21 مرداد 1389 / 1 رمضان 1431 / 12 آگوست 2010

ميرزا رضا كرماني در كرمان به دنيا آمد. در جواني به تهران رفت و به دست‏فروشي و سمساري مشغول شد تا اينكه رفته رفته مورد اعتماد تجار تهران قرار گرفت. وي در سال 1268 ش پس از آشنايي با سيدجمال‏الدين اسدآبادي، سخت مجذوب انديشه‏ها و افكار او شد و از همان زمان ، به فعاليت‏هاي سياسي پرداخت. در پي استبداد و جور زمان ناصرالدين‏شاه قاجار و اخراج سيدجمال‏الدين اسدآبادي از ايران ، ميرزا رضا كرماني بارها به گونه كتبي و شفاهي به ناصرالدين شاه و درباريانش اخطار نمود كه به جهت بي‏احترامي و ستمي كه درباره سيدجمال‏الدين روا داشته‏اند ، كشته خواهند شد. رژيم استبدادي قاجار، زبان تيز و حركات اعتراض‏آميز ِ او را تحمل نكرد و ميرزا رضا را به 7/5 ماه زندان محكوم كردند. ميرزا پس از آزادي، راهي اسلامبول تركيه گرديد و با سيد ديدار نمود. ميرزا از اوضاع ايران بسيار ناليد و سيد او را به كندن ريشه فساد كه همان ناصرالدين شاه بود، تشويق كرد. سرانجام شاه قاجار كه در تدارك برگزاري جشن‏هاي پنجاهمين سال سلطنت خود بود ، در 17 ذي‏القعده 1313ق برابر با 13 ارديبهشت 1275ش با 3 گلوله ميرزا رضا در حرم حضرت عبدالعظيم (عليه السلام) در ري كشته شد. ميرزا با بيان سخناني در دادگاه فرمايشي ، حقايق را بازگو نمود و شاه را رسوا كرد. سرانجام ميرزا رضا كرماني در روز دوم ربيع‏الاول 1314 ق برابر با 21 مرداد 1276ش توسط دستگاه جبار قاجار به دار آويخته شد و به شهادت رسيد. آخرين جمله ميرزا اين بود: "اين چوبه دار را به يادگار نگه داريد ، من آخرين نفر نيستم".
كميته مجازات، گروهي سري بود كه در سال 1295 ش در تهران تشكيل شد و بنيانگذاران آن، تني چند از طرفداران مشروطه بودند كه پس از استقرار نظام جديد، مقاصد خود را دست نايافته ديدند و ناكامي مشروطيت را به سبب خيانت و بي‏كفايتي وزرا مي‏دانستند. از اين روي، تصميم گرفتند با تشكيل گروهي به نام "مجازات" به پندار خود به مقابله با عناصر خائن، وطن فروش و نالايق بپردازند. البته در اين پندار، اتكاي آنها بر قضاوت شخصي بود. عنصر اجرايي اين كميته شخصي با نام كريم دواتگر بود كه ساليان قبل، مامور ترور شيخ فضل اللَّه نوري گرديد كه به اين كار موفق نشد. پس از مدتي بين اعضاي شورا اختلافات روي داد و شورا از بيم افشاي اسرار كميته، كريم دواتگر را كشت. پس از اين حادثه، افراد ديگري به گروه راه يافتند و به سبب فراهم نبودن سياست واحد و مستقل، اختلافاتي بين اعضاي آن بروز كرد. از طرفي ضعف مالي نيز سبب شد كه گروه به باج‏خواهي از ثروتمندان رو كند. هر چند اين گروه، هراسي بزرگ در دلِ دولتيان افكند، ديري نپاييد كه در آستانه فروپاشي قرار گرفت. اين شورا در اواخر كار، به دليل تكروي در از ميان برداشتن مخالفان خود، دچار چنددستگي گرديد و يكي از اعضاي اصلي كه پيش‏بيني مي‏كرد به سرنوشت كريم دواتگر دچار شود، از بيم جانِ خود، تشكيلات گروه را براي ژاندارمري افشا كرد. در نهايت، اعضاي كميته در 21 مرداد 1296 ش برابر با 23 شوال 1335 ق در دوران صدارت وثوق‏الدوله دستگير، برخي اعدام و بعضي تبعيد شدند. فعاليت در چارچوبي غيراصولي و هدفدار نبودن معيارهاي تشكيلاتي، نفوذ افراد سست عنصر در گروه، ضعف مالي و وابستگي به ثروتمندان، نداشتن پايگاه مردمي به سبب برخي ترورها از جمله ترور ميرزا حسن از علماي طراز اول تهران، از عوامل سقوط و فروپاشي كميته مجازات بود.
تيمور بختيار در سال 1292 ش در شهركرد به دنيا آمد و پس از پشت سر گذاشتن دروس ابتدايي وارد دانشكده نظام شد. وي طي ساليان بعد مدارج نظامي را طي كرد و پس از كودتاي 28 مرداد 32، به فرمانداري تهران رسيد. بختيار پس از روي كار آمدن منوچهر اقبال، به عنوان معاون نخست وزير و اولين رييس سازمان امنيت و اطلاعات كشور (ساواك) منصوب شد و داراي قدرت فراواني گرديد. در مهر ماه 1339 كه به درجه سپهبدي دست يافت، در تلاش براي احراز مقام بالاتري بود. از اين رو با مقامات دولت آمريكا وارد مذاكره شد تا شايد با كمك آنان بتواند شخص اول ايران شود. وقتي شاه از اين موضوع مطلع شد، او را در اسفند 1339 از كار بر كنار نمود و بختيار پس از مدتي مجبور به خروج از ايران گرديد ولي پس از مدتي، او را در سال 1341 بازنشسته كردند. بنابراين از آن پس دست به مخالفت با محمدرضا پهلوي زد و عده‏اي را به دور خود جمع نمود. بختيار از هيچ اقدامي عليه شاه و حكومت او خودداري نمي‏كرد و براي رسيدن به جاه‏طلبي‏هاي خود، مبارزاتش را علني نمود. در سال 1347، هيئتي از ايران براي بازداشت او راهي پاريس شدند ولي پاسخ شنيدند كه بختيار به تابعيت دولت عراق درآمده و امكان تحويل وي ميسَّر نيست. از اين رو كليه اموالش در ايران توقيف شد و ميلياردها ريال دارايي او به خزانه دولت واريز گرديد. از آن پس بختيار براي واژگوني محمدرضا پهلوي و استقرار جمهوري درايران، اقدامات وسيعي پي ريزي كرد و با تمام مخالفان رژيم همكاري نزديك داشت، ولي سرانجام در شانزدهم مرداد ماه 1349 در يكي از شكارگاه‏هاي بغداد هدف گلوله يكي از ماموران مخفي ساواك قرار گرفت و در 21 مرداد مرد. بختيار مردي مال دوست و عياش بود و براي رسيدن به مقاصد شوم خود از هيچ كاري ابا نداشت. در دوران رياست او بر ساواك، اين سازمان حتي در روابط خانوادگي اشخاص هم دخالت مي‏كرد و بيم و هراس فراواني در جامعه ايجاد نمود كه اين رويه در سال‏هاي حيات ساواك ادامه داشت
منافقين پس از آن كه راه خود را از مسير انقلاب و نظام اسلامي جدا كردند، هميشه سعي مي‏كردند تا به روش‏هاي گوناگون، خللي در اين راه ايجاد كرده و نظام را با مشكل روبرو سازند. آنان براي اين منظور از ترور و آدمكشي در كوچه و بازار و قتل و كشتار انسان‏هاي بي‏گناه، ابايي نداشتند و دستان خود را به خون مردم بي‏گناه آلوده ساختند. اين كوردلان در اين نوبت براي گرفتن اطلاعات، سه تن از پاسداران كميته‏هاي انقلاب به نام‏هاي ميرحبيبي، طاهري و طهماسبي را ربودند و پس از اعمال شكنجه‏هاي وحشتناك و وارد آوردن انواع صدمات جسمي، از اخذ اخبار و اطلاعات از آنها نااميد شدند. آنان وقتي به عزم آهنين حزب اللهيان عليه استكبار جهاني و ايادي مزدور داخلي‏شان پي بردند، بدن نيمه جان آنان را، دست و پا بسته در تاريكي شب در اطراف تهران زنده به گور نمودند و به همگان ثابت كردند كه نه تنها از دين و مكتب و ميهن دوستي بهره‏اي ندارند بلكه براي تحقق اهداف پليد خويش، حاضرند وحشيانه‏ترين اعمال را درباره هم نوعان و انسان‏هاي بي‏گناه انجام دهند. اين قبيل كارها باعث شد كه مردم قهرمان ايران، مقاوم‏تر از گذشته در برابر شعار دروغين وطن‏خواهي منافقان ايستادگي كنند و نفرت كوردلان از خدا بي‏خبر در دلشان افزون‏تر گردد.
آيت ‏اللَّه شيخ احمد سبط الشيخ از نوادگان خاتم الفقهاء و المجتهدين، شيخ مرتضي انصاري عالم بزرگ قرن سيزدهم هجري، در سال 1309 ش در دزفول و در بيت علم و تقوا و فضيلت به دنيا آمد. او پس از فراگيري مقدمات علوم اسلامي، در 19 سالگي راهي قم، سپس دزفول و در نهايت نجف اشرف شد. آيت‏اللَّه سبط الشيخ در نجف از محضر استاداني همچون آيات عظام سيد ابوالقاسم خويي، سيد محسن حكيم، سيد محمود شاهرودي و سيد عبدالهادي شيرازي استفاده وافر برد و پس از سالياني چند به دزفول بازگشت. اين عالم رباني پس از مدتي در 43 سالگي ساكن قم گرديد و به تدريس و تاليف و تربيت شاگردان و شركت در درس فقه آيت‏اللَّه سيد محمدرضا گلپايگاني پرداخت. ايشان همچنين از حضرات آيات سيد محمود شاهرودي، شيخ آقا بزرگ تهراني و شيخ محمدصالح مازندراني اجازه اجتهاد و روايت داشت. خلاصةالقوانين، الدُّرَرُ النَّجفيه، شرح تحرير الوسيله و شرح تبصرةُ المتعلمين از جمله آثار اين دانشمند اسلامي است. سرانجام آيت‏اللَّه سبط الشيخ پس از عمري سرشار از توفيق و خدمات مذهبي در 21 مرداد 1374 برابر با 13 ربيع الاول 1416 ق در 65 سالگي بدرود حيات گفت و در صحن مطهر حضرت معصومه (سلام الله عليها) به خاك سپرده شد.
حسين ابن عبداللَّه بن سينا ملقب به شَرفُ المُلك و معروف به شيخ الرئيس، ابن سينا و حَجَّةُالحَق ،از بزرگ‏ترين اطباي نامي و اعاظم فلاسفه و حكماي اسلاميِ اوايل قرن پنجم هجري است. وي در سوم صفر سال 370 ق در بلخ به دنيا آمد. قبل از ده سالگي قرآن را حفظ كرد و در اندك زماني، ادبيات، علوم ديني، حساب، هندسه، منطق، جبر، هيئت و علوم عقلي و نقلي را فرا گرفت و قبل از 20 سالگي بر تمام معلّمين و اساتيد خود برتري يافت. مهارت فوق العاده‏ي ابن سينا در طب و معالجات شگفت‏آوري كه از وي ذكر شده، بسيار تعجب برانگيز است. ابن سينا، علي‏رغم زندگاني ناآرام و پرحادثه‏ي خود، انديشمند و نويسنده‏اي پركار بوده است. آن‏چه از نوشته‏هاي خُرد و كلانِ وي بر جاي مانده است، نماينده‏ي ذهني فعال و پوياست كه گويى در هر شرايطي، حتي در سخت‏ترين و توان فرساترينِ آن‏ها، از فعاليت و خلاقيت باز نمي‏ايستاده است. از ابن‏سينا بيش از يكصد و سي اثر علمي در موضوعات مختلف از قبيل فلسفه، عرفان، الهيات، منطق، طب، ادبيات و... بر جاي مانده است كه اشارات، قانون، الحاصِلُ و المَحصول، شِفا، عُيونُ الحِكمه، و ده‏ها كتاب ديگر از آن جمله است. ابن سينا در اواخر عمر به سبب اختلافي كه با سلطان وقت پيدا كرد، مدتي فراري بود، هرچند قبل از آن روزگاري به وزارت نيز رسيده بود. وفات وي در سال 428 قمري به بيماري قولنج كه خود در معالجه‏ي آن مهارت فراوان داشته، در 58 سالگي، روي داد. مقبره‏ي ابن سينا در همدان در ميداني به همين نام واقع است.
ابوزيد عبدالرحمن بن محمد بن خَلدون از انديشمندان بلند پايه‏ي دنياي اسلام است كه به دليل نگارش كتاب معروف "مقدمه" به عنوان بنيانگذار جامعه‏شناسي علمي شناخته شده است. وي در 16 سالگي به سبب پايگاه اجتماعي خانواده‏اش و آمادگي علمي خود، توانست از دانشمندان برجسته‏ي دربار سلطانِ مغرب بهره گيرد. ابن خلدون در 21 سالگي به خدمت دولت درآمد و به كارهاي سياسي پرداخت، اما در سال 765 به كلي از سياست و امور حكومتي روي گردان شد و پس از آن به كارهاي علمي روي آورد. به طور كلي زندگي ابن خلدون را مي‏توان به سه بخش تقسيم كرد كه بخش اول آن صرف آموختن علوم مختلف شد. در دومين بخش، بيشتر به فعاليت‏هاي سياسي پرداخت و مسؤوليت‏هاي متعددي رابه عهده گرفت، اما با سعايت و بدگويى ديگران به زندان افتاد و پس از رهايى، گوشه‏گيري اختيار كرد. از اين زمان بود كه دوره‏ي سوم زندگاني ابن‏خلدون آغاز شد كه دوره‏ي روي آوردن به فعاليت‏هاي تحقيقي و تاليفي است. در اين دوره بود كه انديشه‏ي نگارش تاريخ در ابن‏خلدون ايجاد شد. كتاب "العِبَر و ديوان المُبتَدا و الخَبَر في تاريخِ العَرَبِ وَ العَجَم و البَربَر" اثر ابن‏خلدون است كه بخش اول اين كتاب "مقدمه" نام دارد كه به نام مقدمه‏ي ابن‏خلدون معروف شده است. ابن خلدون در زمان خود به تاريخ‏نگاري و تاريخ انديشي شهره بود اما با همه‏ي تاثيري كه در افزايش توجه به تاريخ در مصر در سده‏هاي هشتم و نهم هجري قمري داشت، انديشه‏هايش در روزگار خود او بازتاب كافي نيافت و هيچ يك از شاگردان او، راهش را در اين زمينه ادامه ندادند. ليكن انديشه‏هاي بديع و عميق او در زمان و مكاني ديگر جلب‏نظر كرد و از قرن سيزدهم هجري، نام، آثار و افكار او، سخت مطرح شد و پژوهش‏هاي بسياري را به خود اختصاص داد. اين مورخ مشهور مسلمان در سال 808 ق در 76 سالگي درگذشت.
اوژن بورنوف خاورشناس فرانسوي و بزرگ‏ترين دانشمند سانسكريت‏شناس، در دوازدهم اوت 1801م در پاريس به دنيا آمد. وي پس از طي تحصيلات متوسطه، در علم حقوق فارغ‏التحصيل گرديد و ضمن اشتغال به عنوان وكيل دعاوي، به زبان و ادبيات مشرق زمين و شگفتي‏هاي سرزمين هند، علاقه‏مند شد. از اين رو به فراگيري زبان‏هاي سانسكريت و پالي همت گماشت و به كار مطالعه و تحقيق روي آورد. اين دانشمند جوان در ضمن مطالعه در كتابخانه ملي پاريس، به نسخه‏هايى از كتب مذهبي زرتشتيان برخورد كرد كه پس از مطالعه آن، توانست عقايدي را كه بر اثر مرور زمان حتي در بين زرتشتيان، منحرف شده بود دوباره برقرار نمايد. بورنوف در سال 1835م تفسير يِسْنا را كه يك متن مهم زرتشتي است انتشار داد و به كمك زبان سانسكريت آن را نوشت. وي با اين كار علمي بزرگ، كليد و كشف رمز خواندن كتيبه‏هاي خطي ميخي در زبان‏هاي ايران باستان را به دست ديگر دانشمندان داد. بورنوف هم‏چنين پس از مطالعات فراوان، كتاب بودا و مذهب او را به تنهايى و بدون كمك ديگران نگاشت و اثري بي‏مانند پديد آورد. بورنوف، از دانشمندان بزرگ سانسكريت‏شناسي بود و بر زبان‏هاي ايران باستان نيز تسلط داشت. بورنوف در دوران زندگي علمي خود، به عضويت مؤسسات علمي و انجمن‏هاي متعدد خاورشناسي درآمد و در دانش‏سراي عالي پاريس به تدريس پرداخت. اوژن بورنوف سرانجام پانزده روز پس از انتخاب به عنوان سردبير فرهنگستان كتيبه‏ها و ادبيات فرانسه، در 28 مه 1852م در 51 سالگي درگذشت.
فريتزْ كِرِنْكو، خاورشناس آلماني در 12 اوت 1872م در شمال آلمان به دنيا آمد. وي پس از طي تحصيلات مقدماتي، راهي انگليس شد و با فراگيري زبان‏هاي فارسي و عربي، به مطالعه كتب خطي و چاپي شرقي علاقه‏مند گرديد. كرنكو بسياري از كتاب‏هاي خطي شرقي را كه در گوشه و كنار كتابخانه‏ها در شرف نابودي بود تصحيح كرد و به چاپ رساند. وي هم‏چنين سالياني به تدريس زبان و ادبيات عربي در هندوستان و انگليس مشغول شد و زبان‏هاي يوناني، لاتيني، فرانسوي و انگليسي را فرا گرفت. مطالعات فراوان منابع اسلامي و نيز علاقه به مردم مشرق زمين به ويژه مسلمانان، باعث شد تا فريتز كرنكو به دين اسلام مشرف شود و نام خود را به محمد سالم كرنكوي تغيير دهد. وي درعين حال از نگارش كتاب و مقاله غافل نماند و حدود 30 كتاب را منتشر ساخت كه بيشتر آنها تصحيح، تنظيم، ترجمه و چاپ متون قديمي جهان اسلام بوده و در كنار آن، 20 مقاله را در مجلات مختلف به چاپ رساند. كرنكو نسبت به اسلام و عرب شديداً تعصب داشت و در هرجا لازم مي‏دانست از آن دفاع مي‏كرد. او را فردي دانشمند، راستگو، خويشتن‏دار، خوش منظر و دوستدار شرق و اسلام و مسلمانان گفته‏اند. فريتز كرنكو سرانجام در 7 ژوئن 1953م در 81 سالگي درگذشت.
جزيره آتش‏فشاني گوادال كانال در اقيانوس آرام جنوبي واقع شده است و در حقيقت بخشي از مجموعه جزاير سليمان را تشكيل مي‏دهد. اين جزاير در جريان جنگ جهاني دوم توسط ژاپني‏ها اشغال گرديد، اما پس از آن كه دامنه جنگ گسترش يافت، امريكا نيز وارد صحنه شده و در خاور دور با ژاپني‏ها وارد كارزار گرديد. اين مساله كاسته شدن دايره فتوحات ژاپن را به دنبال آورد. در همين زمان، از 12 اوت 1942م يكي از بزرگ‏ترين و خونين‏ترين نبردهاي امريكا و ژاپن در منطقه گوادال كانال آغاز شد. اهميت استراتژيك اين ناحيه باعث شده بود تا اشغال‏گران، آن را كليد فتوحات بعدي به حساب آورند. بر همين اساسْ حملات امريكايى‏ها با مقاومت و پايداري سربازانِ ژاپن مواجه شد، اما علي‏رغم شجاعت و تلاش فراواني كه ژاپن براي دفاع از اين منطقه به كار گرفت، امريكايي‏ها موفق شدند پس از 6 ماه، سرانجام در 16 فوريه 1943 در اين نبرد به پيروزي دست يابند. در اين جنگ 4 هزار سرباز امريكايي و 7 هزار سرباز ژاپني كشته شدند كه بخشي از تلفات ميليوني جنگ جهاني دوم به حساب مي‏آيد.
توماس مان نويسنده بزرگ آلماني درششم ژوئن 1875م در شهر لوبِك آلمان به دنيا آمد. وي پس از اتمام تحصيلات متوسطه وارد دانشگاه مونيخ شد و در حين تحصيل، با مطالعه آثار فلاسفه و نويسندگان بزرگ آلمان از آن‏ها الهام گرفت و وارد عرصه نويسندگي شد. توماس مان هم‏چنين با آثار ادبي و فكري فرانسه آشنايى يافت و از آن‏ها الهام گرفت به طوري كه جنبه حقيقت‏بيني و منطق و دقت فكري نوشته‏هاي خود را مديون تعمق در آثار فرانسه دانسته است. وي پس از انتشار اثر "افتاده‏ها" و نيز داستان‏هاي سه دهه، به شهرت رسيد. اين آثار نشان‏دهنده اشتغال فكري او درباره ارتباط ميان هنر و مسائل روان‏شناختي و اشتياق هنرمند به مرگ و پيراستگي و نبوغ و بيماري است. توماس مان از لحاظ سبك و طرز نگارش نوشته‏هايش، به سبك ظريف فرانسوي متمايل و از لحاظ روح و اساس، مظهر نبوغ فكري آلمان است و همين خصوصيت است كه نوشته‏هاي او را در رديف بهترين آثار معاصر آلمان قرار داده است. او در نوشته‏هاي خود به دقت به تجزيه و تحليل خواص و آثار روحي و تشريح احساسات وهيجانات باطني قهرمان داستان‏هايش مي‏پردازد. توماس مان در اين امر و نشان دادن عواطف و تمايلات مرموز روح و دل انساني مانند يك نقاش زبردست كه كوچك‏ترين سايه روشن و حركت اثر را فراموش نمي‏كند، به قدري مهارت به خرج مي‏دهد و به اندازه‏اي به شرح و بسط مي‏پردازد كه غالباً آثار وي از نشاط رمانتيكي و داستاني خالي است. داستان‏هاي مان به قدري عميق است كه به اثر علمي و فلسفي بيشتر شباهت دارند تا سبك داستان. بيشتر علوم زمان از قبيل پزشكي، ستاره‏شناسي، علوم الهي، زيست‏شناسي، گياه‏شناسي، ماوراءالطبيعه و... در آثار توماس مان جايگاهي برجسته دارند. كتاب‏هاي وي اگرچه نمايشگر جامعه آلمان در نيمه اول قرن بيستم است اما از لحاظ كيفيت و كمال و روشني سبك و غناي عميق، در تاريخ معاصر آلمان درخشيده است. توماس مان در سال 1913 كتاب كوهستان جادو را نوشت و اين كتاب چنان اهميتي به نويسنده‏اش داد كه جايزه ادبيات نوبل را در سال 1929م نصيب وي ساخت. يوسف جوان، يوسف در مصر و خلاصه زندگي از ديگر آثار اوست. توماس مان با آغاز جنگ جهاني دوم رهسپار فرانسه، انگلستان و امريكا شد تا اين‏كه در دوازدهم اوت 1955م در هشتاد سالگي در نزديكي شهر زوريخ سوئيس درگذشت.
جِيمز بِچْلِرْ سامنِر، شيمي‏دان برجسته امريكايى، در نوزدهم نوامبر 1887م در اين كشور به دنيا آمد. وي در كودكي بر اثر وقوع حادثه‏اي دست چپ خود را از دست داد و به علت چپ دست بودن، مدتي طول كشيد تا نوشتن و كار با دست راست را فرا گيرد. سامنر با علاقه‏اي كه به رشته شيمي داشت، بدون توجه به تذكر اساتيد مبني بر ناتواني، به تحقيق و مطالعه در رشته مورد نظرش پرداخت و فقدان يك دست را مانع انجام آزمايش‏هاي شيمي ندانست. وي در دانشگاه هاروارد به تحصيل مشغول شد و در 27 سالگي دكتراي شيمي گرفت. سامنر از آن پس، علاوه بر تدريس، به تحقيق درباره آنزيم روي آورد و در سال 1926م اثبات كرد كه آنزيم، پروتئين واقعي است. اين نظريه كه مخالف انديشه غالب زمان و از طرف يك شيمي‏دان گمنام مطرح شده بود، در ابتدا مورد توجه و قبول واقع نشد. با اين حال، سامنر نتيجه تحقيقات خود را با ديگر دانشمندان در ميان نهاد و از طرف شيمي‏دانان اروپايي مورد تاييد قرارگرفت. وي در تحقيقات بعدي خود به كشفيات مهم ديگري نائل آمد و در سال 1946م به همراه شيمي‏دان هم‏وطن خود، به طور مشترك برنده جايزه نوبل شيمي گرديد. جِيمز بچْلر سامنر سرانجام در دوازدهم اوت 1955م در 68 سالگي درگذشت.
تَلِّ زَعْتَر يكي از اردوگاه‏هاي فلسطيني بود كه در كنار بيروت قرار داشت و در ميان جمعيت 30 هزار نفري آن نيروهاي رزمي فراواني بودند. در جريان جنگ داخلي لبنان، اين منطقه در ميانه تهاجمات و درگيري‏ها قرار داشت، اما پس از خروج نيروهاي سوريه در 23 ژوئن 1976م از لبنان، نيروهاي فالانْژْ به اين اردوگاه حمله كردند. در اين حمله، توپخانه سنگين فالانْژْها، هر دقيقه به طور متوسط سه گلوله توپ به سوي تل زعتر شليك مي‏كرد. تانك‏ها و زره‏پوش‏هاي آن‏ها نيز به اين محاصره شدت بخشيدند. نيروهاي فالانژ در تهاجم خود از موشك‏هاي زمين به زمين ساخت اسرائيل بهره مي‏گرفتند. اين تهاجمْ اردوگاه‏هاي ديگر فلسطيني را نيز در بر مي‏گرفت اما محور عمليات نيروهاي فالانژ، اردوگاه تل زعتر بود. در جريان اين محاصره، آب شهر قطع شد، مواد غذايي كم‏ياب گرديد و هر جنبنده‏اي در سطح شهر توسط تيراندازان فالانژ كه از بيرون به شهر مسلط بودند مورد هدف قرار مي‏گرفت. در روزهاي پاياني، تنها 500 فلسطيني ديگر در اين اردوگاه باقي مانده بودند. سرانجام پس از آن‏كه اين شهر حدود 70 بارمورد تهاجم قرار گرفت، در 12 اوت 1976 بعد از بيش از 50 روز مقاومت، سقوط كرد. شب اين حادثه نيروهاي فلسطيني با يك هجومْ حلقه محاصره را شكافته و موفق به خروج از اردوگاه شده و پس از 4 روز پياده روي و برجاي گذاشتن 300 كشته به بيروت رسيدند. در روز 13 اوت همان سال، نيروهاي فالانژ به شهر بي‏دفاع تلّ‏زعتر حمله كرده و به قتل‏عام فلسطينيان دست زدند. اين فجايع و دامنه آن، به قدري گسترده بود كه به اعتراض مجامع بين‏المللي انجاميد و فالانژها را مجبور كرد كه به كشتار فلسطينيان خاتمه دهند.