جنگ ايران و روس و نقش علما (4)


 

نويسنده : على اكبر ذاكرى




 

مرحله دوم جنگ
 

اين مرحله، از صفر 1242، تا جمادى‏الثانى همان سال را در بر مى‏گيرد. در 24 محرم، فتح‏على شاه، در طويله شامى استقرار يافت و آصف الدوله را، با بيست هزار سپاه و ده ارابه توپ (يا يكصد و ده ارابه توپ) (64) به كمك عباس‏ميرزا براى فتح شوشى، گسيل داشت.
وى، در روز دهم ماه صفر 1242، در خارج قلعه شوشى، به عباس ميرزا پيوست. (65)
در فارسنامه ناصرى، پس از گزارش از رهسپارى آصف الدوله به سوى شوشى، درباره‏نقش علما و مجتهدان در برانگيزاندن مردم به دفاع از سرزمينهاى اسلامى در اين برهه سرنوشت‏ساز آمده است:
«مقتدايان دين مبين، در همه جا، مردم را به جهاد با روسيه تحريص مى نمودند و رفته رفته بلادى را كه جماعت روسيه در مدت چهارده‏سال از خاك ايران تصرف نموده، به دلاورى سپاه و تحريص مجتهدين دين پناه، ضميمه ممالك محروسه نمودند.» (66)

شكست در دو عرصه نبرد
 

.1 در 14 صفر، /1242سپتامبر1826، در نبردى كه در بيرون از گنجه بين سپاه ايران و سپاه روس در گرفته بود سپاه ايران سخت آسيب ديد و زمين‏گير شد و به سوى گنجه، كه در اختيار محمد ميرزا بود، واپس نشست. در اين نبرد، اميرخان سردار، از فرماندهان ايرانى كشته شد .
سپاه ايران وقتى به گنجه واپس نشست، نظر على‏خان مرندى، مأمور دفاع از قلعه گنجه، از آن جا كه شكست را پيش‏بينى نكرده و آذوقه براى سپاه تهيه نديده بود، وقتى عرصه را تنگ ديد، به نيروهاى زير فرمان خود دستور داد قلعه رابه آتش بكشند و آن را خالى كنند. ژنرال مدداف، فرمانده روسى شهر را به چنگ گرفت.
نظر خان مرندى، در اين رخداد، خائن و سهل انگار شناخته شد و به دستور عباس ميرزا تيرباران شد. (67)
.2 در اين برهه، كه سپاه ايران گرداگرد قلعه شوشى را فراگرفته بود و هر آن ممكن بود فرو ريزد و به دست سپاه ايران گشوده شود، گفت‏و گو و مذاكره نابهنگام عباس ميرزا، با كلنل رويت، ورق را برگرداند.
گويا، فرمانده روسى وقتى خود را در تنگناى شديد مى‏بيند و حلقه محاصره را در حال تنگ شدن، به يك خدعه مهم جنگى روى مى‏آورد و به عباس ميرزا پيشنهاد مذاكره مى‏دهد و در مذاكره عهد مى‏كند كه قلعه را سه روزه تسليم كند و اين كه نشان دهد پاى‏بند به اين عهد است، نامورانى از سپاه خود به عنوان گروگان، در اختيار سپاه ايران قرار داد.
فرمانده روس، در اين مجال، دست به تكاپوها و شگردهاى جنگى مهمى زد:
نخست آن كه: سپاه خود را سازمان داد و نيرومند ساخت. (68)
دو ديگر: از داخل قلعه، به وسيله جاسوسان تيزپا و تيزنگر خود، با گنجه ارتباط بر قرار كرد. دريافت كه سپاه ايران شكست خورده و گنجه فرو پاشيده است.
با پخش اين خبر در داخل قلعه و بين نيروهاى روسى، نيروهاى روسى سخت شادمان شدند ، روحيه و نيرو گرفتند.
سپاه پيروز روس در گنجه وقتى فهميد، نيروهاى روسى در شوشى در تنگناى شديد قرار گرفته‏اند و هر آن امكان دارد قلعه فرو پاشد و آنان يك به يك كشته شوند، ناگهانى، از پشت به سپاه ايران يورش بردند و حلقه محاصره را در هم شكستند و لرزه بر سپاه ايران افتاد و بسيارى فرار كردند و بدنه اصلى سپاه هم، به ناگزير تا رود ارس و جلگه اصلان دوز، واپس نشست . (69)

پيامدهاى اين دو شكست
 

.1 درهم ريختن اركان سپاه: در اين دو شكست، روحيه سپاه ايران در هم شكست و نيروهاى مردمى را از شور و هيجان انداخت و آرايش سپاه و قواى مسلح در هم ريخت، زمام امور از كف فرماندهى جنگ بيرون رفت، شبكه اطلاعاتى، خبررسانى، خبرگيرى و خبرپراكنى، كه مهم‏ترين و سرنوشت‏سازترين بخش جنگ است، از هم گسست و دچار آسيب شد و شايعه‏ها، سپاه ايران را شكست خورده، زمين‏گير شده، از هم گسيخته و سپاه روس را نيرومند، دمان و تازان و پيش‏رونده وانمود مى‏كردند و اينها سبب شد كه اركان سپاه ايران، دچار آسيب شديد بشود و نااميدى مردم وسپاهيان، عرصه را براى ميدان‏دارى سپاه روس، باز بگذارد.
.2 اختلاف در مركز فرماندهى: در روز اول ربيع‏الاول 1242ه.ق. 18/ اكتبر 1826 م. جلسه مهمى در اهر، محل استقرار فتح‏على شاه، با شركت افسران ارشد، صدراعظم، آصف‏الدوله، عباس ميرزا، تشكيل شد و پس از بحث بسيار درباره وضع جبهه‏هاى جنگ، بر آن شدند و آهنگ آن كردند كه خط بازدارنده و نگهدارنده‏اى در برابر سپاه روس پديد آورند. (70)
در همين جلسه بود كه قائم مقام، با ادامه جنگ مخالفت كرد و عباس ميرزا بر او خشم گرفت و به مشهد تبعيدش كرد.
در گزارشى آمده است:
«در اين مجلس، تقريبا عقيده عموم به ادامه جنگ بود؛ اما قائم مقام، برخلاف عقيده همه، با مقايسه نيروى مالى و نظامى طرفين، اظهار داشت كه: ناچار بايد با روسها از در صلح در آمد. اين نظر، كه صحت آن بعدها بر همه ثابت شد، در آن روز، همهمه‏اى در مجلس انداخت و جمعى بر وى، تاختند و او را به داشتن روابط پنهانى با روسها متهم كردند. پس دوباره از كار بر كنار و به خراسان اعزام شد.» (71)
اين ديدگاه ناسازگار با ديدگاه حاكم، اگر چه به نام قائم مقام ثبت شده و او به جرم اين ناسازگارگويى، از مركز فرماندهى بيرون رانده و به مشهد تبعيد شد؛ اما چه بسا ديگرانى هم بوده كه ديدگاه او را داشته، ولى جرأت بيان آن را نداشته‏اند.
اين اختلاف پنهان و نهان ديدگاه‏ها، دوگانگيها در مركز فرماندهى و تبعيد قائم مقام اثر خود را گذاشت و كسانى كه نظر راه‏گشايى داشتند، از ترس اين كه مورد خشم قرار بگيرند و از دم تيغ گذرانده و يا تبعيد و بركنار شوند، ابراز نمى‏كردند.در اين چنين، برهه سرنوشت‏سازى، بى‏بهره شدن عباس ميرزا از ديدگاه‏هاى مشاورى زيرك، همه سو نگر و ژرف‏انديشى مانند قائم مقام و ديدگاه‏هاى ديگران كه مى‏توانست در اين هنگامه مدد كارش باشد، سخت زيانبار بود و آن به آن سبب هر چه بيش‏تر زمين‏گير شدن سپاه ايران در برابر سپاه روس و پيامدهاى ناگوارى به جاى گذاشت.
در اول ربيع‏الاول، شاه طويله شامى را به قصد اهر و تبريز ترك گفت. پس‏از مدت كوتاهى ماندن در تبريز، 26 ربيع‏الاول، تبريز را به قصد تهران ترك گفت و در 22 ربيع‏الثانى (72) 1242 (شمارى گفته‏اند 22 ربيع‏الاول) (73) وارد تهران شد.
.3 كناره‏گيرى علما از جنگ: پس از شكست سپاه ايران در گنجه و شوشى، علما، بويژه سيد مجاهد، به اين نتيجه رسيدند كه عباس ميرزا و درباريان در پشتيبانى از مردم و سرزمينهاى اشغالى، صادق نيستند و عباس ميرزا، از روى عمد در گشودن و به چنگ گرفتن قلعه شوشى، كوتاهى ورزيده و اين فلاكت را براى سپاه ايران به بار آورده است، تا پيروزيهاى درخشان سپاه به نام اسلام و علما تمام نشود و آنان در حاشيه قرار بگيرند و به عنوان قهرمان جنگ شناخته نشوند.
عباس ميرزا و درباريان وقتى كه فهميدند علما و سيد مجاهد، به نيرنگها و دسيسه‏هاى آنان پى برده‏اند، چاره كار در اين ديدند آن برگ ديگر از دسيسه خود را نيز رو كنند و به علما، بويژه سيد مجاهد، آزار و اذيت برسانند و توهين روا دارند و به جوسازيها و تبليغها، شكست در جنگ را به گردن سيد مجاهد بيندازند و با اجير كردن اوباش و به بهانه‏هاى واهى، كارى كنند كه علما تاب نياورند و جبهه را ترك گويند. از جمله آن بهانه‏ها، كشته شدن چند تن از سادات را در جنگ گنجه دست‏آويز قرار دادند و اوباش و شمارى از مردم عوام و ساده‏لوح را فريفتند كه به سيد بد بگويند و بى‏ادبانه و گستاخانه با او برخورد كنند.
ولى درباريان تلاش ورزيده و در گزارشها و تاريخهاى دربارى بازتاب داده‏اند: مردم تبريز، به خاطر كشته شدن چند تن از سادات و فرماندهان تبريز در جنگ گنجه، به روى علما، بويژه سيد مجاهد، براق شدند و به آنان توهين روا داشتند و گستاخى كردند، چون آنان را عامل اين جنگ و كشته شدن سادات و فرماندهان مى‏دانستند. از اين روى با اين كه شاه از علما، به خاطر اين برخورد دور از ادب مردم، دلجويى كرد و دلجويى شاه سبب گرديد، مردم آرام گرفتند، ولى آنان جبهه را ترك كردند.
غافل از اين كه مردم شهادت‏طلب كسانى كه از جان و مال گذشته و در دفاع از اسلام و سرزمين خود، به پاخاسته‏اند، هيچ گاه چنين رفتارى را انجام نمى‏دهند. نمى توان گفت اينان مردم بودند، كه مردم، بارهاى بار، وفادارى و هم پيمانى، همراهى و هم‏گامى خود را با علما اعلام كرده بودند و علما را بسان نگين در حلقه خود داشتند و شاه و دربار و عباس ميرزا، براى پيشبرد برنامه‏ها و سياستهاى جنگى خود، آن به آن از علما كمك مى‏گرفتند، چون در بين مردم پايگاه بالايى داشتند و حال چطور شد كه اين مردم، به علما پشت كردند و شاه براى آرام كردن مردم به ديدار علما شتافت و آنان را محترم و عزيز داشت. تا مردم به پيروى از پادشاه آنان را گرامى بدارند؟
اين، يعنى وارونه‏سازى و باژگونه جلوه دادن تاريخ و حقايق، از اين روى، بايد در تك‏تك گزارشها، صورت جلسه‏ها، سخن فرماندهان، علما و... درنگ ورزيد و با دقت و شم تاريخى، پرده‏ها را كنار زد، تا خورشيد حقيقت، خود را بنماياند.
در اين باب؛ يعنى روى گردانى علما از جنگ، دو گونه گزارش در تاريخ بازتاب يافته است :
.1 علما، چون با اعتراضها، بدگوييها، گستاخيها و بى‏احتراميهاى مردم به خشم آمده از كشته شدن سادات، رو به رو شدند، ناچار عرصه جنگ را ترك گفتند.

رضاقلى خان هدايت در روضة الصفا مى‏نويسد:
 

«چون عوام تبريز، به جهت كشته شدن تنى دو از سادات و قادات آن ولايت، با جناب آقا سيد محمد مجتهد، سوء ادب، شيوه كردند، حضرت شاهنشاه به ديدن جناب مجتهدالعصر توجه فرمود و زنگ كدورت از آيينه خاطر علما زدود.» (74)
ميرزا حسن فسايى در فارسنامه ناصرى، همانند همين گزارش را مى‏آورد و درباره دلجويى شاه از علما مى‏نويسد:
«به ديدن جناب آقا سيد محمد رفتند و نهايت احترام را به جا آوردند و عوام تبريز، چون اين گونه محبت را ديدند، از نيت آزار برگرديدند.» (75)
از همين گزارشها مى‏توان دريافت ، اين كه مردم (البته به پندار تاريخ‏نگاران) دست از آزار و اذيت علما بر مى‏دارند، سر رشته كار در دست دربار بوده و دربار غوغاآفرينى كرده و هياهو عليه علما به راه انداخته است، كه با ديدار شاه و دلجويى از علما، فتنه خاموش مى‏شود و گرنه، در واقع مردم ميدان‏دار بودند، از شاه حرف‏شنوى نداشتند كه با دلجويى او از علما، خاموش شوند و افزون بر اين، با يك ديدار و يك دلجويى، آن هم به دور از چشم همگان و در خلوت و جمع درباريان، خاموش نمى‏شدند و حركت را ادامه مى‏دادند. پس معلوم مى شود صحنه‏گردان دربار بوده كه با يك ديدار و دلجويى، اوباش برانگيخته شده و اجير، به بيغوله‏هاى خود مى‏روند و از آزار و اذيت و توهين دست برمى‏دارند.
.2 سيد محمدمجاهد و علما، با مردم مشكلى نداشتند و اين اندازه زيركى، هوشيارى و شم‏سياسى داشتند كه دريابند كسانى كه به آنان توهين مى‏كنند و روياروى آنان مى ايستند و گستاخانه حرف مى‏زنند، به جايى پشت گرمى دارند و ازسوى كسانى هدايت مى‏شوند.
حتى اگر مردمان اعتراض كننده و خرده‏گير به علما، مردمان غير وابسته به دربار نيز مى‏بودند، علما تاب تحمل خرده‏گيريهاى آنان را داشتند و مى‏توانستند از جايگاه و نفوذ كلمه خود استفاده كنند و آنان را آرام سازند و بر زخم‏شان مرهم گذارند و از آنان باز در دفاع از كيان اسلام و سرزمينهاى اسلامى، به بهترين وجه، و بهنگام استفاده كنند.
ولى قضيه جوسازى عليه علما و بويژه سيد مجاهد، ريشه در جاى ديگر داشت و آن رو شدن دست عباس ميرزا در نزد علما و سيد مجاهد بود.
از گزارشهاى گوناگون بر مى‏آيد سيد مجاهد، با عباس ميرزا اختلاف شديد پيدا كرده بوده (76) و وى را در جنگ قلعه شوشى، سهل‏انگار مى‏دانسته كه از روى عمد سپاه ايران را به اين فلاكت انداخته و با اين كه مى‏توانسته قلعه شوشى از دست روسيان بگيرد، اهمال ورزيد و پيشنهاد صلح را پذيرفته است.

در كتاب نجوم‏السماء آمده:
 

هنگامى كه فرمانده سپاه روس به عباس ميرزا پيشنهاد صلح داد، شمارى از فرماندهان و پيرامونيان وى گفتند:
«اولى آن است كه قبل از فسخ، انقطاع حرب كنيد و مسؤول قوم مخالف را، مقرون اجابت فرماييد؛ زيرا كه حال خلوص ارادت و اجتماع سائر عجم به خدمت جناب سيد به حدى است كه مشاهده نمودند . پس اگر اين فتح واقع شد، سلطنت به سوى سيد منتقل خواهد شد و شما از اين دولت محروم خواهيد ماند. عباس ميرزا، بر گمان باطلش اعتماد نموده و سخن فاسدش را قبول داشته...وعده اجابت صلح به قوم مخالف داده، به ملازمان خود امر نمود كه رايات عسكر را از دستها بر زمين گذارده و خود، بر حسب ظاهر، كناره رفت، تا جنگ برهم خورد و نوبت به وقوع فتح نرسيد، ناچار آن جناب و پادشاه، بعد از مصالحه، از آن نواحى مراجعت كردند.» (77)
سيد مجاهد، وقتى اين ناجوانمرديها را ديد، و دريافت عباس ميرزا و درباريان در فكر مردم سرزمينهاى اشغالى نيستند و نمى‏خواهند آنان را از ستم برهانند، و سوداهاى ديگرى در سر دارند؛ از اين روى، تبريز را ترك كرد و غم جانگاه شكست و خيانتها، او را از پاى درآورد . (78) تاريخ رحلت آن بزرگ مرد را 13 جمادى‏الثانى 1242، نوشته اند. (79)
پس از سيد مجاهد، ديگر علما نيز، تبريز را ترك گفتند.
تنكابنى در قصص العلماء، از جلسه‏اى گزارش مى‏دهد كه شاه با علما براى ارزيابى و بررسى علت شكست سپاه ايران داشته است. بر اين گزارش، در آن جلسه، ملا محمد تقى برغانى، معروف به شهيد ثالث، به روشنى پرده از روى ماجرا بر مى‏دارد و كوتاهى و سهل‏انگارى عباس ميرزا را در قالب داستان هماوردى و پنجه در پنجه افكندن عابد بنى‏اسرائيل و شيطان، با بيانى شيرين و شيوا بيان مى‏كند:
«...در بدو امر، نايب السلطنه غالب آمد و در آخر امر مغلوب شد. بعد از مغلوب شدن، او را به فتح على شاه عرضه داد. پس مرحوم فتح على شاه در محضر علما، از كارزار سردار سپاه ظفر آثار، نايب السلطنة سؤال نمود. كسى جواب نگفت، باز مكرر كرد.
شهيد ثالث، در كره [بار] ثالثه معروض داشت كه من خبر از ايشان دارم، ليكن تفصيل آن، موقوف بر تقديم حكايت مؤخره مختصره است و آن اين است كه:
در بلاد بنى‏اسرائيل ، عابدى در صومعه به عبادت خداى تعالى، عمر را مصروف مى‏داشت و در جوار آن صومعه، درختى بسيار بزرگ بود كه قافله در سايه درخت نزول مى‏نمودند و دزدان چندى مى آمدند و در بالاى آن درخت پنهان مى‏شدند. چون قافله به خواب مى‏رفتند، دزدان مى‏آمدند و اهل قافله را به فغان مى‏آوردند و اموال ايشان را يغما مى‏نمودند. پس وقتى عابد به خيال آن شد كه قربة الى الله آن درخت را قطع كند، تا دزدان در آن ها پنهان نشوند و دماء و اموال مردمان، از شر مفسدان محفوظ بماند. پس به اين حق نيت، حربه برداشت و به پاى آن درخت رسيد و شروع نمود كه درخت ببرد و قطع كند. چون شروع نمود، شيطان، به صورت شخصى متصور شد و با عابد، در مقام‏مشاجره برآمد كه من تو را نمى‏گذارم. پس منازعه نمودند و آخر كار بر كشتى قرار گرفت و عابد، شيطان را بر زمين زد. خواست سرش را جدا كند، ليكن چون شيطان از مهلت داده شدگان بود، لهذا، از قتل او در گذشت و شيطان به مكان خود مراجعت نمود و عابد آن درخت را تا نصف بريد و شب در آمد.
عابد ، با خود گفت كه: امشب مى‏روم و صباح مى‏آيم و باقى درخت را قطع مى‏كنم.
پس به منزل خود معاودت نمود. آن شب، با خود انديشه كرد كه نصف درخت را قطع نمودم و صباح، نصف ديگر را قطع مى‏كنم و كاروانان را از شر دزدان، خلاص مى‏نمايم. اكنون، صلاح در آن است كه از كاروانان، براى عمل خود، باج ستانم، تا مخارج معاش من نيز، معمور گردد.
پس صباح رفت و شروع به قطع آن درخت نمود، ناگاه، شيطان، بار ديگر عود نمود. او را مانع شد. آخرالامر، كار به كشتى انجاميد و شيطان، عابد را بر زمين انداخت و او را حكم نمود كه قطع آن درخت ننمايد. پس چون عابد، روز اول، نيت او قربة الى الله بود، لهذا، بر شيطان غلبه نمود و روز دوم، چون نيت عابد مشوب و غرض او، جلب منفعت براى خود بود، فلذا مغلوب و منكوب شد و شاهزاده نايب‏السلطنه، در دعواى اول چون نيت قربت داشت، بر لشكر روس، غالب آمد و در جنگ دوم، چون نيت ايشان مشوب بود، فلذا، مغلوب شدند.» (80)
پس از اين رخداد و پس از رو شدن دستهاى فتنه‏انگيز در جنگ و پى بردن علما، به فتنه‏انگيزيها و سهل‏انگاريهاى عباس ميرزا و پيرامونيان وى، دربار وعباس ميرزا احساس خطر كردند و از آن جا كه به جايگاه و نفوذ علما آگاهى داشتند و مى‏دانستند كه علما، دير و يا زود، با مردم در اين باره سخن خواهند گفت و نقشه‏هاى آنان را رو خواهند كرد، پيش دستى كردند و از يك سوى دستگاه لجن‏پراكنى خود را عليه علما به كار انداختند و از ديگر سوى، اوباش را به صحنه آوردند تا به آزار و اذيت علما بپردازند و عرصه را بر آنان تنگ بگيرند.

پی نوشت ها :
 

.64 سياستگران دوره قاجار، ج‏2/ .29
.65 فارسنامه ناصرى، ج‏1/ .730
.66 همان‏371/.
.67 تاريخ تحولات سياسى و روابط خارجى ايران، ج‏1/ .191
68.همان‏190/.
.69 همان‏191/.
70.همان‏192/.
.71 از صبا تا نيما، ج‏1/ .63
.72 فهرس التواريخ‏401/.
73.فارسنامه ناصرى، ج‏1/ .732
.74 روضة الصفا، ج‏9/ .656
.75 فارسنامه ناصرى، ج‏1/ .733
.76 دين و دولت در ايران‏153/.
.77 نجوم السماء 365/.
.78 دين و دولت در ايران‏154/.
.79 سيد محمد مجاهد، پيشاهنگ جهاد، سيد حميد ميرخندان‏119/، سازمان تبليغات اسلامى.
.80 قصص العلماء، ميرزا محمد تنكابنى 26/ 27، علميه اسلاميه، تهران؛ دين و دولت در ايران‏154/ .
 

منبع:www.naraqi.com