پلورالیسم دینی در بوته نقد (2)






آیت الله محمد هادی معرفت (رحمت الله علیه)

تجزیه و تخلیط

در قسمت اول هرآنچه آوردیم، طبق فرضیّه « پلورالیزم » تکثّرگرایی و تنوّع حقّ بود، که نسبیّت حق و باطل را می‏رساند ، ولی دکتر علی الوردی بغدادی ، نغمه دیگری آغاز کرده، با عنوان تجزیه و تقسیط حق و خلط آن با باطل، و به گمان خود، می‏خواهد نفی نسبیّت نماید... وی چنین می‏گوید:
«هیچ چیز خالص در این جهان یافت نمی‏شود، خدای جهان هم بر این نکته انگشت نهاده، آن جا که می‏گوید: «أنزل من السماء ماءً فسالت أودیة بقدرها...»(رعد /17) آبی که از آسمان فرو ریزد، ناچار با گل‏ولای آمیخته می‏شود و کف بلندی بر آن می‏نشیند. حق و باطل به هم آمیخته‏اند. امام علی نیز فرمود که حق خالص و باطل اگر وجود داشتند، هیچ کس در گُزیدن حق و ترک باطل تردید نمی‏کرد. اما همیشه چنین است که «یؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فیمزجان...»؛4 مخلوطی از هر دو درست و عرضه می‏کنند.
سخن در این نیست که اصل ادیان الهی عین حق‏اند، سخن در فهم آدمیان و مذاهب مختلفه دینی است که همیشه مخلوطی از حق و باطلند و براستی اگر یکی از این فرقه‏های دینی حق خالص بود، و بقیّه باطل محض، هیچ خردمندی در تمیز حق از باطل و در انتخاب حق درنگ نمی‏کرد.
نه تشیّع، اسلام خالص و حق محض است، و نه تسنّن. گرچه پیروان این دو طریقه هر کدام در حق خود چنان رأیی دارند. نه اشعریّت حق مطلق است نه اعتزالیّت. نه فقه مالکی نه فقه جعفری. نه تفسیر فخر رازی نه تفسیر علاّمه طباطبائی. نه زیدیّه و نه وهابیّه. نه همه مسلمانان در خداشناسی و پرستش‏شان عاری و بری از شرکند، و نه همه مسیحیان، درک دینی‏شان شرک‏آلود است. دنیا را هویّتهای ناخالص پر کرده‏اند. «و ما یؤمن اکثرهم باللّه‏ إلاّ و هم مشرکون»؛ (یوسف /106) یعنی توحید خالص کم است، و بیشتر موحّدین مشرکند و خود نمی‏دانند و البته مقبول خداوند هم می‏افتند.
اصحاب هر فرقه مجازند که همچنان بر طریقه خود بمانند و پابفشارند. مراد نفی طریقه خود نیست، مراد بهتر شناختن طریقه خود و هضم این معنا است که کثرت و تنوّع، طبیعی و بشری و این جهانی و ناگزیر است. مراد نسبیّت حق و باطل هم نیست، می‏گوییم: عالم، عالم ناخالصی‏ها است، چه عالم طبیعت و چه عالم شریعت. چه فرد و چه جامعه. سرّ این ناخالصی هم بشری شدن دین است.
وقتی باران دین ناب از آسمان وحی بر خاک افهام بشری می‏بارد، ذهن آلوده می‏شود و همین که عقلها به فهمیدن دین زلال همّت می‏گمارند، داشته‏های خود را با آن می‏آمیزند و آن را تیره می‏کنند، لذا دین‏داری و دین‏ورزی چون آبی کف‏آلود تا قیام قیامت در میان مردم جاری است و تنها در قیامت است که خداوند میان بندگان خود در خصوص اختلافاتشان داوری خواهد کرد: «و انّ ربّک لیحکم بینهم یوم القیامة فیما کانوا فیه یختلفون»نحل /124
رگ رگ است این آب شیرین و آب شور
در خـلایق می‏رود تا نفخ صـور

نقد و بررسی

نویسنده محترم در این مقال، موضع درجه دوم (فرامرزی ادیان)5 به خود گرفته، و از جایگاه ناظری به ادیان و مذاهب گوناگون نگریسته، و بدین نتیجه رسیده است که «نه تشیّع، اسلام خالص و حق محض است، و نه تسنّن. نه فقه مالکی، نه فقه جعفری. نه زیدیّه و نه وهّابیّت». حتی اگر بپذیریم ـ آن چنان که مدعای نویسنده است ـ این دیدگاه به نسبیّت حق و باطل نمی‏انجامد، دست‏کم حقّ را به هزاران تکّه می‏کند، که هر کدام سهم گروهی خاص است. با توجه به این فرضیّه، راهی برای تشخیص مقدار سهم هر گروه از حقیقت نداریم. چگونه می‏توانیم دیدگاه درجه اول خود را ـ به عنوان فهم شیعیان از اسلام ـ برتر از وهّابیّت ـ که آن هم فهم خاصّی از اسلام است ـ بنشانیم؟!
مفهوم پلورالیزم دینی، در سراسر مقال، به معانی متعددی به کار رفته است. مانند: کثرت فهمهای آدمیان از دین، کثرت تجربه‏های دینی، کثرت طرق هدایت، کثرت ناشی از ناخالصی حق و باطل، کثرت حقایق نهفته زیر پوشش ظواهر، کثرت ناشی از تعارض ارزشها... و این گوناگونی معنا، موجب آشفتگی منطقی بحث شده است؛ چه پاره‏ای از معانی توضیح واضحات است و پاره‏ای دیگر ادّعای محض، و فاقد هرگونه استناد معقول.
به علاوه، حجاب عبارتهای زیبا و شعرگونه مقال، تا اندازه‏ای نارساییها و ناهمگونیهای گفتار را پوشانده و استناد به اشعار و احیانا آیات قرآنی ـ برحسب ظاهر ـ رونقی به آن داده است.
تفسیر کردن آیات و نیز ابیات، طبق دلخواه، یکی از مهمترین سببهای نقد مقال به شمار می‏رود. از نظر ما، جرأت بزرگی است، از افرادی مانند نویسنده محترم مقال (که او را فردی معتقد و متعهّد می‏شناسیم) این‏گونه، بدون محابا، کلام خدا را وارونه معنا کند، و از تفسیر به رأی باکی نداشته باشد.
به عنوان نمونه: «إنّک علی صراطٍ مستقیم»(زخرف/43) را به: یکی از راههای راست تفسیر کند، به گمان آن که «تنوین» در این جا صرفا «تنکیر» را می‏رساند، در صورتی که برای «تفخیم» است؛ مانند: «إنّ ربّی علی صراطٍ مستقیم»(هود /56)... طبق برداشت ایشان، خداوند هم بر یکی از راههای مستقیم است نه تنها راه مستقیم!؟
این، یک مغالطه آشکار یا کج‏فهمی است، که شایسته یک نویسنده محقّق نیست.
خداوند، آن جا که از «عباد مُخلَصین»6 (بندگان خاصّ خدا) یاد می‏کند، سپس می‏فرماید: «قال هذا صراطٌ علیَ مستقیمٌ»حجر /41
این می‏رساند که اخلاص در بندگی، یگانه راه راست به سوی خداست.
یا آن جا که می‏گوید: «و انّ اللّه‏ ربّی و ربّکم فاعبدوه، هذا صراط مستقیم»
مریم /36
همانا خداوند پروردگار ما و شماست، او را پرستش کنید. این، یگانه صراط مستقیم است.
«وأن اعبدونی، هذا صراط مستقیم»
یس /61
مرا بپرستید، همانا صراط مستقیم همین است.
«و اتّبعونِ هذا صراط مستقیم»
زخرف /61
مرا پیروی کنید، همانا صراط مستقیم همین است.
«انّ اللّه‏ هو ربّی و ربّکم فاعبدوه، هذا صراط مستقیم»زخرف /64
آیاتی از این قبیل و مانند آن فراوان است، که صراط مستقیم و صراط سویّ، یا سبیل‏اللّه‏ در مقابل سبیل الطاغوت، و این‏گونه تعابیر، همگی به معنای یگانه راه درست و راه راست می‏باشد و هرگز به معنای یکی از راهها نیست.
تنوین در تمامی این موارد، برای تفخیم است، که فخامت و ارزش والای یگانه راه الهی را می‏رساند.
وی همچنین آیه: «و ما یؤمن أکثرهم باللّه‏ إلاّ و هم مشرکون»(یوسف /106) را این‏گونه تفسیر کرده است: یعنی توحید خالص کم است و بیشتر موحّدین مشرکند وخود نمی‏دانند. و البته مقبول خداوند هم می‏افتند. شرک درجات دارد، و ایمان و توحید هر کسی به درجه‏ای آلوده به شرک است. و همچنین هدایت و ضلالت و حق و باطل که به هم آمیخته‏اند...
البته برخی از مفسران چنین برداشتی دارند، که گروهی با آن که ایمان آورده‏اند، هنوز بقایای شرک، در زوایای دل آنها جای مانده است؛ یعنی ایمان کامل نیاورده، و از شرک کاملاً دست نشسته‏اند و آن را گونه‏ای «شرک خفیّ» می‏خوانند، که با درجات پایین ایمان قابل جمع است.7
ولی این برداشت، با برداشت یاد شده متفاوت است. برداشت فوق می‏خواهد این آمیختگی ایمان و شرک را، بیشتر طبیعی نشان دهد، در صورتی که آیه آن را مورد نکوهش قرار داده، که مشرکان نتوانسته‏اند خود را از چنگال شرک، که به آن خو گرفته‏اند، رها سازند؛ یعنی باید چنین کنند، تا ایمانشان مقبول حق افتد.
این آیه، به دنبال سه آیه پیشین است که می‏فرماید:
«و ما أکثر الناس ولو حرصت بمؤمنین. و ما تسألهم علیه من أجر إن هو الا ذکر للعالمین. و کأیّن من آیة فی السماوات و الأرض یمرّون علیها و هم عنها معرضون. و ما یؤمن أکثرهم باللّه‏ إلاّ و هم مشرکون. أفأمنوا أن تأتیهم غاشیة من عذاب اللّه‏ أو تأتیهم السّاعة بغتةً وهم لایشعرون. قل هذه سبیلی أدعو إلی اللّه‏ علی بصیرة أنا و من اتّبعنی و سبحان‏اللّه‏ وما أنا من المشرکین»یوسف /108-103
در این جا تمامی آیات مربوط را آوردیم، تا جهت‏گیری آن روشن شود. خداوند می‏فرماید:
هر اندازه کوشش کنی، این مردمان ایمان نمی‏آورند؛ گرچه پاداشی از آنان درخواست نکرده‏ای، و صرفا یادآوری است برای همه جهانیان.
چه فراوان دلایلی، آسمانی و زمینی، بر آن گذر کرده و نادیده گرفته‏اند!
و بیشتر ایمان آورندگان آنان، هنوز در حال شرک به سر می‏برند!8
آیا خود را درامان می‏بینند، که ناگهان عذاب فراگیر الهی، آنها را نگیرد، یا قیامت فرا نرسد، در حالی که در غفلت باشند!؟
بگو: این راه من است، که از روی بینش و آگاهی، خود و پیروانم، مردم را به سوی حق می‏خوانیم. خدا منزّه است، و هرگز شرک نورزیده‏ام.
سیاق آیات، به خوبی می‏رساند که دست برنداشتن از شرک، به هر گونه باشد، مورد نکوهش است، و حاکی از آن که حقّ را هنوز نپذیرفته و تمامی دلایل و آیات الهی را نادیده گرفته‏اند و سرانجامی سخت در انتظارشان می‏باشد.
ذیل آیات، روشن می‏سازد که راه الهی جز این است و هرگز با شرک آشنایی ندارد.
لذا بسیاری از مفسّران بزرگ، آیه یاد شده را به ایمان دروغین و شرک مطلق، تفسیر کرده‏اند.9
و همچنین آیه: «أنزل من السماء ماءً فسالت أودیة بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیا و ممّا یوقدون علیه فی النار ابتغاء حلیةٍ او متاع زبدٌ مثلُه کذلک یضربُ اللّه‏ُ الحقَّ والباطلَ فأمّا الزبد فیذهب جُفاءً و أمّا ما ینفع الناس فیمکثُ فی الأرض کذلک یضربُ اللّه‏ الامثال. للذین استجابوا لربّهم الحُسنی...»
رعد /18-17
از آسمان آبی فرو بارید، آن‏گاه بستر دشتها هر یک فراخور خویش روان گشتند و سیلاب کف انباشته‏ای برآورد. و همین گونه فلزات ذوب شده برای ساختن زیورآلات کف بر می‏آورند.
بدین‏سان خداوند، برای حقّ و باطل، مثل می‏زند: کفهای برآمده، فرو می‏افتند و به کناری می‏روند (تباه می‏شوند)، ولی آنچه مایه سود مردم است، استوار می‏ماند و پایدار می‏باشد...
در این مثال، خداوند می‏فرماید: گرچه باطل، احیانا جَولانی دارد و پوششی بر روی حق قرار می‏گیرد، ولی استقرار ندارد و از بلندای هیاهو فرو می‏افتد. آن گاه چهره تابناک حق، خواهد درخشید.
«للباطل جَوْلَةٌ وللحقّ دَوْلَةٌ.»10
«الحقّ یعلو و ما یُعلَی.»11
«و قل جاء الحقّ و زهق الباطل انّ الباطل کان زهوقا»اسراء /81
بگو حق آمد، و باطل تباه گردید. باطل همواره تباه شده است.
این آیه، درست همان‏چیزی را می‏گوید که در آیه هجده سوره انبیاء آمده است:
«بل نقذف بالحقّ علی الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق. و لکم الویل مما تصفون»
همواره، حق را بر باطل فرو می‏زنیم تا آن را بکوبد و تباه گردد. وای بر شما ـ که گمان دارید باطل پایدار است ـ از این پندار ناروا.
بنابراین، مقصود از آیات، جدایی حق از باطل و برتری حق بر باطل است.
به عبارت دیگر، حق هیچ گاه پوشیده نیست و مقهور باطل نیز قرار نمی‏گیرد، بلکه حقّ همواره پیروز است و باطل شکست خورده.
این، یک اصل است که پایه مکتب عدل را تشکیل می‏دهد، و مسأله حُسن و قبح عقلی بر همین پایه استوار است. به علاوه، روایات بسیاری در کنار آیات، بر این اصل، صراحت دارند که بدانها خواهیم پرداخت.
ولی نویسنده مقال، درست معکوس این راه را پیموده است. او آیه یاد شده را این‏گونه تفسیر می‏کند:
«هیچ چیز خالص در این جهان یافت نمی‏شود. خدای جهان هم بر این نکته انگشت نهاده، آن جا که می‏گوید: «انزل من السماء ماءً فسالت أودیة بقدرها...» . آبی که از آسمان فرو ریزد، ناچار با گل‏ولای آمیخته می‏شود، و کف بلندی بر آن می‏نشیند. حق و باطل به هم آمیخته‏اند...
وقتی باران دین ناب از آسمان وحی بر خاک افهام بشری می‏بارد، ذهن آلوده می‏شود و همین که عقلها به فهمیدن دین زلال همّت می‏گمارند، داشته‏های خود را با آن می‏آمیزند و آن راتیره می‏کنند. لذا دین‏داری و دین‏ورزی، چون آبی کف‏آلود، تا قیام قیامت در میان مردم جاری است...» چنان که یاد شد، آیه درصدد بیان آن است که آب زلال دین، بر مردم ریزش می‏کند و زمینه‏های نامساعد، آن را آلوده می‏کند. باری این آلودگی درنگ ندارد؛ آنچه درنگ دارد، حقّ است و بس.
ولی ایشان می‏گویند: این آلودگی تداوم دارد و تا قیام قیامت، پیوسته حق به باطل، آمیخته خواهد ماند؟!
ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟!
در بحث پیرامون مسأله حسن و قبح عقلی خواهیم آورد: یکی از سُنَن الهی در جهان هستی، آشکار بودن جدایی حق از باطل است، که به فطرت و بداهت عقلی بستگی دارد و سنّت الهی بر آن جاری شده که هرگز حق به باطل ملتبس (آمیخته) نگردد و اگر خود نمودی حقّ و مسأله فطرت و بداهت در کار نبود، معیار دیگری برای شناخت حق از باطل وجود نداشت.
خداوند در جای دیگر، درباره همین آلودگیهای برخاسته از خاک و خاشاک، که شفّافیّت وحی را تیره می‏کند، می‏فرماید که این آلودگیها زود گذرند، ولی چهره حقّ برای همیشه درخشنده می‏ماند.
«و ما ارسلنا من قبلک من رسول و لانبیٍّ إلاّ اذا تمنَّی ألقی الشیطان فی أُمنیّته فینسخ اللّه‏ ما یُلقی الشیطان ثم یُحکم اللّه‏ آیاته واللّه‏ علیم حکیم»
حج/52
هر آن پیامبر و رسولی که فرستادیم، بر این آرزو بوده است (تا شریعت حق تداوم داشته، فراگیر شود)، ولی شیطان با وسوسه‏ها و دسیسه‏ها بر آن می‏شود، تا آرزوی پیامبران، آن‏گونه که خواسته‏اند: پاک و بدون آلایش، و با سلامت، جامه عمل نپوشد. لذا می‏کوشد: جلوی گسترش و تداوم آن را بگیرد، یا آن که آن را آلوده سازد و از مسیر حق منحرف نماید.
خداوند می‏فرماید: کوشش شیطان (خاکیان آلوده) بیهوده است و هدر می‏رود. آنچه باقی می‏ماند و با سلامت راه خود را طی می‏کند، شریعت حقّ الهی است و حتما آرزوی خیرخواهانه پیامبران، جامه عمل می‏پوشد.
پیروزی حق بر باطل
در همین راستا، خداوند می‏فرماید:
«کتب اللّه‏ لأغلبنّ أنا و رسلی إنّ اللّه‏ قویّ عزیز»مجادله /21
خداوند بر خود نهاده، تا خود و رسولانش پیروز گردند. خداوند، توانا و حاکم بر همه امور است.
«إنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا والذین آمنوا فی الحیاة الدنیا و یَوْمَ یَقُومُ الاشهاد»
غافر /51
پیامبران و دین‏باوران را در همین جهان، یاری می‏کنیم و نیز در آن روزی که همه حضور دارند.
«و لقد سبقت کلمتنا لعبادنا المرسلین. إنّهم لهم المنصورون. و إنّ جندنا لهم الغالبون»صافات/173-171
در ازل برای بندگان فرستاده خود، چنین تقدیر کرده‏ایم که مظفّر و منصور باشند و جبهه حقّ همواره پیروزمند باشد.
و درباره شیطان گوید:
«إنّ کید الشیطان کان ضعیفا»
نساء/76
دسیسه‏ها و نقشه‏های شوم شیطان، همیشه ناتوان می‏باشد.
امام صادق علیه‏السلام می‏فرماید:
«لیس من باطل یقوم بإزاء الحقّ إلاّ غلب الحقّ الباطل. وذلک قوله تعالی: «بل نقذف بالحقّ علی الباطل فیدمغه فإذا هو زاهق»12
هیچ باطلی در مقابل حق قرار نمی‏گیرد، مگر آن که حق بر باطل پیروز می‏گردد.
حضرت همچنان فرموده است:
«أبی اللّه‏ أن یُعرّف باطلاً حقّا. أبی اللّه‏ ان یجعل الحق فی قلب المؤمن باطلاً لاشکّ فیه. و أبی اللّه‏ أن یجعل الباطل فی قلب الکافر المخالف حقّا لاشکّ فیه. ولو لم یُجْعَل هذا هکذا ما عُرف حقٌّ من باطلٍ.»13
سنّت جاریه الهی بر آن است تا هیچ باطلی، چهره حقّ به خود نگیرد. (یعنی باطل مشتبه گردد و به صورت حق جلوه کند). و هیچ حقی در دل دین‏باوران، باطل جلوه نکند، به گونه‏ای که بدون شک آن را باطل شمرند؛ هرگز. و هیچ باطلی در دین دین ناباوران، حق صرف جلوه نکند؛ یعنی حق و باطل هر دو ذاتا خودنما هستند و اگر چنین نبود هیچ گاه حق از باطل شناخته نمی‏شد؛ یعنی تشخیص حق از باطل فطری است.
سخن مهم این است، که مراد از پیروزی چیست؟
در ذیل بحث از معیار حسن و قبح، سخنی درباره کوشش انبیا داریم، که هدر نرفته است و آنان پیروز شده‏اند و شیطان نتوانسته زحمات آنان را تباه سازد.
سرّ مطلب در این است که پیروزی، پیروزی فیزیکی شخص نیست، بلکه پیروزیِ هدف است.
انبیا علیهم‏السلام مطالبی را به عنوان ارزشهای والای انسانی، بر بشر عرضه کردند و با تمامی درگیریهایی که میان انبیا و مستکبران در طول تاریخ صورت گرفته، در نهایت انبیا پیروز گشته و توانسته‏اند این ارزشها را به جامعه بشری بقبولانند، و آنان نیز پذیرفته‏اند.
امروزه در سراسر جهان و در تمامی صحنه‏های مبارزاتی، تعالیم انبیا حاکم است. کسی وجود ندارد که آن ارزشها را نپذیرفته باشد؛ هر چند عمل نکند. این، همان پیروزی حقّ بر باطل است و هرگز حقّ، نه مشتبه گشته و نه مقهور باطل گردیده است. پیوسته، حق و حقیقت پیروز است و آشکار.
این، همان معنای پیروزی انبیاست و شکست جنود ابلیس در مقابل جنود الرحمان.
سید الشهداء علیه‏السلام هنگام عزیمت به عراق، در نامه‏ای به بنی‏هاشم می‏نویسد:
«أمّا بعدُ فإنّه من لَحِق بی منکم استشهد، و من تَخَلَّفَ لم یَبْلُغْ مبلغَ الفتحِ. والسلام.»14
هر که به من بپیوندد، به شهادت می‏رسد و هر که تخلف ورزد، به سر منزل پیروزی نرسیده است.
ظاهر این پیام، متناقض است؛ هر که آید، به شهادت می‏رسد، و هر که نیاید، پیروز نشده است؟!
آری اگر پیروزی را از دیدگاه شخصی بنگریم، صدر و ذیل کلام، با هم سازش ندارد، ولی اگر از دیدگاه هدف والای انسانی نظاره کنیم و هدفی را که امام علیه‏السلام دنبال می‏کرد، در نظر آوریم، خواهیم یافت که پیروزی در همان شهادت در راه حق است. بارور شدن درخت تنومند اسلام، و شکوفا شدن شاخه‏های گسترده و سر به فلک کشیده آن، با خون پاک شهیدان است.
سید قطب، مفسّر ادیب معاصر ذیل تفسیر آیه: «انا لننصر رسلنا والذین آمنوا فی الحیاة الدنیا» (غافر /51) می‏گوید:
«اگر بخواهی نصرت الهی را تجسّم یافته مشاهده کنی، آن را در صحنه کربلا روز عاشورا خواهی دید که چگونه این شهید انسانیّت، با جانفشانی خود و یاوران باوفایش، عرصه را بر باطل‏گرایان تنگ کردند و خود را بر قلّه فتح و ظفرمندی نشاندند، که برای همیشه آوازه این فتح و پیروزی طنین‏انداز است، و برای همه نسلها الگوی پیروزمندی و نصرت الهی را مجسّم ساختند.
آری این‏گونه بود که امام حسین علیه‏السلام با فداکاری و از جان‏گذشتگی، در پیشگاه عقیده و آرمان مقدس خود، و برای رسیدن به هدف اقصی، و یاری نمودن حق و اعتلای کلمة اللّه‏ فی الارض، پیروزی و نصرت الهی را نصیب خود گردانید.»15

پی نوشت ها :

4 . نهج‏البلاغه، خطبه 50.
5 . مجله کیان، ش37، خرداد و تیر 76.
6 . با فتح «لام» یعنی: بندگانی را که خداوند برای خود برگزیده است.
7 . رجوع شود به تفسیر المیزان، ج11، ص303.
8 . همانند آیه: «قالت الأعراب آمنّا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا أسلمنا ولمّا یدخل الایمان فی قلوبکم» حجرات /14.
9 . باطل، جَوَلانی دارد، ولی همواره، حقّ حاکم است.
10 . حق، پیوسته سربلند است، و چیزی بر او برتر نمی‏شود.
11 . محاسن برقی، کتاب مصابیح الظلم، باب البیان و التعریف‏ولزوم‏الحجة،ش999،998،ج1،ص432.
12 . همان.
13 . بحارالانوار، ج44، ص330.
14 . فی ظلال القرآن، ج7، ص190-189.
15 . در این‏باره تفاوتی ندارد که «أرجلکم» را به نصب بخوانیم یا به جرّ؛ زیرا در صورت جرّ خواندن فقه سنی می‏گوید: به جوار است. و در صورت نصب خواندن، فقه شیعی می‏گوید: عطف به محل است.

منبع:http://marefat.info