نظريه‏هاي اصولي آيت اللّه‏ فاضل لنكراني (ره) (1)






علم «اصول فقه» در بين علوم اسلامي از مقام و منزلتي رفيع برخوردار است و اهميّت آن بر كسي پوشيده نيست. اين علم سلسله قواعدي است كه براي استنباط احكام شرعي مهيا شده و تنها علمي است كه با اين هدف تأسيس شده است.
روشن است كه دستيابي به احكام شرعي، مقدمه عمل به آن‏ها و تأمين سعادت دنيا و آخرت انسان است. از اين رو، بر مجتهد لازم است اين قواعد را مورد توجه قرار داده و با بحث و بررسي پيرامون آن‏ها و تعيين حدود و ثغور هر كدام در استنباط احكام شرعي از آن‏ها استفاده كند.
البته اين قواعد قبل از اين كه به صورت علم مستقلي تدوين شود، در كتاب و سنت به صورت قواعدي بسيط وجود داشته و در مقام استنباط مورد استفاده قرار مي‏گرفته است. از اين رو، جمعي از بزرگان شيعه با تدوين كتبي مستقل اقدام به جمع‏آوري رواياتي نموده‏اند كه در رابطه با قواعد علم اصول مي‏باشند؛ از جمله كتاب الفصول المهمّة في اُصول الأئمّة تأليف محدث بزرگوار، محمد بن حسن بن علي بن حرّ عاملي(رحمت الله علیه) (م 1104) صاحب كتاب وسائل الشيعه و كتاب الاُصول الاصليّة تأليف علاّمه محدث سيد عبداللّه‏ بن سيد محمدرضا حسيني شبّر(رحمت الله علیه) (م 1242)، و كتاب اُصول آل الرسول تأليف سيدميرزا محمدهاشم بن ميرزا زين العابدين موسوي خوانساري (م 1318) را مي‏توان نام برد.
استفاده از قواعد «اصول فقه» حتي در زمان ائمه(علیهم السّلام) نيز بين اصحاب آن بزرگواران متداول بوده است، زيرا:
اولاً: در زمان ائمه (علیهم السّلام) همه شيعيان به آن بزرگواران دسترسي نداشته‏اند، در نتيجه بسياري از شيعيان كه در بلاد دوردست زندگي مي‏كردند، ناچار بودند احكام شرعي را از اصحاب و شاگردان ائمه (علیهم السّلام) دريافت كنند. اصحاب ائمه (علیهم السّلام) نيز با توجه به آن‏چه از آن بزرگواران فراگرفته بودند، به پاسخ‏گويي به سؤالات مردم مي‏پرداختند و در مورد مسائل مستحدثه‏اي كه براي آنان پيش مي‏آمد، بحث و بررسي مي‏كردند. بديهي است كه در بين روايات ائمه (علیهم السّلام) وجود عام و خاص، مطلق و مقيّد و روايات متعارض را نمي‏توان انكار كرد و اصحاب ائمه (علیهم السّلام) براي پاسخ‏گويي به سؤالات مردم ناچار بودند بين روايات جمع كرده و تعارض آن‏ها را برطرف كنند.
ثانيا: اخبار علاجيّه‏اي كه در ارتباط با رفع تعارض وارد شده، داراي اطلاق بوده و زمان خود ائمه (علیهم السّلام) را نيز شامل مي‏شود.
ثالثا: ائمه (علیهم السّلام) معمولاً تحت مراقبت شديد حكومت‏هاي جائر يا در زندان‏هاي آنان بودند و حتي شيعياني كه با ائمه (علیهم السّلام) در يك شهر زندگي مي‏كردند، نمي‏توانستند آزادانه با آنان ارتباط برقرار كنند و مشكلات خود را با آنان در ميان بگذارند. ترديدي نيست كه در چنين شرايطي، شيعه براي پاسخ سؤالات خود ناچار به نوعي اجتهاد پناه مي‏برده است.
رابعا: ائمه (علیهم السّلام) به بزرگان اصحاب خود دستور مي‏دادند كه در مقام فتوا برآيند و به پاسخ‏گويي سؤالات مردم بپردازند و مردم را نيز به آنان ارجاع مي‏دادند. امام صادق(علیه السّلام) به ابان بن تغلب فرمود: اجلس في مسجد المدينة و أفت للناس فإنّي اُحبّ أن يُري في شيعتي مثلك.
عبدالعزيز بن مهتدي مي‏گويد: به امام رضا(علیه السّلام) عرض كردم: إنّي لا ألقاك كلّ وقت، فعمّن آخذ معالم ديني؟ قال: خذ عن يونس بن عبدالرحمان.

تاريخ و تطور علم اصول

قبل از تبيين آرا و انظار حضرت استاد در برخي از موضوع‏هاي «علم اصول»، به طور گذرا به تاريخ علم اصول و اين كه اولين مصنف اين علم كيست و تصنيفش چيست خواهيم پرداخت.

اولين تصنيف در علم اصول

مرحوم سيدحسن صدر در كتاب تأسيس الشيعه مي‏گويد: اولين كسي كه در علم اصول [رساله‏اي[ تصنيف كرده، هشام بن حكم (م 179) است. ايشان كتاب الألفاظ و مباحثها را تصنيف كرده كه از مهم‏ترين مباحث علم اصول است.
سپس يونس بن عبدالرحمان كتاب اختلاف الحديث را تصنيف كرد كه در ارتباط با تعارض خبرين و مسائل تعادل و تراجيح در خبرين متعارضين است. ايشان اين كتاب را از امام كاظم(علیه السّلام) روايت كرده است.
بنابراين، آن‏چه از كتاب الأوائل سيوطي نقل شده كه اولين مصنّف علم اصول را شافعي ـ از علماي اهل سنت ـ مي‏داند، غيرقابل قبول است، زيرا شافعي، متأخر از هشام بن حكم و يونس بن عبدالرحمن است.

اولين كسي كه علم اصول را در مقام استنباط به كار گرفت

ظاهرا اولين كسي كه در مقام استنباط به علم اصول توجه كرده و بر آن استناد كرده است، شيخ بزرگوار حسن بن علي بن أبي‏عقيل(رحمت الله علیه) ـ معاصر مرحوم كليني و علي بن بابويه و از مشايخ جعفر بن محمد بن قولويه و شيخ مفيد ـ مي‏باشد. ابن ابي‏عقيل اولين كسي است كه فقه را تهذيب كرد و نظر و استنباط را به كار گرفت و در ابتداي غيبت كبري، بحث از اصول و فروع را تنقيح كرد و به آن قوام بخشيد و كتاب المتمسك بحبل آل الرسول را در فقه تأليف نمود.
سپس اين روش توسط ابن جنيد اسكافي ادامه يافت. ابن جنيد از چهره‏هاي سرشناس طايفه اماميّه و از بزرگان شيعه و افاضل قدماي اماميه است. تصنيفات ابن جنيد به حدود پنجاه كتاب مي‏رسد كه از جمله آن‏ها كتاب كشف التمويه و الإلباس علي اغمار الشيعة في أمر القياس و كتاب إظهار ما ستره أهل العباد من الرواية عن أئمّة العترة في أمر الاجتهاد است. ايشان كتاب تهذيب الشيعة لأحكام الشريعة را نيز تصنيف كرد كه دربردارنده جميع مباحث فقه است و حدود بيست جلد مي‏باشد.
پس از اين دو بزرگوار، نوبت به شيخ جليل القدر محمد بن محمد بن نعمان معروف به شيخ مفيد(رحمت الله علیه) (م 413) رسيد. ايشان كتابي در اصول فقه تأليف كرد كه با وجود اختصار، دربردارنده مباحث مهمّ علم اصول مي‏باشد.
سپس نوبت به سيد مرتضي(رحمت الله علیه) (م 436) معروف به علم الهدي و شيخ طايفه ابوجعفر محمد بن حسن طوسي(رحمت الله علیه) (م 460) رسيد. اين دو بزرگوار، از شاگردان شيخ مفيد و اركان طايفه اماميه و افراد زبردست در فنون مختلف اسلامي و داراي تأليفات با ارزش و تصنيفات گران‏سنگ در اكثر علوم اسلامي مي‏باشند. سيد مرتضي كتاب الذريعة إلي اُصول الشريعة و شيخ طوسي كتاب عدّة الاُصول را تأليف كردند. سيد بحرالعلوم(رحمت الله علیه) مي‏گويد:
كتاب عدّة الاُصول، بهترين كتابي است كه در علم اصول تصنيف شده است.
جلالت شأن، عظمت مقام، كثرت تأليفات و استنباطات و فتاواي شيخ طوسي(رحمت الله علیه) به حدي بود كه احدي از شاگردان ايشان جرأت نقد نظريات او را پيدا نكرد، از اين رو پس از ايشان، استنباط و اجتهاد تا حدّي به ركود و خاموشي گراييد.
اين حالت به همين شكل ادامه پيدا كرد تا نوبت به محمد بن ادريس حلّي(رحمت الله علیه) (م 598) صاحب كتاب السرائر رسيد. ابن ادريس بحث و انتقاد را زنده كرد و باب استنباط و اجتهاد را ـ پس از ركود و انسداد ـ گشود.
پس از ابن ادريس، نوبت به محقق حلّي(رحمت الله علیه) (م 676) صاحب كتاب شرايع الإسلام و سپس نوبت به علامه حلّي(رحمت الله علیه) (م 726) رسيد. اين دو بزرگوار ـ كه به «فاضلان» معروفند ـ اساس بحث و استدلال را استحكام بخشيدند و در فقه و اصول كتاب‏هاي زيادي تأليف كردند. محقّق حلّي كتاب‏هاي نهج الوصول إلي معرفة الاُصول و معارج الاُصول را در زمينه علم اصول تأليف كرد. علامه حلّي نيز كتاب‏هاي بسياري تأليف كرد كه مهم‏ترين آن‏ها كتاب نهج الوصول إلي علم الاُصول است.
سپس جمعي از بزرگان اصحاب ـ مانند فخر المحقّقين(رحمت الله علیه) (م 771)، فرزند علامه حلّي ـ به شرح كتاب نهج الوصول إلي علم الاُصول پرداختند و اين كتاب تا زمان شهيد ثاني(رحمت الله علیه) محور درس و بحث علما بود.
سپس شهيد ثاني(رحمت الله علیه) (م 965) كتاب تمهيد القواعد و شيخ جمال‏الدين حسن(رحمت الله علیه) (م 1011) ـ فرزند شهيد ثاني ـ كتاب معالم الدّين را تأليف كردند. اين كتاب به جهت تعبير سليس و جمع زيبا و سهولت استفاده از آن، تا زمان ما محور درس و بحث در ابتداي شروع در علم اصول قرار گرفت كه مورد اقبال علما واقع شد و شروح و حواشي متعدّدي بر آن نوشته گرديد كه بهترين آن‏ها كتاب هداية المسترشدين تأليف شيخ محمدتقي اصفهاني(رحمت الله علیه) (م 1248) ـ برادر صاحب فصول ـ است. و نيز در همين دوره، مرحوم محقّق قمي (م 1231) كتاب قوانين الاُصول و مرحوم شيخ محمدحسين اصفهاني (م 1250) كتاب الفصول الغرويّة في الاُصول الفقهيّة را تأليف كردند.
با توجه به مقدمه بودن علم اصول براي علم فقه و عدم موضوعيّت آن، به نظر مي‏رسد در اين دوره بيش از حدّ نياز به علم اصول توجه شده است.
سرانجام اين كه نوبت به شيخ انصاري(رحمت الله علیه) (م 1281) و پس از او نوبت به مرحوم محقّق خراساني (م 1329) ـ از شاگردان شيخ انصاري ـ رسيد. شيخ انصاري كتاب فرائد الاُصول معروف به «الرسائل» و محقّق خراساني كتاب كفاية الاُصول را تأليف كردند. اين دو بزرگوار، تنقيح و تهذيب و ترتيب مطالب را به نحو زيبا و اعجاب‏آوري انجام دادند، به گونه‏اي كه اين دو كتاب به عنوان كتاب درسي حوزه‏هاي علميّه قرار گرفت و شروح و حواشي متعدّدي بر آن‏ها نگاشته شد.
پس از آن، جمعي از بزرگان شاگردان شيخ انصاري و محقق خراساني به تدقيق و تحقيق در نظريات ايشان پرداخته و تأليفات و نظريات با ارزشي نيز ارائه كردند كه بلندي مرتبه آن‏ها را نمي‏توان انكار كرد. از جمله اين افراد مي‏توان شيخ علي قوچاني (م 1333)، شيخ عبدالكريم حائري (م 1355)، ميرزا حسين نائيني (م 1356)، ميرزا ابوالحسن مشكيني (م 1358)، شيخ محمد حسين غروي اصفهاني معروف به «كمپاني» (م 1361)، شيخ ضياء الدين عراقي (م 1361)، حاج‏آقا حسين بروجردي (م 1380) ـ كه درود و رحمت خداوند بر آنان باد ـ را نام برد.
سپس نوبت به طبقه بعدي رسيد كه از جمله آنان حضرت امام خميني(رحمت الله علیه) (م 1367 ه•• .ش) و مرحوم آية اللّه‏ خويي (م 1413) مي‏باشند. اين دو بزرگوار با دقّت و موشكافي‏هاي عالمانه علم اصول را رونقي تازه بخشيدند و در زمينه مسائل اصولي، نظريّات باارزشي ارائه نمودند.
پس از آن، نوبت به بزرگان ديگري رسيد كه از جمله آنان فقيه اهل‏بيت(علیهم السّلام) و اصولي متبحّر، حضرت آية اللّه‏ العظمي فاضل لنكراني ـ دام ظلّه ـ است.
ايشان از شاگردان مبرّز مرحوم آية اللّه‏ العظمي بروجردي و حضرت امام خميني(رحمت الله علیه) مي‏باشند و در روش بحث اصولي، از اين دو بزگوار متأثر مي‏باشند.
آية اللّه‏ العظمي فاضل لنكراني ـ دام ظلّه ـ همانند استادان خود، مطالب را از اصل مورد ملاحظه قرار داده و به ريشه‏يابي اساس آن مي‏پردازند. به همين جهت، گاهي مناقشه در اساس مسأله، ضرورت بررسي فروع مترتب بر آن را نيز مرتفع مي‏سازد.
اما مباني مهمي كه ايشان مبتكر آن بوده يا به تبعيّت از بزرگان ديگر اختيار كرده‏اند، بسيار است كه در ذيل به بعضي از آن‏ها اشاره مي‏كنيم.

ديدگاه حضرت استاد در علم اصول

1. موضوع علم اصول

مشهور ـ كه از جمله آنان محقّق قمي(رحمت الله علیه) صاحب قوانين است ـ موضوع علم اصول را ادلّه اربعه با وصف دليليت اين ادلّه مي‏دانند.
صحاب فصول(رحمت الله علیه) كلام مشهور و محقّق قمي(رحمت الله علیه) را مورد اشكال قرار داده مي‏گويد: راه حلّ اين است كه «وصف دليليّت» را از موضوع علم اصول برداشته و موضوع را «ذات ادلّه اربعه» قرار دهيم.
مرحوم آخوند با توجه به اين كه موضوع علم را «جامع بين موضوعات مسائل آن علم» مي‏داند و ارتباط بين موضوع علم و موضوعات مسائل را به مانند ارتباط بين كلّي و افراد و طبيعي و مصاديق مي‏شمارد، موضوع علم اصول را قدر جامع بين موضوعات مسائل علم اصول مي‏داند و مي‏فرمايد: «لازم نيست اين قدْر جامع داراي عنوان و نام مشخصي باشد».
امام خميني(رحمت الله علیه) كلام مرحوم آخوند را مورد اشكال قرار داده و مي‏فرمايد: در مورد علومي كه منزوي هستند مي‏توان چنين حرفي زد، ولي در رابطه با علمي كه اين همه مورد توجه بزرگان بوده، نمي‏توان اين گونه حرف زد.
مرحوم آية اللّه‏ بروجردي با توجه به اين كه موضوع علم را «جامع بين محمولات» مي‏داند، موضوع علم اصول را عنوان «الحجّة في الفقه» مي‏داند.
امام خميني(رحمت الله علیه) اگر چه مبناي مرحوم بروجردي در مورد موضوع علم ـ يعني جامع بين محمولات ـ را نپذيرفت، و موضوع علم را «جامع بين موضوعات مسائل» دانست، ولي در مورد موضوع علم اصول، نظريه مرحوم بروجردي را پذيرفت: موضوع علم اصول، عنوان «الحجة في الفقه» است.
اما با توجه به اين كه «حجّة» در مسائل علم اصول به عنوان محمول قرار مي‏گيرد و ايشان موضوع علم را «جامع بين موضوعات مسائل» مي‏داند، براي تطبيق عنوان «حجّة» بر «جامع بين موضوعات مسائل» مي‏فرمايد: مسائل علم اصول، از مسائل واقعي تكويني ـ مثل «زيد قائم» ـ نيست كه ما مجبور باشيم «زيد» را موضوع و «قائم» را محمول بدانيم، بلكه از امور اعتباري است، به همين جهت فرقي بين «خبرالواحد حجّة» و «الحجّة خبرالواحد» نيست، بلكه چه بسا موضوع قرار دادن «حجّة» بهتر از محمول قرار دادن آن باشد، زيرا خداوند متعال براي احكام و قوانين خود، حجت‏هايي در اختيار ما قرار داده و آن‏چه براي ما مجهول است، مصاديق اين حجّت‏ها است و ما از طريق علم اصول مي‏خواهيم به اين مصاديق برسيم، مثلاً نمي‏دانيم آيا اين حجّت در ضمن خبر واحد تعيّن دارد يا نه؟ پاسخ قائلين به حجّيت خبر واحد، مثبت و پاسخ منكرين حجيت، منفي است.
حضرت استاد ـ دام ظلّه ـ ضمن پذيرفتن اصل نظريّه مرحوم بروجردي، اشكال امام خميني(رحمت الله علیه) بر مرحوم بروجردي را نيز پذيرفته است، ولي راه حل امام خميني(رحمت الله علیه) را مورد مناقشه قرار داده و مي‏فرمايد: ما هيچ انگيزه‏اي نداريم كه مسأله اصولي را قلب كرده و مثلاً به جاي «خبر الواحد حجّة» بگوييم: «الحجّة خبرالواحد»، بلكه با باقي ماندن مسأله بر اصل خود مي‏گوييم: «حجّةٌ» درمسأله «خبرالواحد حجّةٌ» غير از «الحجّة في الفقه» است، زيرا «حجّةٌ» در مسأله اصولي داراي تنوين نكره است و به معناي «واحدٌ من مصاديق الحجّة» مي‏باشد، ولي در «الحجّة في الفقه»، طبيعي و كليِ حجّت مطرح است. در اين صورت، مصداقيت «خبرالواحد» نسبت به «الحجّة في الفقه» قوي‏تر از مصداقيت «حجّةٌ» نسبت به «الحجّة في الفقه» است، چون مراد از «الحجّة في الفقه» حجّت‏هاي روشن و واضح است، نه حجّت مبهم. مثل اين كه بگوييم: موضوع علم اصول «الحجّة الواضحة في الفقه» است. و اگر ما چنين تعبيري را به كار ببريم، «خبرالواحد» به عنوان مصداق «الحجّة الواضحة» است و «حجّةٌ» مصداق آن نمي‏باشد، زيرا «حجّةٌ» همراه با تنوين نكره و به معناي «أحد الحجج» است و داراي ابهام است و تعيّن ندارد و براي ما روشن نيست.

2. تعريف علم اصول

براي علم اصول، تعاريفي ذكر كرده‏اند:
مشهور معتقدند: علم اصول، علم به قواعد ممهَّده براي استنباط احكام شرعي است.
مرحوم آخوند عقيده دارد كه تعريف مشهور «ظنّ انسدادي بنابر حكومت» و «اصول عمليه جاري در شبهات حكميه» را شامل نمي‏شود، لذا در تعريف علم اصول فرموده است:
الأولي تعريفه بأنّه صِناعة يعرف بها القواعد التي يمكن أن تقع في طريق استنباط الأحكام أو التي ينتهي إليها في مقام العمل.
تعريف مرحوم آخوند، مورد اشكال بزرگاني چون محقق اصفهاني(رحمت الله علیه)، مرحوم نائيني و امام خميني(رحمت الله علیه) واقع شده است.
بر اين اساس، محقق نائيني(رحمت الله علیه) در تعريف علم اصول فرموده است:
علم اصول، علم به كبرياتي است كه اگر صغريات را به آن‏ها ضميمه كنيم، حكم كلّي الهي استنتاج مي‏شود.
يكي از اشكالات وارد بر تعريف مرحوم نائيني اين است كه اين تعريف، شامل بعضي از قواعد فقهيه نيز مي‏شود.
محقق عراقي(رحمت الله علیه) در تعريف علم اصول فرموده است:
قواعد اصولي قواعدي هستند كه يكي از خصوصيات زير را ـ به طريق منع خلو ـ دارا باشند:
1. راه را براي تشخيص حكم باز مي‏كنند؛
2. وظيفه عملي مكلّف را مشخص مي‏كنند؛
3. كيفيت تعلّق حكم به موضوع خود را مشخص مي‏كنند.
اين تعريف نيز مورد اشكال امام خميني(رحمت الله علیه) و ديگران واقع شده است.
آية اللّه‏ خويي(رحمت الله علیه) در تعريف علم اصول فرموده است:
علم الاُصول هو العلم بالقواعد التي تقع بنفسها في طريق استنباط الأحكام الشرعيّة الكليّة الإلهية من دون حاجة إلي ضميمة كبري أو صغري اُصولية اُخري إليها.
يكي از اشكالات اين تعريف اين است كه اين تعريف مستلزم دور است، زيرا علم ما به كبراي اصوليه متوقّف بر علم به تعريف علم اصول و علم به تعريف علم اصول متوقّف بر علم به كبراي اصوليه است.
امام خميني(رحمت الله علیه) در تعريف علم اصول فرموده است:
علم الاُصول هو القواعد الآلية التي يمكن أن تقع كبري استنتاج الأحكام الكليّة الفرعيّة الإلهيّة أو الوظيفة العمليّة.
حضرت استاد ـ دام ظلّه ـ ضمن ردّ اشكالات تعريف امام خميني(رحمت الله علیه) و پذيرفتن اشكالات وارد بر ساير تعاريف، به دفاع از تعريف امام خميني(رحمت الله علیه) پرداخته و تعريف ايشان را بهترين و محكم‏ترين تعاريف براي علم اصول مي‏دانند.
ادامه دارد .......
ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : sm1372