اصول و ضوابط حاکم بر سير تمدن ها
اصول و ضوابط حاکم بر سير تمدن ها
با تأکيد بر علل سقوط تمدن ها از منظر کلامي وحي
چکيده
کليد واژه ها
مقدمه
اين نوشتار در بستر و زمينه ي معرفتي فلسفه نظري تاريخ گام برمي دارد. يکي از مسائل فلسفه ي نظريِ تاريخ اين است که تاريخ موجودي زنده، پويا و متحرک است و هدف، قاعده و قانوني دارد و بر نظامي استوار است؛ به بيان ديگر، تاريخ از جايي شروع و به قسمت مقصدي در حال حرکت است. فلسفه ي تاريخ درصدد است که نشان دهد جوامع و باليدن آن ها در تابع چگونه صورت مي گيرد. آيا اين حرکت تصادفي است يا بر قواعد و اصوالي استوار است؟ و اين قواعد و قوانين حاکم بر تاريخ کدام اند؟ گذر از منازل و مراحل گوناگون سير جوامع در تاريخ اجتناب ناپذير است يا چاره پذير؟
تلاش نگارنده بر اين است که با تجزيه و تحليل آراي متفکران بنام شرقي و غربي و تکيه بر ديدگاه قرآن، به سؤال هاي ياد شده پاسخ دهد.
الف) تعريف مفاهيم و واژگان
1. تمدن (1)
تمدن عبارت است از تلاش براي آفريدن جامعه اي که کل بشريت بتواند با همنوايي در کنار يکديگر و به منزله ي اعضاي يک خانواده ي کامل و جامع در درون آن زندگي کند. (3)
ويل دورانت نيز در تعريف تمدن به عوامل و زمينه هايي که در ساختن و پرداختن هر تمدني نقش دارند، اشاره کرده است و مي نويسد:
تمدن عبارت است از خلاقيت فرهنگي که خود در نتيجه وجود نظم اجتماعي و حکومت قانون و رفاه نسبي امکان وجود مي يابد. (4)
بر اساس آنچه گفته شد تمدن با فرهنگ تفاوت دارد. البته در برخي تعاريف، تمدن و فرهنگ، يکي دانسته شده است. اين دو مفهوم را مي توان اين گونه از هم متمايز کرد:
تمدن بيشتر معناي جنبه هاي مادي ساخته هاي انساني، همچون معماري و شهرسازي و فناوري را به خود گرفته است و فرهنگ بيشتر جنبه هاي معنوي زندگي جمعي انسان ها، همانند آيين ها و آداب، زبان، دين و دانش را ... . (5)
2. جامعه (6)
در تعريفي ديگر، جامعه عبارت است از مجموعه اي از انسان ها که در جبر يک سلسله نياز ها و تحت نفوذ يک سلسله عقايد، ايده ها و آرمان ها در يکديگر ادغام شده و در يک زندگي مشترک غوطه ورند. (8)
ب) انسان و اجتماع
اما ديدگاه ديگري وجود دارد که انسان را فطرتاً اجتماعي مي داند و معتقد است انسان بنا بر فطرتي که خداوند در درونش به وديعه نهاده به اجتماع روي مي آورد. اين ديدگاه که الهام گرفته از آيات قرآن کريم است، براي جامعه شخصيتي مستقل از افراد قائل است و افراد را عضو آن واقعيت مي داند که در حکم اعضاي يک پيکرند و جزئي از کل (جامعه) به حساب مي آيند (10) اين ديدگاه، همان گونه که براي فرد حيات و ممات قائل است، براي جامعه نيز آغاز و پاياني قائل است:
«وَ لِکُلِّ اُمَّة اَجَلٌ فَإذا جاءَ أجَلُهُم لا يَستَأخِرونَ ساعَةً وَ لا يَستَقدِمونَ؛ (اعراف: 34) براي هر امت و قومي پاياني است پس آنگاه که پايان کارشان فرا رسد لحظه اي عقب تر يا جلوتر نمي افتد.
در اين آيه، سخن از يک حيات و زندگي است که لحظه ي پاياني دارد و اين حيات نه به افراد بلکه به امت تعلق دارد. (11)
در سوره ي حجرات به فلسفه ي اجتماعي آفرينش انسان اشاره و تأکيد شده است که انسان به گونه اي آفريده شده که به صورت گروه هاي مختلف اصلي و قبيله اي درآمده است تا با انتساب به ملت ها و قبيله ها بازشناسي از يکديگر که شرط لاينفک زندگي اجتماعي است، صورت گيرد:
يا أيُّهَا النّاسُ إنَّا خَلَقناکُم مِن ذَکَرٍ وَ أنثي وَ جَعَلناکُم شُعوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا...؛ (حجرات: 13) اي مردم شما را از مرد و زن آفريديم و شما را ملت ها و قبيله ها قرار داديم تا بدين وسيله يکديگر را بازشناسيد.
دسته ي سوم، اساساً با اجتماع مخالف بوده و جامعه را به ضرر بشر مي دانند. اينان معتقدند که روح انسان با اجتماع سازگار نيست، زيرا انسان بخشي از آزادي طبيعي خود را در جامعه از دست مي دهد. (12)
ج) ديناميسم اجتماعي
مرور سير تحولات جوامع و تمدن ها از شکل گيري تا زوال آن ها نشان مي دهد که جوامع در درون خود مدام در حال تغيير و دگرگوني هستند. از طريق همين دگرگوني هاست که پويايي جامعه تحقق مي يابد، زيرا وجود تحول در بين پديده هاي اجتماعي موجب مي شود جامعه به حيات خود ادامه دهد و نياز هاي افراد را برآورده سازد. جوامعي که نتواند نياز هاي افراد خود را برآورده سازند متلاشي خواهند شد.
د) قانون مندي تاريخ از منظر وحي
بنابراين، نعمت هاي الهي آن بخش از تدبير يا سازمان دهي خداوند را در بر مي گيرد که استمرار و تکرار داشته و روش غيرقابل تبديل و تحول خداوند است:
بي ترديد پيش از شما سنت ها و ضوابطي بر جوامع انساني حاکم بوده است، براي دريافت آن سنن و آگاهي از حقيقت آن ها به گردش و سير و سياحت در زمين بپردازيد تا بدانيد سرانجامِ تکذيب کنندگان چه بوده است. (آل عمران: 137)
اين سنت جاودانه ي الهي است که در گذشته نيز درباره ي امت ها بوده است و هرگز براي سنت هاي خدا تغيير و تبديلي نخواهي يافت. (فتح: 22)
تحولات و دگرگوني هاي تاريخ، از حيات تا ممات و از صعود تا سقوط تمدن ها همه تابع ضوابط و مقررات مشخصي است که جامعه ي بشري مي تواند در پرتو آگاهي از آن ها و برقراري رابطه ي مطلوب با آن سُنن و قواعد که جلوه اي از حاکميت و اراده ي خدا بر تاريخ است، زمينه هاي سعادت مندي خود را فراهم آورد. (14)
دگرگوني و تحول فکري و رفتاريِ شايسته يا ناشايسته ي يک قوم يا جامعه، زمينه ساز دگرگوني ها و تغييرات تکاملي يا ارتجاعي در ابعاد و جوانب مختلف حيات آن جامعه است. آيه ي شريفه ي زير به همين نکته اشاره دارد: «همانا خداوند حال هيچ قومي را دگرگون نمي سازد مگر خود آن قوم در خود تغييراتي ايجاد کنند.» (رعد: 11)
به عبارت ديگر، ضوابط و سنن حاکم بر تاريخ، در حقيقت يک سلسله عکس العمل ها و واکنش ها در برابر عملکرد ها و کنش هاي جوامع هستند که به وقوع مي پيوندند، بر اين اساس، فرد و جامعه، مسئول عملکرد خويش است و نيک بختي و بدبختي هر جامعه، عکس العمل طبيعي کنش هاي اختياري افراد جامعه است. به عنوان نمونه، خداوند متعال در سوره سبأ طي چند آيه از تمدن درخشاني خبر مي دهد که افراد آن در ناز و نعمت به سر مي بردند و اين سعادت را ناشي از عملکرد شايسته ي افراد جامعه مي داند، اما بعد از تغيير افکار و اعمالشان تمام آن نعمت ها از ايشان گرفته و دچار سختي و گرفتاري مي شوند. (سبأ: 17-20)
قرآن تأکيد بسيار دارد که انسان ها بايد حوادث تاريخي، اتفاقات، تحولات و فراز و نشيب هاي جوامع و امت ها را به دقت مطالعه کنند تا ضمن عبرت آموزي، براي خودسازي و ساختن ديگران از آن بهره برند. (15)
هـ) تکامل تاريخ
بنابراين هر جامعه اي يک دوره ي معيني دارد که آن را سپري مي کند، اما جامعه ي جهاني اگر چه با رکود ها و وقفه هاي مقطعي روبه رو است و تمدن يا جامعه اي به آخر مي رسد، ولي سير نهايي آن، صعودي و تکاملي است. (17) به عبارت ديگر، امت ها به وجود مي آيند و دوراني را درحالات مختلف توحيد و شرک سير مي کنند و سرانجام آفتاب عمرشان غروب مي کند، اما در نهايت، جامعه اي ايجاد مي شود لبريز از عدل و برابري و تأمين کننده ي کمال و بقاي انسان، زيرا از منظر قرآن جامعه ها، تمدن ها و فرهنگ ها به سوي يگانه شدن و متحد الشکل شدن سير مي کنند و آينده ي جوامع انساني، جامعه ي جهاني تکامل يافته است که در آن بشر به کمال حقيقي و سعادت واقعي و انسانيت اصيل خود خواهد رسيد. (18)
حال با عنايت به مباحث مطرح شده، اصول و ضوابط حاکم بر سير تمدن ها بررسي مي شود.
و) بررسي ديدگاه برخي از دانشمندان درباره سير تمدن ها
1. ديدگاه ابن خلدون
در ميان علماي اسلامي شايد نخستين فرد که به صراحت از سنن و قوانين حاکم بر جامعه، مستقل از سنن و قوانين افراد ياد کرده، ابن خلدون مي باشد که در مقدمه ي معروفش به تفصيل در اين باره بحث کرده است. وي جامعه را موضوع يک علم مستقل قرار داده و «عصبيت» (19) را محور تبيين حرکت هاي تاريخ و راز صعود و سقوط تمدن ها معرفي کرده است. ابن خلدون عصبيت را که يکي از مفاهيم بنيادي نظريه ي اجتماعي اش است، به عنوان علت فاعلي عمران با تشکيل جامعه ي بشري مطرح مي کند که سبب ظهور جوامع و دولت مي شود. (20) وي عصبيت را ناشي از عوامل مختلفي مي داند که يکي از آن ها اشتراک در نسبت است، زيرا چنين پيوندي در ميان انسان ها طبيعي است. منشأ ديگر عصبيت را بايد دين دانست که از عوامل مهم همبستگي هاي اجتماعي است، (21) چنان که اسلام، قبايل پراکنده و متشتّت عرب جاهلي را با هم متحد ساخت و موجب تأسيس حکومت در ميان آن ها شد و به آنان قدرت فراواني بخشيد. از نظر ابن خلدون عصبيت مهم ترين عنصر شکل گيري اجتماع و اساس تشکيل دولت است که مردم را به يکديگر متصل ساخته و آنان را براي تعاون و همياري آماده مي کند و به کسب قدرت سياسي و تشکيل حکومت، هدايتشان مي سازد. (22)
به اعتقاد وي گسترش شهرنشيني و توسعه ي روز افزون آن، موجب نابودي تمدن مي شود، زيرا عصبيت که شرط لازم تشکيل حکومت و بقاي آن است، از بين مي رود. بنابراين به نظر وي با از بين رفتن عصبيت و دين، تمدن ها به سمت زوال و نابودي پيش مي روند. (23)
نظريه ي ادواري وي در باب تکامل تاريخ، سيکل حوادث تاريخي را در يک دوراني مورد بررسي قرار مي دهد؛ بدين معنا که حوادث تاريخي از جايي شروع مي شود، تحولاتي مي يابند و دو مرتبه با توجه به يک سلسله عوامل به مرحله ي اول باز مي گردند. به عقيده ي وي جوامع به مراحل گوناگون و اوضاع و احوال متفاوتي انتقال مي يابند و اين امر به سبب کيفيت اقدامات و عاداتي است که انجام مي دهند. (24) وي معتقد است که هر جامعه در سير تاريخي خود از پنچ مرحله گذر مي کند: 1. تهاجم و پيروزي، 2. استبداد و خودکامگي، 3. تجمل گرايي، 4. خرسندي، 5. انحطاط. (25)
سير افول و انحطاط تمدن ها در نگرش وي اجتناب ناپذير است. هدف ابن خلدون از طرح علم عمران، تلاش براي فراهم آوردن شالوده اي عقيدتي در جهت طرح شکل انحطاط تمدن و فرهنگ اسلامي بود. راه حل وي براي بحران انحطاط تمدن ها، تقويت و همبستگي هاي ديني در جامعه است. بر اين اساس، تأييد حکومت ديني مي تواند به عنوان راه حل عملي ابن خلدون براي فرار از انحطاط تمدن ها تلقي شود. (26)
ابن خلدون انحطاط جوامع را ناشي از چند عامل عمده دانسته و به اعتقاد او اين عوامل از آفات و مقتضيات طبيعي هر حکومت و تمدني است. اين عوامل عبارتند از:
1. ناز پروردگي و تن آسايي عوامل حکومتي و برجستگان سياسي و نظامي جامعه؛ (27)
2. از دست رفتن قدرت دفاعي جامعه بر اثر سُست شدن عصبيت؛ (28)
3. از بين رفتن ارزش هاي اخلاقي و فضايل نيکو در جامعه؛ (29)
4. سُست شدن اعتقادات ديني و تعاليم مذهبي؛ (30)
5. شيوع ظلم و ستم گري در جامعه؛ (31)
6. سلطان تاجر يا سلطان خسيس.
به عقيده ي ابن خلدون سلطان نبايد خود شخصاً به کار تجارت و داد و ستدد مشغول شود اگر سلطان به تجارت بپردازد سودي را که مي بايست عايد ملت گردد، از آن خود مي کند و مردم به اجبار دست از تجارت برداشته و بازار ها از رونق مي افتد و اولين ضرر آن متوجه خود سلطان ميشود.
اما اگر سلطان به همان مالياتي که از تجارت و کسب و کار مردم مي گيرد قناعت و آن را در راه عمران و آبادي مصرف کند و خساست به خرج ندهد، تمدن رو به شکوفايي نيل پيدا مي کند، اما اگر اين اموال را در خزانه نگهدارد، در واقع، سرمايه و ثروت عمومي را که بايد در اختيار مردم قرار گيرد، حبس کرده است. (32)
2. ديدگاه آرنولد توين بي
وي تمدن هاي اوليه را پاسخي مي داند که آدمي به تهاجمات و سختي هاي طبيعي داده است. «ظهور تمدن مرهون مشکلات و سختي است، نه نتيجه ي رفاه و آساني ها». (34) توين بي رشد و بالندگي يک جامعه را به «اقليت خلّاق» آن نسبت مي دهد. (35) اين عده ي خلّاق با نو آوري هايشان جامعه را به سمت رشد سوق مي دهند. اگر در کارايي اقليت خلّاق خللي وارد شود و آن ها نتوانند به وظايفشان درست عمل کنند جامعه به سراشيبي سقوط مي افتد:
روند رشد تمدن ها ذاتاً با مخاطره همراه است. رهبري خلّاق جامعه ناگزير مي شود براي کشاندن توده هاي متزلزل به مشق اجتماعي [آموزش هاي اجتماعي جهت دار و هدف مند] متوسل شود و اگر اين منبع الهام رهبران خلّاق با شکست مواجه شود، ابزار ماشيني شان عليه خود آنان به کار مي افتد. پس ناگزيرم دليل ناکامي خلاقيت را جست و جو کنم که من آن را به انحراف از معنويت نسبت مي دهم. به نظر مي رسد ما انسان ها پس از کسب دستاورد هاي بزرگ، مستعد مي شويم تا از معنويت منحرف شويم چون مجبور نيستيم در برابر اين انحراف، تسليم شويم، از اين رو خودمان مسئول نتايج آن شمرده مي شويم. گويي موفقيت، ما را تنبل يا از خود راضي کرده است. (36)
عوامل انحطاط تمدن ها را از ديدگاه توين بي مي توان بدين شکل دسته بندي نمود:
1. از دست رفتن قوه ي خلاقيت اقليت خلّاق جامعه که بعد از آغاز زوال، خاصيت نو آوري خود را از دست داده اند؛
2. عکس العمل اکثريت افراد جامعه عليه اقليت حاکم و عدم همکاري با ايشان؛
3. فقدان وحدت و همبستگي اجتماعي در مجموع پيکر جامعه. (37)
3. ديدگاه ويل دورانت
از نظر ويل دورانت، شکست رهبران سياسي و معنوي جامعه در مقابله با «ستيزانگيزي» يا «تغيير» عامل مهم ديگري در سقوط تمدن هاست. اين مايه هاي ستيز ممکن است از چندين منبع سرچشمه بگيرد و گاه که بروز آنها توأم و با توالي باشد تا حد فراهم کردن موجباتِ زوال قطعي شدت مي يابد. (40)
ز) سير تحول جوامع و تمدن ها از منظر وحي
قرآن کريم در آيات متعددي از قطعيت سقوط تمدن ها و نظام بشري سخن مي گويد و اين تغيير و تحول و طلوع و غروب در ميدان زندگي امت ها را يکي از سنت هاي مهم و غير قابل تخلف الهي تلقي مي کند. قرآن بر اين باور دارد که امکانات، اقتدار و قدرت تا پايان حرکت تاريخ در تسلط يک ملت، يک تمدن و فرهنگ باقي نمي ماند، بلکه بنا بر دلايلي و بر اساس اهدافي، اين اقتدار و انحطاط و عزت و ذلت تا آخرين لحظه ي جريان تاريخ در ميان اقوام و ملل گوناگون عالم دست به دست مي گردد:
و ما اين روز هاي شکست و پيروزي را در ميان ملت ها و تمدن ها مي گردانيم که اين خاصيت زندگي جهان و سنت الهي است تا افرادي که ايمان آورده اند شناخته شوند و خداوند از ميان شما قربانياني بگيرد و خداوند ظالمان را دوست نمي دارد. و تا خداوند افراد با ايمان را خالص گرداند وکافران را به تدريج نابود سازد. (آل عمران: 140-141)
1. عوامل زايش و تعالي تمدن ها
ميزان حضور و نقش اعتقاد، دين و ارزش هاي معنوي در سامان دهي يک تمدن يا جامعه، از عوامل مهم تعالي تمدن ها به شمار مي آيد. ايدئولوژي کامل، شرط لازم براي ايجاد تمدني کامل است. درست است که با ايدئولوژي کامل به تنهايي نمي توان تمدني ساخت و همچنين نمي توان گناه انحطاط جوامع و اقوام را به گردن نقايص ايدئولوژيکي انداخت، اما غير ممکن است که يک ايدئولوژي ناقص بتواند انساني کامل بسازد و محال است انسان ناقصي بتواند تمدن کاملي به وجود آورد و محال است تمدن ناقصي از بين نرود. (42)
بسياري از تمدن هاي بزرگ و سرنوشت ساز تاريخ مولد دين بوده اند، از اين رو قرآن به عنوان رکن اساسي و اصولي دين اسلام مي تواند همواره نظريه پرداز يک تمدن اسلامي بالنده و شکوه مند باشد.
2. عوامل سقوط و انحطاط تمدن ها
قرآن نيز اين ديدگاه را تأييد نمي کند. از منظر کلام وحي آنچه موجب مي شود مشيت الهي بر سقوط ملتي و ظهور ملت ديگر تعلق گيرد، انحراف از مسير حق است، به طوري که ديگر اميدي به بازگشت جامعه از آن وجود نداشته باشد.
بعضي از ملت ها مانند قوم نوح بر اثر فاصله ي طبقاتي و بعضي مانند قوم ثمود و قوم مدين بر اثر انحراف اقتصادي و فساد بر روي زمين، يعني احتکار، کم فروشي وخصوصي کردن ثروت هاي عمومي، سقوط مي کنند و برخي مانند
قوم عاد بر اثر زياده روي در شهوات و انحراف جنسي و بعضي مانند ملت فرعون بر اثر ظلم و ستم و برتري طلبي، و قوم بني اسرائيل نيز بر اثر انحراف از راه حق و فسق و فجور به هلاکت رسيدند.
حال با عنايت به مباحث مطرح شده، عوامل سقوط و انحطاط تمدن ها بررسي مي شود.
الف- ظلم و ستم: ظلم در اصطلاح قرآن شامل هر گونه انحراف از موازين حق و تجاوز از حدود و قوانين حاکم بر فرايند تکامل موجودات و يا انجام هر نوع عملي است که با وضعيت صحيح با حرکت و تغيير تکاملي پديده ها مغاير باشد. (44) و در سه محور ظلم به خود، ظلم به ديگران و ظلم به خدا بررسي مي شود. به طور کلي براي نابود ساختن يک جامعه يا تمدن هر يک از انواع ظلم کافي است. اين سنت الهي را هم محاسبات دقيق عقلي و اجتماعي و هم تجربيات بي شمار تاريخي و هم متون و هم منابع ديني (45) تأييد مي کند: «و چه بسيار مردم مقتدري در شهر ها و ديار ها بودند که ما به جرم ستم کاري، آن ها را نابود ساختيم و قومي ديگر به جاي آن ها آفريديم». (انبياء: 11)
حقيقت اين است که اگر در جامعه اي صاحبان قدرت و امکانات به ظلم و ستم بپردازند و به جاي آرامش رواني و امنيت اجتماعي و تأمين آزادي به تحميل استبداد و اختناق روي آورند، بي ترديد چنين جامعه و نظامي، محکوم به فنا و زوال خواهد بود: «المُلک يبقي مَعَ الکُفر و لا يَبقي مَع الظلم» (46)
ب- تکذيب پيامبران و نافرماني از اوامر الهي: تکذيب آيات و رسولان الهي از امور رايج تمدن ها و اقوامي است که به هلاکت رسيده اند. در برخي آيات الهي از معارضه ي بيهوده ي برخي امت ها با پيامبران و تعاليم الهي سخن رفته است. اقوامي، همچون عاد، ثمود و نوح از جمله جوامعي هستند که به علت تکذيب آيات الهي و نافرماني از پيامبرانشان به هلاکت و نابودي رسيدند و اين وعده ي تخلف ناپذير خداوند بر جوامع سرکش و نافرمان است:
پيش از اينان هم قوح نوح بنده ي ما نوح را تکذيب کردند و گفتند فردي ديوانه است و زجر و ستم بسيار از آن ها کشيد. تا آنگاه به درگاه خدا دعا کرد که بارالها من سخت مغلوب قوم شده ام تو مرا ياري فرما. ما هم در هاي آسمان را گشوديم و سيلابي از آن فرو ريختيم. و در روي زمين چشمه ها جاري ساختيم تا آب آسمان و زمين به هم به طوفاني که مقدر حتمي بود، اجتماع يافت. و سوار و حمل کرديم نوح و پيروانش را در کشتي محکم که آن کشتي با نظر و عنايت ما روان گردد تا کافران با آن طوفان بلا مجازات شوند و آن کشتي را محفوظ داشتيم تا آيت عبرت خلقِ خدا شود. آيا کيست که از آن پند گيرد ... قوم عاد تيز پيمبرشان هود را تکذيب کردند پس باز بنگريد عذاب و تنبيه ما چگونه سخت بود. ما بر هلاکت آن ها تندبادي در روز پايدار نحسي فرستاديم که آن مردم را از جا بر مي کند، چنان که ساق درخت خرمات را از ريشه افکند. پس باز بنگريد عذاب و تنبيه ما چگونه سخت بود. (قمر: 9-21).
ج- عدم توجه به اصل امر به معروف و نهي از منکر: بقا و حيات اجتماعي و انساني جامعه در گرو اين دو اصل دعوت به حق و ارزش هاي اخلاقي، و مبارزه ي پي گير با فساد و ضد ارزش هاست. از منظر قرآن، شايسته ترين امت ها، امتي است که پيوسته در راه خودسازي و اصلاح عملکرد و رفتار خويش است و در عين حال براي اصلاح ديگران نيز دعوت به حق مي کند. جابه جا شدن جاي ارزش ها و ضد ارزش ها بهترين علامت انحطاط است:
و بايد از شما مسلمانان (برخي که دانا و پرهيزگار ترند) مردم را بر خير و صلاح دعوت کنند و به نيکوکاري امر، و از کار هاي زشت و ناشايست نهي کنند و اينان واسطه ي هدايت خلق، و خود از رستگارانند. (آل عمران: 104)
د- ارتکاب گناه و سقوط اخلاقي: سقوط اخلاقي مقدمه ي سقوط اجتماعي و سياسي و عامل نابودي تمدن هاست. (47) جامعه هنگامي مي تواند به حيات خود ادامه دهد و به مراتب تکامل دست يابد که بر ارزش هاي اخلاقي استوار باشد. در غير اين صورت سرنوشتي جز زوال ندارد، چنان که در مورد قوم لوط مي خوانيم:
و لوط را فرستاديم که به قوم خود گفت آيا اعمال زشتي که پيش از شما هيچ کس بدان مبادرت نکرده به جا مي آوريد؟ شما زنان را ترک کرده و با مردان سخت شهوت مي رانيد، آري شما قومي فاسد و نابکاريد. آن قوم پيغمبر خود لوط را وقعي ننهادند، جز آنکه گفتند که او را از شهر بيرون کنند که او و پيروانش مردمي هستند که اين کار (لواط) را پليد دانسته و از آن تنزّه جويند. ما هم او (لوط) و اهل او را نجات داديم مگر زن او که آن زن هم از بازماندگان در عذاب بود. و بر آن قوم، باراني از سنگ ريزه فرود باريديم پس بنگر که عاقبت و سرانجام بدکاران چيست. (اعراف: 80-84).
در اين آيه ي شريفه، جُرم و ارتکاب گناه موجب نزول عذاب الهي بر قوم لوط دانسته شده است. هم جنس بازي، اسراف، رويگرداني از معروف و انجام منکرات و طرد آمران به معروف، گناهاني است که قوم لوط را جزء مجرمان مستوجب هلاکت قرار داده است.
هـ - دنيا پرستي و خوش گذراني: قرآن در مورد عاقبت دنيا پرستي و هوس راني هشدار مي دهد که گام برداشتن جامعه در اين مسير، موجبات زوال قطعي را فراهم مي آورد:
و چه بسيار شده که ما اهل دياري را که به هوسراني و خوش گذراني پرداختند هلاک کرديم. اين خانه هاي ويران آن هاست که جز عده ي قليلي در آن ديار سکونت نيافتند. (قصص: 58)
قرآن غرق شدن انسان ها را در هوس راني و عياشي، مانع درک حقايق مي داند، زيرا بر دل هاي آن ها پرده اي از ماديات کشيده مي شود که قادر به درک مبادي معنوي نيستند: «و ما هيچ رسولي در دياري نفرستاديم جز آنکه ثروت مندان عياشِ آن ديار به رسولان گفتند: ما به رسالت شما کافريم». (سبأ: 34)
و- برتري طلبي و غرور: جامعه ي مستکبر و برتري طلب، همچون فرد مستکبر، حق را از باطل تشخيص نمي دهد و همانند افرادي که پس از به دست آوردن پيروزي و نزول نعمت الهي و الطاف بي کران او به جاي سپاس گزاري و ذکر خدا دچار مستي مي گردند و غرور گريبانشان را مي گيرد، همه ي اين برکات را از عملکرد خود مي دانند. قرآن از چند قوم که به هلاکت رسيده اند با عنوان «مستکبر» ياد مي کند و آن ها را در زمره ي هدايت نيافتگان معرفي مي کند:
اما قوم عاد در روي زمين به ناحق تکبر و سرکشي کردند و با غرور گفتند که از ما نيرومند تر در جهان کيست؟ آيا اين ها نمي دانستند خدايي که آن ها را خلق کرده از آن ها بسيار توانا تر است؟ آنان به همين پندار، پيوسته آيات حق را تکذيب کردند. ما هم براي هلاکت آن ها تندبادي شديد و هول انگيز در روز هاي نحس و شوم بر آن ها فرستاديم تا عذاب خوار کننده را در دنيايشان به آن ها بچشانيم و عذاب آخرت بي ترديد از آن هم خفت بارتر و خوار کننده تر است و بي شک از هيچ کجا ياري نمي شوند. (فصلت: 15-16)
ز- کفران نعمت: يکي از عوامل عمده اي که جامعه را به زوال مي کشاند، کفران نعمت هاي الهي است. قوم بني اسرائيل نمونه ي بارزي از اين مورد هستند. خداوند بار ها در قرآن از اعطاي نعمت هايي به بني اسرائيل و سپس فرمان آن ها به انجام وظيفه اي ياد کرده است، اما اين قوم از انجام آن سرباز مي زدند و خداوند نيز کفران نعمت هايش را با نزول نقمت بر آنان پاسخ مي دهد:
و ياد کنيد از وقتي که دريا را به خاطر نجات شما شکافتيم و فرعونيان را در آن غرق کرديم و شما آن ها را مشاهده مي کرديد. به ياد آريد هنگامي که (براي نزول تورات) با موسي چهل شب وعده نهاديم پس شما گوساله پرست و ستم کار شديد. آنگاه شما را پس از چنين کاري زشت بخشيديم، شايد متنبه و سپاس گزار شويد ... به ياد آريد وقتي که گفتيم وارد اين قريه (بيت المقدس) شويد و تناول کنيد از نعمت هاي آن هر جا و هر چه خواهيد به حدّ فراوان و داخل شويد از دروازه ي آن، سجده کنان و بگوييد خدايا از گناه ما درگذر تا از خطاي شما درگذريم به زودي بر ثواب نيکوکاران بيفزاييم. پس از آن، ستم کاران، حکم خدا را تبديل به غير نمودند، ما نيز عذاب سخت از آسمان بر آنان نازل کرديم. (بقره: 50-59).
ح- تقلّب در خيد و فروش و کسب روزي (فساد مالي): در ميان اقوامي که قرآن از آن ها سخن به ميان مي آورد، قوم مدين است که به کم فروشي و تقلب در داد و ستد مشهور بودند. قرآن قوم مدين را خاسرين، يعني زيان کاران معرفي مي کند:
و براي اهل مدين برادرشان شعيب را فرستاديم گفت: اين قوم! خداي يکتا را بپرستيد که شما را جز او خدايي نيست. اکنون از طرف پروردگار شما برهاني روشن آمد، کم فروشي را ترک کنيد و در سنجش کيل و وزن با مردم به عدل و درستي پيشه کنيد. کم مفروشيد و بر روي زمين پس از آنکه قوانين آسماني به نظم و اصلاح آن آمد، به فساد برنخيزيد، اين کار يعني خدا را به يگانگي پرستيدن و در وزن خيانت نکردن شما را بهتر است اگر به خدا ايمان داريد ... گروهي از کافران امتش مردم را تهديد کرده و گفتند: اي مردم! اگر پيروي شعيب کنيد البته در زيان خواهيد افتاد. پس زلزله بر آنان آغاز شد، شب را صبح کردند در حالي که در خانه هاي خود به خاک هلاکت افتادند. آنان که شعيب را تکذيب کردند هلاک شدند و اثري از آن ها باقي نماند و به جاي آنکه شعيب را زيان کار مي خواندند خودشان زيان کار شدند. (اعراف: 85-92)
ط- تفرقه و اختلاف: اين امر از لحاظ عقلي نيز قابل پذيرش است، نتيجه ي طبيعي اتحاد و يکپارچگي در جامعه، پيروزي و موفقيت است. در حقيقت، نقش اتحاد در بقاي ملت ها نقشي حياتي است.
قرآن بر لزوم وحدت در جامعه، تأکيد بسياري دارد و در خصوص اختلاف و پراکندگي هشدار هاي فراواني مي دهد:
مردم! از خدا و پيامبرش اطاعت کنيد و با يکديگر به ستيزه جويي و کشمکش بر نخيزيد و اختلاف نکنيد که از هم مي پاشيد و قدرت و ابهت و نيروي شما از بين مي رود. (انفال: 46)
در آياتي از قرآن کريم، اختلاف و پراکندگي در حد شرکت و شرک گرايي تلقي شده است و خداوند هشدار مي دهد که مبادا با ايجاد تفرقه و اختلاف در جامعه از گروه مشرکان باشيد، چرا که تفرقه و پراکندگي سبب شکست و انحطاط جامعه مي شود. در جاي ديگر مي فرمايد: «و از شرک پيشگان مباشيد؛ از آن هايي که دين خود را به آفت تفرقه و تشتّت دچار ساختند و به گروه هاي مختلفي تقسيم گشتند ...» (روم: 32)
خداوند متعال در آياتي نيز اختلاف را باعث تسلط گروهي بر ساير گروه ها و در نتيجه، اعمال فشار و خشونت و ظلم و بيداد در ميان آن ها معرفي نموده و از آن به عنوان عذاب الهي ياد مي کند. مشخص است جامعه اي که در آن ظلم و ستم و تبعيض و خشونت حکم فرما باشد، جامعه اي منحط و سزاوار سقوط است:
اي پيامبر! بگو او قادر است که عذابي از بالاي سرتان يا از زير پايتان بر شما برانگيزد و يا شما در دچار آفت خانمان سوز پراکندگي سازد و طعم تلخ جنگ و فشار و خشونت را توسط خود شما بر يکديگر بچشاند. بنگر چگونه آيات گوناگون را براي آنان بازگو مي کنيم شايد بفهمند. (انعام: 65)
و اين تعبير، نشانه ي اين واقعيت است که مسئله ي اختلاف و تفرقه در ميان جامعه ها به قدري ويرانگر است که در قرآن در رديف عذاب هاي آسمان، همچون زلزله و صاعقه که بر اقوام منحط فرستاده مي شد قرار گرفته شده و طبيعي است که اين تفرقه ثمره ي شوم و ميوه ي تلخ اعمال مردم و بازتاب گناهي است که بدين صورت بروز مي نمايد.
از اين رو، قرآن مجيد انسان ها را به وحدت دور هر محوري دعوت نمي کند، بلکه از آن ها مي خواهد دور احکام الهي گرد آيند: «وَ اعتَصِمُوا بِحَبل اللهِ جميعاً وَ لا تَفَرّقُوا (آل عمران: 103)؛ همگي به ريسمان الهي چنگ زنيد و از پراکندگي بپرهيزيد».
نتيجه
پي نوشتها :
1. تمدن معادل Civilization به معناي تخلق به اخلاق اهل شهر و انتقال از خشونت و جهل به ظرافت و انس و معرفت شهرنشيني است (علي اکبر دهخدا، لغت نامه دهخدا، ج 4، ص 6109). «الحضاره» به معناي اقامت در حضر يا شهرنشيني است (جميل صليبا، واژه نامه فلسفه و علوم اجتماعي، ص 142).
2. عبدالرحمن ابن خلدون، مقدمه، ج 1، ص 294.
3. آرنولد توين بي،خلاصه ي دوره ي دوازده جلدي بررسي تاريخ تمدن، ص 48.
4. ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 1، ص 3.
5. داريوش آشوري، تعريف و مفاهيم فرهنگ، ص 128.
6. جامعه معادل Society که از ريشه لاتين Socio به معناي اتحاد يا پيوستن به يکديگر ساخته شده است (حميد عضدانلو، آشنايي با مفاهيم اساسي جامعه شناسي، ص 213).
7. همان، ص 213-214.
8. مرتضي مطهري، جامعه و تاريخ، ص 12.
9. ابن خلدون، مقدمه، ج 1، ص 80-78.
10. مرتضي مطهري، اسلام و مقتضيات زمان، ج 2، ص 212-213. براي آگاهي بيشتر در اين زمينه، ر.ک: مرتضي مطهري، جامعه و تاريخ، ص 11-26/ همو، اسلام و مقتضيات زمان، ج 2، ص 209-230 / سيد محمد حسين طباطبايي، تفسير الميزان، ترجمه ي سيد محمد باقر موسوي همداني، ج 36، ص 302.
11. مرتضي مطهري، جامعه و تاريخ، ص 22.
12. ژان ژاک روسو، پاسخ اجمالي به اين نظريه مي دهد «... براي آنکه در اين مورد، اشتباهي رخ ندهد لازم است آزادي طبيعي که فقط محدود به قواي هر فرد است از آزادي مدني که محدود به اراده ي عمومي مي باشد، تمييز داده شود. پيروي از هوا و هوس - آزادي طبيعي و حق نامحدود - نوعي بردگي است و اطاعت از قانوني که خود انسان براي خودش وضع کرده، آزادي محسوب مي شود» (قرارداد اجتماعي، ص 25).
13. سيد محمد حسين طباطبايي، تفسير الميزان، ج 7، ص 34.
14. علي کرمي، ظهور و سقوط تمدن ها از ديدگاه قرآن، ص 11.
15. قرآن در آيات بسياري انسان را به تحقيق و بررسي در تاريخ و آثار گذشتگان دعوت مي کند: روم: 30 و 42/ فاطر: 44/ نحل: 36/ عنکبوت:20/ غافر: 21 و 82/ يوسف: 19/ آل عمران: 137/ حج: 22/ انعام: 11/ نمل: 69.
16. محمد تقي مصباح يزدي، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، ص 164.
17. احمد حامد مقدم، سنت هاي اجتماعي در قرآن، ص 38.
18. مرتضي مطهري، تقدي بر مارکسيسم، ص 271-272.
19. عصبيت در لغت به معناي تعصب، اما در نظر ابن خلدون به معناي وجدان و احساس ملي، احساس گروهي، همبستگي اجتماعي و همبستگي گروهي توأم با رهبري و شالوده ي ارگان هاي اجتماعي و عامل اتحاد گروه ها به شمار مي آيد. البته هيچ يک از آن ها به تنهايي مفهوم جامع عصبيت را ندارند (جهانداد معماريان، «ظهور و افول تمدن ها، سير در آراء ابن خلدون»، فرد نامه ي همشهري، ش 38).
20. محسن مهدي، فلسفه ي تاريخ ابن خلدون، ص 327.
21. ابن خلدون، مقدمه، ج 1، ص 302-305.
22. همان، ص 294-295.
23. همان، ص 305-308.
24. همان، ص 324-327.
25. همان، ص 334-335.
26. همان، ص 305-308.
27. همان، ص 322-323.
28. همان، ص 268.
29. همان، ص 274-275.
30. همان، ص 291.
31. همان، ص 554-555.
32. همان، ص 541-543.
33. توين بي، خلاصه ي دوره ي دوازده جلدي بررسي تاريخ تمدن، ص 108-118.
34. آرنولد توين بي، فلسفه ي نوين تاريخ، ص 51.
35. توين بي، خلاصه ي دوره ي دوازده جلدي بررسي تاريخ تمدن، ص 161.
36. همان، ص 171.
37. همان، ص 265-273/ همو، فلسفه ي نوين تاريخ، ص 74.
38. ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 1، ص 46.
39. همان، ص 86.
40. ويل دورانت، درس هاي تاريخ، ص 137.
41. موارد دوازده گانه ي علل بروز و اعتلاي تمدن ها با بررسي آيات سوره ي مبارکه ي روم به دست آمده است. اين آيات عبارت اند از: 9، 14، 21، 22، 28، 30، 38، 41 و 42.
42. عزت الله رادمنش، قرآن جامعه شناسي، اتوپيا، ص 199.
43. ويل دورانت، درس هاي تاريخ، ص 136.
44. حبيب پايدار، حيات و مرگ تمدن ها، 1356، ص 28.
45. آياتي که ظلم و ستم را عامل سقوط تمدن ها معرفي مي کند عبارت اند از: عنکبوت: 14/ انعام: 82 و 129/ قصص: 40/ اعراف: 4-5/ هود: 100-103/ يونس: 13/ انبياء:11/ حج: 45/ نجم: 50-53.
46. سيد محمد باقر مجلسي، بحار الانوار، ج 72، ص 331.
47. آل عمران: 11/ عنکبوت: 40/ غافر: 21/ انعام: 6/ انفال: 52-54/ اعراف: 165/ اسراء: 16/ احقاف: 35/ روم: 47/ مومنون: 64-65/ محمد: 12/ انبياء 11-15.
* کارشناس ارشد تاريخ ايران دوره ي اسلامي از پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.
دريافت: 87/9/30- پذيرش: 87/10/22
E-mail: Mohammadi_MHM@yahoo.com
- ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه، ترجمه ي محمد پروين کنابادي، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1359.
- آشوري، داريوش، تعريف و مفاهيم فرهنگ، تهران، نشر مجموعه فرهنگ آسيا، 1357.
- پايدار، حبيب، حيات و مرگ تمدن ها، تهران، قلم، 1356.
- توين بي، آرنولد، خلاصه ي دوره ي دوازده جلدي بررسي تاريخ تمدن، ترجمه ي محمدحسين آريا، اميرکبير، 1376.
- توين بي، آرنولد، فلسفه ي نوين تاريخ، ترجمه ي بهاء الدين پازارگاد، تهران، کتابفروشي فروغي، 2536.
- جعفري، محمدتقي، تاريخ از ديدگاه امام علي (ع)، تنظيم محمدرضا جوادي، تهران، پيام آزادي، 1378.
- حامد مقدم، احمد، سنت هاي اجتماعي در قرآن، مشهد، بنياد پژوهش هاي اسلامي آستان قدس رضوي، 1378.
- دهخدا، علي اکبر، لغت نامه دهخدا، تهران، دانشگاه تهران، 1373.
- دورانت، ويل و اري يل دورانت، درس هاي تاريخ، ترجمه احمد بطحايي، تهران، شرکت سهامي کتاب هاي جيبي، 1358.
- دورانت، ويل تاريخ تمدن، ترجمه ي احمد آرام، ع. پاشايي و امير حسين آريان پور، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1365.
- رادمنش، عزت الله، قرآن، جامعه شناسي، اتوپيا، تهران، اميرکبير، 1361.
- روسو، ژان ژاک، قراداد اجتماعي، ترجمه ي منوچهر کيا، انتشارات گنجينه، 1352.
- سيف اللهي، سيف الله، جامعه شناسي، اصول، مباني و مسائل اجتماعي، گناباد، مرنديز، 1373.
- صليبا، جميل، واژه نامه ي فلسفه و علوم اجتماعي، ترجمه ي کاظم برگ نيسي و صادق سجادي، تهران، نشر سهامي انتشار، 1370.
- طباطبايي، سيد محمدحسين، تفسير الميزان، ترجمه ي سيد محمد باقر موسوي همداني، تهران، انتشارات محمدي، 1360.
- عضدانلو، حميد، آشنايي با مفاهيم اساسي جامعه شناسي، تهران، نشر ني، 1384.
- کرمي، علي، ظهور و سقوط تمدن ها از ديدگاه قرآن، قم، نشر مرتضي، 1370.
- مجلسي، سيد محمد باقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسة الوفا، 1403 ق/1983 م.
- مصباح يزدي، محمد تقي، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، تهران، سازمان تبليغات اسلامي، 1368.
- مطهري، مرتضي، اسلام و مقتضيات زمان، تهران، صدرا، 1376.
- ــــــــــــــــــــ ، جامعه و تاريخ، تهران، صدرا، 1358.
- ــــــــــــــــــــ ، نقدي برمارکسيسم، تهران، صدرا، 1363.
- ــــــــــــــــــــ ، يادداشت هاي استاد مطهري، تهران، صدرا، 1379.
- معماريان، جهانداد، «ظهور و افول تمدن ها، سيري در آراء ابن خلدون»، فردنامه ي همشهري، ش 38.
- مهدي، محسن، فلسفه ي تاريخ ابن خلدون، ترجمه ي مجيد مسعودي، تهران، علمي و فرهنگي، 1373.
منبع:تاريخ در آيينه ي پژوهش، شماره ي 20
/ن
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}