معرفی کتاب «زمستان بی شازده» نوشته مرضیه نفری
روایتی زیبا ازنوجوانی که در روزهای انقلاب زندگی می کند و از انقلاب بیرونی به انقلاب درونی می رسد.
مشخصات
نام کتاب | زمستان بی شازده |
نویسنده | مرضیه نفری |
ناشر | انتشارات سوره مهر |
سال چاپ | ۱۳۹۶/۱۰/۱۶ |
تعداد صفحه | ۱۹۶صفحه |
رده سنی | نوجوان |
ژانر | انقلابی ، ملی |
کشور سازنده | ایران |
شخصیت اصلی | رضا |
خلاصه ای از کتاب «زمستان بی شازده»
داستان از جایی شروع می شود که رضا به همراه دوستانش در حال اذیت کردن و دعوا و در کل شیطنت های بچه گانه است. لحن کتاب بسیار زیبا و ساده و روان نوشته شده است. تصویر هایی که در داستان توضیح داده شده است به گونه ای است که خیلی راحت می شود صحنه های کتاب را در ذهن مجسم کرد. رضا در کتاب تصمیم می گیرد به کمک مهندس(صاحب خانه شان) رفته و میکرو فیلم را به دست شخصی برساند. در این بین ساواک ساکت ننشته و رضا را دنبال می کند. رضا با رشادت و بی تردید تصمیم می گیرد هر جور شده ، میکروفیلم را به دست صاحبش برساند. این که آیا رضا در این کار موفق می شود یا نه را با خواندن کتاب متوجه خواهید شد. داستان زمستان بی شازده ، می تواند یاد آور خاطرات شیرین نوجوانان در دوره قبل از انقلاب باشد، همچنین نوجوانان با خواندن این کتاب می توانند همزاد پنداری با فرزندان دوران قبل از انقلاب پیدا کنند و بتوانند درک کنند پدران و پدر بزرگانشان در دوران قدیم چطوری زندگی می کردند. متن این کتاب به صورت طنز گونه نوشته شده است که باعث می شود گه گاهی لبخند روی لب هایتان به نمایش گذاشته شود.
شخصیت های شاخص
رضا نوجوان ایرانی که در دوران انقلاب با هیاهوی مردم همراه می شود و از انقلاب بیرونی به انقلاب درونی می رسد.مشخصات نویسنده
مرضیه نفری از اهالی فرهنگ و ادبیات در تاریخ ۲۶ خرداد سال ۵۹ در شهر قم متولد شدند.به گفته ایشان:« نویسندگی را دوست دارد و گاهگاهی داستان مینویسد.»خانم نفری ، مدتی نیز نویسندگی برنامه های رادیویی را بر عهده داشتهاست. همچنین به تدریس داستان نویسی در دانشگاه، حوزه هنری، فرهنگ سراها و کتابخانههاپرداخت.
ایشان چند دوره در کتابخانه های مختلف قم مدیر کتابخانه بوده اند و باعث ترفیع و پیشرفت آن کتاب خانه ها شده اند. همچنین ایشان در مجلات مختلف فعالیت فعالی داشته اند .
کسب بیش از ده ها رتبه ملی و استانی در داستاننویسی و چاپ کتاب مجموعه داستانهای کوتاه . از جمله:
- شاید عشق باشد شاید عادت در سال 1392
- شب های بی ستاره 1395
- زمستان بی شازده 1396
- جامانده از پسر 1399
نظرات و تجربیات کاربران نسبت به کتاب«زمستان بی شازده»
+خیلی خوب بود منو برد به دوران نوجوانیم سال های پیش از انقلاب، بازی های کودکانه و... دلم برای گذشته ها تنگ شد درسته ما دهه پنجاهی ها توی شرایط خیلی سختی زندگی کردیم و بزرگ شدیم تا به اینجا رسیدیم اما خاطرات قشنگ مشترک ما رو هرگز دهه های بعد از ما تجربه نکردن.+من این کتاب را بسیار دوست دارم چون طرز فکر خیلیها را نسبت به انقلاب عوض می کند. در این کتاب دوستیها شیطنتها و شوخی هایی روایت شده که واقعا انسان را به وجد میآورد و ممکن است بعضیها با وجود تمام آن سختیهای شرایط حسرت آن لحظات و بازی های ناب را بخورند.
+روان و جذاب و در عین حال ساده و بی غل و غش بود پیشنهاد میکنم بخوانید حتی اگر نوجوان نیستید.
+این کتاب مردمی بودن انقلاب رو نشون میده و میگه که انقلاب از دل مردم بیرون اومده و پا گرفته.
برش هایی از کتاب
+ننه آقا هم آمده بود خانه ما و مثل همیشه، یک سبد گنده بادمجان و کدو آورده بود. با مامان زیلو انداخته بودند کف حیاط و نشسته بودند آنجا، تقی که آمد می خواستم از پشت بام بزنم به چاک اما نرفتم، چون تقصیر خودش بود و من دعوا را شروع نکرده بودم. تقی همچین جلوی ننه اش شیر شده بود که نگو، هی داد می زد: «تلافی می کنم، اشکت را در می آورم...»+به میرزا علی گفتم حقوق چند روزم را جلو جلو بدهد، خریدهای خانه را بکنم تا مامان کمی خوشحال شود و کمتر به یاد آقاجان آه و ناله کند. میرزا علی دستی کشید به سبیل های کلفتش و گفت:«نیست که خیلی سر وقت می آیی؟ یک روز کله سحر می آیی، یک روز اذان ظهر!»
+لقمه نان و پنیر توی دهانم بود و داشتم آماده می شدم بروم قهوه خانه که صدای در بلند شد، کسی داشت با سکه روی در می زد، مثل آقاجان. یک دفعه حال عجیبی شدم و پا برهنه دویدم حیاط. در را که باز کردم ماتم برد، آقاجان داشت می خندید، دست هایش هم پر بود. نصف لقمه قلنبه شده بود زیر لپم و همین جور زل زده بودم به آقاجان.
آقاجان هندوانه را گرفت طرفم و خندید:«اجازه می دهی؟» به خودم که آمدم لقمه ام را قورت دادم و سلام کردم. هندوانه را از دستش گرفتم و خودم را از جلوی در کشیدم کنار. آقاجان آمد تو، نمی خواستم بغلش کنم، خجالت می کشیدم، اما آقاجان بغلم کرد و محکم زد پشتم.
+چند روز پیش، مامان که کادو را از دست های آقاجان گرفت، همه غرغرها و دلتنگی و غم غربتش را یادش رفت. سرش را انداخت زیر و به آقاجان گفت:«چرا زحمت کشیدی؟» آقاجان از زیر سبیل هایش لبخند زد و زل زد به چشم های مامان. توهم تو این چند ماه خیلی اذیت شدی، ایشالله دست و بالم که باز شد می برمت ولایتتان چند روزی پیش مادر و خواهر هایت بمانی، حالا ببین خوشت می آید؟ ببخش دیگر، پولم به همین می رسید.
+مهندس که از سر آب انبار بلند شد، یکدفعه سرش را گرفت بالا، انگار فهمیده بود دارم نگاهش می کنم، سرم را دزدیدم و نفسم را حبس کردم، بعد که صدای راه رفتن آمد سرم را گرفتم بالا و دیدم مهندس دوید توی خانه شان . دلم شور می زد و می پیچید به هم نمی دانم از سرما خوردگی ام بود یا نه، اما دوست نداشتم برای مهندس اتفاقی بیفتد! مهندس دوباره آمد توی حیاط و کتاب ها و ورق هایی که تو بغل داشت را ریخت توی آب انبار. در آب انبار را که بست، دیدم که توی کوچه شورلت مشکی ایستاد آن طرف جوی. مهندس هم انگار صدای ماشین را شنید که تندی از برگ هایی که جمع شده بود زیر درخت انجیر، برداشت و ریخت روی در آب انبار. بعد دست هایش را فرو کرد تو حوض آب و هنوز دست هایش توی حوض بود که صدای زنگ بلند شد.
معرفی کتاب های مشابه
آبنبات هل دار
این داستان از زبان یک کودک بجنوردی به نام محسن روایت میشود که برادرش به جبهه میرود. محسن، راوی داستان، فرزند آخر یک خانوادة پنجنفری است.نوشتهه مهرداد صدقینفس
داستان زندگی دختر کوچک رویا پردازی که در دوران انقلاب و تا دوران جنگ زندگی می کند. نوشته: نرگس آبیار
ماشو در مه
ماجرای پسری به نام ماشالا از خطه جنوبی ایران را در روزهای پر آشوب انقلاب اسلامی ایران بازگو میکند. نوشته: فرهاد حسن زاده
روایتی ساده از ماجرای پیچیده
برههای از تاریخ را روایت میکند که بیانگر ظلم، ستم، بیعدالتی و در یک کلمه استکبار برای نوجوانان امروزی است. نوشته: ابراهیم حسنبیگی
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}