نقد و بررسي گزارش هاي وارده درباره کنيه ابو تراب
نقد و بررسي گزارش هاي وارده درباره کنيه ابو تراب
چکيده
کليد واژه ها :ابو تراب ،رسول خدا صلي الله عليه و آله ،حضرت علي عليه السلام ،حضرت زهرا سلام الله عليها ،ذات العشيره و جعل حديث .
مقدمه
برخي از گزارش ها اطلاق کنيه را مربوط به زماني دانسته اند که بين حضرت علي عليه السلام و همسرش اختلافي پيش آمد و بعد از آن رسول خدا صلي الله عليه وآله حضرت را در مسجد با اين کنيه خطاب کرد ،وبرخي ديگر از گزارش ها ،اين مسئله را مربوط به زماني دانسته اند که پيامبر صلي الله عليه و آله بين مهاجرين و انصار ،عقد اخوت برقرار کرد و براي حضرت علي عليه السلام کسي را به عنوان برادر معين نکرد ،و آن حضرت از عمل پيامبر صلي الله عليه و آله خشمگين شد و از او کناره گيري کرد و ميان شن ها و خاک ها خوابيد .پيامبر صلي الله عليه و آله که اين صحنه را مشاهده کرد ،چاره اي جز انتخاب حضرت علي عليه السلام به عنوان برادر خود نداشت ،از اين رو هنگام خطاب کردن حضرت علي عليه السلام به ابوتراب ،او را به عنوان برادر خود معرفي کرد .همچنين در برخي گزارش ها اطلاق اين کنيه مربوط به زماني دانسته شده که حضرت علي عليه السلام بر سر و صورت خود خاک مي ريخت و رسول خدا صلي الله عليه و آله آن حضرت را با چنين کنيه اي خطاب کرد .
براي بازکاوي روايات ياد شده و دست يابي به گزارش صحيح بايد به چند نکته مهم ،توجه کرد :
الف.وجود مقام عصمت براي حضرت علي عليه السلام و حضرت زهرا سلام الله عليها ؛
ب.اصول حاکم بر روابط اجتماعي افراد سليم العقل که در اصول فقه از آن با عنوان «سيره عقلا »تعبير مي شود ؛
ج.دشمني ها و کينه ورزي هاي صورت گرفته نسبت به امير مؤمنان علي عليه السلام که منشأ جعل احاديث فراواني بر ضد آن حضرت شده است ؛
د.توجه به تعارض موجود بين گزارش ها و ضعف سند آنها .
معناي کنيه ابوتراب
اين واژه در اصل به معناي مسکنت و خضوع کامل است و از آنجا که خاک ،زير پاها قرار مي گيرد و اين با خضوع و افتادگي تناسب دارد به آن تراب گفته شده است .و أتراب (جمع ترب)به کسي گفته مي شود که انقياد و اطاعت محض دارد ،از اين رو در قرآن کريم براي حور العين چنين وصفي به کار رفته است ؛زيرا حورالعين نسبت به همسرش اطاعت و انقياد محض دارد :
و عندهم قاصرات اتراب ؛[همسراني از حوران هم سال که جز به شوهرخويش نظر ندارند ،گرداگرد آنهاست .](ص:52)؛(3)
اما کنيه «ابوتراب»در مفهوم لغوي به معناي پدر خاک يا پدر زمين است .اين کنيه را اولين بار ،پيامبر صلي الله عليه و آله براي اميرمؤمنان عليه السلام به کاربرد .اما علت نام گذاري حضرت به اين کنيه مي تواند موارد ذيل باشد :
الف.در يک روايت ،رسول خدا صلي الله عليه و آله خود و حضرت علي عليه السلام را به منزله والدين امت اسلام معرفي فرموده است .(4)اين بدان معنا است که اين دو وجود مقدس ،منشأ پيدايش و بقاي اسلام و امت اسلامي هستند .کنيه ابو تراب نيز مي تواند بدين معنا باشد که اميرمؤمنان عليه السلام به منزله پدرانساني است که منشأ او از خاک است .
ب.چنان که گذشت ،يکي از معناي ابو تراب ،تواضع و فروتني است ،پس ابوتراب ،يعني کسي که صاحب چنين خصلتي است ،زيرا گاهي عرب ها آب را در معناي دارا و واجد چيزي بودن به کار مي برند .
ج.تراب در اين کنيه مي تواند به معناي زمين (کره خاکي )باشد .بنابراين ابوتراب ،يعني کسي که صاحب زمين و حجت خداوند در آن است .اين معنا در کلام شيخ صدوق چنين آمده است :
چون علي عليه السلام صاحب زمين و حجت خداوند بر اهلش مي باشد و به واسطه ايشان زمين باقي مي ماند و به خاطر ايشان زمين آرام مي گيرد و پيامبر صلي الله عليه و آله فرموده اند :روزي که قيامت برپا شود و کافر ببيند چقدر اجر و ثواب و کرامت براي شيعيان علي عليه السلام آماده کرده است مي گويد ،اي کاش من خاک بودم [يعني از شيعيان علي بودم ]و همين قسمت اشاره به کلام خداوند متعال است که مي فرمايد :«و يقول الکافر يا ليتني کنتي تراباً»(5)
به هر حال ،هر يک از اين معاني که مراد باشد ،اين کنيه بر مدح حضرت بوده است و همين امر موجب آن شده که آن حضرت بر اين کنيه علاقمند باشد .
کنيه ابوتراب در روايات فريقين
علاقه داشته است .البته در برخي از گزارش ها -چنان که خواهيم ديد -مفهومي منفي و مذمت آميز به چشم مي خورد ،در ادامه به بررسي اين گزارش ها پرداخته خواهد شد :
الف)گزارش هاي مدح آميز
من و علي ،کنارهم در غزوه ذات العشيره بوديم .وقتي پيامبر به ذات العشيره رسيد و اقامت گزيد ديديم افرادي از قبيله بني مدلج در کنار نخلستان و چشمه خود مشغول به کار هستند .علي عليه السلام به من گفت آيا مي خواهي نزد اين قوم برويم و ببينيم چه کار مي کنند ؟گفتم :برويم .سپس نزد آنها رفتيم و مدتي به کار آنها نظاره کرديم .دراين موقع ،خواب بر چشمانمان غالب شد.سپس من و علي عليه السلام در کنار نخل ها مدت کوتاهي خوابيديم .به خدا قسم ،کسي به غير از پيامبر صلي الله عليه وآله به ما توجه نکرد در حالي که ما را با تکان دادن پايش بيدار کرد و ما در حالي که خاک را از لباس هايمان پاک مي کرديم ،پيامبر به علي عليه السلام اشاره کرد و فرمود :تو را چه شده يا اباتراب ؟چون مشاهده کرد مقداري خاک بر سر و روي وي است .سپس فرمود :آيا مي خواهي شقي ترين مردم را به شما معرفي کنم ؟گفتيم :بله يا رسول الله فرمود :احمير ثمود که شتر را پي کرد و کسي که به تو ضربت مي زند ...به گونه اي که اين قسمت [ظاهراً اشاره به سر حضرت امير نموده اند ]با خونت آغشته مي شود .(7)
اين روايت با مضاميني مشابه ،در ديگر منابع نيز آمده و مکان و زمان اطلاق اين کنيه را برحضرت علي عليه السلام ذات العشيره دانسته اند .(8)
در گزارش ديگري از ابن اسحاق ،زمان و زمينه اطلاق اين کنيه متفاوت از نقل قبل آمده است.متن گزارش چنين است :
روزي شخصي نزد سهل بن سعد آمد و گفت :اين امير مدينه است که علي را نزد منبر ياد مي کند [منظور به بدي است ]سؤال کرد :چه چيزي درباره ايشان مي گويد ؟گفت به او مي گويد :اباتراب .سهل خنديد و گفت :به خدا قسم نام گذاري نکرد به اين نام مگر پيامبر صلي الله عليه و آله و هيچ اسمي محبوب تر از اين نام برايش نبود .من از سهل سؤال کردم :يا اباالعباس چگونه اين کنيه به ايشان اطلاق شده است ؟در جواب گفت :روزي علي عليه السلام بر فاطمه سلام الله عليها وارد شد ،سپس از نزد وي خارج شد و به مسجد رفت و در مسجد خوابيد ،پيامبر صلي الله عليه و آله از فاطمه سلام الله عليها سؤال کرد ،پسر عمويت کجاست ؟فرمود :در مسجد. پيامبر صلي الله عليه و آله به سمت مسجد رفت و ديد عباي علي عليه السلام از دوشش افتاده و پشتش خاکي شده است ،پس خاک ها را از پشتش پاک کرد و فرمود بنشين يا اباتراب.(9)
سؤال اين است که کدام يک از اين دو خطاب مقدم بر ديگري است ؟به نظر مي رسد اطلاق کنيه در ذات العشيره مقدم بر ديگري واقع شده است ،زيرا غزوه ذات العشيره قبل از بدر رخ داده و ازدواج (زفاف )حضرت فاطمه سلام الله عليها و علي عليه السلام پس از واقعه بدر رخ داده است .(10)بنابراين ،مي توان چنين گفت که اين کنيه ،اولين بار در غزوه ذات العشيره بر اميرمؤمنان علي عليه السلام اطلاق شد و پس از آن ،رسول خدا صلي الله عليه و آله در مواضع ديگري نيز با اين کنيه علي عليه السلام را مورد خطاب قرار داده است .
ب)گزارش هاي نکوهش آميز
اشاره دارد ،(12)روايت عبدالله بن عمراست که به سبب عدم مقبوليت عبدالله بن عمر از نگاه علماي شيعي و نيز مخالف بودن اين گزارش با بسياري از گزارشهاي فريقين که اشاره به محبوبيت اين کنيه دارد ،اين گزارش پذيرفته نمي شود .
به هر حال ،گزارش هاي نکوهش آميز مخالفان عبارت اند از :
1.اطلاق کنيه ابوتراب و ريختن خاک بر سر
رسول خدا صلي الله عليه و آله علي را ابوتراب ناميد ،زيرا هر گاه علي ،زهرا را سرزنش مي کرد ،با وي سخن نمي گفت تا آنکه مقداري خاک بر سرش مي ريخت ! و وقتي پيامبر چنين مي ديد،متوجه مي شد که ايشان فاطمه را عتاب کرده است ،در اين هنگام پيامبر به علي مي گفت چه شده ابوتراب !(13)
اين گزارش به دلايلي پذيرفته نمي شود :
نقد متن
ثانياً :ابن اسحاق درباره زمان اطلاق کنيه ابوتراب ،دو گونه گزارش دارد که گزارش اول او به صورت مسند نقل شده و مربوط به غزوه ي ذات العشيره است و عاري از لوازم خلاف عقل بوده و پذيرفتني است .اما گزارش ديگر او همين روايت مي باشد که به صورت مرسل نقل شده و معلوم نيست که «بعض اهل علمي که در اين روايت آمده »چه کساني هستند !
ثالثاً اين نوع برخورد (ريختن خاک بر سر )رفتاري کودکانه و غير عقلاني است که از شخصيتي چون علي عليه السلام صادر نمي شود .
رابعاً چنانکه گذشت ،امير مؤمنان عليه السلام به اين کنيه علاقه داشته است ،حال آنکه بر اساس اين داستان ،زمينه صدور اين خطاب ،جرياني بوده که نه مطلوب پيامبر صلي الله عليه و آله بوده است و نه محبوب علي عليه السلام !
خامساً :اين خبر در منابع ديگر به گونه هاي مختلفي گزارش شده است که اين ،خود موجب ضعف روايت مي شود .براي مثال ،طبق بعضي از گزارش ها پيامبر صلي الله عليه و آله از موضوع اختلاف آنها آگاه نيست و بعد از ديدن ناراحتي فاطمه سلام الله عليها نزد حضرت علي عليه السلام به مسجد مي رود و حضرت را در مسجد با کنيه خطاب مي کند .(14)در برخي از گزارش ها،بعد ازآگاهي پيامبر صلي الله عليه و آله از اختلاف آنها ،در جست وجوي علي عليه السلام به مسجد مي رود و حضرت را در حالي که روي خاک ها خوابيده بود ،يافته و بيدار مي کند و با اين کنيه مورد خطاب قرار مي دهد .(15)گفتني است گزارش هاي اخير نيز علاوه بر اشکال هاي متني ،ضعف سندي نيز دارد ،چون قتية بن مسلم در اولين حلقه روايت ابن بطريق وجود دارد که در منابع شيعه (16) سني (17)مجهول (18)است (19)همچنين قاسم بن عبدالله بن عبدالرحمن همداني ،در آغاز سند روايت ابن شاهين وجود دارد که در منابع رجالي فريقين مهمل (20)است .همين طور دومين راوي ،يعني احمد بن محمد بن سعيد نيز در منابع شيعه و اهل سنت توثيق نشده است .(21)
همچنين روايت محيي الدين نووي نيز مرسل بوده و پذيرفته نمي شود .
2.)رابطه اخوت با کنيه ابوتراب
علي عليه السلام از رفتار پيامبر صلي الله عليه وآله خشمگين شد و اين موجب شد که رسول خدا صلي الله عليه و آله ،علي عليه السلام را برادر خود معرفي کند .گزارش اين چنين است :
ابوالقاسم بن حصين از ابو محمد حسن بن عيسي بن مقتدراز ابوالعباس احمد بن منصور يشکري از صولي از ابوعلي هشام بن علي عطار از عمر بن عبدالله عيمي از حفص بن جميع از سماک بن حرب چنين نقل مي کند :به جابر گفتم :برخي از مردم از من مي خواهند که علي را دشنام دهم .جابر گفت :من دوست ندارم به اين کنيه دشنام دهم ،به خدا قسم کنيه اي محبوب تر از ابوتراب براي علي نبود آن گاه که پيامبر بين مردم برادري برقرار کرد و براي علي برادري قرار نداد پس علي با حالت غضب خارج شد و کنار تپه شني رفت و خوابيد .پيامبر صلي الله عليه وسلم نزد ايشان آمد و در حالي که خاک را از بدنش تکان مي داد ،فرمود :بلند شو ابوتراب ،آيا خشمگين شدي از اين که براي تو برادري قرار ندادم ؟علي در جواب فرمود :بله .پيامبر فرمود :تو برادر مني و من بردار تو هستم .(22)
اين روايت هم از نظر سند و هم از نظر متن اشکالاتي دارد .اما از نظر سند ابوالقاسم بن حصين در کتاب هاي رجالي سني مجهول (23)و در کتب رجالي شيعه ،مهمل است .همچنين حسن بن عيسي بن مقتدر و نيز احمد بن منصور يشکري در کتاب هاي رجال شيعي مهمل مي باشد .نيز احمد بن منصور در کتاب هاي رجال اهل سنت مجهول است .
نقد متن
ثانياً طبق بسياري از نقل حضرت بعد از اينکه ديد بين بقيه اصحاب عقد برادري بسته شد ،اشک از چشمانش سرازير شد (24)و از اينکه برادري براي وي باقي نمانده بود غمگين شد (25)که پيامبر خود را برادر حضرت در دنيا و اخرت (26)معرفي کرد ،بدون اينکه حضرت امير عليه السلام نسبت به پيامبرصلي الله عليه و آله خشمگين باشد .
بنابراين ،اگرکنيه ابوتراب در اين ماجرا به ايشان عطا شده باشد درحقيقت در يک مجلس ،حضرت مفتخر به دو فضيلت شده است :فضيلت برادري با رسول خدا صلي الله عليه وآله و فضيلت دريافت کنيه ابوتراب از نبي گرامي اسلام صلي الله عليه وآله.
روايت ديگري را طبراني از محمود بن محمد مروزي از جرير از ليث از مجاهد از ابن عباس درباره خشم حضرت نسبت به پيامبر صلي الله عليه وآله نقل کرده است (27)که جداي از اشکال محتوايي ،اشکال سندي هم دارد چون محمود بن محمد مروزي در کتاب هاي رجال شيعه، مهمل و در کتاب هاي رجال اهل سنت از روايات ضعيف شمرده شده است .(28)
بنابراين در متن هاي قديمي ،سخني از خشم علي عليه السلام نسبت به پيامبر صلي الله عليه و آله گزارش نشده است ،بلکه حضرت علاقمند بود که پيامبر شخصي را براي ايشان به عنوان برادر معرفي کند و چون نيت پيامبر اين بود که علي عليه السلام را به عنوان برادر خود معرفي نمايد ،اخوت ايشان را به آخر انداخت ،و حتي اگر پيامبر چنين نيتي نيز نداشت ،حضرت امير عليه السلام کاملاً مطيع پيامبر بود و از اوامر ايشان سرپيچي نمي کرد و تا آن زمان کمترين نافرماني از وي ديده نشده بود که طبق اين گزارش ،اين مورد ،نافرماني دوم حضرت از پيامبر باشد .
واقعيت اين است که نقل چنين خبرهايي به منظور زير سؤال بردن فضيلت
برادري اميرمؤمنان عليه السلام با پيامبر صلي الله عليه و آله مي باشد تا به اين وسيله ،رابطه خوب حضرت اميرعليه السلام و پيامبر صلي الله عليه وآله را زير سؤال ببرند و در حقيقت،جعل اين گونه احاديث از روش نقل جعليات در قالب برخي از گزارش هاي حقيقي است تا امر را بر مردم مشتبه کنند ،در حالي که سفارشات پيامبر نسبت به علي به حدي است که نمي توان با اين گونه گزارش ها آنها را زير سؤال برد.
3.)رابطه کنيه ابوتراب و خشم حضرت زهرا سلام الله عليها
خالد بن مخلد از سليمان بن بلال از ابو حازم از سهل بن سعد چنين نقل کرده است :محبوب ترين اسم ها براي علي رضي الله عنه ابوتراب مي باشد که علاقه داشت به اين نام صدا شود و کسي به اين نام ،ايشان را نخواند مگر پيامبر صلي الله عليه و سلم،زماني که [حضرت علي عليه السلام ]مورد خشم و غضب فاطمه قرار گرفته بود از منزل خارج شد و به مسجد رفت و خوابيد و زماني که پيامبر آمد و ديد علي ،پشتش خاکي شده بود ،پس پيامبر خاک را از پشت علي پاک مي کرد و فرمود :بنشين يا اباتراب ! بنشين يا اباتراب .(29)
نقد سند
نقد متن
ثانياً اگر اطلاق اين کنيه به علي عليه السلام در اين نوبت ،براي اولين بار نيست ،چرا پيامبر صلي الله عليه وآله به جاي بازخواست از علي عليه السلام او را به محبوب ترين نام هايش خطاب کرد ؟
ثالثاً:چرا که در اين گزارش به کلمه غضب تکيه شده است ؟اين مسئله نشان مي دهد که برخي در پي اثبات اين بوده اند که بگويند حضرت علي عليه السلام سبب غضب فاطمه شده است .
ثالثاً:ممکن است راوي اين روايت در شرايطي بوده که به ناچار مي بايست تقيه مي کرد .شاهد اين مدعا ،روايتي است که در برخي از منابع اهل سنت آمده است :
قتيبة بن سعيد از عبدالعزيز [بن ابي حازم ]از ابي حازم [مسلمه يا سلمه بن دينار مدني چنين نقل کرده ]:
شخصي از آل مروان در مدينه از سهل بن سعد تقاضا کرد تا علي [عليه السلام ]را دشنام دهد ،ولي او از قبول آن خودداري کرد ودر جواب گفت :اگر نمي خواهي چنين کاري انجام دهي بايد بگويي خداوند اباتراب را لعنت کند .او گفت :هيچ اسمي براي حضرت از اين نام محبوب تر نبود و حضرت علاقه داشت تا به اين نام ،خطاب شود .اين شخص گفت :قصه علاقه حضرت را به اين کنيه بگو چرا اباتراب ناميده شده است ؟سهل بن سعد در جواب گفت :پيامبر صلي الله عليه و اله به خانه فاطمه سلام الله عليها آمد و علي در خانه نبود ،فرمود :پسرعمويت
کجاست ؟فاطمه سلام الله عليها در جواب گفت :بين من و ايشان اختلافي واقع شد و مرا به غضب آورد پس خارج شد و به من نگفت که کجا مي رود .پيامبر به فردي فرمود که دنبال علي برود ببيند کجاست .اين شخص نزد حضرت آمد و گفت :يا رسول الله ايشان در مسجد خوابيده است .پيامبر نزد وي آمد ديد که عبا از دوشش افتاده و خاکي شده است .پيامبر خاک ها را پاک مي کرد و مي فرمود :بلند شو يا اباتراب .(32)
نظير همين روايت را ابوالفرج اصفهاني گزارش کرده است .(33)
همان گونه که صدر روايت نشان مي دهد سهل بن سعد تحت فشار بود تا به حضرت دشنام دهد بنابراين ،ممکن است وي به منظور رهايي از اين تهديد مجبور شده است صورتي از اين جريان را بازگو کند که نزد مخالفان امير مؤمنان عليه السلام مطلوب تر بود .و به نظر مي رسد در آن زمان ،براي محو عظمت اين کنيه ،چنين روايت مجعولي را در جامعه رواج داده بودند .
البته اگر چه تقيه مي تواند مشکل اين گونه گزارش ها را رفع نمايد ،اما نکته اي که بايد توجه داشت اين است که برخي از کلمات بعداً به گزارش سهل بن سعد اضافه شده تا حقايق با باطل مخلوط شود .از اين رو ،بايد اين گونه گزارش ها را نپذيرفت .شاهد آن نوع برداشت آن است که قتيبة بن سعيد ،راوي گزارش اخير ،در کتاب هاي رجالي اهل سنت (34)فردي مجهول معرفي شده است .
از سوي ديگر ،گزارش هاي فراواني از علماي اهل سنت و شيعه از سهل بن سعد نقل شده که او در اين روايات ،به محبوبيت اين کنيه براي اميرالمؤمنين عليه السلام اشاره دارد ،ولي هرگونه اختلاف ونزاع وديگر صفاتي که مشتمل بر ذم باشد ،در اين گزارش ها ديده نمي شود .(35)براي نمونه ،يکي از اين گزارش ها را که در صحيح بخاري به نقل از عبدالله بن مسلمه از عبدالعزيز بن أبي حازم (م185ق)از پدرش آمده ،نقل مي کنيم :
فردي نزد سهل بن سعد آمد و گفت امير مدينه مي خواهد علي را [به بدي ]نزد منبر ياد کني ،گفت :به چه چيزي ؟در جواب گفت :به اينکه ايشان ابوتراب است .سهل خنديد و گفت :نام گذاري نکرد به اين نام مگر رسول خدا صلي الله عليه وآله و نامي محبوب تر از اين نام براي ايشان نبود .اين شخص دنبال حديث را گرفت و گفت چطور ؟در جواب گفت :روزي علي نزد فاطمه آمد و سپس به مسجد رفت و در آنجا خوابيد پيامبر صلي الله عليه وآله فرمود :پسر عمويت کجاست ؟فاطمه [عليها السلام ]در جواب گفت :در مسجد است .پس پيامبر به سمت حضرت رفت و او را در حالي که عبايش از دوشش افتاده بود در مسجد يافت و خاک را از پشتش زدود و فرمود :بنشين يا اباتراب يا اباتراب .(36)
همان گونه که از اين گزارش به دست مي آيد هيچ کدام از اتهامات ياد شده ،در اين گزارش ديده نمي شود ،به علاوه ،اين روايت به لحاظ سند ،پذيرفتني است ،زيرا عبدالله بن مسلمة(بن قعنب)(224ق)(37)از نگاه رجاليان اهل سنت فردي صالح و ثقه است به گونه اي که مورد اعتماد مالک بن انس بوده و مالک ،نصف کتاب الموطاً را خوانده و نصف ديگر را براي مالک خوانده است .(38)
اما عبدالعزيز بن ابي حازم -راوي ديگر اين روايت -نيز از جمله اصحاب و خواص امام صادق عليه السلام و فردي ثقه بوده است (39)علماي اهل سنت نيز وي را توثيق کرده اند .(40)
ابي حازم ،سلمة بن دينار نيز از اصحاب امام سجاد عليه السلام ونيز از خواص امام صادق عليه السلام معرفي شده است(41)ايشان در کتاب هاي اهل سنت به عنوان فردي صالح (42)و ثقه (43)معرفي شده است .
خود سهل بن سعد نيز در کتب رجالي شيعي از اصحاب پيامبر صلي الله عليه وآله و از اصحاب حضرت وعلي عليه السلام معرفي شده است .(44)
در کتاب هاي رجالي اهل سنت آمده است که وي در سال 91ق از دنيا رفت و از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه وآله بود.(45)
4)رابطه کنيه ابوتراب وازدواج مجدد حضرت امير عليه السلام
از ديگر گزارش هاي قابل نقد در اين باره ،گزارش شيخ صدوق درعلل الشرايع است که به صورت صريح ،دلالت بر آن دارد که پس از اختلاف حضرت علي عليه السلام و حضرت زهرا سلام الله عليها درباره ازدواج علي عليه السلام با دختر ابوجهل ،پيامبر صلي الله عليه وآله از علي عليه السلام تقاضا مي کند تا ابوبکر و عمر را دعوت کند که هنگام توصيه پيامبر صلي الله عليه وآله به علي عليه السلام خليفه اول و دوم نيز شاهد اين مسئله باشند ،متن گزارش چنين است :
فردي شقي ازاشقيا نزد فاطمه سلام الله عليها آمد و گفت :آيا خبر نداري که همسرت با دختر ابوجهل ازدواج کرده است؟حضرت فرمود :آيا راست مي گويي؟وي در جواب سه بار گفت :آري راست مي گويم .در اينجا بود که غيرت وي به جوش آمد به گونه اي که نمي توانست تحمل نمايد ،چون خداوند بر زن ها غيرت و براي مردان جهاد را قرار داده است و براي زن صابري که کارهايش را براي خدا انجام مي دهد ،اجري همانند کساني که در راه خداوند جهاد مي کنند قرار داده است ،اين فرد مي گويد :غم و غصه فاطمه سلام الله عليها زياد شد و تا شب به اين مسئله فکر مي کرد تا اينکه شب شد .در اين هنگام حسن عليه السلام را بر دوش راستش قرار داد و حسين عليه السلام را بردوش چپش قرار داد و ام کلثوم سلام الله عليها را با دست راستش گرفت و سپس به خانه پدرش روانه شد .وقتي علي عليه السلام وارد خانه اش شد ،فاطمه سلام الله عليها را نديد و ندانست که چه شده است ،از اين رو غمگين شد و حيا مانع شد تا به دنبال فاطمه سلام الله عليها برود.سپس به مسجد رفت تا هر چه خداوند مي خواهد نماز بخواند ،آنگاه از خاک ها و شن هاي مسجد جمع کرد و به آنها تکيه داد .وقتي پيامبر حزن فاطمه سلام الله عليها را ديد،مقداري آب روي وي ريخت ،سپس لباسش را پوشيد و داخل مسجد شد و پيوسته در حال رکوع و سجود بود و هر وقت دو رکعت نماز مي خواند ،از خدا مي خواست تا غم فاطمه سلام الله عليها را از بين ببرد ،چون زماني که از نزد فاطمه سلام الله عليها خارج شد ،دخترش بي تابي مي کرد و با
صداي بلند هق هق مي کرد ،چون پيامبر صلي الله عليها و آله ديد که به راحتي نمي تواند بخوابد و آرام و قرار ندارد ،فرمود :دخترم بلند شو ،پيامبر صلي الله عليها و آله حسن عليه السلام را به دوش گرفت و فاطمه سلام الله عليها حسين عليه السلام را به دوش رفت ،و دست ام کلثوم سلام الله عليها را گرفت و نزد علي عليه السلام رفت در حالي که در خواب بود ،پيامبر صلي الله عليها و آله پايش را بر پاي علي عليه السلام گذاشت و وي را بيدار کرد و فرمود :يا اباتراب بلند شو ،چقدر آرام گرفته اي ...ابوبکر را از خانه اش و عمر را از مجلس اش و طلحه را صدا کن .علي عليه السلام از خانه اش خارج شد و آن دو را نزد پيامبر آورد و همگي نزد پيامبر جمع شدند .پيامبر فرمود :آيا نمي داني که فاطمه پاره تن من است و من از فاطمه هستم ،پس کسي که او را اذيت کند مرا آزار داده و کسي که مرا آزار دهد ،خداوند را آزار داده است و کسي که او را بعد از مرگ من آزار دهد ،مانند کسي است که او را در حياتم آزار داده است و کسي که او را در حياتم آزار دهد ،مانند کسي است که بعد از حياتم وي را آزار دهد .علي عليه السلام نيز کلام پيامبر صلي الله عليها و آله را تأييد کرد.سپس پيامبر فرمود :يا علي چه چيزي باعث شد تا چنين عمل کني ؟علي عليه السلام فرمود :به خدايي که شما را به نبوت مبعوث کرد ،مطالبي که درباره من به فاطمه سلام الله عليها رسيده صحت ندارد ،حتي به ذهنم نيز خطور نکرده است ،پيامبر فرمود :هم شما و هم دخترم راست گفته است ،به اين وسيله ،فاطمه خوشحال شد ،و خنديد تا اينکه دندان هايش ديده شد ،يکي از آن دو به دوستش گفت عجب است که در اين زمان ما را براي چنين موضوعي دعوت کرد .سپس پيامبر صلي الله عليه و آله حسن عليه السلام را و علي عليه السلام حسين عليه السلام را و فاطمه ام کلثوم سلام الله عليها را حمل نموده و پيامبر صلي الله عليها و آله آنها را داخل خانه شان کرد و برآنها پارچه اي قرار داد و سپس خارج شد و آنها را به خدا سپرد و بقيه شب را نماز گزارد .(46)
اين گزارش به دلايلي پذيرفته نمي شود :
1.ازآنجا که پيامبر صلي الله عليها و آله کامل ترين افراد بشراست و خود مايه حل اختلاف مردم بود ،به دعوت ابوبکر و عمر نياز نداشت و حال آنکه طبق گزارش ،حضور اين افراد فقط براي اطلاع از اين جريان بود ،چنان که همين مسئله موجب شده تا جاعل حديث به تعجب آنها از اين دعوت اشاره کند .اما اينکه چرا شيخ صدوق چنين روايتي را نقل کرده است ،ظاهراً مراد ايشان از نقل چنين خبري اشاره به مطالبي از اين خبر مي باشد که مورد پذيرش جامعه شيعي بوده است ،ولي قطعاً مطالب ديگر اين روايت که با عصمت حضرت علي عليه السلام ناسازگاراست مورد پذيرش ايشان نيست ،چون سفارش هاي پيامبر صلي الله عليها و آله براي علي عليه السلام و نيز جايگاهي که علي عليه السلام داشت و مهم تر از آن مقام عصمت ايشان مانع از آن است که خلاف ميل خداوند و رسولش صلي الله عليها و آله و نيز بر خلاف رضايت آنها قدم بردارد و در حقيقت توجه وي به اصل روايت بوده که آزار دختر پيامبر گرامي اسلام ملاک براي شناخت حق و باطل بوده است .
مؤيد عدم پذيرش چنين گزارشي توسط شيخ صدوق اين است که ايشان در گزارش بعدي که ذکر خواهيم کرد ،نظير همين گزارش را رد نموده و چون نقد چنين خبري قبل از اين گزارش در کتاب شيخ صدوق آمده ،از نقد دوباره چنين روايتي خودداري کرده است .
2.چگونه ممکن است فاطمه سلام الله عليها و پيامبر صلي الله عليه و آله به صرف شندين شايعه ،به آن ترتيب اثر داده و پيامبر صلي الله عليها و آله چنان کلمات آتشين در حق علي عليه السلام بگويد ؟چرا اين توبيخات به گونه اي باشد ،که حضرت بفرمايد :حکم کسي است را که در حيات من به وي آزار برساند ،همانند کسي است که بعد از مرگ من به وي آزار برساند .از اين نوع کلام دقيقاً مي توان به اين نتيجه رسيد که حضرت علي عليه السلام ،در زمان حيات ،مورد خشم فاطمه سلام الله عليها قرار گرفته ، از اين رو ،حکم وي با افرادي که بعد از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله در حق وي جفا کردند هيچ فرقي نمي کند .در حقيقت ،جهت گيري که در اين روايت ذکر شده به صورتي است که نتيجه گيري دلخواه جاعل آن را در پي دارد و گرنه نياز به اين نبود که ظلم در حيات را همانند ظلم بعد از مرگ بدانند .
3.چگونه ممکن است دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله در بين افراد نامحرم به گونه اي اظهار خوشحالي کند که دندان هايش ديده شود .
4.چرا علي عليه السلام بعد از اطلاع از عدم حضور همسرش ناراحت مي شود ،اگر مي داند به خانه پيامبر صلي الله عليه و آله رفته که جاي ناراحتي ندارد واگر حضرت نيز به مسئله فاش شدن رازش پي برده چه کسي به حضرت اين خبر را داده و به فرض اينکه اين خبر رسيده چرا حضرت در صدد رد اين تهمت بر نيامده تاموجب آزار پيامبر صلي الله عليه و آله و همسرش نشود .
5.چرا نامي از اين فرد راوي نرسيده و چرا بعد از مشخص شدن کذب مخبر ،شخص دروغ گو مورد سؤال واقع نشده است .
6.جاي تعجب اين است که چگونه اين فرد هم به خانه پيامبر صلي الله عليه و آله و هم علي عليهم السلام دست رسي داشته و حضور وي در خانه وحي به اندازه اي بوده که از ريز اتفاقات خانه وحي اطلاع داشته است .
7.چگونه اين همه اتفاق در اين زمان طولاني رخ داده و فرد جاعل هم نزد فاطمه سلام الله عليها بوده و هم نزد علي عليه السلام ،و هم نزد پيامبر صلي الله عليه و آله.
8.اگر پيامبر صلي الله عليه و آله با اتفاق دختر و حسن و حسين و ام کلثوم عليهم السلام به خانه علي عليه السلام رفت دوباره چگونه در آخر گزارش گفته است که پيامبر صلي الله عليه و آله ،علي عليه السلام و خانواده اش را داخل منزلشان کرد و پارچه اي روي آنان انداخت ،مگر پيامبر صلي الله عليه و آله چند دفعه به خانه علي عليه السلام وارد شده است ؟
9.ازدواج مجدد در بين مردم آن زمان ،رايج بوده و اگر علي عليه السلام چنين کاري را انجام مي داد در اصل به حکم مباح اسلام عمل مي نمود ،بدون اين که به ذهنش خطور کند چنين عملي موجب کدورت حضرت زهرا سلام الله عليها خواهد شد .
نقل و پرورش چنين خبري باعث شده تا برخي گزارش هاي غير واقعي ديگر در ميان اخبار سرايت کند ،از اين رو ،در ادامه گزارش قبلي از قول پيامبر چنين گفته اند که پيامبر صلي الله عليه و آله از آن حضرت خواست ،که اگر با جويريه ازدواج کرده است ،دخترش فاطمه سلام الله عليها را طلاق دهد .(47)
اين گزارش نيز پذيرفته نيست ،زيرا آيا امکان دارد پيامبري که چندين همسر دارد ،کسي را از اين عمل منع کند ؟آيا امکان دارد که پيامبر از حکم قطعي اسلامي و قرآني منع نمايد؟آيا امکان دارد کسي که طلاق به دست او نيست ديگري را مجبور به طلاق نمايد ؟درست است که پيامبر ولايت به ديگران دارد ،ولي چگونه ممکن است خلاف حکم الله عمل نمايد ،اينکه برخي گفته اند «ما اتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا»(48)موجب نمي شود ،تا علي عليه السلام از اين عمل مباح خودداري نمايد .
گزارش ديگري را شيخ صدوق درباره ي اختلاف حضرت امير عليه السلام و همسرش آورده و نقد کرده است .که نقد شيخ صدوق حکايت از اين دارد که گزارش طولاني گذشته مورد پذيرش شيخ صدوق نبوده است ؛بنابراين ابتدا اصل اين روايت را ذکر و سپس به نقدهاي شيخ صدوق مي پردازيم .
احمد بن حسن قطان از حسن به علي بن حسين سکري از عثمان بن عمراناز عبيدالله بن موسي از عبدالعزيز بن موسي از عبدالعزيز از حبيب بن ابي ثابت :بين
علي عليه السلام و فاطمه سلام الله عليها سخناني رد و بدل شد .پيامبر صلي الله عليها و آله برآنها وارد شد .براي پيامبر صلي الله عليه و آله بستر خوابي انداخته شد و پيامبر صلي الله عليه و آله خوابيد .بعد از آن ،فاطمه سلام الله عليها آمد از يک طرف خوابيد و سپس علي عليه السلام آمد و از جانب ديگر خوابيد و پيامبر صلي الله عليه و آله دست علي عليه السلام و دخترش را گرفت و روي نافش گذاشت و پيوسته اين کار را انجام داد تا بين آنها صلح برقرار نمود ،سپس پيامبر از منزل خارج شد و کساني که ايشان را مشاهده کردند ،گفتند :يا رسول الله صلي الله عليه و آله وارد منزل شدي و حال خاصي داشتي و خارج شدي در حالي که ما خوشحالي را در صورتت مشاهده مي کنيم .پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود :چرا چنين نباشم در حالي که بين دو نفر که از همه به من محبوب تر هستند صلح ايجاد کردم .(49)
شيخ صدوق بعد از نقل خبر مي گويد :
اين خبر نزد من قابل اعتماد نيست و اعتقادي هم به آن ندارم ،چون حضرت علي عليه السلام و حضرت فاطمه سلام الله عليها اختلافي نداشتند تا نيازمند صلح بين هم باشند ،چون علي عليه السلام سيدالوصيين است و زهرا سلام الله عليها سيدة نساء العالمين است و هر دو در حسن خلق به پيامبر اقتدا مي کردند .
در ادامه مي گويد :من در اين زمينه ،اعتماد مي کنم به خبري که از ابوالعباس احمد بن يحي بن زکريا رسيده است که سند را سلسله وار به عبدالله بن عباس مي رساند که از عبدالله بن عباس سؤال کرد ،چرا پيامبر علي عليه السلام را به اين کنيه مفتخر کرد ؟وي در جواب گفت :چون علي عليه السلام صاحب زمين است و حجت خداوند براهلش مي باشد و به واسطه ي وي زمين باقي مي ماند وبه خاطر وي زمين آرام مي گيرد و از پيامبر شنيدم که مي فرمود :
روزي که قيامت برپا گردد و کافر ببيند ،چقدراجر و ثواب و کرامت براي شيعيان علي عليه السلام آماده کرده است ،مي گويد ،اي کاش من خاک بودم [يعني از
شيعيان علي بودم ]و همين قسمت کلام خداوندمتعال است که مي فرمايد :«و يقول الکافر يا ليتني تراباً»(50)
گذشته ازنقد شيخ صدوق ،نکته شايان توجه آن است که چه کسي اخبار مربوط به داخل خانه پيامبرصلي الله عليه و آله و حضرت علي عليه السلام و همسرش عليهم السلام را براي ديگران نقل کرده است ؟چرا بعد از اطلاع پيامبر صلي الله عليه و آله از اين مسئله ،خوابيدند ؟چرا پيامبر صلي الله عليها و آله دست آن ها را روي نافش قرار دهد و با اين وسيله موجب آشتي آنها گردد ؟چرا پيامبر صلي الله عليه و آله از موضوع اختلاف آنها سؤال نکردند ؟مگر ممکن است که پيامبر بدون اطلاع از اختلاف آنها بدون هيچ گونه برخوردي خوابيده باشند و بعد از خوابيدن آنها فقط با قرار دادن دست آنها بر نافش موجب آشتي آنها گردند ؟دراين نقل ،گفته نشده است که خشم پيامبر صلي الله عليه و آله قبل از ورود به منزل حضرت چه بوده ؟اگر خشم به سبب اختلاف بين حضرت علي عليه السلام و دخترش فاطمه سلام الله عليها بوده است چرا بعد از ورود به خانه بدون هيچ گونه برخوردي با خوابيدن موجبات آشتي آنها را برقرار مي کند ؟(51)
نويسنده براين باور است که کنيه ابوتراب در ذات العشيره از طرف رسول الله صلي الله عليه و آله اهدا شده است و علاقه اي که حضرت به اين کنيه داشت ،پيامبر صلي الله عليه و آله نيز در موارد ديگري حضرت را به اين کنيه خطاب مي نمودند .
خطاب هاي متعدد پيامبر با اين کنيه باعث شده تا مخالفان در مواردي که امکان کاربرد يا برداشت شخصي وجود داشته است ،اين کنيه را در جعليات خود اضافه نمايند .از اين رو ،بعيد نيست روزي پيامبر دنبال حضرت امير به در منزلش آمده و ايشان خانه نبودند و به دنبال حضرت رفته و بعد از ديدن علي عليه السلام با چنين خطابي صدا نموده باشد ،اما چون برخي در پي اثبات
اختلاف بين حضرت با همسرش بودند قضايايي از داخل منزل و روابط اجتماعي خصوصي زندگي شان نقل کرده اند که با هيچ معياري پذيرفته نمي شود و مؤيد چنين برداشتي اين است که در برخي گزارش ها آمده است که پيامبر صلي الله عليه و آله بعد از آمدن به در منزل حضرت بدون اشاره اي به اختلاف به دنبال اميرالمؤمنين عليه السلام مي رود و حضرت را با کنيه ابوتراب خطاب مي کند .(52)
بنابراين ،چين گزارش هايي که به دنبال اثبات اختلاف بين حضرت اميرو حضرت زهرا سلام الله عليها مي باشند مورد پذيرش نمي باشد که براي نمونه گزارش ديگر نيزآمده که به نقد و بررسي آن مي پردازيم :
حضرت زهرا سلام الله عليها بعد از نزاعي که با حضرت علي عليه السلام پيدا کرد ،ناراحت شد و همسرش را تهديد کرد و گفت :به پيش رسول خدا شکايت مي کنم ، از اين رو از خانه خارج شد و به دنبال وي همسرش خارج شد تا ببيند فاطمه سلام الله عليها چه کار مي کند ؟آن حضرت مشاهده کرد که پيامبر صلي الله عليه و آله در جواب شکايت فاطمه سلام الله عليها اعتنايي نکرد و فرمود :نبايد زني بر خلاف امر شوهرش عمل نمايد .اينجا بود که علي عليه السلام از رفتار خود پشيمان شد و فرمود :ديگر کاري نمي کنم که سبب ناراحتي همسرم شود .(53)
اين خبر نيز پذيرفته نمي شود ،چون اين گونه خبرها بيشتر به قهر و آشتي اطفال شبيه است تا عمل فرد عاقل و بالغ .علاوه بر اين مگرممکن است که ،سرور زنان جهان به حکم فقهي خود آگاه نباشد و با همسرش مخالفت نمايد يا اينکه همسرش را تهديد کند ؟و نکته ديگر اين است که ظاهر اين خبر به گونه اي بيان شده که گويا حضرت علي عليه السلام جرمي را مرتکب شده و خود نيز به آن واقف بود و از آن ترس داشت ،ازاين رو ،لذا به دنبال همسرش مي افتد تا ببيند چه اتفاقي رخ مي دهد .
نکته مهم ديگراينکه پيامبر صلي الله عليه و آله بدون توجه به اختلاف آنها و بدون تحقيق در مورد منشأ اختلاف آنها از دخترش مي خواهد از همسرش اطاعت نمايد و معلوم نيست علي عليه السلام کجا مخفي شده بود که بعد از حمايت پيامبر خوشحال شده و نزد فاطمه سلام الله عليها آمد و از کار خود عذرخواهي کرد .
بنابراين اگر چه ناقل چنين گزارشي هايي هم يکي ازعلماي شيعي باشد ،باز پذيرفته نمي شود ،چون اولاً :اين گونه گزارش ها را خود ناقلان آن نقد کرده اند .با روابط اجتماعي صحيح تناقض دارد .ثانياً :طبق معيارهاي عقلي ،مفاد و محتواي اين گونه گزارش ها .
دلايل جعل حديث درباره کنيه ابوتراب
مخفي بودن قبر دختر پيامبر صلي الله عليه و آله گوياترين سند شيعيان براي ظلمي است که در حق اميرالمؤمنين و خاندان عصمت و طهارت صورت گرفته است ،بنابراين ،سؤال پيش مي آيد که چگونه ممکن است در زمان حکومت و قدرت خليفه اول قبرايشان مخفي مانده باشد و اين نشان از طبيعي نبودن مرگ ايشان يا کدورتي است که بين آن ها و حاکم وقت صورت گرفته است .لذا براي تعميم دادن ظلمي که از جانب آنان به حضرت صورت گرفته چنين احاديثي جعل گرديده تا به نتايج ذيل دست پيدا کنند :
اولاً:مي خواستند بگويند ظلم فقط از جانب آنان نبوده ،بلکه خود علي عليه السلام نيز به همسرش ظلم کرده است .
ثانياً ،برخي از همسران پيامبر موجب آزار و اذيت پيامبر شده بودند ،از اين رو شاهد نيستيم براي آن که رفتارهاي برخي از همسران پيامبر صلي الله عليه و آله را توجيه نمايند ،با ذکر چنين اخباري در پي اثبات اختلاف بين علي عليه السلام با حضرت زهرا سلام الله عليها هستند تا ثابت کنند اين گونه اختلافات در ميان خانواده ها عادي بوده و در اين زمينه بين دختر پيامبر و غير او هيچ فرقي نيست .
ثالثاً :با استنباط از کلمات پيامبر صلي الله عليه و آله مي توانستند دو ضربه وارد کنند :1.آنکه به اين وسيله احاديثي را که در کتاب هاي خود آنان در فضايل علي عليه السلام آمده است ،زير سؤال مي بردند و شبهه غيرحقيقي بودن آن احاديث را به شيعيان وانمود مي کردند ،2.آنکه چنين وانمود مي کردند که اگر شما مي خواهيد اين گونه گزارش ها را بپذيريد بايد کل آن را بپذيريد و گرنه مورد پذيرش ما نيست.
بنابراين ،بهترين گزينه اي که مي توانستند براي اين موضوع استفاده کنند ،بهره برداري از کلماتي بود که زمينه اجتهاد به دو صورت مدح و ذم از آنها فراهم بود ،مانند کنيه ابوتراب که حضرت علاقه خاصي به اين کنيه نشان مي دادند ولي برخي همين کنيه را به عنوان طعن به حضرت گرفته و آن را مرتبط به اختلاف وي با همسرش دانستند و مطالبي را براي زمان اطلاق اين کنيه ذکر کردند که به نقد آنها پرداخته شد .
نتيجه
اين گزارش ها صحيح بود حضرت از خود علاقه اي به اين کنيه نشان نمي داد .
جداي ازاين مسئله ،نوع مطالبي که در اين گزارش ها آمده به گونه اي است که پذيرش آن از نظر عقلي مشکل به نظر مي رسد ،ضمن اينکه سند بسياري از آنها نيز اشکال دارد .
به باور نويسنده با توجه به شواهدي که در متن مقاله اشاره شد ،اين کنيه اولين باردرغزوه ذات العشيره بر حضرت امير عليه السلام اطلاق شده ولي بعد از آن پيامبر صلي الله عليه و آله در موارد ديگر آن حضرت را با اين کنيه خطاب کرد که مورد دوم آن در مسجد بوده است .
به هر حال ،با توجه به آنچه در منابع شيعي و سني آمده ،علاقه حضرت علي عليه السلام به اين کنيه قطعي است و همين مسئله مي تواند بهترين دليل براي نقد گزارش هاي خلاف واقع باشد از آنجا که زمينه براي اضافه نمودن نکته اي خاص در غزوه العشيره نبوده است ،جاعلان چنين برداشت هايي را در مورد قضيه مسجد يا مسئله اخوت اضافه نموده اند تا به اين وسيله ادعاي خود را ثابت نمايند .
نکته ديگراين است که در زندگي حضرت علي عليه السلام و حضرت زهرا سلام الله عليها اختلافي نبوده و مخالفان براي توجيه ظلمي که از سوي برخي درباره حضرت صورت گرفته بود ،چنين احاديثي را جعل کرده اند ،تا به اين وسيله هم کارهايي صورت گرفته توسط آنها را توجيه نمايند و هم به اين وسيله مقامي که حضرت علي عليه السلام و همسرش داشت ،زير سؤال برود و آنها را افرادي معرفي نمايند که هيچ فرقي با مردم ديگر ندارد و فضايل ايشان را ساخته پيروان آنها قلمداد کنند .
با توجه به آن چه گفته شد به نظر مي رسد که جاعلان اين گونه احاديث ،دو هدف عمده را در نظر داشتند :اولاً :آنکه بگويند که ،اختلافات بين زن و شوهر
امري طبيعي است و فرقي بين همسران پيامبر يا دختر پيامبر با همسرش نيست ،ثانياً :جاعلان مي خواستند با نقد اين گونه احاديث زمينه ي زير سؤال رفتن احاديث متواتر و قطعي که در آنها براي اهل بيت عليهم السلام جايگاهي مشخص شده است ،فراهم شود .
پي نوشتها
1.حسن مصطفوي التحقيق في کلمات القرآن الکريم ،ج1،ص412-413.
2.راغب اصفهاني ،المفردات في غريب القرآن ،ص73.
3.حسن مصطفوي التحقيق في کلمات القرآن الکريم ،ج1،ص283.
4.شيخ صدوق ،عيون اخبارالرضا عليه السلام ،ج1،ص92.
5.رک:همو :علل الشرائع ،ج1،ص156.
6.محمدبن جريرطبري ،تاريخ الامم و الملوک ،ج2،ص123.
7.محمد بن اسحاق بن يسار ،سيرة النبي صلي الله عليه و اله ،ج2،ص434/احمد بن حنبل ،ج4،ص263.
8.محمدبن جرير طبري ،تاريخ الامم و الملوک ،ج2،ص123-124/ ابن شهر آشوب ،مناقل آل ابي طالب ،ج2،ص305/ محمد بن محمد حاکم نيشابوري ،المستدرک ،ج3،ص140/ ابن بطريق ،العمده ي ،ص25/ ابن عنبه ،عمده ي الطالب ،ص59/ مجلسي بحارالانوار ،ج19،ص187و ابن ابي عاصم ،الاحآد و المثاني ،ج1،ص147.
9.محمد بن اسماعيل بخاري ،صحيح بخاري ،ج4،ص208/ ابن بطريق ،العمده ي ص26.نزديک به همين مضامين از يعقوب بن حميد از ابي حازم از سهل بن سعد (ابن ابي عاصم ،الآحاد و المثاني ،ج1،ص150)و نيز از محمد بن حسن بن خليل از هشام بن عمار از عبدالعزيز بن ابي حازم از ابي حازم از سهل بن سعد (محمد بن حبان بن احمد ،صحيح ابن حيان ،ج15،ص368-369)در گزارش هاي ديگري نيز وارد شده است .
10.ر.ک:موسوعة التاريخ الاسلامي ،ج2،ص211.
11.شيخ طوسي ،الغيبة ،ص182/ محمد بن اسماعيل بخاري ،صحيح بخاري ،ج4،ص208/ ابن ابي الحديد ،شرح نهج البلاغه ،ج1،ص11/ محمد بن يوسف حسن بن محمد زرندي ،نظم درر السمطين ،ص107/ ابن ابي عاصم ،الاحاد و المثاني ،ج1،ص150و محمد بن حبان بن احمد ،صحيح ابن حبان ،ج15،ص368.
12.محمد بن سليمان کوفي،مناقب امير المؤمنين عليه السلام ،ج1،ص320-321
13.ابن هشام ،سيرة النبي ،ح2،ص434.
14.ابن کثير،البداية و النهاية ،ح7،ص371.اين گزارش با استناد به کتاب صحيحن آمده است که در بخش مربوط به نقل گزارش از صحيح بخاري ،نقد خواهد شد .
15.ابن بطريق ،العمده ،ص26/عمر بن شاهين ،فضائل سيدةالنساء،ص36/ابن عساکر ،تاريخ مدينه ي دمشق ،ج42،ص18و محيي الدين نووي ،المجموع ،ج8،ص441-442.
16.خوئي معجم رجال الحديث ،ج14،ص75.
17.اسماعيل بن ابراهيم بخاري ،صحيح بخاري ،ج7،ص195.
18.مجهول در نزد قدما کسي است که رجاليون به مجهوليت وي تصريح کرده اند ولي در اصطلاح متأخرين از شهيد ثاني به اين طرف اعم از مجهول و مهمل متقدمين است ؛يعني مجهول نزد متأخرين عبارت از اين است که رجاليون تصريح به مجهوليت نموده اند و يا اينکه اسم وي آمده ولي مدح و ذمي درباره ي ايشان وارد نشده است (ر.ک:جعفر سبحاني ،کليات في علم الرجال ،ص120-121)
19.کساني که نامشان در کتاب هاي رجال آمده ،ولي هيچ مدح و ذمي از ايشان نرسيده است .
20.مراد از مهمل در اصطلاح متقدمين کسي است که اصحاب ازايشان نام برده اند ولي تضعيف ننموده اند ،ولي مهمل طبق اصطلاح متأخرين کسي است که نامي از ايشان در رجال نيامده است.بنابراين طبق اصطلاح متأخرين به راويان مهمل همانند راويان مجهول عمل نمي گردد .(ر.ک:جعفر سبحاني ،کليات في علم الرجال ،ص120-121)
21.ابن حبان ،الثقات ،ج8،ص50.
22.ابن عساکر ،تاريخ مدينه ي دمشق ،ج42،ص18و ر.ک :ابن شهر آشوب ،مناقل آل ابي طالب،ج2،ص305-306.
23.همو،تاريخ مدينه دمشق ،ج16،ص401/ج39،ص4.
24.محمد بن سليمان کوفي،مناقب امير المؤمنين عليه السلام ،ج1،ص343.
25.همان ،ص325و328-329.
26.همان ،ص333،328و342.
27.احمد بن ايوب طبراني .المعجم الأوسط ،ج8،ص39.
28.عبدالرحمن بن علي ابن جوزي ،کتاب الموضوعات ،ج3،ص167.
29.محمد بن اسماعيل بخاري ،صحيح البخاري ،ج7،ص119و همو الأدب المفرد ،ص183.
30.احمد بن حنبل ،العلل ،ج2،ص18.
31.سيد ابوالقاسم خويي ،معجم رجال الحديث ،ج9،ص246.
32.مسلم بن حجاج نيسابوري ،الجامع الصحيح ،ج7،ص123/ احمد بن حسين بن علي بيهقي ،السنن الکبري ،ج2،ص446.
33.ابوالفرج اصفهاني ،مقاتل الطالبيين ،ص14.
34.محمد بن عمرو بن موسي عقيلي ،الضعفاء الکبير ،ج3،ص488.
35.محمد بن اسماعيل بخاري ،صحيح البخاري ،ج4،ص207/ابن ابي الحديد ،شرح نهج البلاغه ،ج1،ص11/ محمد بن يوسف بن حسن بن محمد زرندي ،نظم دررالمسمطين ،ص107،ابن ابي عاصم ،الآحاد و المثاني ،ج1،ص150و محمد بن حبان بن احمد ،صحيح ابن حيان ،ج15،ص368.
36.محمد بن اسماعيل بخاري ،صحيح البخاري ،ج4،ص207.
37.خليفة بن خياط ،طبقات خليفه ،ص398.
38.همان .
39.سيد ابوالقاسم خويي ،معجم رجال الحديث ،ج11،ص32.
40.احمد بن عبدالله عجلي ،معرفة الثقات ،ج2،ص96.
41.شيخ طوسي ،رجال الطوسي ،ص114/ سند ابوالقاسم خويي ،معجم رجال الحديث ،ج9،ص215.
42.احمد بن عبدالله عجلي ،معرفة الثقات ،ج1،ص420.
43.عبدالرحمن بن ابن حاتم رازي ،الجرح و التعديل ،ج4،ص159.
44.شيخ طوسي ،رجال الطوسي ،ص40و66و سيد ابوالقاسم خويي ،معجم رجال الحديث ،ج9،ص371.
45.عبدالرحمن بن ابن حاتم رازي ،الجرح و التعديل ،ج4،ص198.
46.شيخ صدوق ،علل الشرايع ،ج1،ص185.
47.همان.
48.عمر بن شاهين ،فضائل فاطمه سيدة النساء ،ص35.
49.ر.ک شيخ صدوق ،علل الشرايع ،ج1،ص156،رک:ابن سعد ،الطبقات الکبري ،ج8،ص26و مجلسي بحارالانوار ،ج43،ص146.
50.ر.ک شيخ صدوق ،علل الشرايع ،ج1،ص156.
51.استاد علامه جعفرمرتضي عاملي نيز حديث مزبور را به طور مختصر نقد کرده است. (جعفر مرتضي عاملي ،الصحيح من سيرة النبي الاعظم ،ج4،ص338).
52.سيد ابن طاووس ،الطرائف ،ص77و ابن بطريق ،العمدة ،ص25.
53.ابن سعد ،الطبقات الکبري ،ج8،ص26/ ابن حجر عسقلاني ،الاصابة في تمييز الصحابه ،ج8،ص268.
-ابي ابي الحديد ،شرح نهج البلاغه ،تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم ،بي جا ،منشورات مکتبة آيت الله العظمي مرعشي نجفي ،بي تا .
-ابن ابي عاصم ،الاحاد و المثاني ،تحقيق باسم فيصل احمد جوابره ،بي جا ،دارالدرايه ،1411ق.
-اين اسحاق محمد بن اسحاق بن يسار مطلبي ،سيرة ابن هشام ،مکتبة محمد علي صبيح و اولاده ،1383ق.
-ابن بابويه قمي ،عيون اخبارالرضا عليه السلام ،تحقيق شيخ حسين اعلمي ،بيروت ،موسسة الاعلمي للمطبوعات ،بي تا .
-ابن جوزي ،عبدالرحمن بن علي ،کتاب الموضوعات ،تحقيق عبدالرحمان محمد عثمان ،مدينه ،مکتبة السلفية ،1386.
-ابن حبان ،محمد بن حبان احمد ،صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان ،تحقيق شعيب ارنؤوط ،بي جا ،مؤسسه الرساله ،1411ق.
-ابن حبان ،محمد بن حبان احمد ، کتاب الثقات ،هند ،موسسه الکتب الثقافية ،1393ق.
-ابن حنبل ،احمد بن محمد ،العلل و معرفة الرجال ،تحقيق وحي الله بن محمود عباسي ،رياض ،دارالخاني ،1408ق.
-ابن حنبل ،احمد،مسند احمد بن حنيل ،بيروت دارصادر ،بي تا .
-ابن سعد ،محمد ،الطبقات الکبري ،بيروت دار صادر ،بي تا .
-ابن شاهين ،ابوحفص ،عمر بن احمد بن عثمان بن ايوب شاهين ،فضائل سيدة النساء بعد مريم فاطمه بنت رسول الله ،تحقيق ابو اسحاق حويني اثري ،قاهره ،مکتبة التربية الاسلاميه ،1411ق.
-ابن شهرآشوب محمد بن علي ،مناقب آل ابي طالب ،تحقيق گروهي از اساتيد نجف اشرف ،نجف اشرف ،مطبعة الحيدريه ،1376ق.
-ابن عساکر،علي بن حسن ابن هبه ي الله ،تاريخ مدينة دمشق ،تحقيق علي شيري ،بيروت ،دارالفکر ،1415ق.
-ابن کثير ،ابي الفداء ،اسماعيل بن کثير ،البداية و النهاية ،تحقيق علي شيري،بيروت،داراحياء التراث العربي ،1408ق.
-ابن جوزي ،عبدالرحمن بن علي ،کتاب الموضوعات ،تحقيق عبدالرحمن محمد عثمان ،مدينه ،محمد عبدالمحسن ،صاحب مکتبة السلفيه ،1386.
- ابن حجر عسقلاني ،احمد بن علي ،الاصابة في تمييز الصحابه ،تحقيق شيخ عادل احمد بن عبدالموجود ،بيروت ،دارالکتب العلميه ،1415ق.
-ابن حجر عسقلاني ،احمد بن علي ، تقريب التهذيب،تحقيق مصطفي عبدالقادر ،بيروت دارکتب العلميه ،چاپ دوم 1415ق.
-ابن عنبه ،احمد بن علي ،عمدة الطالب ،تحقيق محمد حسن آل طالقاني ،نجف ،مکتبة الحيدريه ،1380ق.
-ابوالفرج اصفهاني ،مقاتل الطالبيين ،تحقيق کاظم مظفر،قم ،دارالکتاب ،بي تا .
-بخاري ،اسماعيل بن ابراهيم ،التاريخ الکبير ،بي جا ،المکتبة الاسلامية ،بي تا .
-بخاري محمد بن اسماعيل ،ادب المفرد،تحقيق محمد فؤاد عبدالباقي ،بي جا ،موسسة الکتب الثقافية 1409ق.
-بخاري محمد بن اسماعيل ،صحيح البخاري ،بيروت دارالفکر ،1401ق.
-بن بطريق ،يحيي بن حسن اسدي حلي ،العمده ،قم ،جامعه ي المدرسين ،1407ق.
-بيهقي ،احمد بن حسين بن علي ،السنن الکبري ،بيروت ،دارالفکر ،بي تا.
-حاکم نيسابوري ،محمد بن محمد ،المستدرک ،تحقيق يوسف مرعشلي ،بيروت ،دارالمعرفة ،1406ق.
-خطيب بغدادي ،احمد بن علي (م463ق)،تاريخ بغداد او مدينة السلام ،تحقيق مصطفي عبدالقادرعطا،بيروت دارالکتب العلميه ،1417ق.
-خليفه بن خياط ،طبقات خليفه ،تحقيق سهيل ز کار ،بيروت ،دارالفکر ،1414ق.
-خويي ،سيد ابوالقاسم ،معجم رجال الحديث ،تحقيق گروهي از محققان ،بي جا ، بي نا ،چ پنجم ،1413ق.
-رازي ،عبدالرحمن بن ابي حاتم ،الجرح و التعديل ،بيروت ،داراحياء التراث العربي ،1371ق.
-راغب اصفهاني ،حسين بن محمد ،المفرادا في غريب القرآن ،بي جا ،دفتر نشرالکتاب ،چ دوم ،1404ق.
-زرندي ،محمد بن يوسف بن حسن بن محمد ،نظم دررالسمطين ، بي جا ،مکتبة الامام اميرالمؤمنين ،1377ق.
-سيد بن طاووس ،علي بن موسي ابن طاووس حلي ،الطرائف ،قم ،خيام ،1371.
-شيخ صدوق ،علل الشرائع ،قم ،داوري ،بي تا.
-شيخ طوسي ،محمد بن حسن،رجال الطوسي ،تحقيق جواد قيومي ،قم،جامعه مدرسين ،1415ق.
-طبراني ،احمد بن ايوب ،المعجم الأوسط ،تحقيق ابراهيم حسيني ، بي جا ،دارالحرمين ، بي تا.
-طبرسي ،ترجمه تفسير جوامع الجامع ،ترجمه ي جمعي از مترجمان بنياد پژوهش هاي اسلامي آستان قدس رضوي مشهد ،1377ش.
-طبري ،محمد بن جرير،تاريخ الامم و الملوک ،تحقيق جمعي از علما ،بيروت ،مؤسسه اعلمي ،بي تا.
-طوسي ،محمدبن حسن ،الغيبه ،تحقيق عبادالله طهراني وشيخ علي احمد ناصح ،قم ،موسسة معارف اسلامي ،1411ق.
-عاملي ،جعفر مرتضي ،الصحيح من سيرة النبي الاعظم ،بيروت ،دارالهادي ،چ چهارم ،1415ق.
-عجلي ،احمد بن عبدالله ،معرفة الثقات ،مدينه ،مکتبة الدار،1405ق.
-عقيلي ،محمد بن عمر بن موسي بن حماد ،الضعفا الکبير ،تحقيق عبدالمعطي امين قلعجي ،بيروت ،دارالکتب العلميه 1418ق.
-کوفي ،محمد بن سليمان ،مناقب اميرالمؤمنين عليه السلام ،تحقيق شيخ محمد باقر محمودي ،قم ،مجمع احياء الثقافة الاسلاميه ،1412ق.
-مجلسي ،محمد باقر ،بحار الانوار ،بيروت ،موسسه الوفاء ،1402ق.
-مصطفوي ،تبريزي ،حسن ،التحقيق في کلمات القرآن الکريم ،تهران ،مرکز نشر آثار العلامه ي المصطفوي ،1385ش.
-نوري ،محيي الدين ،المجموع في شرح المهذب ،بيروت ،دارالفکر ،بي تا.
-نيسابوري ،مسلم بن حجاج ،الجامع الصحيح ،بيروت دارالفکر ، بي تا .
-يوسفي غروي ،محمد هادي ،موسوعة التاريخ الاسلامي ، بي جا ،مجمع الفکر الاسلامي ،1417ق.
منبع:نشريه تاريخ در آينه پژوهش ،ش23
/ن
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}