نگاه طیبت آمیز سعدی به جامعه در گلستان


 

نویسنده:نرگس اصغری گوار




 

 

در مورد نادانی :
 

*مردکی را چشم درد خاست .پیش بیطار رفت که دوا کن .بیطار آنچه در چشم چارپای می کند ،در دیده ی او کشید و کور شد .حکومت به داور برند ،گفت :برو هیچ تاوان نیست .اگر این ،خر نبودی ،پیش بیطار نرفتی (158)
حکایاتی در مورد انتقاد از ظاهر آرائی و بی توجهی به باطن ،یا ظاهر آراسته ،باطن بی ارزش .
*توانگر فاسق کلوخ زراند و دست و درویش صالح ،شاهد خاک آلود این دلق موسیست مرقع و آن ریش فرعون ،مرصع .(185)
حکایت سفر سعدی از بلخ با میان به همراه جوانی قوی اندام و نیرومند به عنوان بدرقه ،که جوان در حال عرض اندام و قدرت نمائی ،دو نفر دزد به آنها حمله می کنند که با دیدن آن تیر و کمان از دست جوان می افتد و لرزه به استخوان .(159)
*حکایت شیادی که با گیسوان بافته و در حالیکه قصیده ای به همراه داشت با قافله ی حجاز به شهر پیش پادشاه می رود .و پادشاه او را عزیز می دارد .ولی معلوم می شود که نه حاجی است و نه علوی و نه شاهی ،چون شعرش را در دیوان انوری می یابند .پادشاه از او باز خواست می کند و او جواب طنز آمیزی می دهد :

 

غریبی گرت ماست پیش آورد
دو پیمانه آبست و یک چمچمه دوغ

اگر راست می خواهی از من شنو
جهان دیده بسیار گوید دروغ (54)

 

در انتقاد طنزآمیز از صاحبان مکنت بی دانش و هنر :
 

*ابلهی را دیدم سمین ،خلعتی ثمین در بر و مرکبی تازی در زیر و قصبی مصری بر سر ،کسی گفت :سعدی ،چگونه همی بینی این دیبای معلم برین حیوان لایعلم .گفتم :

 

قدشا به بالوری حمارّ
عجلاً جسداً له خوار (14)

در انتقاد بر عالم و عابد (صوفی ):

*صاحبدلی به مدرسه آمد زخانقاه
بشکست عهد صحبت اهل طریق را

گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن فریق را

گفت آن گلیم خویش بدر می برد زموج
وین جهد می کند که بگیرد غریق را (85)

 

در انتقاد درویشانی که هنگام عمل و آزمایش ،پای در گل می مانند :
 

*حکایت عابدی که در بیشه ای زندگی می کرد و پادشاهی او را در کاخ به نزد خود برد و تمام وسایل رفاه و آسایش در اختیار گذاشت و عابد ،فریفته ی آن نعمات شد .در دیدار مجدد پادشاه از او ،عابد چاق شده و بر بالش دیبا تکیه داده بود .پس پادشاه به وزیر گفت که من دو طایفه را دوست دارم علما و زهاد را .و وزیر جوابی زیرکانه و طنزآمیز داد که :ای خداوند ،شرط دوستی آنست که با هر دو طایفه نکویی کنی ،عالمان را زر بده تا دیگر بخوانند و زاهدان را چیزی مده تا زاهد بمانند (81)
*پادشهای ،پارسایی را دید .گفت :هیچت از ما یاد آید ؟گفت :بلی ،وقتی که خدا را فراموش می کنم .(69)

در تأثیر مال دنیا بر دین سطحی مردم :
 

مریدی گفت پیر را ،چه کنم که خلایق به رنج اندرم از بس که به زیارت من همی آیند و اوقات مرا از تردد ایشان تشویش می باشد .گفت :هر چه درویشانند مر ایشان را وامی بده و آنچه توانگرانند ،از ایشان چیزی بخواه ،که دیگر یکی گرد تو نگردند .

 

گر گدا پیشرو لشکر اسلام بود
کافر از بیم توقع بردد تا در چین (84)

 

در انتقاد از کسانی که خود حقیقت را نمی بینند ولی با آن ادعای دیدن دارند :
 

* نابینایی که شبی در وحل افتاده بود و می گفت :آخر یکی از مسلمانان چراغی فرا راه من دارید .زنی فارجه بشنید و گفت :تو که چراغ نبینی ،به چراغ چه بینی .(84)

در انتقاد از اشخاص بدکار که به اجبار توبه می کنند :
 

*...پیر از نابکاری چه کند که توبه نکند و شحنه ی معزول از مردم آزاری .(193)
بیان جنبه ی مثبت ثروتی که در راه خیر صرف می شود در مقایسه ی با شخص فقیر :

 

*توانگران را وقفست و نذر و مهمانی
زکات و فطره و اعتاق و هدی و قربانی

تو کی به دولت ایشان رسی که نتوانی
جزین دو رکعت و آن هم به صد پریشانی (162)

 

بیان تقابل ثروت و فقر و مزیت فقر:
 

*توانگر زاده ای را دیدم برسرگور پدر نشسته و با درویش بچه ای مناظره در پیوسته که صندوق تربت ما سنگین است و کتابه رنگین و فرش رخام انداخته و خشت پیروزه درو بکار برده ،به گور پدرت چه ماند .خشتی دو فراهم آورده و مشتی دو خاک بر آن پاشیده .درویش پیر این بشنید و گفت :تا پدرت زیرآن سنگهای گران برخود جنبیده باشد ،پدر من به بهشت رسیده بود .(161)

محرومیت فضلا از نعمات دنیوی :
 

*بزرگی را پرسیدند :با چندین فضیلت که دست راست را هست ،خاتم در انگشت چپ چرا می کنند ؟گفت :ندانی که اهل فضیلت همیشه محروم باشند .(1)

بیان ناپایداری قدرت فرمانروایان مستبد :
 

*حکایت خواب یکی از ملوک خراسان ،که محمود سبکتکین را در وضعی دیده که همه ی وجودش از بین رفته غیر از چشمهایش که همچنان نگاه می کرد و تأویل طنزآمیز درویشی که گفت :هنوز نگرانست که ملکش با دگرانست .(*)

خوش آیند بودن خبر خوش برای صاحب آن خبر:
 

سعدی ظاهراً از این حکایت دو نکته را در نظر داشته یکی بیان اینکه پادشاه در حال مرگ دیگر علاقه ای به حوادث این دنیا اعم از خوب و بد ندارد زیرا که مرگ به او قدرت و فرصت استفاده از آن را نمی دهد و نکته دوم در مورد تعبیر کلمه وارث به دشمن می باشد .شاید به این جهت دشمن می گوید که خواه ،ناخواه بعد از مرگش مانند دشمنی غاصب بر تمام مایملک او را صاحب می شوند و این برای پادشاه خوشایند نیست .
حکایت پادشاهی مریض و در شرف مرگ که با شنیدن مژده ی پیروزی از وارثان به دشمنان خود تعبیر کرده و می گوید :این مژده مرا نیست ،دشمنانم راست یعنی وارثان مملکت .(34)

در بیان طغیان ناشی از رفاه :(2)

 

*گربه ی مسکین اگر پر داشتی
تخم گنجشگ از جهان برداشتی (18)

در مقایسه ی طنزآمیز سعدی ،خود را در مقابل سایر علمای درگاه :که البته بخاطر اظهار فروتنی آنها را نسبت به خود برتر می نهد .

*گربه شیر است در گرفتن موش
لیک موش است در مصاف پلنگ (22)

 

در بیان نصیحت و سخن در وضع و موقعیت نامناسب:
 

*هر که نصیحت خود رأی می کند ،او خود به نصیحت گری محتاج است .(175)
*دروغی مصلحت آمیز ،به که راستی فتنه انگیز .(25)

 

 

در بیان عرضه ی هنر در محل نامناسب:
 

*یکی از شعرا پیش امیر دزدان رفت و ثنایی بر او بگفت :فرمود تا جامه ازو برکنند و از ده بدر کنند .مسکین برهنه به سرما همی رفت .سگان در قفای وی افتادند .خواست تا سنگی بر دارد و سگان را دفع کند .در زمین یخ گرفته بود .عاجز شد .گفت این چه حرامزاده مردمانند ،سگ را گشاده اند و سنگ را بسته ...(118)

در انتقاد از صدای بد :
 

مخصوصاً مؤذنان و قرآن خوانان بدآواز که زیان خواندنشان بیش از سود آن می باشد .
*حکایت خطیب کریه الصوت که مردم صدایش را تحمل می کردند و سخن طنزآمیز یکی از خطبای آن اقلیم به صورت بیان خواب که :چنان دیدمی که ترا آواز خوش بود ،و مردمان از انفاس تو در راحت ،که خطیب با شنیدن این خواب متوجه موضوع شد .(120)
*یکی در مسجد سنجار به تطوع بانگ گفتی به ادایی که مستمعان را ازو نفرت بودی و صاحب مسجد امیری بود عادل ،نیک سیرت ،غمی خواستش که دل آزرده گردد گفت :ای جوانمرد ،این سجد را مؤذنانند قدیم ،هر یکی را پنج دینار مرتب داشته ام ،ترا ده دینار می دهم تا جایی دیگر روی .برین قول اتفاق کردند و برفت .پس از مدتی در گذری پیش امیر باز آمد .گفت :ای خداوند ،بر من حیف کردی که به ده دینار از آن بقعه بدر کردی که اینجا که رفته ام بیست دینارم همی دهند تا جای دیگر روم و قبول نمی کنم .امیر از خنده بیخود گشت و گفت :زنهار تا نستانی که به پنجاه راضی گردد ...(120)
*ناخوش آوازی به بانگ بلند قرآن همی خواند .صاحبدلی برو بگذشت و گفت :ترا مشاهره چند است ؟
گفت :هیچ .گفت :پس این زحمت خود چنین چرا همی دهی ؟گفت :از بهر خدا می خوانم .
گفت :از بهر خدا مخوان .(121)

در انتقاد از عقاید و روابط اجتماعی :
 

شامل دعوای زن و شوهر ،زندگی اجباری مادر زن با داماد ،زن زشت روی و شوهر نابینا و ...که در محدوده ی امور و روابط خانوادگی می باشند .
*حکایت شاهزاده ی کوتاه قد که در دفاع از باطن و شخصیت خود در برابر پدر و برادران بلند قد خود می گوید :

 

آن شنیدی که لاغری دانا
گفت باری به ابلهی فربه

اسب تازی وگر ضعیف بود
همچنان از طویله خربه (26)

*در میر و وزیر و سلطان را
بی وصیلت مگرد پیرامن

سگ و دربان چو یافتند غریب
این گریبانش گیرد آن دامن (43)

*آوردند که فقیهی ،دختری داشت به غایت زشت ،بجای زنان رسیده و با وجود جهاز و نعمت ،کسی در مناکحت او رغبت نمی نمود ...فی الجمله به حکم ضرورت عقد نکاحش با ضریری ببستند .آورده اند که حکیمی در آن تاریخ از سرندیب آمده بود که دیده ی نابینا روشن همی کرد .فقیه را گفتند :داماد را چرا علاج نکنی ،گفت :
ترسم که بینا شود و دخترم را طلاق دهد .شوی زن زشت روی نابینا به .(88)
*یکی را زنی صاحب جمال در گذشت و مادر زن فرتوت به علت کابین در خانه متمکن بماند و مرد از محاورت او به جان رنجیدی ،و از مجاورت او چاره ندیدی تا گروهی آشنایان به پرسیدن آمدندش .یکی گفتا چگونه ای در مفارقت یار عزیز ؟گفت :نادیدن زن بر من چنان دشوار نیست که دیدن مادر زن .(133)
*حکایت اسیر شدن سعدی در فرنگ و کار کردن در خندق طرابلس و آزاد شدن بوسیله یکی از رؤسای حلب به ده دینار و دادن دخترش به او کابین صد دینار و تحقیر و سرزنش زن او را که تو آن نیستی که پدر من تو را فرنگ باز خرید ؟و جواب طنز آمیز سعدی ،گفتم :بلی من آنم که به ده دینار از قید فرنگم بازخرید و به صد دینار به دست تو گرفتار کرد (79)
والسلام
فهرست منابع :
سعدی ،شرف الدین مصلح بن عبدالله :گلستان از روی نسخه ی فروغی ،تهران .ققنوس .1378(چ13)
سعدی ،شرف الدین مصلح بن عبدالله :گلستان،تصحیح دکتر غلام حسین یوسفی ،تهران ،خوارزمی ،1369(چ2)
سعدی ،شرف الدین مصلح بن عبدالله :گلستان،تصحیح دکتر محمد خزائلی جاویدان ،1366(چ7)
حلبی ،علی اصغر ،تاریخ طنز و شوخ طبعی در ایران و جهان اسلامی تا روزگار عبید زاکانی ،بهبهانی ،1377(چ1)
شمیسا ،سیروس :انواع ادبی .باغ آینه ،1370(چ1)
حافظ ،شمس الدین :دیوان اشعار ،به اهتمام ع-جربزه دار ،اساطیر ،1368(چ2).
انوری ،حسن :یک قصه بیش نیست ،عابد ،1379(چ معاصر )

پی نوشت ها :
 

1. یاداور بیت حافظ:

فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل فضلی و دانش ،همین گناهت بس (ص237،دیوان )

2. ناظر بر این آیه :کلا ان الانسان لیطفی (6)ان راه استغنی (7)(آیات 6و 7سوره فلق )
 

منبع:نشریه پایگاه نور شماره 9