گر من از سرزنش مدعيان انديشم

شاعر : حافظ

شيوه مستي و رندي نرود از پيشم گر من از سرزنش مدعيان انديشم
من که بدنام جهانم چه صلاح انديشم زهد رندان نوآموخته راهي بدهيست
زان که در کم خردي از همه عالم بيشم شاه شوريده سران خوان من بي‌سامان را
تا بدانند که قربان تو کافرکيشم بر جبين نقش کن از خون دل من خالي
تا در اين خرقه نداني که چه نادرويشم اعتقادي بنما و بگذر بهر خدا
که ز مژگان سيه بر رگ جان زد نيشم شعر خونبار من اي باد بدان يار رسان
حافظ راز خود و عارف وقت خويشم من اگر باده خورم ور نه چه کارم با کس