نظريههاي اصولي آيت اللّه فاضل لنكراني (ره) (1)
علم «اصول فقه» در بين علوم اسلامي از مقام و منزلتي رفيع برخوردار است و اهميّت آن بر كسي پوشيده نيست. اين علم سلسله قواعدي است كه براي استنباط احكام شرعي مهيا شده و تنها علمي است كه با اين هدف تأسيس شده است.
روشن است كه دستيابي به احكام شرعي، مقدمه عمل به آنها و تأمين سعادت دنيا و آخرت انسان است. از اين رو، بر مجتهد لازم است اين قواعد را مورد توجه قرار داده و با بحث و بررسي پيرامون آنها و تعيين حدود و ثغور هر كدام در استنباط احكام شرعي از آنها استفاده كند.
البته اين قواعد قبل از اين كه به صورت علم مستقلي تدوين شود، در كتاب و سنت به صورت قواعدي بسيط وجود داشته و در مقام استنباط مورد استفاده قرار ميگرفته است. از اين رو، جمعي از بزرگان شيعه با تدوين كتبي مستقل اقدام به جمعآوري رواياتي نمودهاند كه در رابطه با قواعد علم اصول ميباشند؛ از جمله كتاب الفصول المهمّة في اُصول الأئمّة تأليف محدث بزرگوار، محمد بن حسن بن علي بن حرّ عاملي(رحمت الله علیه) (م 1104) صاحب كتاب وسائل الشيعه و كتاب الاُصول الاصليّة تأليف علاّمه محدث سيد عبداللّه بن سيد محمدرضا حسيني شبّر(رحمت الله علیه) (م 1242)، و كتاب اُصول آل الرسول تأليف سيدميرزا محمدهاشم بن ميرزا زين العابدين موسوي خوانساري (م 1318) را ميتوان نام برد.
استفاده از قواعد «اصول فقه» حتي در زمان ائمه(علیهم السّلام) نيز بين اصحاب آن بزرگواران متداول بوده است، زيرا:
اولاً: در زمان ائمه (علیهم السّلام) همه شيعيان به آن بزرگواران دسترسي نداشتهاند، در نتيجه بسياري از شيعيان كه در بلاد دوردست زندگي ميكردند، ناچار بودند احكام شرعي را از اصحاب و شاگردان ائمه (علیهم السّلام) دريافت كنند. اصحاب ائمه (علیهم السّلام) نيز با توجه به آنچه از آن بزرگواران فراگرفته بودند، به پاسخگويي به سؤالات مردم ميپرداختند و در مورد مسائل مستحدثهاي كه براي آنان پيش ميآمد، بحث و بررسي ميكردند. بديهي است كه در بين روايات ائمه (علیهم السّلام) وجود عام و خاص، مطلق و مقيّد و روايات متعارض را نميتوان انكار كرد و اصحاب ائمه (علیهم السّلام) براي پاسخگويي به سؤالات مردم ناچار بودند بين روايات جمع كرده و تعارض آنها را برطرف كنند.
ثانيا: اخبار علاجيّهاي كه در ارتباط با رفع تعارض وارد شده، داراي اطلاق بوده و زمان خود ائمه (علیهم السّلام) را نيز شامل ميشود.
ثالثا: ائمه (علیهم السّلام) معمولاً تحت مراقبت شديد حكومتهاي جائر يا در زندانهاي آنان بودند و حتي شيعياني كه با ائمه (علیهم السّلام) در يك شهر زندگي ميكردند، نميتوانستند آزادانه با آنان ارتباط برقرار كنند و مشكلات خود را با آنان در ميان بگذارند. ترديدي نيست كه در چنين شرايطي، شيعه براي پاسخ سؤالات خود ناچار به نوعي اجتهاد پناه ميبرده است.
رابعا: ائمه (علیهم السّلام) به بزرگان اصحاب خود دستور ميدادند كه در مقام فتوا برآيند و به پاسخگويي سؤالات مردم بپردازند و مردم را نيز به آنان ارجاع ميدادند. امام صادق(علیه السّلام) به ابان بن تغلب فرمود: اجلس في مسجد المدينة و أفت للناس فإنّي اُحبّ أن يُري في شيعتي مثلك.
عبدالعزيز بن مهتدي ميگويد: به امام رضا(علیه السّلام) عرض كردم: إنّي لا ألقاك كلّ وقت، فعمّن آخذ معالم ديني؟ قال: خذ عن يونس بن عبدالرحمان.
سپس يونس بن عبدالرحمان كتاب اختلاف الحديث را تصنيف كرد كه در ارتباط با تعارض خبرين و مسائل تعادل و تراجيح در خبرين متعارضين است. ايشان اين كتاب را از امام كاظم(علیه السّلام) روايت كرده است.
بنابراين، آنچه از كتاب الأوائل سيوطي نقل شده كه اولين مصنّف علم اصول را شافعي ـ از علماي اهل سنت ـ ميداند، غيرقابل قبول است، زيرا شافعي، متأخر از هشام بن حكم و يونس بن عبدالرحمن است.
سپس اين روش توسط ابن جنيد اسكافي ادامه يافت. ابن جنيد از چهرههاي سرشناس طايفه اماميّه و از بزرگان شيعه و افاضل قدماي اماميه است. تصنيفات ابن جنيد به حدود پنجاه كتاب ميرسد كه از جمله آنها كتاب كشف التمويه و الإلباس علي اغمار الشيعة في أمر القياس و كتاب إظهار ما ستره أهل العباد من الرواية عن أئمّة العترة في أمر الاجتهاد است. ايشان كتاب تهذيب الشيعة لأحكام الشريعة را نيز تصنيف كرد كه دربردارنده جميع مباحث فقه است و حدود بيست جلد ميباشد.
پس از اين دو بزرگوار، نوبت به شيخ جليل القدر محمد بن محمد بن نعمان معروف به شيخ مفيد(رحمت الله علیه) (م 413) رسيد. ايشان كتابي در اصول فقه تأليف كرد كه با وجود اختصار، دربردارنده مباحث مهمّ علم اصول ميباشد.
سپس نوبت به سيد مرتضي(رحمت الله علیه) (م 436) معروف به علم الهدي و شيخ طايفه ابوجعفر محمد بن حسن طوسي(رحمت الله علیه) (م 460) رسيد. اين دو بزرگوار، از شاگردان شيخ مفيد و اركان طايفه اماميه و افراد زبردست در فنون مختلف اسلامي و داراي تأليفات با ارزش و تصنيفات گرانسنگ در اكثر علوم اسلامي ميباشند. سيد مرتضي كتاب الذريعة إلي اُصول الشريعة و شيخ طوسي كتاب عدّة الاُصول را تأليف كردند. سيد بحرالعلوم(رحمت الله علیه) ميگويد:
كتاب عدّة الاُصول، بهترين كتابي است كه در علم اصول تصنيف شده است.
جلالت شأن، عظمت مقام، كثرت تأليفات و استنباطات و فتاواي شيخ طوسي(رحمت الله علیه) به حدي بود كه احدي از شاگردان ايشان جرأت نقد نظريات او را پيدا نكرد، از اين رو پس از ايشان، استنباط و اجتهاد تا حدّي به ركود و خاموشي گراييد.
اين حالت به همين شكل ادامه پيدا كرد تا نوبت به محمد بن ادريس حلّي(رحمت الله علیه) (م 598) صاحب كتاب السرائر رسيد. ابن ادريس بحث و انتقاد را زنده كرد و باب استنباط و اجتهاد را ـ پس از ركود و انسداد ـ گشود.
پس از ابن ادريس، نوبت به محقق حلّي(رحمت الله علیه) (م 676) صاحب كتاب شرايع الإسلام و سپس نوبت به علامه حلّي(رحمت الله علیه) (م 726) رسيد. اين دو بزرگوار ـ كه به «فاضلان» معروفند ـ اساس بحث و استدلال را استحكام بخشيدند و در فقه و اصول كتابهاي زيادي تأليف كردند. محقّق حلّي كتابهاي نهج الوصول إلي معرفة الاُصول و معارج الاُصول را در زمينه علم اصول تأليف كرد. علامه حلّي نيز كتابهاي بسياري تأليف كرد كه مهمترين آنها كتاب نهج الوصول إلي علم الاُصول است.
سپس جمعي از بزرگان اصحاب ـ مانند فخر المحقّقين(رحمت الله علیه) (م 771)، فرزند علامه حلّي ـ به شرح كتاب نهج الوصول إلي علم الاُصول پرداختند و اين كتاب تا زمان شهيد ثاني(رحمت الله علیه) محور درس و بحث علما بود.
سپس شهيد ثاني(رحمت الله علیه) (م 965) كتاب تمهيد القواعد و شيخ جمالالدين حسن(رحمت الله علیه) (م 1011) ـ فرزند شهيد ثاني ـ كتاب معالم الدّين را تأليف كردند. اين كتاب به جهت تعبير سليس و جمع زيبا و سهولت استفاده از آن، تا زمان ما محور درس و بحث در ابتداي شروع در علم اصول قرار گرفت كه مورد اقبال علما واقع شد و شروح و حواشي متعدّدي بر آن نوشته گرديد كه بهترين آنها كتاب هداية المسترشدين تأليف شيخ محمدتقي اصفهاني(رحمت الله علیه) (م 1248) ـ برادر صاحب فصول ـ است. و نيز در همين دوره، مرحوم محقّق قمي (م 1231) كتاب قوانين الاُصول و مرحوم شيخ محمدحسين اصفهاني (م 1250) كتاب الفصول الغرويّة في الاُصول الفقهيّة را تأليف كردند.
با توجه به مقدمه بودن علم اصول براي علم فقه و عدم موضوعيّت آن، به نظر ميرسد در اين دوره بيش از حدّ نياز به علم اصول توجه شده است.
سرانجام اين كه نوبت به شيخ انصاري(رحمت الله علیه) (م 1281) و پس از او نوبت به مرحوم محقّق خراساني (م 1329) ـ از شاگردان شيخ انصاري ـ رسيد. شيخ انصاري كتاب فرائد الاُصول معروف به «الرسائل» و محقّق خراساني كتاب كفاية الاُصول را تأليف كردند. اين دو بزرگوار، تنقيح و تهذيب و ترتيب مطالب را به نحو زيبا و اعجابآوري انجام دادند، به گونهاي كه اين دو كتاب به عنوان كتاب درسي حوزههاي علميّه قرار گرفت و شروح و حواشي متعدّدي بر آنها نگاشته شد.
پس از آن، جمعي از بزرگان شاگردان شيخ انصاري و محقق خراساني به تدقيق و تحقيق در نظريات ايشان پرداخته و تأليفات و نظريات با ارزشي نيز ارائه كردند كه بلندي مرتبه آنها را نميتوان انكار كرد. از جمله اين افراد ميتوان شيخ علي قوچاني (م 1333)، شيخ عبدالكريم حائري (م 1355)، ميرزا حسين نائيني (م 1356)، ميرزا ابوالحسن مشكيني (م 1358)، شيخ محمد حسين غروي اصفهاني معروف به «كمپاني» (م 1361)، شيخ ضياء الدين عراقي (م 1361)، حاجآقا حسين بروجردي (م 1380) ـ كه درود و رحمت خداوند بر آنان باد ـ را نام برد.
سپس نوبت به طبقه بعدي رسيد كه از جمله آنان حضرت امام خميني(رحمت الله علیه) (م 1367 ه•• .ش) و مرحوم آية اللّه خويي (م 1413) ميباشند. اين دو بزرگوار با دقّت و موشكافيهاي عالمانه علم اصول را رونقي تازه بخشيدند و در زمينه مسائل اصولي، نظريّات باارزشي ارائه نمودند.
پس از آن، نوبت به بزرگان ديگري رسيد كه از جمله آنان فقيه اهلبيت(علیهم السّلام) و اصولي متبحّر، حضرت آية اللّه العظمي فاضل لنكراني ـ دام ظلّه ـ است.
ايشان از شاگردان مبرّز مرحوم آية اللّه العظمي بروجردي و حضرت امام خميني(رحمت الله علیه) ميباشند و در روش بحث اصولي، از اين دو بزگوار متأثر ميباشند.
آية اللّه العظمي فاضل لنكراني ـ دام ظلّه ـ همانند استادان خود، مطالب را از اصل مورد ملاحظه قرار داده و به ريشهيابي اساس آن ميپردازند. به همين جهت، گاهي مناقشه در اساس مسأله، ضرورت بررسي فروع مترتب بر آن را نيز مرتفع ميسازد.
اما مباني مهمي كه ايشان مبتكر آن بوده يا به تبعيّت از بزرگان ديگر اختيار كردهاند، بسيار است كه در ذيل به بعضي از آنها اشاره ميكنيم.
صحاب فصول(رحمت الله علیه) كلام مشهور و محقّق قمي(رحمت الله علیه) را مورد اشكال قرار داده ميگويد: راه حلّ اين است كه «وصف دليليّت» را از موضوع علم اصول برداشته و موضوع را «ذات ادلّه اربعه» قرار دهيم.
مرحوم آخوند با توجه به اين كه موضوع علم را «جامع بين موضوعات مسائل آن علم» ميداند و ارتباط بين موضوع علم و موضوعات مسائل را به مانند ارتباط بين كلّي و افراد و طبيعي و مصاديق ميشمارد، موضوع علم اصول را قدر جامع بين موضوعات مسائل علم اصول ميداند و ميفرمايد: «لازم نيست اين قدْر جامع داراي عنوان و نام مشخصي باشد».
امام خميني(رحمت الله علیه) كلام مرحوم آخوند را مورد اشكال قرار داده و ميفرمايد: در مورد علومي كه منزوي هستند ميتوان چنين حرفي زد، ولي در رابطه با علمي كه اين همه مورد توجه بزرگان بوده، نميتوان اين گونه حرف زد.
مرحوم آية اللّه بروجردي با توجه به اين كه موضوع علم را «جامع بين محمولات» ميداند، موضوع علم اصول را عنوان «الحجّة في الفقه» ميداند.
امام خميني(رحمت الله علیه) اگر چه مبناي مرحوم بروجردي در مورد موضوع علم ـ يعني جامع بين محمولات ـ را نپذيرفت، و موضوع علم را «جامع بين موضوعات مسائل» دانست، ولي در مورد موضوع علم اصول، نظريه مرحوم بروجردي را پذيرفت: موضوع علم اصول، عنوان «الحجة في الفقه» است.
اما با توجه به اين كه «حجّة» در مسائل علم اصول به عنوان محمول قرار ميگيرد و ايشان موضوع علم را «جامع بين موضوعات مسائل» ميداند، براي تطبيق عنوان «حجّة» بر «جامع بين موضوعات مسائل» ميفرمايد: مسائل علم اصول، از مسائل واقعي تكويني ـ مثل «زيد قائم» ـ نيست كه ما مجبور باشيم «زيد» را موضوع و «قائم» را محمول بدانيم، بلكه از امور اعتباري است، به همين جهت فرقي بين «خبرالواحد حجّة» و «الحجّة خبرالواحد» نيست، بلكه چه بسا موضوع قرار دادن «حجّة» بهتر از محمول قرار دادن آن باشد، زيرا خداوند متعال براي احكام و قوانين خود، حجتهايي در اختيار ما قرار داده و آنچه براي ما مجهول است، مصاديق اين حجّتها است و ما از طريق علم اصول ميخواهيم به اين مصاديق برسيم، مثلاً نميدانيم آيا اين حجّت در ضمن خبر واحد تعيّن دارد يا نه؟ پاسخ قائلين به حجّيت خبر واحد، مثبت و پاسخ منكرين حجيت، منفي است.
حضرت استاد ـ دام ظلّه ـ ضمن پذيرفتن اصل نظريّه مرحوم بروجردي، اشكال امام خميني(رحمت الله علیه) بر مرحوم بروجردي را نيز پذيرفته است، ولي راه حل امام خميني(رحمت الله علیه) را مورد مناقشه قرار داده و ميفرمايد: ما هيچ انگيزهاي نداريم كه مسأله اصولي را قلب كرده و مثلاً به جاي «خبر الواحد حجّة» بگوييم: «الحجّة خبرالواحد»، بلكه با باقي ماندن مسأله بر اصل خود ميگوييم: «حجّةٌ» درمسأله «خبرالواحد حجّةٌ» غير از «الحجّة في الفقه» است، زيرا «حجّةٌ» در مسأله اصولي داراي تنوين نكره است و به معناي «واحدٌ من مصاديق الحجّة» ميباشد، ولي در «الحجّة في الفقه»، طبيعي و كليِ حجّت مطرح است. در اين صورت، مصداقيت «خبرالواحد» نسبت به «الحجّة في الفقه» قويتر از مصداقيت «حجّةٌ» نسبت به «الحجّة في الفقه» است، چون مراد از «الحجّة في الفقه» حجّتهاي روشن و واضح است، نه حجّت مبهم. مثل اين كه بگوييم: موضوع علم اصول «الحجّة الواضحة في الفقه» است. و اگر ما چنين تعبيري را به كار ببريم، «خبرالواحد» به عنوان مصداق «الحجّة الواضحة» است و «حجّةٌ» مصداق آن نميباشد، زيرا «حجّةٌ» همراه با تنوين نكره و به معناي «أحد الحجج» است و داراي ابهام است و تعيّن ندارد و براي ما روشن نيست.
مشهور معتقدند: علم اصول، علم به قواعد ممهَّده براي استنباط احكام شرعي است.
مرحوم آخوند عقيده دارد كه تعريف مشهور «ظنّ انسدادي بنابر حكومت» و «اصول عمليه جاري در شبهات حكميه» را شامل نميشود، لذا در تعريف علم اصول فرموده است:
الأولي تعريفه بأنّه صِناعة يعرف بها القواعد التي يمكن أن تقع في طريق استنباط الأحكام أو التي ينتهي إليها في مقام العمل.
تعريف مرحوم آخوند، مورد اشكال بزرگاني چون محقق اصفهاني(رحمت الله علیه)، مرحوم نائيني و امام خميني(رحمت الله علیه) واقع شده است.
بر اين اساس، محقق نائيني(رحمت الله علیه) در تعريف علم اصول فرموده است:
علم اصول، علم به كبرياتي است كه اگر صغريات را به آنها ضميمه كنيم، حكم كلّي الهي استنتاج ميشود.
يكي از اشكالات وارد بر تعريف مرحوم نائيني اين است كه اين تعريف، شامل بعضي از قواعد فقهيه نيز ميشود.
محقق عراقي(رحمت الله علیه) در تعريف علم اصول فرموده است:
قواعد اصولي قواعدي هستند كه يكي از خصوصيات زير را ـ به طريق منع خلو ـ دارا باشند:
1. راه را براي تشخيص حكم باز ميكنند؛
2. وظيفه عملي مكلّف را مشخص ميكنند؛
3. كيفيت تعلّق حكم به موضوع خود را مشخص ميكنند.
اين تعريف نيز مورد اشكال امام خميني(رحمت الله علیه) و ديگران واقع شده است.
آية اللّه خويي(رحمت الله علیه) در تعريف علم اصول فرموده است:
علم الاُصول هو العلم بالقواعد التي تقع بنفسها في طريق استنباط الأحكام الشرعيّة الكليّة الإلهية من دون حاجة إلي ضميمة كبري أو صغري اُصولية اُخري إليها.
يكي از اشكالات اين تعريف اين است كه اين تعريف مستلزم دور است، زيرا علم ما به كبراي اصوليه متوقّف بر علم به تعريف علم اصول و علم به تعريف علم اصول متوقّف بر علم به كبراي اصوليه است.
امام خميني(رحمت الله علیه) در تعريف علم اصول فرموده است:
علم الاُصول هو القواعد الآلية التي يمكن أن تقع كبري استنتاج الأحكام الكليّة الفرعيّة الإلهيّة أو الوظيفة العمليّة.
حضرت استاد ـ دام ظلّه ـ ضمن ردّ اشكالات تعريف امام خميني(رحمت الله علیه) و پذيرفتن اشكالات وارد بر ساير تعاريف، به دفاع از تعريف امام خميني(رحمت الله علیه) پرداخته و تعريف ايشان را بهترين و محكمترين تعاريف براي علم اصول ميدانند.
ادامه دارد .......
ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : sm1372
/س
روشن است كه دستيابي به احكام شرعي، مقدمه عمل به آنها و تأمين سعادت دنيا و آخرت انسان است. از اين رو، بر مجتهد لازم است اين قواعد را مورد توجه قرار داده و با بحث و بررسي پيرامون آنها و تعيين حدود و ثغور هر كدام در استنباط احكام شرعي از آنها استفاده كند.
البته اين قواعد قبل از اين كه به صورت علم مستقلي تدوين شود، در كتاب و سنت به صورت قواعدي بسيط وجود داشته و در مقام استنباط مورد استفاده قرار ميگرفته است. از اين رو، جمعي از بزرگان شيعه با تدوين كتبي مستقل اقدام به جمعآوري رواياتي نمودهاند كه در رابطه با قواعد علم اصول ميباشند؛ از جمله كتاب الفصول المهمّة في اُصول الأئمّة تأليف محدث بزرگوار، محمد بن حسن بن علي بن حرّ عاملي(رحمت الله علیه) (م 1104) صاحب كتاب وسائل الشيعه و كتاب الاُصول الاصليّة تأليف علاّمه محدث سيد عبداللّه بن سيد محمدرضا حسيني شبّر(رحمت الله علیه) (م 1242)، و كتاب اُصول آل الرسول تأليف سيدميرزا محمدهاشم بن ميرزا زين العابدين موسوي خوانساري (م 1318) را ميتوان نام برد.
استفاده از قواعد «اصول فقه» حتي در زمان ائمه(علیهم السّلام) نيز بين اصحاب آن بزرگواران متداول بوده است، زيرا:
اولاً: در زمان ائمه (علیهم السّلام) همه شيعيان به آن بزرگواران دسترسي نداشتهاند، در نتيجه بسياري از شيعيان كه در بلاد دوردست زندگي ميكردند، ناچار بودند احكام شرعي را از اصحاب و شاگردان ائمه (علیهم السّلام) دريافت كنند. اصحاب ائمه (علیهم السّلام) نيز با توجه به آنچه از آن بزرگواران فراگرفته بودند، به پاسخگويي به سؤالات مردم ميپرداختند و در مورد مسائل مستحدثهاي كه براي آنان پيش ميآمد، بحث و بررسي ميكردند. بديهي است كه در بين روايات ائمه (علیهم السّلام) وجود عام و خاص، مطلق و مقيّد و روايات متعارض را نميتوان انكار كرد و اصحاب ائمه (علیهم السّلام) براي پاسخگويي به سؤالات مردم ناچار بودند بين روايات جمع كرده و تعارض آنها را برطرف كنند.
ثانيا: اخبار علاجيّهاي كه در ارتباط با رفع تعارض وارد شده، داراي اطلاق بوده و زمان خود ائمه (علیهم السّلام) را نيز شامل ميشود.
ثالثا: ائمه (علیهم السّلام) معمولاً تحت مراقبت شديد حكومتهاي جائر يا در زندانهاي آنان بودند و حتي شيعياني كه با ائمه (علیهم السّلام) در يك شهر زندگي ميكردند، نميتوانستند آزادانه با آنان ارتباط برقرار كنند و مشكلات خود را با آنان در ميان بگذارند. ترديدي نيست كه در چنين شرايطي، شيعه براي پاسخ سؤالات خود ناچار به نوعي اجتهاد پناه ميبرده است.
رابعا: ائمه (علیهم السّلام) به بزرگان اصحاب خود دستور ميدادند كه در مقام فتوا برآيند و به پاسخگويي سؤالات مردم بپردازند و مردم را نيز به آنان ارجاع ميدادند. امام صادق(علیه السّلام) به ابان بن تغلب فرمود: اجلس في مسجد المدينة و أفت للناس فإنّي اُحبّ أن يُري في شيعتي مثلك.
عبدالعزيز بن مهتدي ميگويد: به امام رضا(علیه السّلام) عرض كردم: إنّي لا ألقاك كلّ وقت، فعمّن آخذ معالم ديني؟ قال: خذ عن يونس بن عبدالرحمان.
تاريخ و تطور علم اصول
اولين تصنيف در علم اصول
سپس يونس بن عبدالرحمان كتاب اختلاف الحديث را تصنيف كرد كه در ارتباط با تعارض خبرين و مسائل تعادل و تراجيح در خبرين متعارضين است. ايشان اين كتاب را از امام كاظم(علیه السّلام) روايت كرده است.
بنابراين، آنچه از كتاب الأوائل سيوطي نقل شده كه اولين مصنّف علم اصول را شافعي ـ از علماي اهل سنت ـ ميداند، غيرقابل قبول است، زيرا شافعي، متأخر از هشام بن حكم و يونس بن عبدالرحمن است.
اولين كسي كه علم اصول را در مقام استنباط به كار گرفت
سپس اين روش توسط ابن جنيد اسكافي ادامه يافت. ابن جنيد از چهرههاي سرشناس طايفه اماميّه و از بزرگان شيعه و افاضل قدماي اماميه است. تصنيفات ابن جنيد به حدود پنجاه كتاب ميرسد كه از جمله آنها كتاب كشف التمويه و الإلباس علي اغمار الشيعة في أمر القياس و كتاب إظهار ما ستره أهل العباد من الرواية عن أئمّة العترة في أمر الاجتهاد است. ايشان كتاب تهذيب الشيعة لأحكام الشريعة را نيز تصنيف كرد كه دربردارنده جميع مباحث فقه است و حدود بيست جلد ميباشد.
پس از اين دو بزرگوار، نوبت به شيخ جليل القدر محمد بن محمد بن نعمان معروف به شيخ مفيد(رحمت الله علیه) (م 413) رسيد. ايشان كتابي در اصول فقه تأليف كرد كه با وجود اختصار، دربردارنده مباحث مهمّ علم اصول ميباشد.
سپس نوبت به سيد مرتضي(رحمت الله علیه) (م 436) معروف به علم الهدي و شيخ طايفه ابوجعفر محمد بن حسن طوسي(رحمت الله علیه) (م 460) رسيد. اين دو بزرگوار، از شاگردان شيخ مفيد و اركان طايفه اماميه و افراد زبردست در فنون مختلف اسلامي و داراي تأليفات با ارزش و تصنيفات گرانسنگ در اكثر علوم اسلامي ميباشند. سيد مرتضي كتاب الذريعة إلي اُصول الشريعة و شيخ طوسي كتاب عدّة الاُصول را تأليف كردند. سيد بحرالعلوم(رحمت الله علیه) ميگويد:
كتاب عدّة الاُصول، بهترين كتابي است كه در علم اصول تصنيف شده است.
جلالت شأن، عظمت مقام، كثرت تأليفات و استنباطات و فتاواي شيخ طوسي(رحمت الله علیه) به حدي بود كه احدي از شاگردان ايشان جرأت نقد نظريات او را پيدا نكرد، از اين رو پس از ايشان، استنباط و اجتهاد تا حدّي به ركود و خاموشي گراييد.
اين حالت به همين شكل ادامه پيدا كرد تا نوبت به محمد بن ادريس حلّي(رحمت الله علیه) (م 598) صاحب كتاب السرائر رسيد. ابن ادريس بحث و انتقاد را زنده كرد و باب استنباط و اجتهاد را ـ پس از ركود و انسداد ـ گشود.
پس از ابن ادريس، نوبت به محقق حلّي(رحمت الله علیه) (م 676) صاحب كتاب شرايع الإسلام و سپس نوبت به علامه حلّي(رحمت الله علیه) (م 726) رسيد. اين دو بزرگوار ـ كه به «فاضلان» معروفند ـ اساس بحث و استدلال را استحكام بخشيدند و در فقه و اصول كتابهاي زيادي تأليف كردند. محقّق حلّي كتابهاي نهج الوصول إلي معرفة الاُصول و معارج الاُصول را در زمينه علم اصول تأليف كرد. علامه حلّي نيز كتابهاي بسياري تأليف كرد كه مهمترين آنها كتاب نهج الوصول إلي علم الاُصول است.
سپس جمعي از بزرگان اصحاب ـ مانند فخر المحقّقين(رحمت الله علیه) (م 771)، فرزند علامه حلّي ـ به شرح كتاب نهج الوصول إلي علم الاُصول پرداختند و اين كتاب تا زمان شهيد ثاني(رحمت الله علیه) محور درس و بحث علما بود.
سپس شهيد ثاني(رحمت الله علیه) (م 965) كتاب تمهيد القواعد و شيخ جمالالدين حسن(رحمت الله علیه) (م 1011) ـ فرزند شهيد ثاني ـ كتاب معالم الدّين را تأليف كردند. اين كتاب به جهت تعبير سليس و جمع زيبا و سهولت استفاده از آن، تا زمان ما محور درس و بحث در ابتداي شروع در علم اصول قرار گرفت كه مورد اقبال علما واقع شد و شروح و حواشي متعدّدي بر آن نوشته گرديد كه بهترين آنها كتاب هداية المسترشدين تأليف شيخ محمدتقي اصفهاني(رحمت الله علیه) (م 1248) ـ برادر صاحب فصول ـ است. و نيز در همين دوره، مرحوم محقّق قمي (م 1231) كتاب قوانين الاُصول و مرحوم شيخ محمدحسين اصفهاني (م 1250) كتاب الفصول الغرويّة في الاُصول الفقهيّة را تأليف كردند.
با توجه به مقدمه بودن علم اصول براي علم فقه و عدم موضوعيّت آن، به نظر ميرسد در اين دوره بيش از حدّ نياز به علم اصول توجه شده است.
سرانجام اين كه نوبت به شيخ انصاري(رحمت الله علیه) (م 1281) و پس از او نوبت به مرحوم محقّق خراساني (م 1329) ـ از شاگردان شيخ انصاري ـ رسيد. شيخ انصاري كتاب فرائد الاُصول معروف به «الرسائل» و محقّق خراساني كتاب كفاية الاُصول را تأليف كردند. اين دو بزرگوار، تنقيح و تهذيب و ترتيب مطالب را به نحو زيبا و اعجابآوري انجام دادند، به گونهاي كه اين دو كتاب به عنوان كتاب درسي حوزههاي علميّه قرار گرفت و شروح و حواشي متعدّدي بر آنها نگاشته شد.
پس از آن، جمعي از بزرگان شاگردان شيخ انصاري و محقق خراساني به تدقيق و تحقيق در نظريات ايشان پرداخته و تأليفات و نظريات با ارزشي نيز ارائه كردند كه بلندي مرتبه آنها را نميتوان انكار كرد. از جمله اين افراد ميتوان شيخ علي قوچاني (م 1333)، شيخ عبدالكريم حائري (م 1355)، ميرزا حسين نائيني (م 1356)، ميرزا ابوالحسن مشكيني (م 1358)، شيخ محمد حسين غروي اصفهاني معروف به «كمپاني» (م 1361)، شيخ ضياء الدين عراقي (م 1361)، حاجآقا حسين بروجردي (م 1380) ـ كه درود و رحمت خداوند بر آنان باد ـ را نام برد.
سپس نوبت به طبقه بعدي رسيد كه از جمله آنان حضرت امام خميني(رحمت الله علیه) (م 1367 ه•• .ش) و مرحوم آية اللّه خويي (م 1413) ميباشند. اين دو بزرگوار با دقّت و موشكافيهاي عالمانه علم اصول را رونقي تازه بخشيدند و در زمينه مسائل اصولي، نظريّات باارزشي ارائه نمودند.
پس از آن، نوبت به بزرگان ديگري رسيد كه از جمله آنان فقيه اهلبيت(علیهم السّلام) و اصولي متبحّر، حضرت آية اللّه العظمي فاضل لنكراني ـ دام ظلّه ـ است.
ايشان از شاگردان مبرّز مرحوم آية اللّه العظمي بروجردي و حضرت امام خميني(رحمت الله علیه) ميباشند و در روش بحث اصولي، از اين دو بزگوار متأثر ميباشند.
آية اللّه العظمي فاضل لنكراني ـ دام ظلّه ـ همانند استادان خود، مطالب را از اصل مورد ملاحظه قرار داده و به ريشهيابي اساس آن ميپردازند. به همين جهت، گاهي مناقشه در اساس مسأله، ضرورت بررسي فروع مترتب بر آن را نيز مرتفع ميسازد.
اما مباني مهمي كه ايشان مبتكر آن بوده يا به تبعيّت از بزرگان ديگر اختيار كردهاند، بسيار است كه در ذيل به بعضي از آنها اشاره ميكنيم.
ديدگاه حضرت استاد در علم اصول
1. موضوع علم اصول
صحاب فصول(رحمت الله علیه) كلام مشهور و محقّق قمي(رحمت الله علیه) را مورد اشكال قرار داده ميگويد: راه حلّ اين است كه «وصف دليليّت» را از موضوع علم اصول برداشته و موضوع را «ذات ادلّه اربعه» قرار دهيم.
مرحوم آخوند با توجه به اين كه موضوع علم را «جامع بين موضوعات مسائل آن علم» ميداند و ارتباط بين موضوع علم و موضوعات مسائل را به مانند ارتباط بين كلّي و افراد و طبيعي و مصاديق ميشمارد، موضوع علم اصول را قدر جامع بين موضوعات مسائل علم اصول ميداند و ميفرمايد: «لازم نيست اين قدْر جامع داراي عنوان و نام مشخصي باشد».
امام خميني(رحمت الله علیه) كلام مرحوم آخوند را مورد اشكال قرار داده و ميفرمايد: در مورد علومي كه منزوي هستند ميتوان چنين حرفي زد، ولي در رابطه با علمي كه اين همه مورد توجه بزرگان بوده، نميتوان اين گونه حرف زد.
مرحوم آية اللّه بروجردي با توجه به اين كه موضوع علم را «جامع بين محمولات» ميداند، موضوع علم اصول را عنوان «الحجّة في الفقه» ميداند.
امام خميني(رحمت الله علیه) اگر چه مبناي مرحوم بروجردي در مورد موضوع علم ـ يعني جامع بين محمولات ـ را نپذيرفت، و موضوع علم را «جامع بين موضوعات مسائل» دانست، ولي در مورد موضوع علم اصول، نظريه مرحوم بروجردي را پذيرفت: موضوع علم اصول، عنوان «الحجة في الفقه» است.
اما با توجه به اين كه «حجّة» در مسائل علم اصول به عنوان محمول قرار ميگيرد و ايشان موضوع علم را «جامع بين موضوعات مسائل» ميداند، براي تطبيق عنوان «حجّة» بر «جامع بين موضوعات مسائل» ميفرمايد: مسائل علم اصول، از مسائل واقعي تكويني ـ مثل «زيد قائم» ـ نيست كه ما مجبور باشيم «زيد» را موضوع و «قائم» را محمول بدانيم، بلكه از امور اعتباري است، به همين جهت فرقي بين «خبرالواحد حجّة» و «الحجّة خبرالواحد» نيست، بلكه چه بسا موضوع قرار دادن «حجّة» بهتر از محمول قرار دادن آن باشد، زيرا خداوند متعال براي احكام و قوانين خود، حجتهايي در اختيار ما قرار داده و آنچه براي ما مجهول است، مصاديق اين حجّتها است و ما از طريق علم اصول ميخواهيم به اين مصاديق برسيم، مثلاً نميدانيم آيا اين حجّت در ضمن خبر واحد تعيّن دارد يا نه؟ پاسخ قائلين به حجّيت خبر واحد، مثبت و پاسخ منكرين حجيت، منفي است.
حضرت استاد ـ دام ظلّه ـ ضمن پذيرفتن اصل نظريّه مرحوم بروجردي، اشكال امام خميني(رحمت الله علیه) بر مرحوم بروجردي را نيز پذيرفته است، ولي راه حل امام خميني(رحمت الله علیه) را مورد مناقشه قرار داده و ميفرمايد: ما هيچ انگيزهاي نداريم كه مسأله اصولي را قلب كرده و مثلاً به جاي «خبر الواحد حجّة» بگوييم: «الحجّة خبرالواحد»، بلكه با باقي ماندن مسأله بر اصل خود ميگوييم: «حجّةٌ» درمسأله «خبرالواحد حجّةٌ» غير از «الحجّة في الفقه» است، زيرا «حجّةٌ» در مسأله اصولي داراي تنوين نكره است و به معناي «واحدٌ من مصاديق الحجّة» ميباشد، ولي در «الحجّة في الفقه»، طبيعي و كليِ حجّت مطرح است. در اين صورت، مصداقيت «خبرالواحد» نسبت به «الحجّة في الفقه» قويتر از مصداقيت «حجّةٌ» نسبت به «الحجّة في الفقه» است، چون مراد از «الحجّة في الفقه» حجّتهاي روشن و واضح است، نه حجّت مبهم. مثل اين كه بگوييم: موضوع علم اصول «الحجّة الواضحة في الفقه» است. و اگر ما چنين تعبيري را به كار ببريم، «خبرالواحد» به عنوان مصداق «الحجّة الواضحة» است و «حجّةٌ» مصداق آن نميباشد، زيرا «حجّةٌ» همراه با تنوين نكره و به معناي «أحد الحجج» است و داراي ابهام است و تعيّن ندارد و براي ما روشن نيست.
2. تعريف علم اصول
مشهور معتقدند: علم اصول، علم به قواعد ممهَّده براي استنباط احكام شرعي است.
مرحوم آخوند عقيده دارد كه تعريف مشهور «ظنّ انسدادي بنابر حكومت» و «اصول عمليه جاري در شبهات حكميه» را شامل نميشود، لذا در تعريف علم اصول فرموده است:
الأولي تعريفه بأنّه صِناعة يعرف بها القواعد التي يمكن أن تقع في طريق استنباط الأحكام أو التي ينتهي إليها في مقام العمل.
تعريف مرحوم آخوند، مورد اشكال بزرگاني چون محقق اصفهاني(رحمت الله علیه)، مرحوم نائيني و امام خميني(رحمت الله علیه) واقع شده است.
بر اين اساس، محقق نائيني(رحمت الله علیه) در تعريف علم اصول فرموده است:
علم اصول، علم به كبرياتي است كه اگر صغريات را به آنها ضميمه كنيم، حكم كلّي الهي استنتاج ميشود.
يكي از اشكالات وارد بر تعريف مرحوم نائيني اين است كه اين تعريف، شامل بعضي از قواعد فقهيه نيز ميشود.
محقق عراقي(رحمت الله علیه) در تعريف علم اصول فرموده است:
قواعد اصولي قواعدي هستند كه يكي از خصوصيات زير را ـ به طريق منع خلو ـ دارا باشند:
1. راه را براي تشخيص حكم باز ميكنند؛
2. وظيفه عملي مكلّف را مشخص ميكنند؛
3. كيفيت تعلّق حكم به موضوع خود را مشخص ميكنند.
اين تعريف نيز مورد اشكال امام خميني(رحمت الله علیه) و ديگران واقع شده است.
آية اللّه خويي(رحمت الله علیه) در تعريف علم اصول فرموده است:
علم الاُصول هو العلم بالقواعد التي تقع بنفسها في طريق استنباط الأحكام الشرعيّة الكليّة الإلهية من دون حاجة إلي ضميمة كبري أو صغري اُصولية اُخري إليها.
يكي از اشكالات اين تعريف اين است كه اين تعريف مستلزم دور است، زيرا علم ما به كبراي اصوليه متوقّف بر علم به تعريف علم اصول و علم به تعريف علم اصول متوقّف بر علم به كبراي اصوليه است.
امام خميني(رحمت الله علیه) در تعريف علم اصول فرموده است:
علم الاُصول هو القواعد الآلية التي يمكن أن تقع كبري استنتاج الأحكام الكليّة الفرعيّة الإلهيّة أو الوظيفة العمليّة.
حضرت استاد ـ دام ظلّه ـ ضمن ردّ اشكالات تعريف امام خميني(رحمت الله علیه) و پذيرفتن اشكالات وارد بر ساير تعاريف، به دفاع از تعريف امام خميني(رحمت الله علیه) پرداخته و تعريف ايشان را بهترين و محكمترين تعاريف براي علم اصول ميدانند.
ادامه دارد .......
ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : sm1372
/س