نویسنده: رضا شاکری(پژوهشگر گروه عرفان دائرالمعارف علوم عقلی اسلامی)

 
 
 

 

چکیده

در قرن پنجم هجری، به تدریج آثار عرفانی عرضه شدند و مورد ارزیابی قرار گرفتند. یکی از نخستین جوانه های این فرآیند پدیدار شدن تذکره های صوفیانه بود. نخستین این آثار، طبقات الصوفیه سُلَمی است. پس از گذران چند دهه، خواجه عبدالله این کتاب را برای شاگردان بازگو کرد و براساس شرایط روحی خود او و درسی بودن جلسه، تغییرات شگرفی در آن پدید آورد که به تفصیل به موارد آن اشاره می شود. این نوشتار در مقام معرفی کتاب طبقات خواجه است. در ادامه، عوامل آبشخورهایی که در شکل گیری این طبقات نقش داشته اند، بررسی می شود. در پرتو این نکات، ارزش واقعی کتاب حاضر معلوم می گردد.
کلید واژه ها: خواجه عبدالله انصاری، طبقات الصوفیه، سُلَمی، حالات و کلمات عارفانه، شیخ عمو، خانقاه.

مقدمه

طبقاتی که خواجه عبدالله انصاری در موضوع مشایخ صوفیه فراهم آورده است، براساس طبقات صوفیه ی ابوعبدالرحمن سلمی نوشته شده است؛ یعنی طبقات سلمی مبنای کار خواجه عبدالله بود. حال باید دید از طبقات سلمی چگونه استفاده شده است؟ آیا آن را ترجمه یا تلخیص کرده است، یا اینکه تهذیب و گزارشی از آن به دست داده است؟
باید گفت هیچ کدام از این موارد در نظر خواجه عبدالله نبوده است و پاسخ این پرسش از مقایسه ی بین دو طبقات روشن خواهد شد. به ظاهر خواجه عبدالله این کتاب را تدریس کرده است؛ حال چه این تدریس را به نحو رایج و علمی آن در نظر بگیریم و چه به صورت موعظه و ارشاد، در هر صورت می دانیم که خواجه عبدالله جلسه هایی داشت که در آن، متن سلمی را مبنا قرار داده بود، ولی به اقتضای درسی بودن جلسه و نیز به سبب روحیات خاص خود خواجه عبدالله، دگرگونی های شگرفی در آن پدید آمد؛ یعنی هر چند طبقات خواجه عبدالله با طبقات سلمی قابل مقایسه است، ولی هر کدام ویژگی های خاصی دارند که در این نوشته، نقاط افتراق و اشتراک آن ها بررسی می شود.

مقدمه مقایسه ی طبقات خواجه عبدالله با سلمی

مقدمه الف) هماهنگی در صورت

طبقات سلمی مانند بسیاری از تذکره های عرفانی، در دو ناحیه به یک شخصیت عرفانی می پردازد:
1. ویژگی های فردی و شناساندن شخص از حیث تاریخ و محل تولد: تاریخ و محل وفات و بیان نام و کنیه و لقب وی و معرفی استادان و شاگردان او و بیان طریقت عرفانی او نظیر ملامت، فتوت، معرفت، محبت و نحله ها. همچنین بیان مسافرت های او و مطالبی دیگر از این دست که در چند سطر بیان می شود.
2. سخنان آن شخصیت عرفانی و حکایت ها و کرامت هایی از او: این قسمت، بخش عمده ی معرفی یک شخصیت عرفانی است؛ زیرا در قسمت اول، ما بیشتر با ظاهر زندگی او آشنا می شویم، ولی در این قسمت جغرافیای درونی یک عارف و میزان قوت باطن او برایمان روشن می شود. سلمی، مشایخ صوفیه را به پنج گروه، طبقه بندی کرد و در هر طبقه، بیست صوفی را نام می برد و ذیل نام هر شخص «از کلام و شمائل و سیره اش که بر طریقتش دلالت کند و حال و علمش را بر ما روشن سازد» (1) می آورد و سرانجام اینکه بررسی شخصیت هر کدام از مشایخ، چند صفحه ای به طول می انجامد.
حال باید دید دو بخش یاد شده، در طبقات خواجه عبدالله چگونه انعکاس یافته است. در مورد قسمت اول درمی یابیم که تقریباً همان چیزهایی که سلمی آورده است، در طبقات خواجه عبدالله هم تکرار می شود؛ اما در قسمت دوم، گویا خواجه عبدالله افزون بر مطالبی که سلمی ذیل عنوان «یک عارف از آن عارف نقل می کند، بسنده نکرده است و به جای تکرار آن مطالب، مسائل جدیدی از همان عارف مطرح می کند.

مقدمه ب) افتراق در ماده (برخی مواد)

مقدمه یکم) نقد و تحلیل

در موارد بسیاری، وقتی خواجه عبدالله کلامی از یک عارف نقل می کند، آن را مورد تحلیل (توضیح) و یا نقد (اعتراض و اصلاح) هم قرار می دهد. این کار البته یکی از برجسته ترین ویژگی های طبقات خواجه عبدالله در مقایسه با دیگر تذکره های عرفانی به ویژه سلمی، است. این ویژگی موقعیتی ممتاز به طبقاتش بخشیده است و ارزش عرفانی آن را بسی بالا برده است؛ در این نقد و تحلیل ها به سررشته ی بسیاری از نحله های عرفانی و سرّ تشعّب آن ها و نیز به جایگاه و مقام عرفانی یک عارف نزدیک می شویم.
برای توضیح بیشتر، به دوره ای که خواجه عبدالله طبقاتش را در آن فراهم آورد اشاره می شود؛ در یک نگاه عمومی، عرفان اسلامی سه دوره ی کلی دارد:
(1) از آغاز عرفان تا اواخر سده ی پنجم؛
(2) از اواخر سده ی پنجم تا پایان سده ی نهم؛
(3) از سده ی نهم تاکنون.
گفتنی است دوره ی نخست عرفانی هم (که خواجه عبدالله به آن دوره تعلق می گیرد) در یک نگاه کلی سه مرحله دارد.
(1) مرحله ی زمینه ها و جوانه ها (از اوایل سده ی دوم تا پایان این سده)؛
(2) مرحله ی کمال و پختگی (از آغاز سده ی سوم تا نیمه ی سده ی چهارم)؛
(3) مرحله ی تکمیل، تنظیم، ترتیب و بسط (از نیمه ی سده ی چهارم تا اواخر سده ی پنجم).
آغاز این دوره، با نام ابراهیم ادهم و فضیل عیاض و پایان آن با خواجه عبدالله انصاری همراه است. (2)
بنابراین، خواجه عبدالله در دوره ای به سر می برد که عرفان مرحله ی «تکمیل، تنظیم و ترتیب و بسط» را سپری می کند. نگاهی اجمالی به افراد این دوره و آثارشان خود گویای مطلب است: برای مثال، ابوعبدالرحمن سلمی (م: 412) با کتاب طبقات الصوفیه؛ قشیری (م: 465) با الرسالة القشیریة؛ ابونصر سراج (م: 387) با کتاب اللمع؛ هجویری (م: 465) با کشف المحجوب؛ کلاباذی (م: 380) با کتاب التعرف؛ مستملی بخاری (م: 434) با شرح التعرف.
با بررسی این دوره، برمی آید که نقد و تحلیل خواجه عبدالله در بدنه ی همان «تکمیل و تنظیم و ترتیب و بسط» کلام مشایخ است.
توضیح دیگر اینکه سلمی در طبقات خود هرگز کلامی به کلام عارفان نیفزوده و با دقت به نقل آن ها بسنده کرده است. از این رو، می توان گفت سلمی در این مرحله از دوره ی اول عرفان به «تنظیم و ترتیب» عرفان پرداخته است؛ برخلاف خواجه عبدالله که افزون بر «تنظیم و ترتیب» به «تکمیل و بسط» عرفان هم پرداخته است. این امر، یکی از مهم ترین تغییراتی است که طبقات الصوفیه خواجه عبدالله را از طبقات سلمی جدا می کند.

مقدمه دوم) انعکاس حالات عارفان

از تفاوت های دیگر این دو اثر آن است که اگر در اثنای جلسه ی درس برای خواجه عبدالله انبعاثی معنوی و یا حضور قلبی پیش می آمد، آن را در قالب مناجات نامه و یا جملاتی ادیبانه ابراز می کرد. این خود یکی از ویژگی های باطنی طبقات خواجه عبدالله است. البته شایسته ی تأمل است که آیا واقعاً وضعیت بدین گونه بوده است و آن مناجات ها و سوز و گدازها، حالاتی بوده اند که در جلسه ی درس به خواجه عبدالله دست می داده اند یا اینکه اساساً به جلسه ی درس طبقات الصوفیه ربطی ندارد و از طریقی دیگر وارد این کتاب شده است؟! به هر صورت، طبقاتی که پیش روی ماست، این مناجات ها را دربر دارد و به عنوان یکی از ویژگی های آن به شمار می رود.

سوم) مطالب عرفانی و معرفتی

در طبقات الصوفیه خواجه عبدالله، برخی بخش ها حاوی مطالب و مباحث خالص عرفانی است. مطالبی که از مُنشئات خود اوست. این مباحث غیر از نقد و تحلیل کلمات مشایخ و نیز جدای از مبحث حالات عارفانه است. این موارد (یعنی نکات خالص معرفتی) گاهی به صورت کاملاً مستقل می آید که در دو جای طبقات و با عنوان زیر آمده است: 1. مسائل فی التوحید؛ (3) 2. فصل فی المعرفه و التوحید. (4)
اگرچه این دو بخش در مجموع بیش از سی صفحه را دربر می گیرند، اما اکثر مباحث و سخنان معرفتی او به گونه ای غیرمستقل و در میانه ی کلمات مشایخ و یا در دل مناجات هایش آمده است. بنابراین، مناجات های خواجه مجموعه ای از الهی نامه ها و جملات ادیبانه و نیز مطالب ناب توحیدی و معرفتی است.
مطالب معرفتی از حیث فراوانی، به گونه ای است که در تمام طبقات موج می زند؛ گویی سینه ی این پیر هِرَوی از حیث آکندگی از معارف الهی، در پی فرصتی است تا از قالب قلب بیرون آید و جان های طالبان را به زینت ذاتی اش بیاراید. لذا طبقات خواجه، سرشار از این جملات تماشایی است. برای نمونه، وی ذیل مدخل جنید، جمله ای را از جنید در توضیح «علم حقیقت» آورده است. در ادامه مطالب فراوانی در همین موضوع بدان می افزاید. (5) یا ذیل مدخل ابن الکربنی، سخنی از ابن أبی الحواری در مورد اینکه حق تعالی خود را به مخلوق نمایاند، می آورد و پس از این نقل، خواجه عبدالله جملاتی چند در مورد امکان رؤیت حق و چگونگی آن، عرضه می دارد. (6)

مقدمه شکل یافتن طبقات خواجه عبدالله بر مبنای طبقات سلمی

پس از مقایسه ی این دو طبقات، به بررسی چگونگی شکل گیری طبقات خواجه عبدالله می پردازیم. پیش تر گذشت که طبقات سلمی، مبنای کار خواجه عبدالله بوده است، ولی همان گونه که اشارتی بدان رفت، کتاب سلمی مورد تدریس (یا شبه تدریس) قرار گرفت. بنابراین، آنچه امروزه به نام طبقات الصوفیه خواجه عبدالله معروف است، محصول قلم وی نیست، بلکه آن گونه که از تورق اجمالی کتاب و شواهد دیگر به دست می آید، از افادات لفظی و یا القائات شفاهی پیر هرات است که یکی از شاگردان (7) آن را گرد می آورده و شنیده هایش را به نگارش درآورده است. جامی هم بدین مطلب تصریح کرده است:
و حضرت شیخ الاسلام آن [طبقات سلمی] را در مجالس صحبت و مجامع تذکیر و موعظت املا می فرموده اند و سخنان دیگر بعضی از مشایخی که در آن کتاب مذکور نشده و بعضی از اذواق و مواجید خود بر آن می افزوده و یکی از محبان و مریدان آن را جمع می کرده و در قید کتابت می آورده ... . (8)
از طرفی می توان طبقات سلمی را فهرست گونه ای برای خواجه عبدالله دانست؛ یعنی آن کتاب عنوان های جلسه ی درس را رقم می زد و خواجه عبدالله کلیات مطالب آن را برای شاگردان و مستمعان خود باز می گفت و در خلال آن، گفتنی های خود را ابراز می داشت.
هر چند جناب شیخ الاسلام (9) کتاب سلمی را در دست نهاد و آن را بازگو کرد، هیچ گاه در قید اکتفا و التزام به آنچه در طبقات سلمی آمده گرفتار نیامد و حتی از نظم چشم نواز سلمی چشم پوشید. وی وقتی اسم شخصیتی عرفانی را به عنوان یک سرفصل در طبقات سلمی می بیند، آن را در حلقه ی درس خود مطرح می کند و در بُعد اجتماعی (قسمت اول در دو قسمت مورد ذکر) از سلمی پیروی می کند و اگر هم احیاناً چیزی دیگر از او می داند، بدان می افزاید و در ادامه، اگر کلمات و حکایت ها و کرامت هایی در خاطر دارد، بیان می کند (قسمت دوم). در اینجا اگر نظری چه در مقام نقد و چه در مقام تحلیل دارد، آن را هم ابراز می کند. برای روشن تر شدن این ادعا، نمونه هایی از نقد و تحلیل را از طبقات وی نقل می کنیم.

خواجه ذیل نام ابوبکر واسطی آورده است:
شیخ الاسلام گفت: همه ی ائمه ی این کوی می گویند که معرفت ورای علم است و واسطی می گوید که: علم ورای است؛ یعنی علم حقیقت.
شیخ الاسلام گفت: اما این علم که وی می گوید پس معرفتی است، نه این علم ظاهر آید که معلوم خلق است، نه علم استدلال ... . (10)

نمونه ای از نقد

همچنین ذیل نام علی بن سهل بن الازهر الاصفهانی می خوانیم:
شیخ الاسلام گفت: فرا علی سهل گفتند که: یاد داری روز بلی؟ گفت: چون ندارم؛ گویی که دی [= دیروز] بود.
شیخ الاسلام گفت: درین نقص است، صوفی را دی و فردا چه بود ... . (11)
پس از پایان بررسی یک عارف، صوفیان دیگر را هم که ذکرشان در طبقات سلمی نیامده است، به تناسب بیان می کند و ایشان را هم مورد تحلیل قرار می دهد.
گاهی کسی را که کنیه اش مثلاً ابوبکر است معرفی می کند و در ادامه، مشایخ فراوانی را که در ذهن دارد و کنیه شان ابوبکر است، می آورد و اجمالی از شخصیتشان را باز می گوید. این وضعیت در مورد کنیه های دیگر همچون ابوالعباس، ابوجعفر، ابوالحسن، ابویعقوب و ... هم رخ می نماید.
طبقات خواجه عبدالله از این حیث ها به مقدار زیادی از سلمی و طبقاتش فاصله می گیرد؛ به گونه ای که تعداد مشایخ مورد اشاره ی خواجه عبدالله تقریباً دو و نیم برابر طبقات سلمی است. (12) هر چند آن گونه که سلمی در معرفی یک شخصیت به طور مستوفی (دست کم از حیث کمیت) وارد می شود، عمل نمی کند.
یکی از نتایج شیوه ی کار خواجه عبدالله این است که سرفصل های آن تا حدودی به هم ریخته است و نظم در اثر او کم رنگ است؛ همان چیزی که یکی از روشن ترین ویژگی های طبقات سلمی است و اگر کسی از منظر نظم و قوت تألیف، به دو اثر بنگرد اثر سلمی را در جایگاهی والا می یابد و کتاب او در متانت و صلابت نوشتاری، درخشش چشم گیری می گیرد.

بن مایه ی طبقات الصوفیه خواجه عبدالله

گفتیم تعداد مشایخی که در طبقات خواجه عرضه می شود، بسیار بیشتر از طبقات سلمی است و خواجه عبدالله ذیل نام هر عارف، سخنان کامل سلمی را نمی آورد، بلکه نکته های جدیدی را عرضه می دارد. پرسش این است که خواجه عبدالله این افزوده ها را از کجا گرفته است؟ یا مأخذ او برای طرح و بسط موارد جدید کجاست؟ این پرسش را اگر با مطالعه ی سطر به سطر طبقات توأم کنیم، حالت ابهامی ذهن پرسش گر، شدت می یابد؛ زیرا طبقات مورد بحث از حیث زیادت مطالب و انبوه آرا به خزینه ای خروشان مانند است که هنوز هوای موجی از سر نرفته، موجی دیگر از راه می رسد.
پاسخ این پرسش در گرو آگاهی از سه نکته در زندگی خواجه عبدالله است. از این رو، به اجمال آن نکات را که به منزله ی بن مایه ی طبقات وی است مرور می کنیم:

الف) پدر و دیگر پیران

نخستین نکته ی برجسته در زندگی خواجه عبدالله این است که وی پدری داشته است که خود دارای ذوق طریقت عرفانی بوده است. وی مرید شریف حمزه عقلی و ابوالمظفر ترمذی است. (13) گویند شریف حمزه عقیلی صاحب کرامت ها و مقامات و صحبت دار خضر (ع) و مستجاب الدعوه بود. (14) ابوالمظفر ترمذی هم کسی بود که برابر نقل، خضر (ع) در مجلس وی می بود. طریقتش هم به ابوبکر وراق می رسد. (15) خواجه عبدالله در مورد پدرش می گوید که پیش از تأهل، حالات خوشی داشت و پس از تأهل، آن حالات را از دست داد. از این رو، از این قضیه همواره تنگ دل بود تا آنکه روزی دست از زن و فرزند کشید و از هرات به بلخ پیش مراد خود شریف حمزه رفت. (16) «و ابتدای درویشی و محنت ما از آن وقت بود». (17) پدر وی در بلخ، به سال 430 ق چشم از جهان فرو بست. (18) به هر حال، اولین جرقه های ذوق عرفانی را پدر برای فرزندش برافروخت.
یکی از پیران عرفانی خواجه عبدالله، شیخ ابوالحسن خرقانی است. اگرچه خواجه همه ی استادان خود را به بزرگی یاد می کند، گزارش دیدار کوتاه خرقانی با وی و تأثیرپذیری خواجه از خرقانی خواندنی است:
چون به صحبت شیخ ابوالحسن خرقانی رسید و رسید آن چه بدو رسید و دید آن چه دید. فرمود که: عبدالله مردی بود بیابانی، در طلب آب زندگانی، آگاه رسید به ابوالحسن خرقانی؛ چندان چشید آب زندگانی که نه عبدالله ماند نه خرقانی. فرموده که چون به خدمت او رسیدم، از صباح تا پسین اقتباس نور از مشکوه جمعیت او نمودم. اگر تا شب آن صحبت داشتی، امر منعکس گشتی و او از من فیض گرفتی. (19)
تا این قسمت از زندگی خواجه عبدالله، برانگیخته شدن ذوق عرفانی وی کاملاً پیداست. اما در مورد دیگر پیران وی، باید دانست که یکی از استفاده های خواجه عبدالله از مشایخ خود، آشنایی با نام صوفیان پیشین است؛ یعنی اگر او از هر پیری، نیمی از نام های عارفان که در ذهن آن پیر بود را یاد می گرفت، توانسته است که صوفیان زیادی را در ذهن خود گرد آورد. بی گمان خواجه از این حیث بیش از همه «شیخ عمو» ـ که نامش در طبقات بیش از دیگران به چشم می خورد ـ بهره برده است که ما این را در بخشی جداگانه بررسی می کنیم.

ب) نبوغ و استعداد حیرت انگیز

اگرچه بسیاری از نعمت هوش بهره مندند، در این میان وقتی به دانشمندی همچون حکیم بوعلی سینا برمی خوریم، دیگر کلماتی مانند استعداد و هوش و ... به کار نمی آید، بلکه واژه ی «نبوغ» را به کار می بریم؛ یعنی در این افراد اموری بروز می کند که با قاعده ی عادی سازگار نیست. از حکایات برمی آید که خواجه عبدالله نیز از استعدادی سرشار و حافظه ای نیرومند برخوردار بود که در اینجا مجال بیان همه ی شواهد آن نیست و تنها به برخی از آن ها اشاره ای اجمالی می شود:
1. به یاد داشتن دوران خردسالی (20)
2. استعداد و ذوق سرشار در شعر و ادب
چنان که خود در این باره می گوید:
من در دبیرستان ادب خرد بودم که شعر می گفتم چنان که دیگران را از من حسد می آمد.
و هر چیزی که کودکان از من خواستی که در فلان معنی شعر بگوی، بگفتمی زیادت از آنکه آن کس خواسته بود ... . (21)
3. حافظه ی بسیار قوی (22)
4. پشتکار و تلاش بی وقفه
نفحات الانس در این باره آورده است:
و هم وی گفته است که: بامداد پگاه به مُقری شدمی به قرآن خواندن: چون باز آمدمی به درس شدمی. شش روی ورق بنوشتمی و از بر کردمی. چون از درس فارغ گشتمی، چاشتگاه به ادیب شدمی و همه روز بنوشتمی. روزگار خود را بخش کرده بودم، چنان که مرا هیچ فراغت نبودی. از روزگار من هیچ به سرنیامدی، بلکه هنوز در بایستی و بیش تر روز بودی که تا پس نماز خفتن بر ناهار بودمی.
و هم وی گفته است: به شب در چراغ حدیث می نوشتمی، فراغت نان خوردن نبودی، مادر من نان پاره لقمه کرده بودی و در دهان من می نهادی در میان نوشتن. (23)
و هم وی گفته است: آن چه من کشیده ام در طلب حدیث مصطفی (ص) هرگز کس نکشیده: یک منزل از نیشابور تا دزباد که باران می آمد، من در رکوع می رفتم و جزوه های حدیث به شکم باز نهاده بودم تا تر نشود. (24)
از آنچه گذشت برمی آید که چنین فردی اگر در هر محیط و فضایی قرار گیرد، از آن بهره ی کامل می برد.

ج) شیخ عمو و خانقاه او

گفته شد که پس از آنکه پدر از هرات به بلخ رفت و به قصد سلوک طریقت به پیر و مراد خود (شریف حمزه عقیلی) پیوست، دوران محنت و درویشی خواجه عبدالله و به طور کلی خانه ی پدری ایشان آغاز گردید. خواجه عبدالله که در این اوضاع، کودکی خردسال است، از سوی دو تن مورد حمایت مادی و معنوی قرار گرفت: 1. یحیی بن عمار؛ 2. شیخ عمو. (25) یحیی بن عمار استاد خواجه عبدالله در «تذکر و تفسیر قرآن» است که درباره ی او می گوید:
اگر من وی را ندیدی، دهان باز ندانستی کرد؛ یعنی در تذکیر و تفسیر. من چهارده ساله بودم که خواجه یحیی قُهُندُزیان را گفت که عبدالله را به ناز دارید که از وی بوی امامی می آید. (26)
اما شیخ عمو را باید نقطه ی عطفی در دوران کودکی یا نوجوانی خواجه عبدالله دانست؛ زیرا دست تقدیر آن گوهر یک دانه را با آن نبوغ مثال زدنی اش به دامان کسی رهنمون گشت که می بایست.
اوج صمیمیت خواجه را با شیخ عمو، در این عبارت ها می توان خلاصه کرد:
وی پیر فرشاو من است؛ یعنی آداب و رسوم صوفیان از وی آموخته ام و عمو مرید من بود با مریدی من وی را، و من همکاسه ی وی بودمی چون وی نبودی،من جای وی بودمی و چون به سفر بودی، نامه ها همه به من فرستادی. (27)
نکته ی اساسی در اینجا آن است که شیخ عمو خانقاهی (28) داشت که «خانه و خانقاه عبدالله نیز بود». (29) از شواهد و قرائن برمی آید که خواجه عبدالله در آغاز نوجوانی به آشنایی شیخ عمو نائل گشت. (30) از این رو، زمینه ای فوق العاده برای این نوجوان بسیار با استعداد فراهم آمد که با آداب و اسامی صوفیان آشنا گردد. اینکه خواجه عبدالله چگونه با آداب و اسامی ایشان آشنا شده است، از چند طریق متصور است: 1. خود شیخ عمو در منزلت یک صوفی است و به تصریح خواجه آداب صوفیان را از وی آموخته است؛ 2. شیخ عمو پیران بسیاری را از نزدیک به واسطه ی مسافرت های متعدد دیده بود (31) و به طبع دیده و شنیده های خود را برای خواجه بازگو می کرد؛ 3. خانقاه شیخ عمو محل آمد و شد صوفیان گوناگون بود و آن البته طبیعت خانقاه است. شیخ عمو و خانقاهش آن چنان مورد توجه و ارادت صوفیان بود که به او «خادم خراسان» لقب دادند. در سه طریق یاد شده، طریق سوم (یعنی خانقاه شیخ عمو) موقعیتی ویژه در شکل گیری طبقات صوفیان دارد. این طبقات اولاً در ذهن خواجه عبدالله و سپس در درس وی تصویر گردید. اگر ما به اسامی بعضی از این مشایخ که خواجه نامشان را آورده است توجه کنیم، درمی یابیم که وی چقدر حریصانه به دریافت نام و یاد صوفیان ارادت می ورزید؛ نام هایی که به عنوان مدخل قرار گرفته اند، ولی بدون تشریفات رایج مثل فلان بن فلان هستند، بلکه با همان عنوان بی تکلف که مشهور بودند و خواجه به همان صورت شنیده بود، آورده است. برخی از این نام ها عبارتند از: «خیرچه، قربنج، لیث پوشنجه، شیخ جوال گر، عارف عیار، خواجه علی حسن، میره، عبدالعزیز، بامحمد آهنگر».
طرح این گونه نام ها و سپس بررسی شخصیتشان که گاه نیز بسیار کوتاه می باشد، حکایت از آن دارد که ذهن خواجه عبدالله آکنده از اسامی و احوال مشایخ بوده است و حتی ملاحظه ی دقیق تر این اسامی، این احتمال را مطرح می سازد که انبوهی از مشایخ صوفیه در ذهن وی بوده که در طبقات وارد نگشته است.
وقتی به این بخش از زندگانی خواجه عبدالله (در خانقاه شیخ عمو) می نگریم، روش می شود مشایخی که نامشان در طبقات خواجه آمده و در طبقات سلمی نیامده است، بر مبنای نقل هایی است که خود خواجه عبدالله با حسی کاوشگر آن را از مشایخ دیگر می شنید. بنابراین، کسی که نامش در طبقات خواجه عبدالله آمده است، یا خواجه خود آن شخص را دیده بود و یا از مشایخ دیگری که آن شخص را دیده بودند و خواجه با آن ها در خانقاه ملاقات می کرد، در مورد آن شخص می پرسید و جواب می شنید؛ برای مثال، وی ابوالعباس قصاب آملی را ندیده بود، ولی هرگاه شاگردان او به خانقاه می آمدند، کنجکاوانه از آن ها درباره ی احوال ابوالعباس پرس و جو می کرد.
اگر این قطعه از زندگانی وی که در خانقاه شیخ عمو به سر می برد، با دو عنصر دیگر از ویژگی های شخصیتی اش، یعنی پشتکار وقفه و نبوغ حیرت انگیز، پیوست گردد، بن مایه ای قوی برای طبقات الصوفیه تصویر می گردد.

تقییم و غنای طبقات الصوفیه

ویژگی هایی را که از طبقات الصوفیه خواجه عبدالله برشمردیم، آن را از همه ی تذکره های عرفانی دیگر ممتاز می نماید و به گونه ای است که نخست خوب به چنگ نمی آید و شاید در گام اول خواننده آن را نپسندد، ولی با نگاهی دقیق تر، انسان را به خود جذب می کند؛ به ویژه اگر کسی به پژوهه ای در تاریخ عرفان مبتلا باشد. از این رو، هر چند این کتاب در زمینه ی طبقات صوفیه ساخته شده است، اگر بگوییم یکی از بهترین آثاری است که در تاریخ عرفان معماهای زیادی را کشف می کند، سخنی به گزاف نگفته ایم.
خواجه عبدالله چنان اهمیت و غنای درونی دارد که ضعف های دیگرش همچون به هم ریختگی و نظم ضعیفش را جبران می کند؛ هر چند این آشفتگی معلول وضعیت جلسه ی پرشور و بحث آزاد خواجه عبدالله است و البته این هم معلول شخصیت پرشور و غنی خواجه است، می توان از این رهگذر طبقات وی را یکی از شناسه های خود وی دانست. بنابراین، از طبقات وی چیزی جز این هم انتظار نیست.
این گفته به منزله ی توجیه ضعف های آشکار طبقات وی نیست، بلکه تنها گزارشی است از اینکه طبقات وی چگونه است و چرا این گونه است؟ لذا همان گونه که گذشت صلابت و متانت طبقات سلمی بر جای خود استوار است و به باور ما، طبقات سلمی از حیث قانون تذکره نویسی «اولین و بهترین تذکره ی عرفانی» است.
به هر روی، خواننده ی طبقات الصوفیه کتابی را در دست می گیرد که نگارنده اش، به تنهایی، کتابخانه ی عظیمی است از یادداشت مشایخ عرفان و کلمات و کراماتشان. افزون بر اینکه این نگارنده خود عارفی سترگ است و فراز و فرود طریقت را به نیکی می داند. لذا آنجا که می ستاید به حقیقت می ستاید و آنجا که نقد می کند، به واقع نقد می نماید.
وجهی دیگر از ارزش طبقات خواجه هنگامی رخ می نماید که آن را در کنار طبقات سلمی قرار دهیم: روشن شد که طبقات خواجه دیگر گونه ای است از طبقات سلمی، ولی با غنای فراوان. بنابراین، می توان گفت طبقات سلمی بار دیگر در کمتر از یک قرن بعد، مورد بازگویی قرار گرفت، ولی در این گویش دوباره ی آن چنان بدان افزوده شد و آن قدر از درون غنی گردید که اثر جدیدی پدید آمد. همان گونه که دیدیم، این غنای درونی هم از ناحیه ی تعداد و اسامی مشایخ است که نزدیک به دو و نیم برابر طبقات سلمی است و هم اینکه با نگاهی عارفانه و ناقدانه بدان کلمات پرداخته شد. جالب اینکه این نگاه توأم با نقد، حتی در نظم طبقات سلمی هم وارد می شود؛ مثلاً سلمی نام ابراهیم قصار را در طبقه ی سوم می آورد، ولی خواجه عبدالله می گوید: «من الطبقة الثانیة أو الثالثة». (32)
دیگر اینکه شیخ الاسلام از طرح استقلالی مباحث عرفانی هم دریغ نورزید و این خود از مواردی است که اثر سلمی را غنی تر کرد و در نهایت، اثری جدید پدیدار گشت.

پی نوشت ها:

1. ابوعبدالرحمن سلمی، طبقات الصوفیه، ص 21.
2. سیدیدالله یزدان پناه، «درس های تاریخ عرفان».
3. خواجه عبدالله انصاری، طبقات الصوفیه، ص 269 تا 280.
4. همان، ص 546-566.
5. همان، ص 256.
6. همان، ص 169.
7. گفته می شود آن شاگرد ابوالفضل میبدی است؛ همو که درس های تفسیر قرآن وی را جمع کرد که به نام کشف الاسرار وعدة الابرار معروف است، ولی این امر به تأمل بیشتری نیاز دارد. به اجمال شباهتی بین قلم کشف الاسرار و قلم طبقات الصوفیه که متنش به زبان هروی است، دیده نمی شود. متن کشف الاسرار آن چنان مورد قبول واقع شد که اکنون به عنوان یکی از متون پایه، در زبان فارسی به شمار می آید. اما متن طبقات به دلیل نبود وضوح در بسیاری موارد، جامی را بر آن داشت که آن را به فارسی روان برگرداند و از همین جا «نفحات الانس» جامی پدیدار گشت. بنابراین، گمان نشود که نفحات الانس ترجمه از فارسی به فارسی است، بلکه ترجمه ای است از فارسی هروی به فارسی رایج آن روزگار.
8. عبدالرحمن جامی، نفحات الانس، مقدمه، ص 2.
9. تعبیر «شیخ الاسلام» عنوانی است که جامی برای خواجه عبدالله برگزیده است. توضیح اینکه متن طبقات به گویش هروی (هراتی) غلیظ پرداخته شده است. از این رو، جامی که خود در هرات (و در دربار سلطان حسین بایقرا) به سر می برد، بر آن شد تا متن طبقات را به روانی بازنویسی کند تا این اثر جاودانه و سترگ بیشتر در دسترس طالبان معرفت قرار گیرد. این اثر به نفحات الانس نام گذاری گردید. اینکه نفحات الانس از چه اجزایی تشکیل شده و چه متونی را پیش روی خود نهاده است، مبحثی دیگر می طلبد، اما به اجمال گوییم که محور اصلی پدیدار شدن نفحات الانس، طبقات الصوفیه ی خواجه عبدالله بود. از این رو، در این مدار یک مجموعه ی سه ضلعی پدیدار می گردد: طبقات الصوفیه سلّمی، طبقات الصوفیه خواجه عبدالله و نفحات الانس.
جامی تا آن بخش که ناظر به طبقات خواجه عبدالله است، متن را افزون بر ترجمه، تلخیص و تهذیب هم کرده است. در این تلخیص یا تهذیب، همواره از خواجه عبدالله به «شیخ الاسلام» یاد می کند. شیخ الاسلام از اصطلاحات، بلکه از مناصب محدثان اهل سنت است. کتاب های رجالی و حدیثی ایشان، تعاریفی مشخص برای شیخ الاسلام آورده اند که از محوریت یک شخص در شهر یا منطقه ی زیستی او به لحاظ حدیث و روایت حکایت می کند. از این رو، این عنوان خود گواهی است بر عظمت خواجه عبدالله در علم حدیث.
10. خواجه عبدالله انصاری، طبقات الصوفیه، ص 415.
11. همان، ص 319.
12. تعداد مشایخ طبقات سلمی که به صورت مدخل عنوان می شود، صد و چهار نفر است، اما این عنوان در طبقات خواجه عبدالله از دویست و پنجاه نفر هم تجاوز می کند.
13. عبدالرحمن جامی، نفحات الانس، ص 344.
14. همان، ص 284.
15. همان، ص 282.
16. همان، ص 344.
17. خواجه عبدالله انصاری، طبقات الصوفیه، مقدمه (محمد سرور مولایی)، ص 29.
18. عبدالرحمن جامی، نفحات الانس، ص 344.
19. امیر کمال الدین حسین گازرگاهی، مجالس العشاق، ص 80.
20. ر.ک: بورکوی سرژ، سرگذشت پیر هرات، ص 42 (به نقل از مقامات شیخ الاسلام).
21. ر.ک: عبدالرحمن جامی، نفحات الانس، ص 337-338؛ نیز: زین العابدین عبدالرحمن ابن رجب، الذیل علی طبقات الحنابله، ج 3، ص 49.
22. ر.ک: عبدالرحمن جامی، نفحات الانس، ص 338.
23. همان.
24. همان، ص 338 و 339.
25. بورکوی سرژ، سرگذشت پیر هرات، ص 51.
26. عبدالرحمن جامی، نفحات الانس، ص 339.
27. همان، ص 349.
28. خانقاه محل آمد و شد اهل طریقت بود که هم زمان با پیدایش تصوف، بنا نهاده شد. متأسفانه با گذشت زمان این مقوله هم مانند بسیاری دیگر از مقولات، در برخی موارد به ابتذال گرایید. لذا ذهنِ زمان، مقداری از مشاهده ی آن مکدر است. اما این که خانقاه چیست؟ چرا و چگونه به وجود آمده است؟ و سئوالاتی دیگر از این دست، خود بحثی جداگانه است که این مقاله در مقام اظهارنظر ایجابی یا سلبی، پیرامون آن نیست.
29. خواجه عبدالله انصاری، طبقات الصوفیه، مقدمه ی دکتر مولایی، ص 34.
30. همان، ص 35.
31. عبدالرحمن جامی، نفحات الانس، ص 349.
32. خواجه عبدالله انصاری، طبقات الصوفیه، ص 397.

منابع:
1. ابن رجب، زین الدین عبدالرحمن، الذیل علی طبقات الحنابله، تخریج احادیث ابوحازم اسامه بن حسن، ابوالزهراء حازم علی بهجت، بیروت، دارالکتب العالمیه، 1417 ق.
2. انصاری، خواجه عبدالله، طبقات الصوفیه، مقابله و تصحیح: دکتر محمد سرور مولایی، تهران، توس، 1386 ش.
3. جامی، عبدالرحمن بن احمد، نفحات الأنس، تصحیح و تعلیقات: دکتر محمود عابدی، تهران، انتشارات اطلاعات، 1370 ش.
4. سرژبورکوی، سرگذشت پیر هرات، ترجمه: دکتر روان فرهادی، تهران، انتشارات مولی، 1360 ش.
5. سلمی، ابوعبدالرحمن، طبقات الصوفیه، تحقیق و تعلیقه: مصطفی عبدالقار عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1419 ق.
6. گازرگاهی، امیر کمال الدین حسین، مجالس العشاق، به اهتمام غلامرضا طباطبایی مجد، تهران: انتشارات زرین، 1376 ش.
7. یزدان پناه، سیدیدالله، درس های تاریخ عرفان، در دست چاپ.

منبع:فصلنامه ی معارف عقلی- ش 12