داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (23)
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (23)
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (23)
وحى چگونه بر پيامبر نازل مىشد
پيامبر گرامى صلّى اللَّه عليه و آله در اين حديث دو كيفيت را درباره وحى ياد مىكند: در يكى صداهاى پى در پى همچون آواز جرس به سمع مباركش مىرسيد و در ديگرى جبرئيل عليه السّلام به صورت يك انسان عادى در نظرشان مجسم مىشد. وحى به گونه اول بر پيامبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله سخت گران و طاقت فرسا بوده چنانكه خداوند متعال از اينگونه وحى به »قول = گفتارى گران و سنگين« تعبير كرده است و فرموده: إنّا سَنُلْقى عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً (73مزّمل/5) ما سخنى سنگين بر تو نازل خواهيم كرد.
ولى وحى بصورت دوم كمى سبكتر و لطيف بوده و ديگر آن سر و صداهاى هولناك و ناآشنا به گوش نمىرسيده بلكه جبرئيل عليه السّلام بصورت فردى عادى و به گونهاى مشابه شكل انسانى مالوف و مانوس مجسم مىشد تا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بدو آرام گرفته و رعب و بيم از او نداشته باش.
لجبازى گروهى نادان در برابر پيامبراکرم صلّى اللَّه عليه و آله
رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با يك نفر ديگر از يارانش كتاب خدا را براى آنان مىخواند و فرمان خدا را برايشان ابلاغ مىكرد. آنان به يكديگر گفتند: آيين محمّد توسعه و گسترش يافته و سخنانش ارج و عظمت خاصى به خود گرفته، بياييد تا عرصه را بر وى تنگ ساخته و توبيخ و ملامتش كنيم. به باد انتقام و مذمتش بگيريم، براهين و دلايلى عليه وى اقامه نموده و سخنانش را باطل سازيم تا در پيش يارانش از عظمت و موقعيت وى كاسته شود و گفتارش از ارج و ارزش بيفتد، و از مسيرى كه در پيش دارد باز گردد، از گمراهى و ضلالتش دست بردارد و از سركشى و طغيانش نادم شود. اگر از اين راه توانستيم او را از مسير باطلش برگردانيم چه بهتر و اگر نتوانستيم در آن صورت بايد راه ديگرى بپيماييم و با شمشيرهاى آخته بر وى بتازيم و نابودش سازيم.
سخن كه به اينجا رسيد ابوجهل گفت: كيست كه اين مأموريت را بعهده بگيرد و با محمّد به گفتگو بپردازد و او را محكوم و مجاب سازد؟ عبداللَّه ابن ابى اميه براى اين كار داوطلب شد و گفت: من حاضرم كه اين مأموريت را به عهده بگيرم! آيا نمىخواهيد مرا بر اين كار انتخاب كنيد؟ در حالى كه من هماوردى اصيل و شريفم و سخنورى بسنده و پاسخگو! ابوجهل گفت: آرى مىپذيرم و تو را براى اين كار انتخاب مىكنم همگان پيش وى رويد و رشته سخن را عبداللَّه به دست گيرد.
از همان جا پيش رسول اكرم رفتند و عبداللَّه چنين سخن آغاز نمود. اى محمّد! راستى كه مقام بس بلند و عظيمى را ادعا مىكنى، سخن بس بزرگ و شگفت انگيزى به زبان مىرانى و مىگويى كه تو رسول رب العالمين و پيامبر پروردگار جهانى. به پروردگار خلق و آفرينش، و به خداوندگار جهان هستى نمىسزد كه همچو تو پيامبر و نمايندهاى داشته باشد، زيرا تو همانند ما بشرى. اين پادشاهان روم و ايرانند كه نمايندگان آنان داراى ثروت عظيم، شخصيت بزرگ، خانههاى پر شكوه و كاخهاى مجلل، خيمه و خرگاه عالى و اشرافى، صاحب بندگان و خدمتگزاران فراوان و متعدد هستند. آيا پروردگار جهانيان كه برتر از اين ملوك و سلاطين است و آنان بندگان اويند، نبايد نماينده وى برتر از نماينده آنان باشد؟ اگر خداوند بخواهد پيامبرى به سوى ما برانگيزد ثروتمندترين، مقتدرترين، و حرفهترين كس را از ميان ما انتخاب مىكند نه فقيرترين و ناشناسترين را. پس چرا اين قرآن كه مىگويى از سوى خداست بر عظيمترين مردم شهر بزرگ نازل نگرديده است؟! چرا قرآن بر وليد ابن مغيره در مكه و يا عرفه بن مسعود ثقفى در طائف كه سرشناسترين و ثروتمندترين عربند، فرو نيامده است؟ سخن عبداللَّه كه به دينجا رسيد پيامبر فرمود: اى بنده خدا آيا سخنت به پايان رسيد؟
عبداللَّه گفت: بله سخنم به پايان رسيد و در پايان سخنم اضافه مىكنم كه ما به تو ايمان نمىآوريم مگر اينكه در همين سرزمين مكه چشمههايى براى ما جارى كنى زيرا زمين مكه ناهموار و سنگلاخ است و از درهها و كوهها تشكيل يافته است، تو بايد آن را هموار سازى و چشمههايى از آن براى ما جارى كنى، زيرا كه به اين چشمهها بسيار نيازمنديم يا باغهاى خرما وانگور داشته باشى كه نهرهاى آب در ميان آنها جارى گردد. از اين باغ هم خود استفاده كنى و هم به ديگرى بهره رسانى و يا آسمان را قطعه قطعه بر سر ما فرود آرى. چنانكه تو خود گوئى كه: اگر قطعاتى از آسمان بر سر آنان فرود آيد مىگويند چيزى نيست ابرى است متراكم و درهم ريخته شايد ما نيز همان سخن را بگوييم.
عبداللَّه گفتارش را بدين گونه ادامه داد: اگر همه اين كارهارا انجام دهى باز ما به تو ايمان نمىآوريم مگر اينكه خدا و فرشتگان را در برابر ما بياورى و در برابر ما قرار دهى تا آنها را از نزديك ببينم و قبولشان كنيم و يا خانهاى از طلا براى خود به وجود بياورى و براى ما نيز از ان بخشش كنى و ما را غنى و بى نياز سازى تا شايد طغيان كنيم زيراكه تو خود مىگويى انسان كه خود را بىنياز ديد طغيان مىكند و يا به آسمان پرواز كنى و تنها با پرواز كردن نيز به تو ايمان نمىآوريم مگر ايكه نامهاى از سوى خدا براى ما بدين مضمون نازل كنى كه اين نامهاى است خداوند به سوى عبداللَّه بن ابى اميه محزونى و يارانش تا به محمّد بن عبداللَّه ايمان بياورند زيرا كه وى پيامبر من است و گفتار وى را تصديق كنند زيرا گفتار وى سخن و گفتار من است عبداللَّه در پايان سخنش افزود:
اى محمّد! اگر همه آنچه را گفتم انجام دهى حال نمىدانم كه به تو ايمان بياورم يا نه، زيرا اگر ما را به آسمانها بالا ببرى و درهاى آسمان را به روى ما بگشايى و درون آن واردمان بسازى باز هم خواهيم گفت كه شايد ما را سحر كردهاى و چشمانمان را بستهاى. رسول اللَّه فرمود: خداوندا! تو به هر سخنى شنوايى و از همه چيز آگاه و بر گفتار بندگانت دانا. سپس فرمود: اما گفتار تو كه مىگويى پادشاهان ايران و روم استانداران، فرمانداران و نمايندگانشان را از افراد مقتدر و ثروتمند انتخاب مىكنند. گرچه به جاى خود درست و بجاست ولى حساب خدا از حساب آنان جداست، او در حكومت خود تدبير و تقدير خاصى دارد، در راه اداره امور جهان از افكار و اميال شما پيروى نمىكند آنچه را كه مىخواهد انجام مىدهد و هر طور كه بخواهد فرمان مىراند. اگر پيامبران خدا داراى كاخهاى مجلل بودند و در آنها مىغنودند و يا بندگان و خدمتگزارانى داشتند كه بدان وسيله احساس غرور و برترى مىنمودند و از مردم فاصله مىگرفتند، آيا در اين صورت دستگاه رسالت ضايع و بى نتيجه نمىگرديد؟ و چرخ هدايت و رهبرى به كندى و ركود نمىگراييد؟
و اما گفتار تو كه مىگويى: اگر تو پيامبر بودى فرشتهاى با تو مىبود كه به نبوت تو شهادت دهد و آن را با چشم خود مىديديم و شهادتش را حضوراً مىشنيديم سخنى است بس شگفتانگيز زيرا: اولاً فرشته قابل درك و ديدن نيست تا تو بتوانى آن را مشاهده كنى. فرشته به مانند همين هواست كه وجود عينى و ظاهر ندارد. ثانياً بر فرض اگر نيروى ديدتان قوى گردد و بتواند فرشتگان را مشاهده كند حتماً خواهيد گفت اين فرشته نيست بلكه بشر است زيرا اگر فرشته براى شما ظاهر شود به صورت همان بشر كه با او انس و الفت داريد ظاهر مىگردد تا بتوانيد با او سخن بگوييد و گفتار او را در باره شهادت بفهميد، دراين صورت هم خواهيد گفت كه او بشرى بيش نيست و به دروغ به نام يك فرشته به نفع تو شهادت و گواهى مىهد.
و اما گفتار تو كه: مرا به سحر متهم مىسازى و مىگويى تو سحر زده هستى، بسيار سخن نابجايى است، زيرا چگونه مىتوانيد مرا سحر زده بناميد در صورتى كه شما خود مىدانيد كه من در عقل و تشخيص از شما برترم؟
آيا از آن روز كه من هستى به خود گرفتم تا امروز كه چهل سالگى را پشت سر گذاشتم جرم و خطايى از من ديدهايد؟ و يا دروغ و يا سخن زشتى از من شنيدهايد؟ و يا عملى به خلاف عقل و تفكر از من سر زده است؟ اگر كسى در اين مدت طولانى تا اين حد از خطا و اشتباه و از لغزش محفوظ و مصون بماند و در تمام دوران زندگى با آن همه فراز و نشيبى كه دارد كوچكترين گناه و معصيتى از وى سر نزد، آيا به گمان شما چنين انسانى به نيروى خود اتكا دارد و يا به يك نيروى معنوى و الهى؟ و اما آنچه كه مىگوييد: اين قرآن به يك مرد سرشناس و مقتدر و ثروتمندى از دو شهر معروف نازل نگرديده است، پاسخ اين سؤال و يا اعتراض روشن است زيرا خداوند عظمت و كمال انسانى را در مال و ثروت نمىداند، چنانكه شما مىپنداريد، به مال و منال دنيا كوچكترين ارزش وارجى نمىنهد چنانكه كه شما ارزش قايليد و از كسى نمىترسد چنانكه از افراد مقتدر بيمناكيد و با چشم عظمت و بزرگى به آنان مىنگريد و اينگونه افراد را به هر مقام و منصبى حتى به رسالت و نبوت نيز لايق و برازنده مىدانيد و اما آنچه مىگوييد:
به تو ايمان نمىآوريم تا چشمههائى از زمين براى ما جارى سازى، سخنى نيست كه بر پايه منطق استوار باشد و از عقل و تفكر سرچشمه گيرد. زيرا در اين بخش از سخن، معجزاتى را درخواست مىكنيد كه هيچ يك از آنها قابل عمل نيست زيرا قسمتى از آنها اگر هم انجام گيرد نمى تواند دليل پيامبرى باشد، محمّد رسول اللَّه برتر از آن است كه از نادانى و جهالت مردم سوء استفاده كند، آنچه را كه دليل نبوت نيست دست آويزى براى خود قرار دهد و رهبرى خويش را بر آن مستند سازد.
قسمت دوم اين معجزات درخواستى تو طورى است كه اگرانجام گيرد موجب هلاكت تو خواهد بود در صورتى كه پيامبر براى اثبات حقيقت و ايجاد ايمان در دل مردم معجزه را نشان مىدهد نه براى هلاكت و نابودى آنان، تو با خواستن اين معجزه در واقع هلاكت خويش را درخواست مىكنى خداوند بر بندگانش مهربانتر و بر صلاحيت آنان داناتر از آن است كه در اثر درخواست جاهلانه آنان را به ورطه هلاكت و بدبختى رهسپارشان سازد.
قسمت ديگر معجزات درخواستى تو از حيطه امكان و وجود به دور است و اصلا قابل امكان و عمل نيست تا طبق درخواست تو انجام گيرد مانند ديدن خدا و فرشتگان و آوردن نامه كتبى و دستخطى از سوى خدا.
قسمت چهارم درخواستهاى تو طبق اعتراف صريحى كه تو خود دارى جز عناد و لجاجت و جز به باد مسخره گرفتن حقيقت، انگيزه ديگرى ندارد، موضوع حق جويى و حقيقتيابى در ميان نيست، پس بنابراين آوردن چنين معجزه، عملى است بيهوده، خدا و پيامبرش برتر از آنند كه به عناد و لجاجت يك مشت مردم عنود و بوالهوس ارج نهند و با درخواست آنان، به يك عمل عبث و بيهوده دست بيالايند. كوتاه سخن اينكه اين درخواستهاى تو جز بهانهجويى چيز ديگرى نيست، اين است كه جواب مثبت و عملى ندارد و اينك جواب منفى تك تك آنها: اما درخواست تو اى عبداللَّه! كه مىگويى »از زمين چشمههايى جارى ساز و يا تو بايد باغ و بوستان و نهرهاى آب داشته باشى« اين درخواستهاى تو از جهل و نادانى تو سرچشمه مىگيرد تو از معجزات خدا بى خبرى و ناآگاه. اگر من اين كارها را انجام دهم و همه آنچه را كه تو گفتى داشته باشم آيا به گمان تو پيامبر خواهم بود؟! اين درخواستهاى تو به مانند آن است كه بگويى اگر برخيزى و راه بروى نبوت تو را مىپذيرم!! آيا تو و يارانت باغها و بستانها در طائف نداريد و در آن باغ و بستانها نهرها جارى نيست؟ آيا شما با داشتن آن پيامبر شدهايد تا من نيز با داشتن باغ و بستان پيامبر باشم؟
و اما درخواست تو كه مىگويى: »آسمان را قطعه قطعه كن و بر سر ما فرود آر« آيا در اين صورت مرگ و هلاكت شما قطعى نخواهد بود؟ شما با اين درخواستهايتان مىخواهيد پيامبر خدا شما را نابود كند؟ ولى وى مهربانتر از آنست كه شما مىپنداريد، او شما را نابود و هلاك نمىسازد بلكه براى هدايت شما دلايلى از سوى خدا برايتان نشان مىدهد. ولى به اين حقيقت توجه داشته باشيد كه حجج و دلائل پرودگار دلخواه بندگانش نيست كه هر چه را بخواهند آن را انجام دهد. زيرا شايد انسان در اين مورد، صلاح و فساد خويش را تشخيص ندهد و آنچه را كه صلاحش در آن نيست درخواست كند. اى عبداللَّه آيا تا به حال ديدهاى كه طبيبى به دلخواه بيمار براى وى دارو تجويز كند؟ و يا ديدهاى كه قاضى به دلخواه طرف دعوى و مدعى و شاكى دليل بخواهد؟
اما درخواست تو كه مىگويى: »خدا و فرشتگان او را براى ما بياور تا آنان را ببينم و شهادتشان را بر نبوت تو حضورا بشنويم« با اين سخن چيزى را درخواست مىكنى كه از دايره امكان بيرون است زيرا بديهى است كه خداوند مانند انسان نيست كه بيايد، برود، حركت كند، در برابر چيزى قرار گيرد و ديده شود، پس شما اين چنين امر محال را كه شدنى نيست درخواست مىكنيد؟!
و اما درخواست تو اى عبداللَّه كه مىگويى »يا خانهاى از طلا داشته باشى« اينكه دليل نبوت نمىتواند باشد، آيا شنيدهاى كه پادشاهان مصر خانههايى از طلا دارند؟
عبداللَّه گفت: آرى.
رسول اللَّه فرمود: آيا آنان با داشتن آن خانههاى طلايى به مقام نبوت رسيدهاند؟
عبداللَّه پاسخ داد: خير.
رسول اللَّه افزود: پس داشتن خانه طلايى، محمّد را نيز نمىتواند به مقام پيامبرى برساند، محمّد نمىخواهد از جهل تو سوء استفاده كند با طلا و خانههاى طلايى نبوت خود را براى تو اثبات كند. و اما درخواست تو اى عبداللَّه كه مىگويى: «به آسمان پرواز كن» و سپس اضافه مىكنى تا نامهاى از سوى خدا براى ما نياورى به تو ايمان نمىآوريم.« اين هم يك بهانهجويى بيش نيست زيرا پرواز كردن به آسمانها سختتر از فرو آمدن است تو خود كه مىگويى: به آسمان پرواز كردن موجب ايمان آوردن من نخواهد بود» پس با اين حال از آسمان نازل شدن و نامه آوردنم چگونه موجب تصديق و ايمان آوردن تو خواهد گرديد؟
وانگهى تو در آخر سخنت به صراحت اعتراف مىكنى بر اينكه با همه اينها باز معلوم نيست كه تو را تصديق كنيم يا نه! پس تو در برابر حجت خدا عناد و لجاجت مىورزى تو و يارانت افراد لجوج و بهانهجو و عنودى بيش نيستند، جواب تو همان است كه خدا مىفرمايد:
« بگو اى محمّد! خداوند پاكيزه و منزه است (از آنچه مىپندارند) من نيستم جز بشرى پيامبر، پس به من نمىرسد كه به خداوند فرمان صادر نمايم و به دلخواه خود معجزاتى را از وى درخواست كنم.»
منبع:www.payambarazam.ir
/ن
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}