داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (11)

حاتم طايى از بزرگان عرب و مردى بسيار با سخاوت و بلند نظر و با مردم مهربان بود . او روزى يك شتر طبخ مى كرد تا هر كس از هر كجا برسد از سفره كريمانه اش بهره مند شود . اين كار را از صميم قلب و نيتى خالصانه انجام مى داد . حاتم پيش از آنكه محضر نورانى و پربركت پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) را درك كند از دنيا رفت .
دوشنبه، 24 خرداد 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (11)
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (11)
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (11)






احترام ويژه به بزرگ زاده

حاتم طايى از بزرگان عرب و مردى بسيار با سخاوت و بلند نظر و با مردم مهربان بود .
او روزى يك شتر طبخ مى كرد تا هر كس از هر كجا برسد از سفره كريمانه اش بهره مند شود . اين كار را از صميم قلب و نيتى خالصانه انجام مى داد . حاتم پيش از آنكه محضر نورانى و پربركت پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) را درك كند از دنيا رفت .
پس از او رياست قبيله و عشيره اش به فرزندش ، عدى رسيد . عدى در بذل و بخشش و سخاوت آيينه پدر بود .
مى گويند : روزى شخصى از او صد درهم خواست ، گفت : به خدا سوگند ! اين مقدار درهم بسيار ناچيز است تا بيشتر نخواهى نمى پردازم !
وقتى شاعرى به او گفت : تو را مدح گفته ام ، گفت : صبر كن آنچه مى خواهى به تو بپردازم سپس مديحه را بخوان .
سال نهم هجرت ، پيامبر (صلى الله عليه وآله) گروهى را به سرپرستى اميرمؤمنان (عليه السلام) به قبيله طى فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت كند . آنان بدون تحقيق از فرستادگان پيامبر (صلى الله عليه وآله) كه براى چه هدفى آمده اند با مؤمنان جنگيدند و در آن جنگ شكست خوردند .
بسيارى از افراد قبيله همراه با غنائم قابل توجهى به اسارت در آمدند . عدى كه كيش نصرانى داشت به شام گريخت ولى خواهرش به نام سَفّانه اسير شد .
پيامبر (صلى الله عليه وآله) براى تعيين تكليف اسيران به مسجد آمد . دختر حاتم از جاى برخاسته ، گفت : يا رسول اللّه ! پدرم از دنيا رفته ، سرپرستم كه برادر من است به شام گريخته ، بر من به آزادى من منت گذار .
حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) فرمان داد لباس قابل توجهى به او دادند و وى را با احترام به شام فرستاد .
عدى از ديدن خواهر با آن همه عزت و احترام شگفت زده شد . جريان كار را از او جويا گرديد ، خواهر هنگامى كه برخورد كريمانه پيامبر (صلى الله عليه وآله) را به عدى گفت ، عدى پرسيد : تكليف ما با او چيست ؟ پاسخ داد : صلاح در اين است كه هرچه زودتر نزد او بروى ، اگر پيامبر باشد ، افتخار ، در ايمان آوردن به اوست و اگر پادشاه باشد به عزت مى رسى .
عدى به سرعت حركت كرد و در مدينه در ميان مسجد ، خود را به پيامبر (صلى الله عليه وآله)معرفى نمود ، حضرت او را به خانه دعوت كرد .
در هنگام عبور به سوى خانه پيرزنى به پيامبر (صلى الله عليه وآله) رسيده ، حاجت خود را اظهار داشت و با زياده گويى و پُر حرفى پيامبر (صلى الله عليه و آله) را ايستاده نگاه داشت، پيامبر (صلى الله عليه وآله) هم با كمال حوصله و بردبارى به همه سخنان او گوش داد ! عدى نزد خود گفت : اين راه و رسم پادشاهان نيست كه با حاجتمندى به اين صورت برخورد كنند .
هنگامى كه به خانه رسيدند ، حضرت عدى را روى گليم نشانيد و خود در برابرش روى زمين نشست ، عدى گفت : براى من ناگوار است كه من روى گليم بنشينم و شما روى زمين باشيد، حضرت فرمود : تو ميهمان مايى ! سپس فرمود : از اينكه مؤمن به اسلام نمى شوى آيا به خاطر فقر و تهى دستى ما و دشمنان فراوان ماست ؟ بى ترديد دنيا اين گونه نمى ماند . عدى با كمال رغبت ايمان آورد ، و پس از پيامبر (صلى الله عليه وآله) از اهل بيت (عليهم السلام) دفاع كرد و تا پايان عمر ثابت قدم ماند .
او در جنگ جمل و صفين و نهروان در ركاب اميرالمؤمنين (عليه السلام) براى خدا شمشير زد ، در جنگ جمل يك چشم خود را از دست داد و سه فرزندش ( طريف و طارف و طرفه ) در نبرد جبهه حق عليه باطل به شرف شهادت رسيدند.

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (11)

احترام بيشتر به خاطر نيكى بيشتر

حضرت امام صادق (عليه السلام) فرمود : خواهرى رضاعى براى پيامبر (صلى الله عليه وآله) نزد آن بزرگوار آمد ، چون او را ديد خوشحال شد و عبايش را براى او انداخت و وى را بر عبايش نشانيد سپس به گفت و شنود به او رو كرد و در چهره اش تبسم مى فرمود .
وى پس از پايان ديدار برخاست و از نزد حضرت رفت سپس برادر او آمد ولى پيامبر (صلى الله عليه وآله) رفتارى ديگر با او داشت ، به پيامبر (صلى الله عليه وآله) گفتند : اى رسول خدا ! چرا رفتارى كه با خواهر داشتى با برادر او نداشتى ؟ فرمود : احترام بيشترى كه به خواهر گذاشتم به خاطر اين بود كه خواهر بيش از برادرش به پدرش نيكى مى كرد.

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (11)

وفات فرزند پيغمبر و گرفتن خورشيد

داستاني است كه در كتب حديث ما آمده است و حتي اهل تسنن هم نقل كرده اند . رسول اكرم پسري دارد از ماريه قبطيه به نام ابراهيم بن رسول الله . اين پسر كه مورد علاقه رسول اكرم است در هجده ماهگي از دنيا مي رود . رسول اكرم كه كانون عاطفه بود قهرا متأثر مي شود و حتي اشك مي ريزد و مي فرمايد : دل مي سوزد و اشك مي ريزد ، اي ابراهيم ما به خاطر تو محزونيم ولي هرگز چيزي برخلاف رضاي پروردگار نمي گوييم . تمام مسلمين ، ناراحت و متأثر به خاطر اينكه غباري از حزن بر دل مبارك پيغمبر اكرم نشسته است .
همان روز تصادفا خورشيد منكسف مي شود و مي گيرد . مسلمين شك نكردند كه گرفتن خورشيد ، هماهنگي عالم بالا بود به خاطر پيغمبر . يعني خورشيد گرفت براي اينكه فرزند پيغمبر از دنيا رفته (البته اين مطلب في حد ذاته مانعي ندارد . به خاطر پيغمبر ممكن است دنيا زير و رو بشود . اينها مسئله مهمي نيست .) . اين مطلب در ميان مردم مدينه پيچيد و زن و مرد يكزبان شدند كه ديدي ! خورشيد به خاطر حزني كه عارض پيغمبر اكرم شد گرفت ،
در حالي كه پيغمبر به مردم نگفته العياذ بالله كه گرفتن خورشيد به خاطر اين بوده . اين امر سبب شد كه عقيده و ايمان مردم به پيغمبر اضافه شود ، و مردم هم در اين گونه مسائل بيش از اين فكر نمي كنند . ولي پيغمبر چه مي كند ؟
پيغمبر نمي خواهد از نقاط ضعف مردم براي هدايت مردم استفاده كند ، مي خواهد از نقاط قوت مردم استفاده كند ، پيغمبر نمي خواهد از جهالت و ناداني مردم به نفع اسلام استفاده كند ، مي خواهد از علم و معرفت مردم استفاده بكند .
پيغمبر نمي خواهد از نا آگاهي و غفلت مردم استفاده كند ، مي خواهد از بيداري مردم استفاده كند ، چون قرآن به او دستور داده : ادع الي سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتي هي احسن (سوره نحل ، آيه . 125 [ به راه پروردگارت با حكمت ( دلائل عقلي ) و اندرز نيكو دعوت كن و با بهترين روش با آنان به بحث و مجادله پرداز ] .) . وسائلي ذكر كرده . [ پيغمبر نفرمود ] عوام چنين حرفي از روي جهالتشان گفته اند ، خذ الغايات و اترك المبادي (به هدفها بپرداز و وسائل را رها كن) ، بالاخره نتيجه خوب از اين گرفته اند . ما هم كه به آنها نگفتيم ، ما در اينجا سكوت مي كنيم . سكوت هم نكرد ، آمد بالاي منبر صحبت كرد ، خاطر مردم را راحت كرد ، گفت اينكه خورشيد گرفت به خاطر بچه من نبود .

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (11)

سر آغاز دانش

مردى به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: اى رسول خدا! شگفتى ها و مسائل غريب علم را به من بياموز، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: از آغاز دانش چه آموخته اى ، كه از انتهايش سؤ ال مى كنى ؟ عرض ‍ كرد: يا رسول الله ! آغاز دانش چيست ؟ فرمود: خداى را به حق شناختن . اعرابى گفت : حق معرفت خداوند چيست ؟ فرمود: خداى بدون مثل و مانند و ضد و شريك را بشناسى ، و نيز بدانى كه خداى يكتا و يگانه ، ظاهر و باطن و اول و آخر است و همتايى ندارد و چيزى نظير او نمى باشد. اين حق معرفت خداوند و سر آغاز دانش است.
منبع:www.payambarazam.ir




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط