پيامبرى و پيامبران
منبع:روزنامه رسالت
تاکيد قرآن بر يکى بودن اديان
قرآن کريم تاکيد دارد و بر اين باور است که تمامى اديان يکى هستند. آيات متعددى در قرآن اين معنا را از زبان پيامبران بيان مىدارد. از زبان ابراهيم و اسماعيل مىخوانيم: «ربنا و اجعلنا مسلمين لک و من ذريتنا امه مسلمه لک» (128 :2( )اى پروردگار ما، ما را فرمانبردار خويش ساز و نيز فرزندان ما را فرمانبردار خويش گردان.) درباره نوح نيز آمده است: «شرع لکم من الدين ما وصيپ به نوحا» (13 :42( )براى شما آئينى مقرر کرد، از همان گونه که به نوح توصيه کرده بود.) اين تسلسل و اين گفتهها از زبان پيامبران ادامه مىيابد و به موسى و سپس عيسى مىرسد، گفتگوى عيسى با حواريون و ايستادگى آنها در کنار عيسى و اسلامآوردنشان از زبان پيامبر اسلام بيان مىشود؛ آخرين پيامبرى که آمد تا رسالت خدايى خود را به کمال رساند، آن را شرح و بسط دهد و متناسب با نيازهاى روزگاران پس از خود تبيين کند. روش آياتى از قرآن که پيروان رسالتهاى آسمانى را به تائيد و پيمودن راه حضرت محمد (ص) فرامىخواند، گواه اين نکته پيشگفته است.از آنچه گذشت مىفهميم که اديان يکى هستند، در حالى که مذاهب چنين نيستند. مذهب راه يا منش خاصى است که به افرادى معين اختصاص دارد. مثلا تشيع و تسنن نه دو دين که دو مذهب از دينى واحدند، که از فتنه سياست اموى گرى متعصب گرفته تا صفوىگرى متعصب، ميان آنها جدايى افکند. شايسته بود از اين اختلاف، که تنها به واسطه سياستها پديد آمد، اجتناب شود. چه، تشيع و تسنن از يک سرچشمه، از يک پيامبر و از يک کتاب نشات گرفتهاند و هيچ اختلافى ميان آن دو نيست جز آنکه تشيع، نگاه و نگرشى خاص به مبارزه پيشوايان اسلام است.
با همين روش مىتوان در مورد همه اديان سخن گفت: آنها يکى هستند، خدايشان يکى است، و سرچشمهشان نيز يکي. اما آميختگى با برخى تفسيرها، برخى دخل و تصرفها و برخى شيوههاى خاص، چهرهاى از آنها به نمايش گذاشته است که گويى اديانى متفاوت و به دور از همند. اصول همه اديان، توحيد، نبوت و معاد است. اما زوايدى که با آنها درآميخته است، به اجتهادات و برداشتهاى مشخص افراد يا پيروان اين اديان مربوط است.
يکتايى خدا در همه اديان
خداوند، يکتاست. اين جمله را در همه اديان مشاهده مىکنيم، هرچند به واسطه برخى فلسفهها، که صفات الوهى و ربوبى را به مسيح نسبت داده و اوصاف الهى را با وى درآميخته است، انحرافاتى در باورهاى برخى مذاهب مسيحيان راه يافته است. مثلا از ديدگاه يهود، در تورات، خداوند حقيقتى نوشونده است. فرمانرواى فرمانروايان است. مايه قوام و استوارى آفرينش است. او خداى جهان مادى است. در تورات کمتر از قيامت سخنى به ميان آمده. گويى انسان تنها براى همين زندگى پا به جهان آفرينش گذارده است. چه، اين تصور، خداوند را خداى عالم مادى، خداى طلا و نقره، خداى حکمرانى و سختگيرى، خداى مديريت و سياست، و خداى فرمانروا و ادارهکننده مىداند.اما، از ديدگاه مسيحيان، مفهوم خداوند را، علاوه بر صفات فوق، اينگونه مىيابيم؛ اول و آخر، آگاه و دانا، ظاهر و باطن، پناه دهنده و بزرگ، داراى اسماء حسنىپ، والاتر از هر گونه توصيف و نزديکتر از نزديک؛ هممعنا با آيه «اذا سالک عبادى عنى فانى قريب» (186 :2( )چون بندگان من درباره من از تو بپرسند، بگو که من نزديکم.)
اين مفهوم کمالى و غير سلطهمدارانه، مفهومى عاطفى و عقلانى است. در اين مفهوم از مديريت، خلقت، بزرگى و سلطهمدارى خبرى نيست، بلکه قضيه، قضيه تربيت و آرمانهاست، قضيه همه عالم است؛ «انا الله و انا اليه راجعون» (156 :2( )ما از آن خدا هستيم و به او باز مىگرديم)، قضيه اکتساب صفات خداست، چه، عبادت بر صفات الهى فرد مىافزايد. او داناست، ما نيز داناتر مىشويم. او مهربان است، ما نيز مهربانتر مىشويم. او قوى است، ما نيز قوىتر مىشويم. يعنى هر اندازه به خداى متعال نزديکتر شويم، صفات بيشترى از او اکتساب مىکنيم. و کليد اين نزديکى همان قصد قربت است که مسلمان بايد در تک تک کارها به همراه داشته باشد.
مفهوم خدا همان پيشرفت و شموليت است
مفهوم خدا، از ديدگاه اسلام، توام با پيشرفت و فراگيرى است؛ بدين معنا که پيوسته به سوى خدا گام برداريم. درک اين حقيقت، يعنى حقيقت خداوند، در روزگاران بسيار قديم شناخته گرديد، با گذشت زمان متکامل شد، تا اينکه به دوران پيامبر اکرم رسيد. اگر به دوران پيش از ابراهيم باز گرديم، مشاهده مىکنيم که برداشت دينى از خدا برداشتى ابتدايى بوده است. در بينالنهرين خدا را حقيقتى مىدانستند که فرود مىآيد، و با رئيس کاهنان سخن مىگويد. در سرزمين مصر خدا را حقيقتى مىدانستند که در ستارگان، حيوانات و عوامل طبيعى حلول مىکند. در قبايل هند و اروپايى، که از هند گذشتند و با عبور از دامنه سلسله کوه هاى آرارات به اروپا رسيدند، آثارى اکتشاف گرديده که نشان مىدهد معبدهايى براى خدايان برتر وجود داشته است. هندوان سرخپوست آمريکا و آفريقاييان نيز وضعى مشابه داشتهاند. داستان ابراهيم(ع) و ستارگان و روى آوردن او به خالق آسمانها و زمين گواه روشنى بر وجود اينگونه باورهاست. بنابراين، هرچند خدا حقيقتى يگانه است، اما تلقى انسان از او، از آغاز آفرينش تا کنون و به واسطه پيامبران، بسط و توسعه يافته است. درباره معاد بايد گفت که مفهوم آن نزد يهود مبهم است. در نظرگاه اينان نمىتوان ميان معاد و مکافات دنيا تفاوت گذاشت. چه، در نظر اينان، به کردههاى انسان در همين زندگى دنيوى ثواب و عقاب داده مىشود. هرچند در تورات از کيفر و مجازات سخن به ميان آمده است، اما تفکيک ميان کيفر حکومتى و عقاب دينى امرى دشوار است. به هر حال، مفهوم مزبور نشانگر تحول توجه انسان به کيفر و مکافات است. در نظر مسيحيت، معاد مکافاتى است روحانى، و چيزى است شبيه ناراحتى وجدان يا آرامش دل. اين تلقى، از تلقى يهود بسى عميقتر و پيشرفتهتر است.معاد در اسلام مفهومى فراگير دارد، چه، مايه کسب خشنودى خداست. يعنى هر ذرهاى از جسم، روح و فکر آدمى، در مسئوليت کارها سهيم و عواقب آن را پذيراست. جسم، عقل و روح، همه ثواب و عقاب مىبينند، و اين مکافات کارى مشخص با نتيجهاى معين نيست. چه، کيفر و پاداش هر کار در خود آن کار نهفته است؛ کار نيک کنيد تا تصوير آن به شکلى گسترده در روز قيامت انعکاس يابد؛ «يوم تجد کل نفس ما عملت من خير محضرا» (30 :3. ) خير و شر هر دو در آنجا تبلور مىيابند؛ «فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره، و من يعمل مثقال ذره شرا يره» (7 :99-8( )پس هرکس به وزن ذرهاى نيکى کرده باشد آن را مىبيند.) هر کس کردار خود را مىبيند، نيک آن را مىبيند، شر آن را نيز مىبيند؛ «و ما عملت من سوء تود لو ان بينها و بينه امدا بعيدا» (30 :3( )روزى که هرکس کارهاى بد خود را در برابر خود حاضر بيند، آرزو کند که اى کاش ميان او و کردار بدش فاصلهاى بزرگ بود.) بنا بر اين، مفهوم معاد، از برداشتى ساده و بسيط ، در يهوديت و مسيحيت، به برداشتى وسيع و فراگير، در اسلام، تحول يافته است.
تکامل مفهوم رسالت
اديان، همه يکى هستند. البته اين يگانگى به معناى برابرى و يکسان بودن نيست؛ چه، تفاوت هايى در تحقق و اجرا وجود دارد که هيچ گاه تناقض و ناسازگارى را تداعى نمىکند بلکه نشانگر رشد و توسعه برداشت ها از مفهوم رسالت است. تکيه يهود تنها بر زندگانى اين دنيا بوده است و الگو و آرمان او انسانى است که تنها دلمشغولى اش سير شدن است. پس از آن مسيح مىآيد. او آدمى را اوج مىدهد و متوجه آسمانها و معنويت مىکند و مىفرمايد: «جئت لاکمل الناموس لا لانقضه.» نماز نيز همواره وجود داشته، اما جزئيات و چگونگى اداى آن تحول يافته است. روزه و حتى حج نيز چنين است. قراينى وجود دارد که نشان مىدهد اعمالى شبيه مناسک حج وجود داشته است. حتى حرمت شرب خمر نيز بوده است. رواياتى هست که بر حرمت آن در همه اديان دلالت دارد. حتى در برخى جزئيات نيز تشابهاتى وجود دارد؛ هرچند که، در برخى ديگر، تفاوتهايى هم به چشم مىخورد. اين تفاوتها حاصل برداشتها، اجتهادات و آداب و رسوم مختلف است. بنابراين، مبناى اصلى، يگانگى اديان و تحول مفاهيم به سوى کمال است، تا اينکه قرآن نازل گرديد. به بيان دقيقتر، نقصى در اين مفهوم کامل وجود نداشته است، بلکه احکامى در اديان پيشين بودهاند که جامه عمل نپوشيده بودند. قرآن، چنان که گذشت، احکام رسالتهاى پيشين را گواه مىگيرد، و آنها را حتى بر ما مىخواند؛ «و لقد کتبنا فى الزبور من بعد الذکر ان الارض يرثها عبادى الصالحون» (105 :21( )و ما در زبور — پس از تورات — نوشتهايم که اين زمين را بندگان صالح من به ميراث خواهند برد.)همه مفاهيم دينى بسط و توسعه يافتند تا به اسلام رسيدند. از مفاهيم فرشته و شيطان گرفته تا مفاهيم پيامبر و رسالت، همه، متحول شدند تا به پيامبر اکرم و قرآن کريم رسيدند. پيامبران يکى پس از ديگرى آمدند، اين مفاهيم بسط و توسعه يافتند، تا اينکه سرانجام وحى قطع و قرآن متعين گرديد. يعنى پس از حضرت محمد هيچ پيامبرى، و پس از قرآن هيچ کتاب ديگرى نخواهد آمد.
با اين وصف، حال که به نقطه ايستاى حضرت محمد و کتابش رسيديم، مفاهيم نو و خاستگاه آنها چه تکليفى خواهند داشت؟ نفس اينکه قرآن عين کلام خداست، بدين معناست که امکان دستيابى به فهم و برداشتهاى جديد از آن وجود دارد. چه، از نظر عمق و محتوا، سخن خدا حد بردار نيست و هر گاه با دانش و معرفت بيشترى بدان مراجعه کنيم با تازههايى رو به رو مىشويم، که همان مقصود نهفته خدا در کلام اوست، و همان چيزى است که او براى ما در نظر گرفته است. انسان از طريق فهم و برداشتهاى خويش، و نيز از طريق تبلور اين برداشتها و مناسبتهاست که پيشرفت مىکند و تحول مىيابد. از همين رو قرآن بر اين باور است که اگر پيروان ديگر اديان با آن همراه شوند همه و همه مومناند. اين چشماندازى است که قرآن از بسط و توسعه اديان ارائه مىدهد. اعتقاد همگان به خداوند و روز واپسين، گواه آن است که پيروان همه اديان ايمان دارند، هرچند مراتب و نحوه تفکر و برداشتها تفاوت دارد.
اينک به مرحلهاى که وحى در آن خاتمه يافته است، يعنى اسلام، رو مىآوريم، و طبيعتا دوران حضرت محمد(ص) را به عنوان الگو مورد توجه قرار مىدهيم. اسلام را مىتوان، در عين يکپارچگى و جامعيت آن، به چند محور تقسيم نمود؛
1- فرهنگ اسلامى يعنى نگرش اسلام به هستى و زندگى، و پاسخ آن به سوالاتى چون خدا چيست، انسان چيست، معيارهاى اسلامى چيست، موجودات عالم هستى چه وضعى دارند، راه کمال و رستگارى کدام است؟ 2- عقايد اسلامى يا ايدئولوژى اسلامى (ايمان اسلامى) با همه تفصيلات آن، شامل ايمان به خدا، آخرت، پيامبران، عصمت و مصونيت قرآن، که عين کلام خداست 3- احکام فردى يعنى فقه يا مجموعه رفتارها، مسئوليت ها، واجبات، محرمات، و آنچه يک مسلمان بايد يا نبايد انجام دهد 4- اخلاق يعنى مجموعه حالات روحى و معنوى، شامل سخاوت، شجاعت، بردبارى، گذشت، حسن ظن، سوء ظن و... 5- احکام اجتماعى، شامل مناسبات اقتصادى، سياسى، مديريتى، حکومتى و...، که آنها نيز در باورها و نظام اسلامى جايگاهى خاص دارند.
سرفصلهاى زندگانى امامان معصوم
اين مباحث گذرا و فشرده، چارچوب فيزيکى اسلام را تشکيل مىدهند؛ اسلامى که از زمان پيامبر(ص) تا کنون، در هر دوره و مرحلهاى از پيشرفت، متناسب با شرايط، آن را بازخوانى کردهايم. امامان معصوم، که جانشينان پيامبرند، از نظر جهتگيرى حرکت، که همانا رهپويى به سوى خداست، دقيقا مثل همند، اما در جزئيات با يکديگر تفاوت دارند. رفتار برخى چون امام حسين (ع) در قالب خشمى توفنده بر ضد ستمگران، و برخى چون امام على بن ابى طالب(ع) در زمامدارى و تدبير امور نمود مىيابد. برخى از اينان، چون امام على بن موسى الرضا(ع) در حکومت شرکت مىجويد، و برخى ديگر با در بند شدن در زندانها و پادگانها نقش خود را ايفا مىکنند. بر اين اساس، و با توجه به چنين الگوهايى از زندگانى جانشينان معصوم پيامبر خدا، مىتوان زندگى آنان را به ادوار مختلف و مسئوليتهاى گوناگون تقسيم نمود؛ ادوار و مسئوليت هايى که همه در راه پاسدارى از امت و دين اسلام و داراى اين هدف بوده است که منطق و رفتار اسلامى را در زندگى آحاد مسلمانان متجلى سازد؛ منطق و رفتارى که گاهى در قالب حکومت، گاهى در قالب نصيحت، گاهى در قالب ايجاد مکتبى ايدئولوژيک و مبارز، و گاهى در قالب برپا نمودن جريانى معارض و مبتنى بر درک و اجرايى دقيق از اسلام (انقلاب حسين) نمود مىيابد.و بالاخره، فرايند اجراى رسالت در ابعاد و محورهاى گوناگونى صورت مىپذيرد که برخى از آنها در اسلام اجتهادىاند يعنى بايد بر اساس دلايلى عقلى و قانعکننده فهم و درک شوند. چه، آدمى اگر از روى دليلى قاطع به حقيقتى دست پيدا کرد، اعتقاد و التزامش قوىتر خواهد بود تا زمانى که از روى تقليد بدان معتقد شود. ما اين را با همه وجود خود در مىيابيم. ما در هر مرحله، در هر همزيستى، و در هر تعامل، همواره در مرحلهاى از مراحل اسلام فراگير قرار داريم.