خود شناسی


 

نویسنده : داود یزدخواستی
منبع : راسخون




 

پيش گفتار
 

به نام او که بود، بدون آغاز... و هست بدون قيد... و خواهد بود بدون انجام...
به نام او که انسان را آفريد. انسان را از خون بسته اي آفريد... و اين انسان هم اکنون به خيال خام خود بر او شوريده! و او را از زندگي خويش کنار گذاشته است. همه چيز از آن روزي آغاز شد که انسان خواست... خواست که بخواهد! خواست که تغيير دهد آنچه را که تغيير پذير نيست. همه چيز از «دستکاري ناخردمندانه ي انسانِ ياغي در حوزه ي تعاريف» آغاز گشت...
از روزي که تعريف « انسان» تغيير کرد و نگاه بشر به وجود و هستي خود متحول شد (يعني همان روزي که تلاش کرد خودش جايگاه خود را در نظام هستي تعيين کند)؛ آن روز بود که بشر تمام هويت خود را از دست داد. هويتي که تا هم اکنون در پي يافتن آنست. هويتي که خود آن را انکار کرده و اکنون جاي ديگري به دنبال آن مي کاود و چون کودکي همه چيز را به هم مي ريزد.
بشر امروز به جاي اينکه بفهمد چه جايگاهي در نظام هستي دارد، مي خواهد خود جايگاهش را مشخص کند، مانند اين که کسي بخواهد در کتابخانه اي کتب پزشکي مصور را صرف اينکه داراي تصوير است، کنار کتب افسانه هاي پريان جاي دهد و بر اين نظر اصرار ورزد...!
کتاب وجود انسان اگرچه در ساحت ماده، شبيه به ديگر حيوانات و جانداران است، ولي اين دليل کافي نيست که ما اين دو را در يک قفسه از کتابخانه ي عالم و همرديف يکديگر قرار دهيم. بشر امروز که با ژستي فلسفي مآبانه خود را «حيوان برتر» مي نامد ( و مي داند)، بشري که عنصر «شک» چنان در وجودش خليده که اوليات و بديهيات را نيز زير سوال مي برد، بر مبناي همين گزاره ( انسان حيوان برتر است) برنامه ريزي مي کند و ابداً نگاهي به جايگاه حقيقي خود در عالم هستي ندارد و ساحت وجودي خود را تا حدي تنزل داده است که همرديف شدن با استر خود را کاملاً منطقي و فلسفي مي داند!
اما در ميان غوغاي انديشه ها و مکاتب فکري مختلف، اين پيامبران و اولياي الاهي اند که بواسطه ي «ارتباط با منشا هستي» به مقام انسان در عالم کون واقف اند و اين معنا را براي ديگران تبيين کرده اند و بر اساس «جايگاه حقيقي انسان» که همانا مقام « خليفه اللّهي» است، براي او برنامه مي ريزند و دستور العمل تعريف مي کنند.
اگر انسان امروز رويکرد خود را نسبت به اين مساله ، همان رويکرد فرستادگان خدا قرار داد و به جايگاه واقعي خود دست يافت، يعني شان و منزلت خود را در اين عالم و در نظر خداوند فهميد، به گونه اي برنامه ريزي مي کند که هم وجود خود را رشد مي دهد و هم مانع از رشد ديگر موجودات نمي شود و چنانچه برعکس اين قضيه، بر حقيقت وجودي خود و جايگاه آن در عالم هستي دست نيافت و ظرفيت هاي وجودي خود را نشناخت، هم به خود ضربه مي زند و هم به همه ي موجودات ديگر آسيب مي رساند. چرا که انسان موجودي است ناطق و مختار که با اين دو ويژگي مي تواند عالمي را به هم بريزد...
باشد که خداوند منان در تبيين اين مهم ياري گر ما باشد تا بتوانيم در پرتو عنايات بي دريغش راه خود را در اين تاريک ترين دوران بيابيم و با فکر صحيح وجود ناقص خود را به کمال نزديک سازيم و موجب خشنودي حضرت باري تعالي و رسولانش گرديم.

فصل اول: کليات
 

تبيين مسأله
با اين گفتار کوتاه تا اندازه اي اهميت بحث انسان شناسي (خودشناسي؛ که در اين پژوهه اين دو را به يک معنا در نظر گرفته ايم) آشکار مي شود؛ لذا بر آن شديم تا در اين فضاي فکري آلوده ي بشري، در حالي که وي هدف زندگي خود را گم کرده و حيران و سرگردان گشته است، راه هايي را در اختيار کساني که مي خواهند کتاب وجودي خود را ورق بزنند، بگذاريم تا به تبعيت از انبيا و اوصياي الاهي «جايگاه شناسي» کرده باشيم نه «جايگاه سازي» ( مانند بشر امروز)؛ يعني مقام انسان را در عالم وجود کشف کنيم نه اينکه بدون هيچ دليل معتبر و آگاهي از اوضاع عالم و قوانين الاهي، جايگاهي مجازي را از نزد خود براي خودمان اعتبار کنيم و بر اساس آن پيش برويم.
انسان شناسي و خود شناسي راه هاي گوناگون و متفاوت دارد و همچنين در اثر اين شناخت آثار و برکاتي عايد و واصل انسان مي شود. انسان شناسي از دو راه علم حصولي و علم حضوري براي انسان حاصل مي شود که بايد هر دو راه مورد بررسي قرار گيرد تا ثمره ي هر کدام براي محقق واضح و آشکار گردد .
اهداف پژوهش
1. انسان بفهمد بايد در وجود خود غور کند و خود را بشناسد.
2. انساني که حرکت کرد تا خود را بشناسد، بداند که از چه منابعي مي تواند استفاده کند.
3. انساني که خواست براي شناخت خود حرکت کند، بداند از کدام مسير بايد حرکت کند.
4. بشريت بفهمد مشکلش در عدم شناخت وجود خودش نهفته است.
5. ضررهايي که در اثر جهل به اين مسئله به انسان مي رسد بررسي شود.
6. ميزان توجه اولياي دين به اين مطلب چقدر بوده است؟

واژگان کليدي
 

معرفت. تعريف لغوي نفس. تعريف اصطلاحي نفس.تعريف انسان.خودشناسي.حقيقت انسان.ضرورت شناخت. آثار خودشناسي. راه هاي معرفت به نفس. تهذيب نفس. خودفراموشي. خداشناشي.
فرضيه ها و سوالات تحقيق
1.مقصود از معرفت نفس چيست ؟
2.علم النفس با معرفت نفس چه تفاوتي دارد؟
3.راههاي معرفت نفس چيست ؟
4.آثار معرفت نفس چيست؟
5.آيا شناخت انسان امکان دارد؟
6.آيا شناخت انسان ضرورت دارد؟
7.آيا اکتناه حقيقت انسان ممتنع است؟

پيشينه ي بحث
 

در باب انسان شناسي و خود شناسي کتب و مقالات بسياري نوشته شده و به چاپ رسيده است، از آن جمله اند کتب و مقالات ذيل که برخي از آن ها در تدوين اين پژوهه مورد استفاده قرار گرفته اند:
کتب :
- صورت و سيرت انسان در قرآن(از سري تفسير موضوعي قرآن کريم)؛ جناب استاد حضرت آيت الله عبدالله جوادي آملي.
- حيات حقيقي انسان در قرآن(از سري تفسير موضوعي قرآن کريم)؛ آيت الله عبدالله جوادي آملي.
- تفسير انسان به انسان؛ آيت الله عبدالله جوادي آملي.
- معرفت النفس؛ جناب استاد حضرت آيت الله حسن حسن زاده آملي.
- ده نکته از معرفت النفس؛ جناب استاد اصغر طاهر زاده.

مقالات :
 

- اصول انسان شناسي ملاصدرا؛ محمد علي نويدي.
- ارتباط مسأله ي معرفت و علم النفس افلاطون؛ حسين شقاقي.

تعاريف
 

الف. تعريف لغوي معرفة النفس
 

در بادي امر براي نزديک تر شدن مفاهيم به ذهن و دقيق تر بررسي کردن آن ها لازم است تا بررسي اجمالي بر روي واژگان کليدي موضوع خود داشته باشيم:
معناي لغوي ماده ي « ع ر ف»:
«معجم الوسيط» در بيان اين معنا مي گويد: « عَرَفَ الشئُ ــِ عِرفاناً و مَعرِفهً : ادرکه بحاسّهٍ من حواسّه فهو عارفٌ و عريفٌ.» که نسبت به تعاريف ديگر از کليت بيش تري برخوردار است.
«مفردات» چنين بيان کرده که : « المعرفه و العرفان ادراک للشئ بتفکر و تدبر لأثره و هو اخص من العلم و يضادّه الإنکار- يقال فلانٌ يعرف الله و لا يقال يعلم الله و يقال الله يعلم و لا يقال يعرف کذا.»(1)
نيز در «التحقيق» آمده است: «أنّ الأصل الواحد في المادّه: هو اطّلاع على شي‏ء و علم بخصوصيّاته و آثاره، و هو أخصّ من العلم، فانّ المعرفه تمييز الشي‏ء عمّا سواه و علم بخصوصيّاته، فكلّ معرفه علم و لا عكس. و من مصاديقها: الاعتراف و هو اظهار المعرفه و اختيارها و يقرب من مفهوم الإقرار المتحقّق في مورد الإنكار.» (2)
«مقاييس اللغه» در قياس با کلمه ي عُرف (به ضم عين)، معرفه را اين گونه توضيح مي دهد: « ...يدلّ علي السکون و الطمأنينه...اصل الاخر(عَرَفَ) المعرفه و العرفان. يقول: عَرَفَ فلانٌ فلاناً عرفاناً و معرفهً ، هذا امرٌ معروف و هذا يدلّ علي ما قلناه من سکونه اليه لأنّ من انکر شيئاً توحشّ منه و نبأ عنه.»
و نيز در کتاب شريف «مجمع البحرين» در ماده "من عرف الله" آمده است:
« ...إلخ هو من عرفت الشي‏ء من باب ضرب: أدركته. و المعرفه باعتبار السبر قد يراد بها: العلم بالجزئيات المدركه بالحواس الخمسه كما يقال عرفت الشي‏ء أعرفه بالكسر عرفاناً إذا علمته بإحدى الحواس الخمسه. و قد يراد بها إدراك الجزئي و البسيط المجرد عن الإدراك المذكور كما يقال عرفت الله و لا يقال علمته. و قد يطلق على الإدراك المسبوق بالعدم أو على الإدراك الأخير من الإدراكين إذا تخلل بينهما عدم كما لو عرف الشي‏ء ثم ذهل عنه ثم أدرك ثانيا و على الحكم بالشي‏ء إيجابا أو سلبا. و المراد من معرفه الله تعالى كما قيل: الاطلاع على نعوته و صفاته الجلاليه و الجماليه بقدر الطاقة البشريه. و أما الاطلاع على الذات المقدسه فمما لا مطمع فيه لأحد.» (3)
تعريف لغوي ماده « ن ف س » :
در اين مورد نيز معجم الوسيط تعريف کلي « الرّوح» را مقابل کلمه « النفس» قرار داده است. هم چنين مفردات و العين و لسان العرب نيز نفس را به روح معني کرده اند:
العين: « النفس: الروح الذي به حياه الجسد، و كل إنسان نفس حتى آدم عليه السلام، الذكر و الأنثى سواء...» (4)
التحقيق: « أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو تشخّص من جهة ذات الشي‏ء، أى ترفّع في شي‏ء من حيث هو، و التشخّص هو الترفّع. و قلنا في الروح: إنّ الروح مظهر التجلّى و الافاضة و النفخ. و النفس هو الفرد المتشخّص المطلق. و إطلاق النفس على الروح: إنّما هو اصطلاح حادث فلسفيّ. و من مصاديقه: شخص الإنسان من حيث معنويّته و روحه...» (5)
مفردات: « الَّنْفُس: الرُّوحُ في قوله تعالى: أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ‏ [الأنعام/ 93] قال: وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ [البقرة/ 235]، و قوله: تَعْلَمُ ما فِي نَفْسِي وَ لا أَعْلَمُ ما فِي نَفْسِكَ‏ [المائدة/ 116]، و قوله: وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ‏ [آل عمران/ 30] فَنَفْسُهُ: ذَاتُه...» (6)
مجمع البحرين: « أن النفس الإنسانيه- على ما حققه بعض المتبحرين- واقعه بين القوه الشهوانيه و القوه العاقله فبالأولى يحرص على تناول اللذات البدنيه البهيميه كالغذاء و السفاد و التغالب و سائر اللذات العاجله الفانيه، و بالأخرى يحرص على تناول العلوم الحقيقيه و الخصال الحميده المؤديه إلى السعاده الباقيه أبد الآبدين.» (7)
لسان العرب : « النَّفْس: الرُّوحُ، قال ابن سيده: و بينهما فرق ليس من غرض هذا الكتاب، قال أَبو إِسحق: النَّفْس في كلام العرب يجري على ضربين: أَحدهما قولك خَرَجَتْ نَفْس فلان أَي رُوحُه، و في نَفْس فلان أَن يفعل كذا و كذا أَي في رُوعِه، و الضَّرْب الآخر مَعْنى النَّفْس فيه مَعْنى جُمْلَةِ الشي‏ء و حقيقته، تقول: قتَل فلانٌ نَفْسَه و أَهلك نَفْسَه أَي أَوْقَعَ الإِهْلاك بذاته كلِّها و حقيقتِه، و الجمع من كل ذلک.»(8)
در مجموع در معناي لغت نفس نزد لغويون تشتت معنايي بسياري مشاهده مي شود ولي غالباً بين نفس و روح فرق چنداني نمي گذارند گرچه قائل به تفاوت هستند. معناي اين دو بسيار به معناي ريح و نسيم نزديک است و اصلاً شايد به همين خاطر باشد که گاهي مجازاً به جاي هم به کار مي روند.

ب. تعريف اصطلاحي معرفت النفس
 

تعريف اصطلاحي معرفت (9)
 

تعريف اصطلاحي نفس: (11)
 

نفس : تحت عنوان کلمه جوهر و مقولات بيان شد که نفس جوهري است که ذاتاً مستقل بوده و فعلاً متعلق به اجساد و اجسامند. مساله ي نفس فيزيکي از مسائل مهم فلسفي است که از قديم الايام مورد توجه فلاسفه قرار گرفته و از لحاظ ماهوي و وجودي مورد بحث آنان قرار گرفته است. و آرا و عقايد و نظريات مختلفي در مورد ماهيت وجود آن اظهار شده است که بعضي اقوال در مورد ماهيت نفس از اين قرار است:

ج. تعريف الهي و منطقي انسان (12)
 

در علوم بشري از انسان به حيوان ناطق ياد مي شود و آنان که آدمي را تنها به ظاهر مي شناسند، او را موجود زنده اي مي دانند که از حيث حيات با ديگر جانوران ، مشترک و از جهت نطق و سخن گويي، از آنان متمايز است؛ اما در فرهنگ قرآن کريم، نه آن قدر مشترک و نه اين فصل مميز، هيچ يک به رسميت شناخته نشده است و در تعريف نهايي انسان ، نه از حيات حيواني سخني است و نه از تکلم عادي؛ بلکه در نهايت، آنچه به عنوان جنس و فصل انسان از قرآن به دست مي آيد، تعبير «حي متألّه» است.
بنابراين ، بايد به تبيين اين جنس حقيقي، يعني «حي» و آن فصل واقعي، يعني «متألّه» پرداخت و تفاوت دو تعريف منطقي و الهي از انسان را باز شناخت.
جنس تعريف آدمي از منظر قرآن ، «حي» است که تفاوت آن با حيوان در بقاء و عدم نابودي اوست؛ يعني روح انسان که جنبه ي اصلي او را تأمين مي کند، زنده اي است مانند فرشتگان که هرگز نمي ميرد و از مدار وجود ، به هيچ رو بيرون نمي رود؛ گرچه بدن آدم که جنبه ي فرعي او را تشکيل مي دهد، از ميان مي رود و چنان که خواهد آمد، انسان با همين ويژگي از ملائکه جدا مي شود.
د. تفاوت علم النفس و معرفت النفس (13)
معمولاً « علم النفس» به فني گفته مي شود که از نفس و مسائل مربوط به آن و خواص آن بحث مي کند و معرفه النفس به شناسايي واقعيت نفس از راه مشاهده و عيان گفته مي شود. شناسايي نفس از راه علم نفس «شناسايي فکري» است و از راه معرفه النفس «شناسايي شهودي» است.
امکان ، ضرورت و اهميت بحث

گفتار يکم: امکان معرفت النفس (14)
 

اثبات امکان انسان شناسي ، ادلّه ي فراواني دارد که دوتاي آن را بر مي شماريم:
1. هر انسان در هر اقليم ، نژاد و آييني و براي هر هدفي، انگيزه ي شناختن جهان را دارد و اين براي وي عطش راستيني است. اگر معرفت جهان شدني نبود، هرگز اين عطش در درون بشر نهادينه نمي شد، چون برخلاف حکمت است و خدا حکيم کار ناحکيمانه نمي کند و چنانچه پيش از اثبات مبدا حکيم باشد، فقط مقدمه اي حسي است، پس جهان و جهان آفرين شناسي،امري ممکن استو از سوي ديگر، هر عالمي، از منظر هويت خويشتن به جست و جوي شناخت خارج از خود ميرود. شناخت بيرون از عالِم،بدون تعلق معرفت به قدرت شناخت خويشتن به ثمر نمي رسد و اين همان امکان بلکه فعليت خودشناسي است.
اشکال: هويت انسان به منزله ي آيينه است و مي شود بيننده اي از آيينه غافل يا از شناخت جوهر آن عاجز باشد؛ ولي اشيائي را با آن بشناسد.
جواب: مرآت حقيقي که وسيله ي رويت اشياست، خود آن صورتي است که مرئي اصيل را نشان مي دهد؛ نه جوهر شيشه، جيوه ، قاب و ساير اموري که آيينه فروش آن را مرآت مي نامد و مشتري آن را آيينه مي داند، زيرا آن جوهر و جرم ابزار آيينه است، نه خود آيينه و انسان هويتي داردکه با آن اشيا ديده مي شوند؛ يعني خود او از موجود خارج حکايت مي کند، بنابراين قبلاً بايد خود را شناخته باشد.
البته شناخت قبلي خويش شهودي است؛ نه حصولي زيرا همان گونه که بيان شد شناخت انسان از راه ماهيت، مفهوم و ... هرگز هويت شناسي او نيست؛ زيرا حقيقت وي نه از جنس ماهيت است و نه از قبيل مفهوم؛ و چيزي که بيرون از ماهيت و قلمرو مفهوم است هرگز با علم حصولي دانسته نخواهد شد بلکه فقط از راه علم حضوري شناخته مي شود.
2. شناخت خدا و جهان و رابطه ي خلق و خالق و مانند آن عقلاً و نقلاً تکليف انسان است، پس شناخت اين امور اولاً ممکن است وگرنه به آن تکليف نمي شد و ثانياً بدون شناخت خويش و معرفت خود شناخت ، شدني نيست؛ زيرا هر که خويش را نشناسد نمي تواند ديگري را بشناسد و کسي که اصل شناخت را نشاسد نمي تواند به اشياي ديگر پي ببرد.

دشوار بودن ادراک حقيقت انسان
 

امکان شناخت حقيقت انسان به معني ساده بودن شناخت او نيست، بلکه ادراک حقيقت انسان، نيازمند غايت ظرافت و نهايت ظرفيت است، از اين رو گروه هايي در اين وادي حيران و ناتوانند:
1. فرشتگان: وقتي خداوند آن ها را از آفرينش انسان آگاه کرد، پرسيدند:
« أ تَجعلُ فيها مَن يُفسدُ فيها و يَسفِک الدِّماءَ وَ نَحنُ نُسبِّحُ بِحَمدِکَ و نُقَدِّسُ لَکَ » (15) ؛ يعني در حالي که ما فرشتگان به تسبيح و تحميد و تقديس تو مشغول هستيم ، آيا موجودي را خليفه قرار مي دهي که در زمين فساد و خون ريزي مي کند؟
خداوند با توجه دادن ايشان به گستره ي مطلق علم خويش ، انان را به جهلشان واقف ساخته و چنين پاسخ داد: « إنّي أعلَمُ ما لا تَعلمونَ»(16).
2. جنيان ، مانند شيطان: او با داشتن شش هزار سال پيشينه ي عبادت از شناخت انسان ناتوان ماند و او را از گل و خود را از آتش و برتر از وي خواند و اين تفاوت مادي را معيار فضيلت واقعي پنداشت و گفت:
« أنا خير منه خلقتني من نار و خلقته من طين»(17) و با قياسي ناروا، هزاران سال عبادت خود را حبط و باطل کرد و فرمان سجود بر آدم را امتثال نکرد.
3. غالب انسان ها: قرآن کريم از «خودفراموش کرده ها» و «خاسران» بسيار سخن مي گويد، تا به مشکل آنان در غفلت از خود شناسي اشاره کند.
آيا اکتناه حقيقت انسان ممتنع است؟
شناخت کنه انسان بلکه شناخت کنه هر چيزي ممتنع است و اين معرفت، مختص ذات اقدس الهي است، چون کنه اشياء فيض خاص خداست که بسيط محض و بدون امتزاج است و اين «وجه باقي خدا» (نه ذات خدا) در هر چيزي بدون ممازجه حضور قيّومي دارد، بنابراين تنها مقداري از شناخت که در محدوده ي امکان باشد ، مقدور انسان است.
البته هر موجودي چون مستفيض است، در حد خود با فيض الهي مرتبط است و به همان اندازه از معرفت فيض برخوردار مي شود؛ ليکن چون فيض منبسط در عين بساطت و بدون امتزاج، در هر جا حضور دارد، اکتناه آن مقدور نيست، مگر که خودش «وجيه نزد خدا» و «وجه الله» باشد.
چنين انساني مي تواند صادر اول يا ظاهر نخستين و مظهر اسم اعظم الهي باشد که ساير انسان ها بايد به او اقتدا کنند و هر کدام به مقدار سعه ي هستي خود به وي نزديک و از کمال علمي و عملي او بهر مند شوند.

گفتار دوم: اهميت و ضرورت
 

اهميت انسان شناسي از جهات متعددي قابل بررسي است که برخي از آن ها ، از اين قرار است :
1. مقدمه خداشناسي (18)
«معرفت نفس» مقدمه ي خداشناسي است: « مَن عَرَف نفسَه، فقد عرف رَبّه»(19) ؛ هرکس هر اندازه خود را بشناسد، خدا و اسماي حسناي او و کيفيت اشاف خداوند بر اسماء و صفاتش و کيفيت خضوع و انقياد اسماي حسنا و شئون الاهي در برابر ساحت قدس کبريايي را مي شناسد. البته شناسنده ي جماد ، خالق آن را مي شناسد ؛ ولي چنين معرفتي غير معرفت رب است که از انسان شناسي پديد مي آيد و آن آگاهي ويژه به خداي سبحان ، مختص معرفت انسان است ، لذا معرفت نفس ، سودمند ترين معارف است: «معرفه النفس أنفع المعارف». (20)
2. طريق تهذيب نفس (21)
بهترين توشه ي را ه ابديت، علم صائب و عمل صالح است و بهترين راه عالم شدن، خداشناسي است و نزديک ترين طريق خداشناسي، خود شناسي. اگر انسان خود را بشناسد، ذات اقدس الهي را بهتر و آسان تر مي شناسد و اسماء ،صفات افعال و آثار او را بهتر مي فهمد، در نتيجه هميشه به ياد اوست. هم چنين حيات ابدي را پيش از هر چيزي مي بيند و به آن دل مي بندد و براي آن مهيا مي شود.
بر اين اساس ، مبحث انسان شناسي که با شناخت جان آدمي و فضيلت، رذيلت، سعادت، شقاوت و با جلال و جمال انسان پيوند دراد ، هم جنبه ي علمي و هم صبغه ي عملي يعني تزکيه و تهذيب دارد و سودمند تر از ديگر مباحث است، زيرا حقيقت انسان که از پروردگار به صورت نفخ ملکوتي افاضه شده، همانند حبل آويخته است،؛ نه شبيه آب ريخته (باران). قرآن کريم بر معرفي انسان اصرار دارد، زيرا اگر انسان خود را نشناسد، يقيناً فريب مي خورد و خطا مي کند. قرآن کريم با شناساندن لغزشگاه هاي انسان مانند شهوت و غضب يا وهم و خيال و نقطه ضعف وجودي اش او را به خويشتن وي آگاه مي کند و چگونگي غلبه بر شيطان و تهذيب نفس را به او مي آموزد؛ به ويژه بر معرفي عداوت شيطان اصرار مي ورزد، تا آدمي بداند با چه خطري رو به روست و چه شعله ي سوزاني از غضب و عصبيّت به دنبال اوست و آگاه باشد که دشمن سوگند خورده و مسلحي به نام ابليس در پي وي است؛ شروري که عبادت شش هزار ساله ي خود را از سر کبر و غرور بر باد داد و به اين خود سوزي بزرگ تن داد. او که به خود رحم نکرد، چگونه به انسان که سبب اصلي رانده شدن او از درگاه الاهي است، رحم مي کند؟
3. رهايي از آفات خودفراموشي (22)
هر که به کلي در صدد خود شناسي و ارزيابي ساختار روح و روان خود بر نيايد و به تنظيم قواي خود نپردازد، به خطر «خودفراموشي» و «غفلت از خويشتن» مبتلا خواهد شد. در اهميت خودشناسي همين بس که انسان را از آفات و خطرات «خودفراموشي» مي رهاند.
نسيان نفس بر دو قسم است: 1. بر اثر فرورفتگي در لذت هاي زودگذر، خودِ برينِ حقيقي را فراموش مي کند؛ 2. بر اثر استغراق در شهود الاهي، خود متوسط يا نازل را از ياد مي برد.
يعني هم جاهل تبهکار خود را فراموش مي کند و هم عارف نائل به مقام فنا و غرق در درياي شهود حق؛ ليکن رها شونده گرفتار نسيان مذموم مي شود و نائل به حيات معرفت، به نعبير عرفا داراي نسيان ممدح است. البته قدح و مدح نسيان به ويژگي منسي بر مي گردد: نسيانِ خودِ عقلي ، مذموم است و فراموشيِ خودِ نفسي، ممدوح. عارف، خود را فراموش مي کند، چون بر اساس «فَاَينَما تُوَلّوا فَثَمَّ وَجهُ اللهِ»(23) غير خدا را نمي بيند؛ ولي انسان تبهکار بر اساس دلباختگي به محدوده ي مادّه و طبيعت، خود را از ياد مي برد، زيرا چيزي جز دنيا را نمي بيند. خداي سبحان به پيامبر (ص) دستور داد که از چنين افرادي اعراض کند: «فَاَعرِض عن مَن تَوَّلي عن ذِکرِنا و لَم يُرِد اِلَّا الحياه الدُّنيا»(24) .
مقام فناي عارفان دو قسم است: قسم يکم بيان شد و قسم دوم آن است که کسي به مقام فنا رسد و از فنا هم فاني شود و به مرحله ي بقاي پس از فنا نايل آيد. چنين شخصي، در عين استغراق در شهود الاهي، خود را هم به ياد دارد و نسيان در اين مقام صدق نمي کند، چون شهود خدايي که «مع کلّ شئ لا بمقارنه»(25) است، حتماً با مشاهده ي خويشتن همراه است، پس خودشناسي، انسان را از خودفراموشيِ دون عقل متعارف (قِسمِ اولِ خودفراموشي) رهانيده و زمينه ي خودفراموشي فوق عقل عادي (قسم دومِ خودفراموشي) را فراهم مي کند.
4. نقش آفريني انسان شناسي در ساير علوم(26)
نقش آفريني انسان شناسي در ساير علوم از چند جهت قابل بررسي است:
الف. مبادي ساير علوم: همه ي علوم از زاويه ي مبادي، مبتني بر شناخت شناسي اند که آن هم بر انسان شناسي استوار است.
ب. موضوع علوم انساني: علوم دو بخش اند: علوم انساني و غير آن (علوم تجربي و رياضي). موضوع اصلي قِسم نخست، انسان است و تأمين آن (انسان) به عنوان اصل موضوعي براي همه ي علوم انساني مانند فقه، اصول، ادبيات با همه ي شعب گسترده ي آن، حکمت، کلام، اخلاق، عرفان، حقوق، سياست، تفسير، جامعه شناسي، تاريخ و ده ها رشته ي مرتبط به اين علوم، بر عهده ي علم شريف انسان شناسي است.
حقيقت انسان روح اوست، از اين رو بدون شناخت روح، شناسايي انسان ناممکن است. روح نيز مجرّد است و مجرّد، قِسمي از هستي است، لذا روح بشر بدون هستي شناسي و معرفت به اِنقِسام آن به دو قسم مجرّد و مادّي و شناخت معنوي وجود مجرّد، هرگز شناخته نمي شود، زيرا در بحث هستي شناسي، اين دو نوع وجود و احکام و لوازم هر کدام شناخته مي شود.
هستي شناسي وابسته به جهان بينيِ الاهي است، چون در جهان بينيِ الاهي دانسته مي شود که در نظام هستي، خدا موجودِ واجب است و ساير موجود ها فيضِ نشئت گرفته از اويند، پس مسير شناخت انسان ، از جهان بينيِ الاهي به هستي شناسي و از آن به انسان شناسي و اين شناخت، اصلي موضوعي و پيش فرض ِهمه ي علوم انساني است.
ج. غايات همه ي علوم: هدف کانوني علوم انساني ، رشد انسان است. آري، حقيقت انسان مستقيماً در موضوع، محمول يا موردِ مسائل و قضاياي علوم تجربي حضور ندارد؛ خواه صبغه ي اقتصادي داشته باشد يا نه؛ نظير کشاورزي، دامداري، پزشکي با همه ي زير مجموعه هايش، زمين شناسي، معدن شناسي، هواشناسي و ده ها رشته ي وابسته به اين گونه از علوم و يا علوم رياضي، نظير اخترشناسي، سپهرشناسي و ...؛ ولي کارآيي و کارآمدي اين علوم در حوزه ي انساني است، از اين رو به انسان شناسي متکّي است، زيرا شناسنده و به کار گيرنده ي آن ها انسان و مورد بهره وري آن ها قلمرو انسانيّت است.
اگر انسان، جهان را بشناسد و به تعبيري، از علوم بشري طرفي ببندد؛ ولي خويشتن خود و پيوندش با جهان، آينده و خدا را شناسايي نکند، به جاي اين که جهان را در خدمت بشر قرار دهد، بشر را در خدمت طبيعت دنيايي قرار مي گذارد، چنان که متأسفانه جنگ جهاني اول و دوم و جنگ هاي ويرانگر منطقه اي و محلّي، نشان مي دهند که بشر عادي بر اثر نشناختن حقيقت انسانيت، جر از آثار تخريبي دانش تجربي و رياضي بهره اي نمي برد، پس براي جامعه ي بشري، هيچ امري ضروري تر از شناخت حقيقت انسان نيست.
مثلاً در علم پزشکي شناخت درد و درمان انسان، بدون انسان شناسيِ صحيح، شدني نيست، زيرا همان گونه که او سلامتي هاي برتر از حدّ فرشتگان دارد، چنان که قرآن کريم از سلامت قلب ابراهيم خليل (ع) با عظمت ياد مي کند: « و اِنَّ مِن شيعته لَاِبراهيم/ اِذ جاءَ ربَّه بِقلبٍ سليم»(27) ، بيماري هايي نيز دارد که در هيچ حيواني يافت نمي شود. براي معالجه ي چنين موجودي بايد راه درمان را چنان پيمود که بدنش در خدمت روح ملکوتي او قرار گيرد.
بر اين اساس، اگر کسي بر پايه ي هستي شناسي توحيدي، حقيقت انسان را جان ملکوتي او بداند: «أصل الإنسان لبّه»(28) در معالجه ي انسان هرگز او را با يک حيوان يکسان نمي پندارد و دائماً از بيماري هاي مشترک انسان و دام سخن نمي آورد و هر دارويي اعم از حلال و حرام تجويز نمي کند.
البته در بخشي از درمان ها مي توان از ره آورد آزمايش حيوان بهره گرفت؛ ليکن اگر هم حيواني با دارويي آلوده به الکل (خمر) يا حرام ديگر درمان شود و آسيبي نبيند، هرگز انسان را نمي توان با آن درمان کرد، چون انسان داراي روح ملکوتي است و داروي آلوده به الکل يا حرام ديگر با وي سازگار نيست.

گفتار سوم: ضرورت معرفه النفس در روايات
 

قال الصادق (ع) : « العلمُ أصلُ كلِ حالٍ سني و مُنتهى كُلِ مَنزِلَهٍ رَفيعَهٍ و لِذلكَ قالَ النَبّي (ص) طَلَبُ العِلمِ فَريضَهٌ على كُلِ مُسلِمٍِ و مُسلِمَة أي عِلمُ التَّقوى و اليَقين و قالَ عَليٌ (ع) اُطلُبوا العلمَ و لو بالصّينِ فهُو علمُ مَعرِفه النفسِ و فيه مَعرِفه الرَّب عزّ و جلّ قال النَبّي (ص) مَن عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَفَ رَبَّه ثُمّ عَلَيكَ مِن العِلمِ بما لا يَصِّحُ العَمَلَ إلّا به و هو الإِخلاص قالَ النَبّي (ص) نَعوذُ باللهِ مِن عِلمٍ لا يَنفَعُ و هو العِلم‏.»(29)
روايت در ضرورت کسب علم صادر شده و معصوم علمي را که شايسته ي اين باشد که براي به دست آوردن آن سختي هاي بسيار کشيد، (و لو بالصّين) ، علم معرفة النفس مي داند.
هم چنين در روايتي ديگر آمده:
سفيان بن عيينه گويد: شنيدم امام صادق (ع) مي فرمود: دانش همه مردم را در چهار جمله يافتم: اول اينكه پروردگارت را بشناسي، دوم اينكه بشناسي تو را چگونه ساخته است (معرفة النفس)، سوم اينكه به وظائف خود آشنا شوي، چهارم اينكه عوامل انحراف از دين را بشناسي.(30")
همين طور در کتاب شريف الحياة آمده است که : (31)
الإمام الباقر «ع» : لا معرفة كَمَعرِفَتُكَ بنَفسِك. هيچ شناختي همچون شناخت خويشتنِ خودت نيست.
الإمام علي «ع» : العالِمُ مَن عَرَف قَدرَهُ. و كفي بالمَرءِ جَهلاً أن لا يعرفَ قَدرَه : عالم كسي است كه اندازه (و ارج) خويش را بشناسد و براي آشكار شدن ناداني شخص همين بس كه اندازه (و ارج) خويش نشناسد.
الإمام علي «ع»: هَلَكَ امرُؤ لم يَعرِف قَدرَهُ : كسي كه حد (و منزلت) خود را نشناسد تباه شده است.
الإمام الرِّضا «ع» : افضل العقل، معرفة الانسان نفسه : بالاترين مرتبه خردمندي اين است كه انسان خودش را بشناسد.
در «غرر الحکم» به نقل از مولا علي (ع) چنين آمده : (32)
- الكيس من عرف نفسه و أخلص أعماله.
- المعرفة بالنفس أنفع المعرفتين.
- أفضل المعرفة معرفة الإنسان نفسه.
- أفضل الحكمة معرفة الإنسان نفسه و وقوفه عند قدره.
- غاية المعرفة أن يعرف المرء نفسه.
- كفى بالمرء معرفة أن يعرف نفسه.
نيز در مذمت جهل نسبت به نفس در همين کتاب آمده : (33)
- أعظَمُ الجَهلِ جَهلُ الإنسانِ أمرَ نفسِه.
- عجبتُ لِمَن يَنشَدُ ضالتَه و قد أضلَّ نفسه فلا يَطلُبُها.
- عجبتُ لِمَن يَجهَلُ نفسَه كيفَ يعرِفُ ربَّه؟
- كيفَ يَعرِفُ غَيرَه مَن يَجعَلُ نفسَه؟
- كفى بالمرءِ جَهلاً أن يجهلَ نفسَه.
- مَن جَهَلَ نفسَه كانَ بغَيرِ نفسِه أجهَل!
- لا تَجهَل نفسَكَ فإنَّ الجاهلَ معرفة نفسه جاهلٌ بكلِّ شَي‏ءٍ .
فصل دوم: راه هاي معرفت انسان (34)
تا اين جا کلياتي را درباره ي شناخت انسان برشمرديم و در اين فصل به تبيين راه ها و روش هاي شناخت انسان مي پردازيم.
انسان را از سه راه مي توان شناخت: از طريق شناخت خدا ، با خود انسان ، از آثار و لزوم او. اکنون به شرح اين سه مي پردازيم:

1. از راه شناخت خدا
 

گاهي کسي خود را از راه شناخت آفريدگارش مي شناسد، چون مي داند که خودش «کلمه الله» است يعني انسان با شناخت خدا که فاعل و علت هستي بخش اوست ، هستي خود را که همان حيات متألّهانه است ثابت مي کند و خويشتن خود را مي شناسد.
شناخت «انسان آفرين» بهترين راه معرفت انسان است و عالي ترين آگاهي را نيز نصيب انسان مي کند. معرفتي که معادل ندارد چون علت بر معلول محيط و مشرف است و يقيناً معرفت معلول از راه علت بهترين و کامل ترين شناخت است.

2. از راه خود انسان
 

چون معرفت انسان از راه خدا دور از دسترس انسانهاي عادي است ، بهترين راه شناخت براي آن ها معرفت انسان با خود انسان است که همان برهان صديقين درباره ي انسان و آيت برهان صديقين درباره ي ذات اقدس الهي است، چون انسان خليفه ي خداست. چنان که معرفت قرآن به قرآن آيت برهان صديقين درباره ي«متکلّم» ذات اقدس اوست زيرا قرآن کلام خداست.
به ديگر سخن خداي سبحان هم در ثبوت ذات خود از خالق بي نياز است و هم در اثبات خويش از دليلي ديگر. خود او دليل بر خويش است: «دلّ علي ذات بذاته». کلا م او يعني قرآن هم نه در اصل تحقّق خود و نه در اثبات و تفسير خود به غير خدا احتياجي ندارد و فقط به خدا نيازمند است؛ يعني در کلام خدا در تحقق خود نياز ندارد که - معاذ الله- ديگران نوشته باشند و آورده باشند و در اثبات وحي بودن خود نيز به غير خدا احتياجي ندارد و خودش دليل اعجاز آن است .
البته عده اي غير عرب براي ادراک اعجاز قرآن از ادبان و علما کمک مي گيرند ولي اين نياز خود اشخاص است نه احتياج قرآن. مانند شخص نابينايي که نمي داند خورشيد طلوع کرده است و مي پرسد که الآن روز است يا شب و به او پاسخ مي دهند که روز است. اين احتياج خورشيد نيست نياز شخص نابيناست. قرآن نيز براي اثبات اعجازش محتاج حکيم اديب فصيح يا بليغ نيست.
خليفه خدا (انسان) هم دراصل تحقّق خود به غير خدا احتياج ندارد و فقط نيازمند اوست و در اثبات حياط متألّهانه اش نيز مي تواند خود کفا باشد و اگرکسي حقيقت انسان را نمي شناسد و از ديگري مي پرسد مانند همان فرد نابيناست نه اينکه حقيقت انسان احتياج به استدلال داشته باشد پس همان گونه که «آفتاب آمد دليل آفتاب» ، « انسان آمد دليل انسان» و « قرآن آمد دليل قرآن». شايد اگر غير انسان بخواد انسان را بشناسد، محتاج به استمداد از اوصاف و افعال و آثار وي مي باشد. ولي خود انسان مي تواند به غير هويت اصيل خودنيازمند نباشد.

3. از راه آثار ولوازم
 

شناخت آثار و لوازم پس از اثبات اصل وجود است و اصل وجود را هرگز نمي توان از راه آثار و لوازم ثابت کرد. راه ضعيف، معيب و ناقص انسان شناسي، همين راه شناخت از راه آثار ولوازم است که شايد توده مردم ازهمين راه خود را بشناسند. آن که مي گويد: «من مي انديشم پس هستم» ، نمي خواهد ثابت کند که انديشه داشتنم دليل است که هستم وگر نه همان نقد مرحوم بو علي وارد است. او مي خواهد خود را از راه آثار خود بشناسد؛ يعني اصل وجود را في الجمله احراز مي کند و براي تبديل اين شناخت «في الجمله» به «بالجمله» و بدل کردن متن به شرح يا اجمال به تفصيل با برسي آثار و افکار و لوازم و افعال و اخلاق خود به خويشتن خود پي مي برد.
فصل سوم: آثار خودشناسي (انسان شناسي)
گفتار اول: آثار خودشناسي در روايات
اثر کلي و اصليِ مد نظر براي معرفت نفس، همان معرفت رب است که از مراحل سلوک مي باشد:
قال الصادق (ع) : « العلمُ أصلُ كل حال سني و منتهى كل منزلهٍ رفيعهٍ و لِذلك قال النبّي (ص) طَلَبُ العلمِ فَريضهٌ على كلِ مُسلِمٍِ و مُسلِمة أي عِلم التقوى و اليقين و قالَ عَلي (ع) اُطلُبوا العلمَ و لو بالصّينِ فهُو علمُ مَعرِفه النفسِ و فيه مَعرِفه الرَّب عزّ و جلّ قال النبّي (ص) مَن عَرَفَ نَفسَه فقد عرَفَ رَبَّه... الخ.»(35)
و اين روايتي است که در باب ضرورت خودشناسي آمد و اکنون از جهت ثمره ي آن (معرفت رب) تکرار کرديم. اما علاوه بر اين اثر و در زير مجموعه و حاشيه ي آن، آثار ديگري بر معرفت نفس مترتب است که به اجمال و اختصار خواهد آمد.
يکي از منابع و مراجع نيکو براي مراجعه و مطالعه در اين باب غرر الحکم باب معرفه النفس است. مولا علي(عليه السلام) مي فرمايند:
- مَن عَرَفَ نَفسَه تَجرَّد.(36)
- من عرف نفسه جاهدها.(37)
- من عرف نفسه فقد انتهى إلى غاية كل معرفة و علم.(38)
4653- مَن عَرَفَ قَدرَ نفسِه لَم يهنها بالفانيات.
4654- مَن عرف نفسَه فهو لِغيرِه أعرَف.
4655- مَن عرفَ شرفَ مَعناهُ صانَه عن دِناءةِ شهوتِه و زور مناه.
- من عرف نفسه جل أمره.(39)
- نال الفوز الأكبر من ظفر بمعرفة النفس.(40)
- أكثر الناس معرفة لنفسه أخوفهم لربه.(41)
- مَعرِفَة النّفسِ أنفعُ المَعارِف.(42)
آقا جمال الدين خوانساري در شرح اين روايت مي گويد:
معرفت نفس خود سودمندترين معرفت هاست، مراد ]از[ معرفت قدر و پايه نفس خود است و استعداد آن را از براي مراتب عاليه أخروي، و « بودن آن سودمندترين معرفت ها » به اعتبار اين است كه باعث اين مي شود كه تجاوز از حدّ خود نكند و خود را سبك و خوار نيز نكند و سعي كند در آنچه قابليّت و استعداد آن ]را[ دارد.(43)
گفتار دوم: شکوفايي استعدادهاي انسان
براي استفاده از ظرفيت هاي موجود در هر شي نياز است تا آن ظرفيت ها شناخته شده و به خوبي بررسي شوند تا بتوان از تمامي آن ها در جاي خود به نحو احسن استفاده کرد. انسان نيز از اين قاعده مستثنا نيست. اگر وي خود را خوب بشناسد ،چه در صبغه ي کلي و چه در جزئي، يعني هم خصوصيات عمومي انسان را بشناسد و هم از تونايي هاي خاص و منحصر بفرد خود آگاهي يابد، مي تواند از اين ويژگي ها نهايت بهره را ببرد.
گفتار سوم: رسيدن به هدف خلقت
اگر بشر به اندازه ي کافي خود را بشناسد، و جايگاه و منزلت حقيقي خود را در عالم هستي بيابد(نه تعيين کند)، اين شروعي است براي رسيدن به هدف اصلي او؛ يعني رسيدن به غايتي که خداوند متعال براي او در نظر گرفته است. در روايتي از حضرت رسول (ص) است که:
« روي في بعض الأخبار: أَنََّه دخَلَ علي رَسولِ الله (ص) رَجُلٌ إسمُه مُجَاشِعٌ فقالَ : يا رسولَ الله! کيفَ الطَّريقُ إلي مَعرِفَه الحَقّ ؟ فقالَ (ص): مَعرِفهُ النَّفسِ...»(44)
سيد ابوالحسن مهدوي در ابتداي کتاب هدف خلقت خود مي نويسد(45) : «... انسان است که در ميدان آفرينش گوي پيروزي را از همه ي موجودات ربوده و مي تواند قهرمان خوبي ها و پهلوان نيکي ها بشود، عالَمي بزرگ است در جسمي کوچک، رمز آفرينش است و اکمل موجودات، و هم اوست که وجودش داراي دو جنبه ي يلي الربّي و يلي الخلقي است و واجد شرايط رمز و سرّ ملائک و حيوانات با هم است، پس نقداً بالفعل در وجودش قوّه و توان حرکت و رسيدن به مقام «قابَ قوسين أو أدني»(46) نهفته شده است...»

چکيده
 

تمام مشکلات بشر خلاصه مي شود در عدم علم و معرفت و اين جهل و ناداني است که بشر را به خاک سياه نشانده است. لذا اگر بشر خود را شناخت و به خود توجه عقلائي کرد، مي تواند خود را از اين منجلابي که خودش با دست خود درست کرده است ، نجات دهد. پس انسان شناسي به دلائل زير براي انسان اهميت دارد:
1. مقدمه خداشناسي است.
2. طريق تهذيب نفس است.
3. رهايي از آفات خودفراموشي است.
4. با ساير علوم (خصوصا در حوزه ي علوم انساني) مرتبط است.
و هر کس به خود توجه کرد و ضرورت شناخت خود را با تمام وجود لمس کرد، و در راه معرفت النفس شروع به حرکت کرد، آثار و برکاتي را در زندگي مي بيند که در ياد گيري هيچ علمي از اين آثار و برکات نمي توانست بهره مند شود.
راه هاي معرفت نفس عبارتند از:
1. از راه شناخت خدا
2. از راه خود انسان
3. از راه آثار و لوازم
و آثار و برکاتي که عايد انسان مي شوند نيز عبارتند از:
1. شکوفايي استعداد هاي انسان
2. رسيدن به هدف خلقت

پی نوشت ها :
 

1. التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏8، ص: 98
2. المفردات في غريب القرآن، راغب اصفهاني، ص 560 و 561
3. مجمع البحرين، شيخ فخرالدين طريحي، ج‏5.
4. كتاب العين، ابي عبدالحمن خليل بن احمد فراهيدي، ج‏7، ص 270.
5. التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏12، ص 19.
6- المفردات في غريب القرآن، ص 818 .
7- مجمع البحرين، ج‏4، ص: 116
8- لسان العرب، ج‏6، ص: 23
9- فرهنگ اصطلاحات فلسفي ملاصدرا، سيد جعفر سجادي، واژه معرفت.
10- اسلام و انسان معاصر، علامه طباطبائي، ص 73-74.
11- فرهنگ اصطلاحات فلسفي ملاصدرا، سيد جعفر سجادي، واژه نفس.
12- حيات حقيقي انسان در قرآن، آيت الله جوادي آملي، صص 15-16.
13- اسلام و انسان معاصر، علامه طباطبائي (رض)، ص 73.
14- تفسير انسان به انسان، آيت الله عبدالله جوادي آملي، صص 59-62 .
15- و 16- سوره بقره، آيه 30.
17- سوره اعراف، آيه 12.
18-تفسير انسان به انسان، آيت الله عبدالله جوادي آملي، صص 62-64 .
19- بحارالانوار، علامه محمدباقر مجلسي، ج2 ، ص32.
20- غرر الحکم، ج6، ص 148، حکمت4640.
21- تفسير انسان به انسان، آيت الله عبدالله جوادي آملي، صص 64- 65 .
22- همان، صص 66-67
23- سوره بقره، آيه 115.
24- سوره نجم، آيه 29
25- سوره نهج البلاغه، خطبه 1.
26- تفسير انسان به انسان، صص 72- 75 .
27- سوره صافّات، آيات 83-84.
28- بحارالانوار، ج1،ص82.
29- مصباح الشريعة، ص 13.
30- خصال- ترجمه فهري، ج‏1، ص 264.
31- الحياة با ترجمه احمد آرام، ج‏1، ص 212- 215.
32- غرر الحکم، حکمت هاي 4629 تا 4634.
33- همان، حکمت هاي 4657 تا 4665.
34- تفسير انسان به انسان، صص 81-83 .
35- مصباح الشريعة، ص 13.
36- غرر الحکم، حکمت 4635.
37- همان، حکمت4636.
38- همان، حکمت4638.
39- 1. همان، حکمت4639.
40- همان، حکمت4641.
41- همان، حکمت4644.
42- همان، حکمت4640.
43- شرح آقا جمال الدين خوانساري بر غرر الحكم، ج‏6، ص 148.
44- بحار الانوار،ج 67 ، ص72 و مستدرک الوسائل،ج11 ، ص 138.
45- هدف خلقت، سيد ابوالحسن مهدوي، ص 15.
46- اشاره به آيه 9 سوره ي نجم.
 

منابع و مآخذ:
1. مفردات الفاظ قرآن کريم؛ راغب اصفهاني؛ نشر طليعه نور؛ چاپ اول؛ قم1384ه.ش
2. معجم الوسيط؛ احمد الزيات،ابراهيم مصطفي؛ چاپ ششم؛ موسسه نشر صادق؛ تهران1386ه.ش.
3. مجمع البحرين؛ شيخ فخرالدين طريحي؛ محقق سيد احمد حسيني؛ چاپ دوم؛ نشر مکتبه المرتضويه؛ تهران1355 ه.ش.
4. لسان العرب؛ محمد بن مکرم بن منظورالإفريقي المصري؛ چاپ اول؛ دار صادر؛ بيروت- لبنان.
5. کتاب العين؛ أبي عبد الرحمن الخليل بن أحمد الفرائيدي؛ د.مهدي المخزومي، د.ابراهيم السامرائي؛ دار و مکتبة الهلال؛ بيروت- لبنان.
6. معجم مقاييس اللغة؛ أبي الحسين أحمد بن فارس بن زکريا؛ دکتر محمد عوض مرعب،فاطمه محمد اصلان؛ دار احياء التراث العربي؛ بيروت- لبنان 1387 ه.ش.
7. الميزان في تفسير القرآن؛ سيد محمد حسين طباطبايي؛ چاپ دوم؛ دارالکتب الاسلاميه؛ تهران1347ه.ش.
8. غررالحکم و درر الکلم؛ عبد الواحد بن محمد تميمي آمدي؛ انتشارات دفتر تبليغات قم؛ 1366 ه.ش.
9. صورت و سيرت انسان در قرآن؛ عبدالله جوادي آملي؛ مرکز نشر اسراء؛ چاپ پنجم؛ قم1386ه.ش.
10. حيات حقيقي انسان در قرآن ؛ عبدالله جوادي آملي؛ مرکز نشر اسراء؛ چاپ چهارم؛ قم1387 ه.ش.
11. تفسير انسان به انسان؛ عبدالله جوادي آملي؛ مرکز نشر اسراء؛ چاپ چهارم؛ قم1387 ه.ش.
12. اسلام و انسان معاصر؛ سيد محمد حسين طباطبايي؛ چاپ سوم؛ دفتر انتشارات اسلامي؛ قم1388ه.ش.
13. هدف خلقت؛ سيد ابوالحسن مهدوي؛ دکتر سيد احمد نواب؛ چاپ پنجم؛ انتشارات محبّان؛ اصفهان 1383 ه.ش.
14. بحارالانوار الجامعه لدرر أخبار ائمه الأطهار؛ علامه محمد باقر بن محمد تقي مجلسي؛ نشر موسسه الوفاء ؛بيروت-لبنان 1362ه.ش.
15. مصباح الشريعة؛ جعفر بن محمد الصادق(ع)؛ موسسة الأعلمي للمطبوعات؛بيروت 1358 ه.ش.
16. مستدرک الوسائل؛ محدث نوري؛ موسسه آل البيت؛ قم 1366 ه.ش.
17. شرح آقا جمال الدين خوانساري بر غرر الحكم‏ ؛ آقا جمال الدين خوانساري‏؛ دانشگاه تهران‏ ؛چاپ اول‏؛ تهران‏1366 ش‏.
18. الخصال المحموده و المذمومه ؛ محمد بن علي بن بابويه قمي(شيخ صدوق)؛ ترجمه فهري‏؛ سيد احمد فهرى زنجانى‏؛ انتشارات علميه اسلاميه‏؛ چاپ اول‏؛ تهران 13.
19. الحياة ؛ اخوان حکيمي؛ ترجمه احمد آرام؛ دفتر نشر فرهنگ اسلامي؛ تهران 1380 ه.ش.
20. فرهنگ اصطلاحات فلسفي ملاصدرا؛ سيد جعفر سجادي؛