داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (23)

حارث بن هشام از پيامبر گرامى صلّى اللَّه عليه و آله پرسيد وحى چگونه بر شما نازل مى‏شود؟ فرمود گاهى صدايى همانند صداى جرس به گوش من مى‏رسيد، وحى‏اى كه بدين صورت بر من نازل مى‏شد سخت بر من گران و سنگين بود، سپس اين صداها قطع مى‏شد و آنچه را جبرئيل مى‏گفت فرا مى‏گرفتم و گاهى جبرئيل به صورت مردى بر من ظاهر مى‏شد و سپس با من سخن مى‏گفت و من گفته‏هاى او را حفظ و از بر مى‏كردم.
دوشنبه، 24 خرداد 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (23)
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (23
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (23)






وحى چگونه بر پيامبر نازل مى‏شد

حارث بن هشام از پيامبر گرامى صلّى اللَّه عليه و آله پرسيد وحى چگونه بر شما نازل مى‏شود؟ فرمود گاهى صدايى همانند صداى جرس به گوش من مى‏رسيد، وحى‏اى كه بدين صورت بر من نازل مى‏شد سخت بر من گران و سنگين بود، سپس اين صداها قطع مى‏شد و آنچه را جبرئيل مى‏گفت فرا مى‏گرفتم و گاهى جبرئيل به صورت مردى بر من ظاهر مى‏شد و سپس با من سخن مى‏گفت و من گفته‏هاى او را حفظ و از بر مى‏كردم.
پيامبر گرامى صلّى اللَّه عليه و آله در اين حديث دو كيفيت را درباره وحى ياد مى‏كند: در يكى صداهاى پى در پى همچون آواز جرس به سمع مباركش مى‏رسيد و در ديگرى جبرئيل عليه السّلام به صورت يك انسان عادى در نظرشان مجسم مى‏شد. وحى به گونه اول بر پيامبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله سخت گران و طاقت فرسا بوده چنانكه خداوند متعال از اينگونه وحى به »قول = گفتارى گران و سنگين« تعبير كرده است و فرموده: إنّا سَنُلْقى عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً (73مزّمل/5) ما سخنى سنگين بر تو نازل خواهيم كرد.
ولى وحى بصورت دوم كمى سبكتر و لطيف بوده و ديگر آن سر و صداهاى هولناك و ناآشنا به گوش نمى‏رسيده بلكه جبرئيل عليه السّلام بصورت فردى عادى و به گونه‏اى مشابه شكل انسانى مالوف و مانوس مجسم مى‏شد تا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بدو آرام گرفته و رعب و بيم از او نداشته باش.

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (23)

لجبازى گروهى نادان در برابر پيامبراکرم صلّى اللَّه عليه و آله

در تفسير برهان نقل گرديده است كه: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در مكه در آستانه كعبه نشسته بود، گروهى از قريش اطراف وى را گرفتند. از آنان بود: وليد بن مغيره مخزومى، ابوبخترى پسر هشام، ابوجهل فرزند هشام، عاصم بن وائل سهمى، عبداللَّه فرزند ابى اميه مخزومى و ديگران كه تعدادشان زياد بود.
رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با يك نفر ديگر از يارانش كتاب خدا را براى آنان مى‏خواند و فرمان خدا را برايشان ابلاغ مى‏كرد. آنان به يكديگر گفتند: آيين محمّد توسعه و گسترش يافته و سخنانش ارج و عظمت خاصى به خود گرفته، بياييد تا عرصه را بر وى تنگ ساخته و توبيخ و ملامتش كنيم. به باد انتقام و مذمتش بگيريم، براهين و دلايلى عليه وى اقامه نموده و سخنانش را باطل سازيم تا در پيش يارانش از عظمت و موقعيت وى كاسته شود و گفتارش از ارج و ارزش بيفتد، و از مسيرى كه در پيش دارد باز گردد، از گمراهى و ضلالتش دست بردارد و از سركشى و طغيانش نادم شود. اگر از اين راه توانستيم او را از مسير باطلش برگردانيم چه بهتر و اگر نتوانستيم در آن صورت بايد راه ديگرى بپيماييم و با شمشيرهاى آخته بر وى بتازيم و نابودش سازيم.
سخن كه به اينجا رسيد ابوجهل گفت: كيست كه اين مأموريت را بعهده بگيرد و با محمّد به گفتگو بپردازد و او را محكوم و مجاب سازد؟ عبداللَّه ابن ابى اميه براى اين كار داوطلب شد و گفت: من حاضرم كه اين مأموريت را به عهده بگيرم! آيا نمى‏خواهيد مرا بر اين كار انتخاب كنيد؟ در حالى كه من هماوردى اصيل و شريفم و سخنورى بسنده و پاسخگو! ابوجهل گفت: آرى مى‏پذيرم و تو را براى اين كار انتخاب مى‏كنم همگان پيش وى رويد و رشته سخن را عبداللَّه به دست گيرد.
از همان جا پيش رسول اكرم رفتند و عبداللَّه چنين سخن آغاز نمود. اى محمّد! راستى كه مقام بس بلند و عظيمى را ادعا مى‏كنى، سخن بس بزرگ و شگفت انگيزى به زبان مى‏رانى و مى‏گويى كه تو رسول رب العالمين و پيامبر پروردگار جهانى. به پروردگار خلق و آفرينش، و به خداوندگار جهان هستى نمى‏سزد كه همچو تو پيامبر و نماينده‏اى داشته باشد، زيرا تو همانند ما بشرى. اين پادشاهان روم و ايرانند كه نمايندگان آنان داراى ثروت عظيم، شخصيت بزرگ، خانه‏هاى پر شكوه و كاخ‏هاى مجلل، خيمه و خرگاه عالى و اشرافى، صاحب بندگان و خدمتگزاران فراوان و متعدد هستند. آيا پروردگار جهانيان كه برتر از اين ملوك و سلاطين است و آنان بندگان اويند، نبايد نماينده وى برتر از نماينده آنان باشد؟ اگر خداوند بخواهد پيامبرى به سوى ما برانگيزد ثروتمندترين، مقتدرترين، و حرفه‏ترين كس را از ميان ما انتخاب مى‏كند نه فقيرترين و ناشناسترين را. پس چرا اين قرآن كه مى‏گويى از سوى خداست بر عظيم‏ترين مردم شهر بزرگ نازل نگرديده است؟! چرا قرآن بر وليد ابن مغيره در مكه و يا عرفه بن مسعود ثقفى در طائف كه سرشناسترين و ثروتمندترين عربند، فرو نيامده است؟ سخن عبداللَّه كه به دينجا رسيد پيامبر فرمود: اى بنده خدا آيا سخنت به پايان رسيد؟
عبداللَّه گفت: بله سخنم به پايان رسيد و در پايان سخنم اضافه مى‏كنم كه ما به تو ايمان نمى‏آوريم مگر اينكه در همين سرزمين مكه چشمه‏هايى براى ما جارى كنى زيرا زمين مكه ناهموار و سنگلاخ است و از دره‏ها و كوه‏ها تشكيل يافته است، تو بايد آن را هموار سازى و چشمه‏هايى از آن براى ما جارى كنى، زيرا كه به اين چشمه‏ها بسيار نيازمنديم يا باغهاى خرما وانگور داشته باشى كه نهرهاى آب در ميان آنها جارى گردد. از اين باغ هم خود استفاده كنى و هم به ديگرى بهره رسانى و يا آسمان را قطعه قطعه بر سر ما فرود آرى. چنانكه تو خود گوئى كه: اگر قطعاتى از آسمان بر سر آنان فرود آيد مى‏گويند چيزى نيست ابرى است متراكم و درهم ريخته شايد ما نيز همان سخن را بگوييم.
عبداللَّه گفتارش را بدين گونه ادامه داد: اگر همه اين كارهارا انجام دهى باز ما به تو ايمان نمى‏آوريم مگر اينكه خدا و فرشتگان را در برابر ما بياورى و در برابر ما قرار دهى تا آنها را از نزديك ببينم و قبولشان كنيم و يا خانه‏اى از طلا براى خود به وجود بياورى و براى ما نيز از ان بخشش كنى و ما را غنى و بى نياز سازى تا شايد طغيان كنيم زيراكه تو خود مى‏گويى انسان كه خود را بى‏نياز ديد طغيان مى‏كند و يا به آسمان پرواز كنى و تنها با پرواز كردن نيز به تو ايمان نمى‏آوريم مگر ايكه نامه‏اى از سوى خدا براى ما بدين مضمون نازل كنى كه اين نامه‏اى است خداوند به سوى عبداللَّه بن ابى اميه محزونى و يارانش تا به محمّد بن عبداللَّه ايمان بياورند زيرا كه وى پيامبر من است و گفتار وى را تصديق كنند زيرا گفتار وى سخن و گفتار من است عبداللَّه در پايان سخنش افزود:
اى محمّد! اگر همه آنچه را گفتم انجام دهى حال نمى‏دانم كه به تو ايمان بياورم يا نه، زيرا اگر ما را به آسمانها بالا ببرى و درهاى آسمان را به روى ما بگشايى و درون آن واردمان بسازى باز هم خواهيم گفت كه شايد ما را سحر كرده‏اى و چشمانمان را بسته‏اى. رسول اللَّه فرمود: خداوندا! تو به هر سخنى شنوايى و از همه چيز آگاه و بر گفتار بندگانت دانا. سپس فرمود: اما گفتار تو كه مى‏گويى پادشاهان ايران و روم استانداران، فرمانداران و نمايندگانشان را از افراد مقتدر و ثروتمند انتخاب مى‏كنند. گرچه به جاى خود درست و بجاست ولى حساب خدا از حساب آنان جداست، او در حكومت خود تدبير و تقدير خاصى دارد، در راه اداره امور جهان از افكار و اميال شما پيروى نمى‏كند آنچه را كه مى‏خواهد انجام مى‏دهد و هر طور كه بخواهد فرمان مى‏راند. اگر پيامبران خدا داراى كاخهاى مجلل بودند و در آنها مى‏غنودند و يا بندگان و خدمتگزارانى داشتند كه بدان وسيله احساس غرور و برترى مى‏نمودند و از مردم فاصله مى‏گرفتند، آيا در اين صورت دستگاه رسالت ضايع و بى نتيجه نمى‏گرديد؟ و چرخ هدايت و رهبرى به كندى و ركود نمى‏گراييد؟
و اما گفتار تو كه مى‏گويى: اگر تو پيامبر بودى فرشته‏اى با تو مى‏بود كه به نبوت تو شهادت دهد و آن را با چشم خود مى‏ديديم و شهادتش را حضوراً مى‏شنيديم سخنى است بس شگفت‏انگيز زيرا: اولاً فرشته قابل درك و ديدن نيست تا تو بتوانى آن را مشاهده كنى. فرشته به مانند همين هواست كه وجود عينى و ظاهر ندارد. ثانياً بر فرض اگر نيروى ديدتان قوى گردد و بتواند فرشتگان را مشاهده كند حتماً خواهيد گفت اين فرشته نيست بلكه بشر است زيرا اگر فرشته براى شما ظاهر شود به صورت همان بشر كه با او انس و الفت داريد ظاهر مى‏گردد تا بتوانيد با او سخن بگوييد و گفتار او را در باره شهادت بفهميد، دراين صورت هم خواهيد گفت كه او بشرى بيش نيست و به دروغ به نام يك فرشته به نفع تو شهادت و گواهى مى‏هد.
و اما گفتار تو كه: مرا به سحر متهم مى‏سازى و مى‏گويى تو سحر زده هستى، بسيار سخن نابجايى است، زيرا چگونه مى‏توانيد مرا سحر زده بناميد در صورتى كه شما خود مى‏دانيد كه من در عقل و تشخيص از شما برترم؟
آيا از آن روز كه من هستى به خود گرفتم تا امروز كه چهل سالگى را پشت سر گذاشتم جرم و خطايى از من ديده‏ايد؟ و يا دروغ و يا سخن زشتى از من شنيده‏ايد؟ و يا عملى به خلاف عقل و تفكر از من سر زده است؟ اگر كسى در اين مدت طولانى تا اين حد از خطا و اشتباه و از لغزش محفوظ و مصون بماند و در تمام دوران زندگى با آن همه فراز و نشيبى كه دارد كوچكترين گناه و معصيتى از وى سر نزد، آيا به گمان شما چنين انسانى به نيروى خود اتكا دارد و يا به يك نيروى معنوى و الهى؟ و اما آنچه كه مى‏گوييد: اين قرآن به يك مرد سرشناس و مقتدر و ثروتمندى از دو شهر معروف نازل نگرديده است، پاسخ اين سؤال و يا اعتراض روشن است زيرا خداوند عظمت و كمال انسانى را در مال و ثروت نمى‏داند، چنانكه شما مى‏پنداريد، به مال و منال دنيا كوچكترين ارزش وارجى نمى‏نهد چنانكه كه شما ارزش قايليد و از كسى نمى‏ترسد چنانكه از افراد مقتدر بيمناكيد و با چشم عظمت و بزرگى به آنان مى‏نگريد و اينگونه افراد را به هر مقام و منصبى حتى به رسالت و نبوت نيز لايق و برازنده مى‏دانيد و اما آنچه مى‏گوييد:
به تو ايمان نمى‏آوريم تا چشمه‏هائى از زمين براى ما جارى سازى، سخنى نيست كه بر پايه منطق استوار باشد و از عقل و تفكر سرچشمه گيرد. زيرا در اين بخش از سخن، معجزاتى را درخواست مى‏كنيد كه هيچ يك از آنها قابل عمل نيست زيرا قسمتى از آنها اگر هم انجام گيرد نمى تواند دليل پيامبرى باشد، محمّد رسول اللَّه برتر از آن است كه از نادانى و جهالت مردم سوء استفاده كند، آنچه را كه دليل نبوت نيست دست آويزى براى خود قرار دهد و رهبرى خويش را بر آن مستند سازد.
قسمت دوم اين معجزات درخواستى تو طورى است كه اگرانجام گيرد موجب هلاكت تو خواهد بود در صورتى كه پيامبر براى اثبات حقيقت و ايجاد ايمان در دل مردم معجزه را نشان مى‏دهد نه براى هلاكت و نابودى آنان، تو با خواستن اين معجزه در واقع هلاكت خويش را درخواست مى‏كنى خداوند بر بندگانش مهربانتر و بر صلاحيت آنان داناتر از آن است كه در اثر درخواست جاهلانه آنان را به ورطه هلاكت و بدبختى رهسپارشان سازد.
قسمت ديگر معجزات درخواستى تو از حيطه امكان و وجود به دور است و اصلا قابل امكان و عمل نيست تا طبق درخواست تو انجام گيرد مانند ديدن خدا و فرشتگان و آوردن نامه كتبى و دستخطى از سوى خدا.
قسمت چهارم درخواستهاى تو طبق اعتراف صريحى كه تو خود دارى جز عناد و لجاجت و جز به باد مسخره گرفتن حقيقت، انگيزه ديگرى ندارد، موضوع حق جويى و حقيقت‏يابى در ميان نيست، پس بنابراين آوردن چنين معجزه، عملى است بيهوده، خدا و پيامبرش برتر از آنند كه به عناد و لجاجت يك مشت مردم عنود و بوالهوس ارج نهند و با درخواست آنان، به يك عمل عبث و بيهوده دست بيالايند. كوتاه سخن اينكه اين درخواستهاى تو جز بهانه‏جويى چيز ديگرى نيست، اين است كه جواب مثبت و عملى ندارد و اينك جواب منفى تك تك آنها: اما درخواست تو اى عبداللَّه! كه مى‏گويى »از زمين چشمه‏هايى جارى ساز و يا تو بايد باغ و بوستان و نهرهاى آب داشته باشى« اين درخواستهاى تو از جهل و نادانى تو سرچشمه مى‏گيرد تو از معجزات خدا بى خبرى و ناآگاه. اگر من اين كارها را انجام دهم و همه آنچه را كه تو گفتى داشته باشم آيا به گمان تو پيامبر خواهم بود؟! اين درخواستهاى تو به مانند آن است كه بگويى اگر برخيزى و راه بروى نبوت تو را مى‏پذيرم!! آيا تو و يارانت باغها و بستانها در طائف نداريد و در آن باغ و بستانها نهرها جارى نيست؟ آيا شما با داشتن آن پيامبر شده‏ايد تا من نيز با داشتن باغ و بستان پيامبر باشم؟
و اما درخواست تو كه مى‏گويى: »آسمان را قطعه قطعه كن و بر سر ما فرود آر« آيا در اين صورت مرگ و هلاكت شما قطعى نخواهد بود؟ شما با اين درخواست‏هايتان مى‏خواهيد پيامبر خدا شما را نابود كند؟ ولى وى مهربانتر از آنست كه شما مى‏پنداريد، او شما را نابود و هلاك نمى‏سازد بلكه براى هدايت شما دلايلى از سوى خدا برايتان نشان مى‏دهد. ولى به اين حقيقت توجه داشته باشيد كه حجج و دلائل پرودگار دلخواه بندگانش نيست كه هر چه را بخواهند آن را انجام دهد. زيرا شايد انسان در اين مورد، صلاح و فساد خويش را تشخيص ندهد و آنچه را كه صلاحش در آن نيست درخواست كند. اى عبداللَّه آيا تا به حال ديده‏اى كه طبيبى به دلخواه بيمار براى وى دارو تجويز كند؟ و يا ديده‏اى كه قاضى به دلخواه طرف دعوى و مدعى و شاكى دليل بخواهد؟
اما درخواست تو كه مى‏گويى: »خدا و فرشتگان او را براى ما بياور تا آنان را ببينم و شهادتشان را بر نبوت تو حضورا بشنويم« با اين سخن چيزى را درخواست مى‏كنى كه از دايره امكان بيرون است زيرا بديهى است كه خداوند مانند انسان نيست كه بيايد، برود، حركت كند، در برابر چيزى قرار گيرد و ديده شود، پس شما اين چنين امر محال را كه شدنى نيست درخواست مى‏كنيد؟!
و اما درخواست تو اى عبداللَّه كه مى‏گويى »يا خانه‏اى از طلا داشته باشى« اينكه دليل نبوت نمى‏تواند باشد، آيا شنيده‏اى كه پادشاهان مصر خانه‏هايى از طلا دارند؟
عبداللَّه گفت: آرى.
رسول اللَّه فرمود: آيا آنان با داشتن آن خانه‏هاى طلايى به مقام نبوت رسيده‏اند؟
عبداللَّه پاسخ داد: خير.
رسول اللَّه افزود: پس داشتن خانه طلايى، محمّد را نيز نمى‏تواند به مقام پيامبرى برساند، محمّد نمى‏خواهد از جهل تو سوء استفاده كند با طلا و خانه‏هاى طلايى نبوت خود را براى تو اثبات كند. و اما درخواست تو اى عبداللَّه كه مى‏گويى: «به آسمان پرواز كن» و سپس اضافه مى‏كنى تا نامه‏اى از سوى خدا براى ما نياورى به تو ايمان نمى‏آوريم.« اين هم يك بهانه‏جويى بيش نيست زيرا پرواز كردن به آسمانها سخت‏تر از فرو آمدن است تو خود كه مى‏گويى: به آسمان پرواز كردن موجب ايمان آوردن من نخواهد بود» پس با اين حال از آسمان نازل شدن و نامه آوردنم چگونه موجب تصديق و ايمان آوردن تو خواهد گرديد؟
وانگهى تو در آخر سخنت به صراحت اعتراف مى‏كنى بر اينكه با همه اينها باز معلوم نيست كه تو را تصديق كنيم يا نه! پس تو در برابر حجت خدا عناد و لجاجت مى‏ورزى تو و يارانت افراد لجوج و بهانه‏جو و عنودى بيش نيستند، جواب تو همان است كه خدا مى‏فرمايد:
« بگو اى محمّد! خداوند پاكيزه و منزه است (از آنچه مى‏پندارند) من نيستم جز بشرى پيامبر، پس به من نمى‏رسد كه به خداوند فرمان صادر نمايم و به دلخواه خود معجزاتى را از وى درخواست كنم.»
منبع:www.payambarazam.ir




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط