چرا عمر هنرمندان کوتاه است؟ (1)
نميدانم تا به حال برايتان پيش آمده که وقتي خبر درگذشت هنرمندي را ميشنويد، به اين فکر بيفتيد که چرا آنها عمر بلندي ندارند و اکثرا در ميانسالي لباس مرگ ميپوشند؟! شايد بگوييد: «نه، اصلا اينطور نيست!» يا شايد مثل ليلي گلستان، مترجم خوشنام کشورمان، از شنيدن اين حرف خندهتان بگيرد يا مثل کيانوش عياري، فيلمساز صاحبسبک کشورمان موضوع را جدي نگيريد: «نه! من با شما مخالفام و دليل موجهي هم دارم: من 57 سالام است و هنوز زندهام!»
کارشناسانه جواب دادن به اين سوال البته سخت است و طبيعتا محتاج کارشناسي و گذشت زمان. اما در همين روزهاي پاييزي امسال که خيلي از هنرمندان کشورمان را با خودش برد، نشستيم پاي حرف چند تن از اهالي فرهنگ و هنر و جدولي تهيه کرديم از هنرمنداني که طي همين سالهاي اخير درگذشتهاند و سن و سالشان و علت فوتشان را بررسي کردهايم و گفتگويي داشتيم با دکتر فربد فدايي، روانپزشک، که در اين زمينه حرفهاي جالبي دارد.
از طرفي اين پاييز سخت که به هنرمندان گذشت، شايد موجب ايجاد اين پرسش در شما شده است که «چرا هنرمندها عمر کوتاهي دارند؟» در حالي که بودهاند در تمام جوامع هنرمنداني که عمرهاي طولاني داشتهاند. بولکاکف، نويسنده اکرايني، منچرخف و در فرهنگ خودمان درست است که افرادي بودهاند چون صادق هدايت. اما از طرفي جمالزاده را هم داريم و در بقيه فرهنگها هم اينگماربرگمان، چارلي چاپلين و... را هم داريم و اين دستهبندي ميتواند ديگران را آزردهخاطر و رنجيده کند و اين تصور را به وجود بياورد که نسبت به آنها و زندگي و سلامتشان کملطف بودهايم.
از نگاهي ديگر؛ هنرمند قرار نيست تنها تحت تاثير احساسات باشد و خود را به کلي فراموش و رها کند. مارکز، نويسنده آمريکايي ميگويد: «من هيچ وقت دوچرخهسواري و پيادهروي را در طول عمرم ترک نکردم.» يا آرتورميلا ميگويد: «من هر موقع احساس بطالت و خستگي ميکنم و احساس ميکنم ديگر نميتوانم بنويسم به کارگاه نجاري ميروم و فعاليت فيزيکي انجام ميدهم تا دوباره بدنم روي فرم بيايد.»
اما متاسفانه عدهاي از افراد تصور ميکنند خلق اثر هنري مترادف است با عدم تحرک. بعضي هم ميخواهند موادي چون مخدر و... را جايگزين فعاليتهاي مفيد کنند که قطعا اگر اين رويه را دنبال کنند سرانجامشان پيداست. در حالي که خالق شاهکار ايراني، شاهنامه، حکيم ابوالقاسم فردوسي بود که کشاورزي ميکرد، بيل ميزد، دانه در دل زمين ميکاشت و هنرمند بود و سلامت بود.
اين داستان به غير از اينکه روايت يک رويداد واقعي است، معنايي هم در درون خودش دارد: «انسانها به اميد زنده هستند» و اين شامل همه آدمها ميشود و هنرمند و غيرهنرمند هم ندارد اما انسان هنرمند اميدش، شکوفا شدن اثرش است. او به اميد شکوفايي اثرش زنده است اما وقتي با کلي مانع در راه اين شکوفايي روبهرو ميشود، ممکن است در ظاهر فيزيکياش زنده و سالم بماند اما از درون، اين آرزوها او را ميتراشند و فرسودهاش ميکنند. از قول يک فيلمساز اين قضيه را برايتان ميگويم. وقتي يک فيلمساز طي سالها فيلمنامههاي متعددي مينويسد اما امکان ساخت پيدا نميکند، فيلمنامههايش گوشه خانه ميماند و خاک ميخورد. از طرفي زندگياش و تامين مخارجاش را هم از اين عرصه بايد تامين کند. چه بر سرش ميآيد؟ وقتي همين فيلمساز بعد از 25 سال تدريس به نسل جوان، از طرفي نگاهي به فيلمهاي نساختهاش ميکند و از طرفي ديگر شاهد ساخت آثار پرهزينه و خالي از مفهومي است که تمام حرفهاي اين سالهاي او را زير سوال ميبرد، با پوچي روبهرو ميشود. کار به جايي رسيده که امروز اگر کسي از من درباره سينما بپرسد راحت ميگويم: «من حرفي ندارم! وقتي 40 سال کار کرديم و حرف زديم و اوضاع اين شد، چه ميماند براي گفتن؟!»تازه من فکر ميکنم اين گفته که هنرمندان طبع ظريفي دارند درباره سينماگرها صدق نميکند چون با اين همه مشکلات هنوز ميجنگند تا اثري را به ظهور برسانند و اگر ديگران به جاي آنها بودند که بعد از سالها کار کردن مجبور ميشدند ساعتها بلاتکليف پشت درها به انتظار جواب بنشينند درنهايت جواب«نه» بشنوند، چه بر سرشان ميآمد؟ توهين فقط کلامي نيست؛ گاه توهين در بيکلامي و بيجواب گذاشتن آدمهاست.
شما بگوييد اين بازي زشت که مدتها با افرادي چون ما ميشود چه نتيجهاي دارد جز فرسايش يک فرد؟ من علماش را ندارم. اهل علم و روانشناسها بگويند نتيجه اين فرسايش چيست؟ البته در نقاط ديگر دنيا هم اين اتفاق زياد ميافتاده و ميافتد؛ چنانچه وقتي فيلمساز بزرگ، فليني، فوت کرد و تهيهکنندهها بر مزار او اظهار ناراحتي ميکردند، مارچلومارسليني به آنها گفت: «آن روزي که اجازه نميداديد فيلمنامههايش ساخته شود، کجا بوديد و چه ميکرديد؟» حالا من هم هستم با يک شهر، يک عمرو فيلمنامههايي که شمارشان از دستام بيرون رفته! حالا اين من هستم و دوستان و همکاران و ديگراني که درونشان از اين دردها فرسوده ميشود و عدهايشان رو به پناهگاههايي ميآورند که خودتان ميدانيد چه بر سر آنها ميآورد؛ در حالي که پناه هنرمند، اثرش است؛ اثري که گوشهاي خاک ميخورد...
زندگي يعني انرژي. وقتي انرژي از زندگيتان گرفته ميشود اول روحتان کسل و کور و خاموش ميشود و بعد جسمتان! زندگي يعني انرژي؛ انرژياي که تو را پشت درهاي بسته ميکشاند اما... اي کاش ميدانستيم اتلاف انرژي هنرمندان به نفع چه کسي است؟ زندگي يعني انرژي و زندگي بدون انرژي يعني مرگ و مرگ حق است و کسي به خاطر مرگ فيزيکي ديگري زياد ناله و شيون نميکند که اگر هم بکند بعد از مدتي اين نالهها و شيونها تمام ميشود چون مرگ قانون طبيعت است اما آن مرگي که آدمي را ميرنجاند مرگ جوشش دروني آدمهاي سازنده و خلاق است! اين مرگ آدمي را متأسف و متأثر ميکند. مرگ اين آدمها، آدمهايي که ميتوانستند با آثارشان نه تنها خود را اعتلا بخشند که فرهنگ جهان را به سمت تعالي ببرند، آدم را متأثر ميکند؛جهان، آنها را از دست ميدهد، در حالي که ميتوانست با آنها جاي زيباتري باشد براي زندگي! هنرمند با آثارش زنده است، با خلق آثارش، و نميتواند مثل ديگران باشد که تنها صبح را به شب ميرسانند اما اين آدمها از دست ميروند، در حالي که ميتوانستند باشند... گاهي به دوستانام ميگويم: «ما چه پوست کلفتهايي هستيم که هنوز ماندهايم!»
«هنرمندان، به ويژه هنگام آفرينش هنري، معمولا به سلامت خود توجه زيادي نميکنند. ممکن است روزهاي متوالي بدون تغذيه مناسب و خواب کافي به کار مشغول باشند و از آنجايي که معمولا زندگي پرهيجاني دارند، تحت تاثير فشارهاي رواني قرار ميگيرند و طبيعي است که اين فشارها باعث کاهش توانايي دستگاه ايمني بدن آنها ميشود؛ به نحوي که آنها در مقايسه با ساير مردم، بيشتر در معرض بيماريهاي عفوني و بدخيميها قرار ميگيرند. البته اين نکته را هم بايد گفت که هنرمندان نامآور زيادي در ايران و جهان بوده و هستند که نه تنها اين مشکلات را نداشتهاند، بلکه حتي در سالهاي پاياني زندگي خود شاهکارهايي خلق کردهاند.»
اينها گوشهاي از حرفهاي دکتر فربد فدايي، روانپزشک، است که اين سوال را از او پرسيدهايم: «چرا عمر هنرمندان ما اينقدر کوتاه است؟»
با اينکه هنرمندان نامآور زيادي بوده و هستند که مبتلا به هيچ مشکل اعصاب و روان نبوده و نيستند، دکتر فربد فدايي، روانپزشک، معتقد است: «هنرمندان به دو گروه تقسيم ميشوند؛ گروهي که از هوش و نبوغ بالايي برخوردارند و از نامآوران عرصه هنر هستند و بهطور طبيعي داراي زمينه آفرينش هنري هستند و گروهي که از هوش و نبوغ گروه اول برخوردار نيستند اما به هر حال هنرمند خوانده ميشوند. آنچه مسلم است، در هر دو گروه برخي از بيماريهاي جسمي و رواني بيشتر مشاهده ميشود.» دکتر فدايي ميگويد: «در گروه اول، يعني هنرمندان نامآور، نابهساماني رواني دوقطبي نوع 2 و نيز نوع خفيفتر آن (خلق دورهاي) شايعتر از ساير افراد است. عدهاي از هنرمندان مبتلا به بيماري دوقطبي نوع 2 نيز با دورههاي افسردگي شديد درگيرند که ممکن است ماهها طول بکشد و البته به دنبال آن دورههاي چند هفتهاي خلق بالا با فعاليت زياد و آفرينندگي را تجربه ميکنند اما در صورتي که به خلق دورهاي مبتلا باشند، با تمامي نشانههاي بيماري رواني دو قطبي 2 با فرم خفيفتر و ملايمتر دست و پنجه نرم ميکنند. شايد بتوان گفت از آنجايي که اين وضعيتها با خطر بالاتر خودکشي، رفتارهاي پرخطر (تمايل به مصرف انواع مخدر و سيگار) همراه است، در نهايت طول عمر را تحت تاثير قرار داده و طول متوسط عمر کاهش پيدا ميکند.»
منبع:www.salamat.com
ادامه دارد...
/ج
کارشناسانه جواب دادن به اين سوال البته سخت است و طبيعتا محتاج کارشناسي و گذشت زمان. اما در همين روزهاي پاييزي امسال که خيلي از هنرمندان کشورمان را با خودش برد، نشستيم پاي حرف چند تن از اهالي فرهنگ و هنر و جدولي تهيه کرديم از هنرمنداني که طي همين سالهاي اخير درگذشتهاند و سن و سالشان و علت فوتشان را بررسي کردهايم و گفتگويي داشتيم با دکتر فربد فدايي، روانپزشک، که در اين زمينه حرفهاي جالبي دارد.
بيژن بي رنک: پدرم ميگفت بني آدم بني عادت است
1- شرايط اجتماعي
2- شرايط شخصي و خانوادگي
بهروز غريب پور: عجب پاييز سختي بود
از طرفي اين پاييز سخت که به هنرمندان گذشت، شايد موجب ايجاد اين پرسش در شما شده است که «چرا هنرمندها عمر کوتاهي دارند؟» در حالي که بودهاند در تمام جوامع هنرمنداني که عمرهاي طولاني داشتهاند. بولکاکف، نويسنده اکرايني، منچرخف و در فرهنگ خودمان درست است که افرادي بودهاند چون صادق هدايت. اما از طرفي جمالزاده را هم داريم و در بقيه فرهنگها هم اينگماربرگمان، چارلي چاپلين و... را هم داريم و اين دستهبندي ميتواند ديگران را آزردهخاطر و رنجيده کند و اين تصور را به وجود بياورد که نسبت به آنها و زندگي و سلامتشان کملطف بودهايم.
از نگاهي ديگر؛ هنرمند قرار نيست تنها تحت تاثير احساسات باشد و خود را به کلي فراموش و رها کند. مارکز، نويسنده آمريکايي ميگويد: «من هيچ وقت دوچرخهسواري و پيادهروي را در طول عمرم ترک نکردم.» يا آرتورميلا ميگويد: «من هر موقع احساس بطالت و خستگي ميکنم و احساس ميکنم ديگر نميتوانم بنويسم به کارگاه نجاري ميروم و فعاليت فيزيکي انجام ميدهم تا دوباره بدنم روي فرم بيايد.»
اما متاسفانه عدهاي از افراد تصور ميکنند خلق اثر هنري مترادف است با عدم تحرک. بعضي هم ميخواهند موادي چون مخدر و... را جايگزين فعاليتهاي مفيد کنند که قطعا اگر اين رويه را دنبال کنند سرانجامشان پيداست. در حالي که خالق شاهکار ايراني، شاهنامه، حکيم ابوالقاسم فردوسي بود که کشاورزي ميکرد، بيل ميزد، دانه در دل زمين ميکاشت و هنرمند بود و سلامت بود.
داوود رسيدي: ما روز و شب نداريم
خسرو سينايي: چه پوست کلفتيم ما
اين داستان به غير از اينکه روايت يک رويداد واقعي است، معنايي هم در درون خودش دارد: «انسانها به اميد زنده هستند» و اين شامل همه آدمها ميشود و هنرمند و غيرهنرمند هم ندارد اما انسان هنرمند اميدش، شکوفا شدن اثرش است. او به اميد شکوفايي اثرش زنده است اما وقتي با کلي مانع در راه اين شکوفايي روبهرو ميشود، ممکن است در ظاهر فيزيکياش زنده و سالم بماند اما از درون، اين آرزوها او را ميتراشند و فرسودهاش ميکنند. از قول يک فيلمساز اين قضيه را برايتان ميگويم. وقتي يک فيلمساز طي سالها فيلمنامههاي متعددي مينويسد اما امکان ساخت پيدا نميکند، فيلمنامههايش گوشه خانه ميماند و خاک ميخورد. از طرفي زندگياش و تامين مخارجاش را هم از اين عرصه بايد تامين کند. چه بر سرش ميآيد؟ وقتي همين فيلمساز بعد از 25 سال تدريس به نسل جوان، از طرفي نگاهي به فيلمهاي نساختهاش ميکند و از طرفي ديگر شاهد ساخت آثار پرهزينه و خالي از مفهومي است که تمام حرفهاي اين سالهاي او را زير سوال ميبرد، با پوچي روبهرو ميشود. کار به جايي رسيده که امروز اگر کسي از من درباره سينما بپرسد راحت ميگويم: «من حرفي ندارم! وقتي 40 سال کار کرديم و حرف زديم و اوضاع اين شد، چه ميماند براي گفتن؟!»تازه من فکر ميکنم اين گفته که هنرمندان طبع ظريفي دارند درباره سينماگرها صدق نميکند چون با اين همه مشکلات هنوز ميجنگند تا اثري را به ظهور برسانند و اگر ديگران به جاي آنها بودند که بعد از سالها کار کردن مجبور ميشدند ساعتها بلاتکليف پشت درها به انتظار جواب بنشينند درنهايت جواب«نه» بشنوند، چه بر سرشان ميآمد؟ توهين فقط کلامي نيست؛ گاه توهين در بيکلامي و بيجواب گذاشتن آدمهاست.
شما بگوييد اين بازي زشت که مدتها با افرادي چون ما ميشود چه نتيجهاي دارد جز فرسايش يک فرد؟ من علماش را ندارم. اهل علم و روانشناسها بگويند نتيجه اين فرسايش چيست؟ البته در نقاط ديگر دنيا هم اين اتفاق زياد ميافتاده و ميافتد؛ چنانچه وقتي فيلمساز بزرگ، فليني، فوت کرد و تهيهکنندهها بر مزار او اظهار ناراحتي ميکردند، مارچلومارسليني به آنها گفت: «آن روزي که اجازه نميداديد فيلمنامههايش ساخته شود، کجا بوديد و چه ميکرديد؟» حالا من هم هستم با يک شهر، يک عمرو فيلمنامههايي که شمارشان از دستام بيرون رفته! حالا اين من هستم و دوستان و همکاران و ديگراني که درونشان از اين دردها فرسوده ميشود و عدهايشان رو به پناهگاههايي ميآورند که خودتان ميدانيد چه بر سر آنها ميآورد؛ در حالي که پناه هنرمند، اثرش است؛ اثري که گوشهاي خاک ميخورد...
زندگي يعني انرژي. وقتي انرژي از زندگيتان گرفته ميشود اول روحتان کسل و کور و خاموش ميشود و بعد جسمتان! زندگي يعني انرژي؛ انرژياي که تو را پشت درهاي بسته ميکشاند اما... اي کاش ميدانستيم اتلاف انرژي هنرمندان به نفع چه کسي است؟ زندگي يعني انرژي و زندگي بدون انرژي يعني مرگ و مرگ حق است و کسي به خاطر مرگ فيزيکي ديگري زياد ناله و شيون نميکند که اگر هم بکند بعد از مدتي اين نالهها و شيونها تمام ميشود چون مرگ قانون طبيعت است اما آن مرگي که آدمي را ميرنجاند مرگ جوشش دروني آدمهاي سازنده و خلاق است! اين مرگ آدمي را متأسف و متأثر ميکند. مرگ اين آدمها، آدمهايي که ميتوانستند با آثارشان نه تنها خود را اعتلا بخشند که فرهنگ جهان را به سمت تعالي ببرند، آدم را متأثر ميکند؛جهان، آنها را از دست ميدهد، در حالي که ميتوانست با آنها جاي زيباتري باشد براي زندگي! هنرمند با آثارش زنده است، با خلق آثارش، و نميتواند مثل ديگران باشد که تنها صبح را به شب ميرسانند اما اين آدمها از دست ميروند، در حالي که ميتوانستند باشند... گاهي به دوستانام ميگويم: «ما چه پوست کلفتهايي هستيم که هنوز ماندهايم!»
هنر عليه هنرمند
«هنرمندان، به ويژه هنگام آفرينش هنري، معمولا به سلامت خود توجه زيادي نميکنند. ممکن است روزهاي متوالي بدون تغذيه مناسب و خواب کافي به کار مشغول باشند و از آنجايي که معمولا زندگي پرهيجاني دارند، تحت تاثير فشارهاي رواني قرار ميگيرند و طبيعي است که اين فشارها باعث کاهش توانايي دستگاه ايمني بدن آنها ميشود؛ به نحوي که آنها در مقايسه با ساير مردم، بيشتر در معرض بيماريهاي عفوني و بدخيميها قرار ميگيرند. البته اين نکته را هم بايد گفت که هنرمندان نامآور زيادي در ايران و جهان بوده و هستند که نه تنها اين مشکلات را نداشتهاند، بلکه حتي در سالهاي پاياني زندگي خود شاهکارهايي خلق کردهاند.»
اينها گوشهاي از حرفهاي دکتر فربد فدايي، روانپزشک، است که اين سوال را از او پرسيدهايم: «چرا عمر هنرمندان ما اينقدر کوتاه است؟»
با اينکه هنرمندان نامآور زيادي بوده و هستند که مبتلا به هيچ مشکل اعصاب و روان نبوده و نيستند، دکتر فربد فدايي، روانپزشک، معتقد است: «هنرمندان به دو گروه تقسيم ميشوند؛ گروهي که از هوش و نبوغ بالايي برخوردارند و از نامآوران عرصه هنر هستند و بهطور طبيعي داراي زمينه آفرينش هنري هستند و گروهي که از هوش و نبوغ گروه اول برخوردار نيستند اما به هر حال هنرمند خوانده ميشوند. آنچه مسلم است، در هر دو گروه برخي از بيماريهاي جسمي و رواني بيشتر مشاهده ميشود.» دکتر فدايي ميگويد: «در گروه اول، يعني هنرمندان نامآور، نابهساماني رواني دوقطبي نوع 2 و نيز نوع خفيفتر آن (خلق دورهاي) شايعتر از ساير افراد است. عدهاي از هنرمندان مبتلا به بيماري دوقطبي نوع 2 نيز با دورههاي افسردگي شديد درگيرند که ممکن است ماهها طول بکشد و البته به دنبال آن دورههاي چند هفتهاي خلق بالا با فعاليت زياد و آفرينندگي را تجربه ميکنند اما در صورتي که به خلق دورهاي مبتلا باشند، با تمامي نشانههاي بيماري رواني دو قطبي 2 با فرم خفيفتر و ملايمتر دست و پنجه نرم ميکنند. شايد بتوان گفت از آنجايي که اين وضعيتها با خطر بالاتر خودکشي، رفتارهاي پرخطر (تمايل به مصرف انواع مخدر و سيگار) همراه است، در نهايت طول عمر را تحت تاثير قرار داده و طول متوسط عمر کاهش پيدا ميکند.»
همه هنرمندان مثل هم نيستند
مشاوره مهم است
استقبال هنرمندان از مشاوره
هنرمندان ميتوانند به سلامت رواني جامعه کمک کنند
منبع:www.salamat.com
ادامه دارد...
/ج