سحرم هاتف ميخانه به دولتخواهي

سحرم هاتف ميخانه به دولتخواهي

شاعر : حافظ

گفت بازآي که ديرينه اين درگاهي سحرم هاتف ميخانه به دولتخواهي
پرتو جام جهان بين دهدت آگاهي همچو جم جرعه ما کش که ز سر دو جهان
که ستانند و دهند افسر شاهنشاهي بر در ميکده رندان قلندر باشند
دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهي خشت زير سر و بر تارک هفت اختر پاي
به فلک بر شد و ديوار بدين کوتاهي سر ما و در ميخانه که طرف بامش
ظلمات است بترس از خطر گمراهي قطع اين مرحله بي همرهي خضر مکن
کمترين ملک تو از ماه بود تا ماهي اگرت سلطنت فقر ببخشند اي دل
مسند خواجگي و مجلس تورانشاهي تو دم فقر نداني زدن از دست مده
عملت چيست که فردوس برين مي‌خواهي حافظ خام طمع شرمي از اين قصه بدار