چرا عمر هنرمندان کوتاه است؟ (1)







نمي‌دانم تا به حال براي‌تان پيش آمده که وقتي خبر درگذشت هنرمندي را مي‌شنويد، به اين فکر بيفتيد که چرا آنها عمر بلندي ندارند و اکثرا در ميانسالي لباس مرگ مي‌پوشند؟! شايد بگوييد: «نه، اصلا اين‌طور نيست!» يا شايد مثل ليلي گلستان، مترجم خوش‌نام کشورمان، از شنيدن اين حرف خنده‌‌تان بگيرد يا مثل کيانوش عياري، فيلمساز صاحب‌سبک کشورمان موضوع را جدي نگيريد: «نه! من با شما مخالف‌ام و دليل موجهي هم دارم: من 57 سال‌ام است و هنوز زنده‌ام!»
کارشناسانه جواب دادن به اين سوال البته سخت است و طبيعتا محتاج کارشناسي و گذشت زمان. اما در همين روزهاي پاييزي امسال که خيلي از هنرمندان کشورمان را با خودش برد، نشستيم پاي حرف چند تن از اهالي فرهنگ و هنر و جدولي تهيه کرديم از هنرمنداني که طي همين سال‌هاي اخير درگذشته‌اند و سن و سال‌شان و علت فوت‌شان را بررسي کرده‌ايم و گفتگويي داشتيم با دکتر فربد فدايي، روان‌پزشک، که در اين زمينه حرف‌هاي جالبي دارد.

بيژن بي رنک: پدرم ميگفت بني آدم بني عادت است

پدر من جمله‌اي داشت که: «بني آدم بني عادت است.» سيستم بدني‌ات را به هر چيزي که عادت بدهي به همان عادت مي‌کند، بنابراين نمي‌توانم قبول کنم شيوه زندگي هنرمندان باعث شده آنها عمر کوتاه يا بلندتري داشته باشند. اما چيزي که در ذهن من درباره عمر هنرمندان وجود دارد به دو گزينه مي‌رسد:

1- شرايط اجتماعي
2- شرايط شخصي و خانوادگي

وقتي شرايط اجتماعي براي يک هنرمند که به شدت با آن درگير است، سخت مي‌شود ناخودآگاه بر زندگي خانوادگي و شخصي‌اش اثرهاي زيادي مي‌گذارد و مزيد بر علت مي‌شود. او گاه هم زندگي اجتماعي‌اش را از دست مي‌دهد، هم زندگي شخصي و خانوادگي‌اش را. اما طبق آنچه که با نگاهي به تاريخ به آن برخورده‌ام اين استنباط را دارم که در ميان قشر هنرمند بيشترين کساني که از اين شرايط زندگي اجتماعي و شخصي‌شان صدمه خورده‌اند اول از همه افرادي بوده‌اند که در رشته موسيقي فعاليت داشته‌اند، بعد شاعرها بوده‌اند که شرايط سختي را گذرانده‌اند، بعد نويسندگان ادبي و بعد هنرمندان تجسمي که در شرايط سخت‌کاري و معيشتي بوده‌اند و در مرحله آخر سينمايي‌ها و تلويزيوني‌ها که فکر مي‌کنم نسبت به هنرمندان ديگر در شرايط کاري مرفه‌تري قرار دارند. اما با همه اينها در جامعه ما فشارهاي عصبي غيرمتعارف هم روي هنرمندها بيشتر بوده است. حالا براي اينکه اين فشارها و سلامت و عمر بازيگر را به هم پيوند بزنيم بياييد به تعريف بهداشت جهاني از سلامت نگاه کنيم: «سلامت حالتي است که انسان به لحاظ روحي، رواني، ‌اقتصادي و اجتماعي در رفاه باشد.» رفاه يعني شرايط خوب. وقتي فرد شرايط مالي خوبي ندارد، چه‌طور مي‌تواند زندگي مفيد و عمر ميانگيني داشته باشد؟ و ايران تنها جامعه‌اي است که هنرمندان‌اش با محدوديت درآمد روبه‌رو بوده‌اند، در حالي که بقيه اصناف آزادند براي اينکه سطح درآمدشان را بر مبناي تلاش‌شان افزايش دهند. در اين فضا که هنرمندان سطح زندگي خيلي بالايي ندارند با محدوديت بازار داخلي و خارجي روبه‌رو هستند و نمي‌توانند وارد مارکتينگ جهاني شوند، اگر عده‌اي هم درآمدزايي داشته باشند، بايد پاسخگو باشند؛ در حالي که اگر ميزان درآمد 10 نفر اول هر شغلي را با 10 نفر اول رشته‌هاي هنري مقايسه کنيد متوجه مي‌شويد که آنها وضع‌شان بسيار متفاوت‌تر از برترين‌هاي هنرمندان است و تفاوت فاحشي با هم دارند. اين يکي از فشارهاي عصبي بي‌موردي است که بر هنرمندان وارد مي‌شود، در حالي که ذات هنر آزادي و فراغ‌بال است. اين آزادي نه تنها در جنبه حرفه‌اي خود وجود ندارد و با هزار اما و اگر همراه است؛ که هنرمند براي تمام اعمال، افکار و رفتارش نيز زير ذره‌بين است. اينکه چرا اين‌گونه کار مي‌کند، لباس مي‌پوشد، رفتار مي‌کند، زندگي خانوادگي‌‌اش، روابط شخصي‌اش و هر چيزي که حساب‌اش کنيد. زندگي زير ذره‌بين سخت است و عذاب‌آور و به آدم فشارهايي را وارد مي‌کند که گاه غيرقابل تحمل است. من نمي‌دانم راز افزايش طول عمر هنرمندها چيست؟ اصلا نمي‌دانم عمر آنها کمتر شده يا بيشتر؟ اين را محققان بايد با آمار و ارقام بگويند اما مي‌دانم دوستان زيادي بوده‌اند که حالا در جمع ما نيستند. دوستاني که خيلي زود ما را ترک گفتند؛ مثل کامبيز صميمي، رضا ژيان، پوپک گلدره، مسعود رسام، خسرو شکيبايي و.... نبودشان دردناک است. نبود هر انساني که مي‌تواند براي جامعه خود کاري بکند، دردناک است. اما چاره چيست؟ دعا مي‌کنيم خدا عمر هنرمندان را زياد کند. دعا مي‌کنيم.

بهروز غريب پور: عجب پاييز سختي بود

اين نکته قابل قبول است که هنرمند نسبت به وقايع پيرامون خودش حساس‌تر باشد و همواره با حالتي عاطفي به اين وقايع نگاه نکند اما هميشه اين‌طور نيست و خود من بين ميزان احساسات يک هنرمند و غيرهنرمند تفاوتي قايل نيستم. اين موضوع اشتباه است که فکر کنيم فلان آدم چون هنرمند نيست حساسيت کمتري به محيط اطراف خودش دارد و آن ديگري چون هنرمند است و احساسات بيشتري نسبت به وقايع دارد؛ آسيب‌پذيرتر است. از همه اينها مهم‌تر اينکه هنرمندان نسبت به ساير اقشار جامعه اين نکته مثبت را دارند که مي‌توانند با خلق آثار هنري به نوعي احساسات خود را بروز بدهند و فرافکني داشته باشند. حتي اين بروز احساسات در زمان‌هاي سخت و بحراني زندگي ـ چه شخصي و چه اجتماعي ـ مي‌تواند به خلق آثار هنري ارزشمند منجر ‌شود؛ مثلا نگاه کنيد به تاريخ سرزمين خودمان. اثرهاي ادبي و هنري‌ که بعد از کودتاي 28 مرداد خلق شد يا آثاري که بعد از حمله مغول به ايران به وجود آمد، همگي نشانگر اين است که هنرمند قدرت انتقال تاثيرات وقايع را از درون خود دارد اما ديگران ندارند.
از طرفي اين پاييز سخت که به هنرمندان گذشت، شايد موجب ايجاد اين پرسش در شما شده است که «چرا هنرمندها عمر کوتاهي دارند؟» در حالي که بوده‌اند در تمام جوامع هنرمنداني که عمرهاي طولاني داشته‌اند. بولکاکف، نويسنده اکرايني، منچرخف و در فرهنگ خودمان درست است که افرادي بوده‌اند چون صادق هدايت. اما از طرفي جمال‌زاده را هم داريم و در بقيه فرهنگ‌ها هم اينگماربرگمان، چارلي چاپلين و... را هم داريم و اين دسته‌بندي مي‌تواند ديگران را آزرده‌خاطر و رنجيده کند و اين تصور را به وجود بياورد که نسبت به آنها و زندگي و سلامت‌شان کم‌لطف بوده‌ايم.
از نگاهي ديگر؛ هنرمند قرار نيست تنها تحت تاثير احساسات باشد و خود را به کلي فراموش و رها کند. مارکز، نويسنده آمريکايي مي‌گويد: «من هيچ وقت دوچرخه‌سواري و پياده‌روي را در طول عمرم ترک نکردم.» يا آرتورميلا مي‌گويد: «من هر موقع احساس بطالت و خستگي مي‌کنم و احساس مي‌کنم ديگر نمي‌توانم بنويسم به کارگاه نجاري مي‌روم و فعاليت فيزيکي انجام مي‌دهم تا دوباره بدنم روي فرم بيايد.»
اما متاسفانه عده‌اي از افراد تصور مي‌کنند خلق اثر هنري مترادف است با عدم تحرک. بعضي هم مي‌خواهند موادي چون مخدر و... را جايگزين فعاليت‌هاي مفيد کنند که قطعا اگر اين رويه را دنبال کنند سرانجام‌شان پيداست. در حالي که خالق شاهکار ايراني، شاهنامه، حکيم ابوالقاسم فردوسي بود که کشاورزي مي‌کرد، بيل مي‌زد، دانه در دل زمين مي‌کاشت و هنرمند بود و سلامت بود.

داوود رسيدي: ما روز و شب نداريم

بازيگري حرفه خيلي سختي است. همه جاي دنيا هم همين‌طور است. بازيگرها نه روز دارند و نه شب، درحالي که رشته‌هاي ديگر طبق قانون وزارت کار تنها 8 ساعت کار مي‌کنند. در رشته ما بازنشستگي هم معنا ندارد. گاهي 12، 14، 24 ساعت کار مي‌کنيم بدون اينکه پذيرايي خاصي باشد يا جاي استراحت داشته باشيم وکسي ماساژمان بدهد (برخلاف تصور ديگران از اين رشته!) البته نمي‌دانم دقيقا اين موارد مي‌تواند در کاهش عمر افراد موثر باشد يا نه اما مطمئنا بر سلامت‌شان اثر مي‌گذارد. وقتي زير بار يک فشار عصبي مجبور مي‌شوي حرکتي را 10 تا 15 بار مدام تکرار کني و هر دفعه به دليلي رد مي‌شود؛ وقتي10، 15 بار حرکتي تکراري را انجام مي‌دهي اما بايد طوري آن را انجام بدهي که انگار بار اول است. وقتي در فصل زمستان با لباس تابستاني مجبوري بازي کني و در فصل تابستان، زمستان را بسازي همه اينها مي‌شود فشار! از طرفي کساني که به سمت کارهاي هنري مي‌آيند احساساتي‌تر هستند و احساسات‌شان زودتر از ديگران نمود پيدا مي‌کند، زودتر ناراحت يا غمگين يا شاد و خوشحال مي‌شوند و اين رفتارشان در زمينه‌هاي اجتماعي هم براي بعضي‌ها مشکل‌آفرين مي‌شود اما به خود من ثابت شده با همه اين مشکل‌ها و سختي‌ها اگر کمي هم مراقب سلامت‌مان باشيم؛ مثلا ورزش کنيم و آزمايش خون بدهيم، مي‌توانيم سطح سلامت‌مان را بالا ببريم و کمي بر سال‌هاي عمرمان اضافه کنيم.

خسرو سينايي: چه پوست کلفتيم ما

روان‌شناس مطرح جنگ جهاني دوم، ويکتور فرانکل، داستاني را از يکي از بازداشتگاه‌هاي آلمان نازي تعريف مي‌کند که: «در بازداشتگاه شايع شده بود تا سه چهار ماه ديگر که سال نوي مسيحي مي‌آيد، جنگ تمام مي‌شود. طي اين مدت خيلي از افرادي که اوضاع جسمي و روحي وخيمي داشتند حال‌شان رو به بهبود گذاشت و تا سال نو زنده ماندند. سال نو آمد اما جنگ تمام نشد. اسيران بازداشتگاه‌ها ،حتي آنها که وضعيت خيلي بدي هم نداشتند، مثل برگ‌هاي پاييزي خشک شدند و ريختند.»
اين داستان به غير از اينکه روايت يک رويداد واقعي است، معنايي هم در درون خودش دارد: «انسان‌ها به اميد زنده هستند» و اين شامل همه آدم‌ها مي‌شود و هنرمند و غيرهنرمند هم ندارد اما انسان هنرمند اميدش، شکوفا شدن اثرش است. او به اميد شکوفايي اثرش زنده است اما وقتي با کلي مانع در راه اين شکوفايي روبه‌رو مي‌شود، ممکن است در ظاهر فيزيکي‌اش زنده و سالم بماند اما از درون، اين آرزوها او را مي‌تراشند و فرسوده‌اش مي‌کنند. از قول يک فيلم‌ساز اين قضيه را برايتان مي‌گويم. وقتي يک فيلم‌ساز طي سال‌ها فيلمنامه‌هاي متعددي مي‌نويسد اما امکان ساخت پيدا نمي‌کند، فيلم‌نامه‌هايش گوشه خانه مي‌ماند و خاک مي‌خورد. از طرفي زندگي‌اش و تامين مخارج‌اش را هم از اين عرصه بايد تامين کند. چه بر سرش مي‌آيد؟ وقتي همين فيلم‌ساز بعد از 25 سال تدريس به نسل جوان، از طرفي نگاهي به فيلم‌هاي نساخته‌اش مي‌کند و از طرفي ديگر شاهد ساخت آثار پرهزينه و خالي از مفهومي است که تمام حرف‌هاي اين سال‌هاي او را زير سوال مي‌برد، با پوچي روبه‌رو مي‌شود. کار به جايي رسيده که امروز اگر کسي از من درباره سينما بپرسد راحت مي‌گويم: «من حرفي ندارم! وقتي 40 سال کار کرديم و حرف زديم و اوضاع اين شد، چه مي‌ماند براي گفتن؟!»تازه من فکر مي‌کنم اين گفته که هنرمندان طبع ظريفي دارند درباره سينماگرها صدق نمي‌کند چون با اين همه مشکلات هنوز مي‌جنگند تا اثري را به ظهور برسانند و اگر ديگران به جاي آنها بودند که بعد از سال‌ها کار کردن مجبور مي‌شدند ساعت‌ها بلاتکليف پشت درها به انتظار جواب بنشينند درنهايت جواب«نه» بشنوند، چه بر سرشان مي‌آمد؟ توهين فقط کلامي نيست؛ گاه توهين در بي‌کلامي و بي‌جواب گذاشتن آدم‌هاست.
شما بگوييد اين بازي زشت که مدتها با افرادي چون ما مي‌شود چه نتيجه‌اي دارد جز فرسايش يک فرد؟ من علم‌اش را ندارم. اهل علم و روان‌شناس‌ها بگويند نتيجه اين فرسايش چيست؟ البته در نقاط ديگر دنيا هم اين اتفاق زياد مي‌افتاده و مي‌افتد؛ چنانچه وقتي فيلم‌ساز بزرگ، فليني، فوت کرد و تهيه‌کننده‌ها بر مزار او اظهار ناراحتي مي‌کردند، مارچلومارسليني به آنها گفت: «آن روزي که اجازه نمي‌داديد فيلم‌نامه‌هايش ساخته شود، کجا بوديد و چه مي‌کرديد؟» حالا من هم هستم با يک شهر، يک عمرو فيلم‌نامه‌هايي که شمارشان از دست‌ام بيرون رفته! حالا اين من هستم و دوستان و همکاران و ديگراني که درون‌شان از اين دردها فرسوده مي‌شود و عده‌اي‌شان رو به پناهگاه‌هايي مي‌آورند که خودتان مي‌دانيد چه بر سر آنها مي‌آورد؛ در حالي که پناه هنرمند، اثرش است؛ اثري که گوشه‌اي خاک مي‌خورد...
زندگي يعني انرژي. وقتي انرژي از زندگي‌تان گرفته مي‌شود اول روح‌‌تان کسل و کور و خاموش مي‌شود و بعد جسم‌تان! زندگي يعني انرژي؛ انرژي‌اي که تو را پشت درهاي بسته مي‌کشاند اما... اي کاش مي‌دانستيم اتلاف انرژي هنرمندان به نفع چه کسي است؟ زندگي يعني انرژي و زندگي بدون انرژي يعني مرگ و مرگ حق است و کسي به خاطر مرگ فيزيکي ديگري زياد ناله و شيون نمي‌کند که اگر هم بکند بعد از مدتي اين ناله‌ها و شيون‌ها تمام مي‌شود چون مرگ قانون طبيعت است اما آن مرگي که آدمي را مي‌رنجاند مرگ جوشش دروني آدم‌هاي سازنده و خلاق است! اين مرگ آدمي را متأسف و متأثر مي‌کند. مرگ اين آدم‌ها، آدم‌هايي که مي‌توانستند با آثارشان نه تنها خود را اعتلا بخشند که فرهنگ جهان را به سمت تعالي ببرند، آدم را متأثر مي‌کند؛جهان، آنها را از دست مي‌دهد، در حالي که مي‌توانست با آنها جاي زيباتري باشد براي زندگي! هنرمند با آثارش زنده است، با خلق آثارش، و نمي‌تواند مثل ديگران باشد که تنها صبح را به شب مي‌رسانند اما اين آدم‌ها از دست مي‌روند، در حالي که مي‌توانستند باشند... گاهي به دوستان‌ام مي‌گويم: «ما چه پوست‌ کلفت‌هايي هستيم که هنوز مانده‌ايم!»

هنر عليه هنرمند

دکتر فربد فدايي معتقد است که بيشتر هنرمندان، به‌ويژه هنگام آفرينش هنري، توجه زيادي به سلامت خود ندارند
«هنرمندان، به ويژه هنگام آفرينش هنري، معمولا به سلامت خود توجه زيادي نمي‌کنند. ممکن است روز‌هاي متوالي بدون تغذيه مناسب و خواب کافي به کار مشغول باشند و از آنجايي که معمولا زندگي پرهيجاني دارند، تحت تاثير فشار‌هاي رواني قرار مي‌گيرند و طبيعي است که اين فشارها باعث کاهش توانايي دستگاه ايمني بدن آنها مي‌شود؛ به نحوي که آنها در مقايسه با ساير مردم، بيشتر در معرض بيماري‌هاي عفوني و بدخيمي‌ها قرار مي‌گيرند. البته اين نکته را هم بايد گفت که هنرمندان نام‌آور زيادي در ايران و جهان بوده و هستند که نه تنها اين مشکلات را نداشته‌اند، بلکه حتي در سال‌هاي پاياني زندگي خود شاهکارهايي خلق کرده‌اند.»
اين‌ها گوشه‌اي از حرف‌هاي دکتر فربد فدايي، روان‌پزشک، است که اين سوال را از او پرسيده‌ايم: «چرا عمر هنرمندان ما اين‌قدر کوتاه است؟»
با اينکه هنرمندان نام‌آور زيادي بوده و هستند که مبتلا به هيچ مشکل اعصاب و روان نبوده و نيستند، دکتر فربد فدايي، روان‌پزشک، معتقد است: «هنرمندان به دو گروه تقسيم مي‌شوند؛ گروهي که از هوش و نبوغ بالايي برخوردارند و از نام‌آوران عرصه هنر هستند و به‌طور طبيعي داراي زمينه آفرينش هنري هستند و گروهي که از هوش و نبوغ گروه اول برخوردار نيستند اما به هر حال هنرمند خوانده مي‌شوند. آنچه مسلم است، در هر دو گروه برخي از بيماري‌هاي جسمي و رواني بيشتر مشاهده مي‌شود.» دکتر فدايي مي‌گويد: «در گروه اول، يعني هنرمندان نام‌آور، نابه‌ساماني رواني دوقطبي نوع 2 و نيز نوع خفيف‌تر آن (خلق دوره‌اي) شايع‌تر از ساير افراد است. عده‌‌اي از هنرمندان مبتلا به بيماري دوقطبي نوع 2 نيز با دوره‌هاي افسردگي شديد درگيرند که ممکن است ماه‌ها طول بکشد و البته به دنبال آن دوره‌هاي چند هفته‌اي خلق بالا با فعاليت زياد و آفرينندگي را تجربه مي‌کنند اما در صورتي که به خلق دوره‌اي مبتلا باشند، با تمامي نشانه‌هاي بيماري رواني دو قطبي 2 با فرم خفيف‌تر و ملايم‌تر دست و پنجه نرم مي‌کنند. شايد بتوان گفت از آنجايي که اين وضعيت‌ها با خطر بالاتر خودکشي، رفتار‌هاي پرخطر (تمايل به مصرف انواع مخدر و سيگار) همراه است، در نهايت طول عمر را تحت تاثير قرار داده و طول متوسط عمر کاهش پيدا مي‌کند.»

همه هنرمندان مثل هم نيستند

بر اساس گفته‌هاي اين روان‌پزشک، بخش عمده‌اي از بازيگران سينما و تلويزيون و خوانندگان و نوازندگان در گروه هنرمنداني هستند که بدون کمترين خلاقيتي در اين عرصه مشغول به کارند اما به هر حال، در رديف هنرمندان قرار مي‌گيرند. دکتر فدايي در رابطه با برخي از افراد اين گروه مي‌گويد: «متاسفانه در بين اين گروه از يک طرف بي‌توجهي به اصول سلامت به علت حرفه‌اي که دارند زياد ديده مي‌شود: بي‌خوابي‌هاي طولاني، کار متناوب، زندگي پر ماجرا و... آنها را درگير مشکلات جسمي و روحي مي‌کند. از طرف ديگر، اعتياد به سيگار، مخدر، الکل، مواد محرک، چاي و قهوه از مشکلاتي است که در برخي از اعضاي اين گروه، بيشتر ديده شده و به اين ترتيب، آنها نه تنها به نبوغ هنري دست پيدا نمي‌کنند بلکه در معرض انواع مخاطرات (بيماري‌هاي تنفسي، گوارشي، قلبي، کبدي، فشارخون بالا و بيماري قند) قرار مي‌گيرند و تازه به تمام اين موارد بايد مرگ ناگهاني را هم اضافه کنيم.» البته در همين جا اين روان‌پزشک به دو نکته ديگر نيز اشاره مي‌‌کند: «اين را بگويم که اين مقوله در بين هنرمندان ايراني شدت کمتري دارد و بيشتر در کشور‌هاي غربي شاهد چنين رفتارهايي هستيم؛ تا جايي که در بين گروهي از هنرمندان غربي بيماري‌هاي آميزشي نيز به ساير بيماري‌هايي که گفته شد بايد اضافه شود و از طرفي ديگر بايد به اين نکته هم اشاره کنم که در تعريف هنرمند بايد دقت شود که بين هنرمند آفريننده و فردي که از هنر به عنوان شغل يا ابزار کار استفاده مي‌کند، تفاوت وجود دارد.»

مشاوره مهم است

به نظر مي‌رسد هنرمندان تحت تاثير شخصيت هيجاني خود با مسايل متعددي در روابط بين فردي از جمله پدر، مادر، همکاران، همسر و کل جامعه روبه‌رو هستند. دکتر فدايي در اين خصوص مي‌گويد: «اضافه شدن مسايل مذکور در زمينه شخصيت هيجاني هنرمندان، استفاده از نظريات حرفه‌اي، تشخيصي و درماني روان‌پزشکي را در بسياري از اوقات براي آنها ضروري مي‌کند. البته با توجه به ظرافت‌هاي رواني هنرمندان، درمانگر آنها بايد از توانايي حرفه‌اي، تخصصي و آگاهي هنري به طور عام برخوردار باشد.»

استقبال هنرمندان از مشاوره

مي‌گويند در سال‌هاي اخير با انگ‌زدايي‌هايي که از مشاوره‌هاي اعصاب و روان صورت گرفته، مراجعه هنرمندان به روان‌پزشکان و روان‌شناسان افزايش داشته است. شاهد اين ادعا دکتر فدايي است که مي‌گويد: «خوشبختانه در سال‌هاي اخير با افزايش آگاهي از مشکلات روان‌پزشکي و از بين رفتن راز و رمزهاي بيماري‌هاي رواني از همه گروه‌هاي شغلي و تحصيلي نزد روان‌پزشکان مراجعه مي‌کنند و به ويژه هنرمندان به علت آگاهي بالاتر در صف مقدم مراجعان قرار دارند.»

هنرمندان مي‌توانند به سلامت رواني جامعه کمک کنند

دکتر فدايي به‌عنوان نکته پاياني مي‌گويد: «هنرمندان به ارتباطات اجتماعي تمايل زيادي دارند و معمولا از اين امر احساس خشنودي مي‌کنند؛ زيرا اساس هنر درارتباط با مخاطب است، تا جايي که سازمان بهداشت جهاني به آنها توصيه مي‌کند با شرح بيماري خود و نتايج درماني‌اي که از مراجعه به روان‌پزشکان گرفته‌اند عامه مردم را براي رفع ترس خود از بيماري‌هاي اعصاب و روان و مراجعه به روان‌پزشکان ياري کنند. در واقع، هنرمندان از طريق آثار هنري خود و همچنين از طريق بيان مسايل روان‌شناختي‌اي که با آنها روبه‌رو بوده‌اند در انگ‌زدايي از بيماري‌هاي رواني مي‌توانند نقش موثري داشته باشند.»
منبع:www.salamat.com