بازتاب هفتخوان در ادبيات فارسي (3)


 

نويسنده:ناصر ناصري




 

 

1- هفت خوان بوذر جمهر (حماسه ي تاريخي ):
 

داستان بوذر جمهر و کسري يکي از شگفت انگيزترين داستانهاي شاهنامه است و هفت خواني رازناک است که اين وزير دانا در روند آن با کشيدن رياضتهاي پياپي پله پله از نردبان خرسندي بالا مي رود .اين داستان در حقيقت هفت خاني عرفاني است و در آن در پي هر خاني ،خاني دشوارتر روي مي کند و حتي باعث پديد آمدن هفت خانهاي عرفاني در ادب فارسي شده است .
نوشين روان از بهر شکار از شهر خارج مي شود ،دنبال آهو و غرم مي تازد همه پراکنده مي شوند و شاه عاجز مي شود. شاه و بوذر جمهر به مرغزاري مي رسند ،شاه از سختي و گرمي راه در سايه اي استراحت مي کند و بالاخره به خواب مي رود .در بازوي پادشاه بازوبندي پرگهر وجود داشت .بازوبند از هم گسسته مي شود وبه زمين مي افتد .مرغي سياه از ابر فرو مي آيد و يکايک آن گوهرها را مي خورد شاه بعد از بيداري چون به غير از بوذز جمهر کس ديگر را نمي بيند بر او ظنين شده ،خشم مي گيرد که مراحل هفتگانه بوذر جمهر آغاز مي شود .

خوان اول :دشنام گويي شاه وخاموشي شگفت انگيز بوذر جمهر
 

پس از آنکه کسري از خواب بيدار مي شود و بوذر جمهر را بر بالين خويش پريشان و حيران مي بيند با خود مي انديشد که او را به ريشخند گرفته است .اين انديشه وي را به خشم مي آورد و وزير خويش را به باد دشنام مي گيرد .

 

بدوگفت کاي سگ تو را اين که گفت
که پالايش طبع بتوان نهفت

نه من اورمزدم وگر بهمنم
ز خاک است و از باد و آتش تنم

شاهنامه فردوسي، ج6، ص230، ابيات ،3590-3589
اما هرچه بيشتر پرخاش مي کند پاسخ مي شنود :

جهاندار چندي زبان رنجه کرد
نداد هيچ پاسخ جز از باد سرد

بپژمرد بر جاي بوذر جمهر
زشاه و زکردار گردان سپهر

همان ،ابيات 3592-3591
 

خوان دوم:زنداني شدن بوذر جمهردر کاخ
 

شاه خشمگين از شکارگاه به کاخ مي آيد و فرمان مي دهد تا وزير را در کاخ زنداني کنند :

 

بفرمود تا روي سندان کنند
به داننده بر کاخ زندان کنند

بدان کاخ بنشست بوذر جمهر
بديد آن پر آژنگ چهر سپهر

همان، ابيات 3598-3879
بوذر جمهر به اين اسارت تن در مي دهد ،نه زبان اعتراض مي گشايد و نه گلايه سر مي دهد و وقتي از زنداني شدنش سؤال مي کنند پاسخ مي دهد :

که جاي من از جاي شاه جهان
فراوان به است آشکار و نهان

همان ،ب3620
 

خوان سوم :زنداني شدن در چاه تاريک
 

چون کسري توسط فرستنده از زبان بوذر جمهر مي شنود که حال من از پادشاه خوشتر است به خشم مي آيد و فرمان مي دهد تا او را در چاه تاريک به بند کشند :

 

فراوان ز پاسخ بر آشفت شاه
ورا بند فرمود و تاريک چاه

همان ،ب3622
در اين مرحله وقتي از جاي او سوال مي کنند چنان پاسخ مي دهد که خشم پادشاه را دو چندان مي کند :

چنان داد پاسخ بدان نيکخواه
که روز من آسانتر از روز شاه

همان ،ب3625
 

خوان چهارم :زنداني شدن در تنور
 

شاه وقتي پاسخ گستاخانه ي بوذر جمهر را مي شنود که حال من از تو خوشتر است، اين بار در نهايت خشم دستور مي دهد تا وزير را در تنوري که شکنجه گاه است زنداني کنند :

 

ز پاسخ برآشفت و شد چون پلنگ
ز آهن تنوري بفرمود تنگ

ز پيکان و از ميخ گرد اندرش
هم از بند آهن نهفته سرش

بدو اندرون جاي دانا گزيد
دل از مهر دانا به يک سو کشيد

نبد روشن آرام و شب جاي خواب
تنش پر ز سختي دلش پرشتاب

همان ،ابيات 3630-3627
باز اين بار بوذر جمهر اين چنين به کسري پيغام مي فرستد :

چنين داد پاسخ به مرد جوان
که روزم به از روز نوشين روان

همان ،3633
 

خوان پنجم :خطر مرگ و ديدن دژخيم بر بالاي سرخويش
 

اين بار پادشاه از پاسخ بوذرجمهر بسيار خشمگين مي شود و دژخيم را بر سر بوذر جمهرمي فرستد و پيام مي دهد اگر نتواني روشن کني که چرا حال تو در اين تنور تنگ از حال من که شاه شاهانم خوشتراست .سرو کارت با دژخيم خواهد بود .

 

ز ايوان يکي راستگويي گزيد
که گفتار دانا بداند شنيد

ابا او يکي مرد شمشير زن
که دژخيم بود اندر آن انجمن

که رو تو بدين بد نهان را بگوي
گر پاسخت را بود رنگ و بوي

و گرنه که دژخيم با تيغ تيز
نمايد تو را گردش رستخيز

که گفتي که زندان به از تخت شاه
تنوري پر از ميخ با بند وچاه

همان ،ابيات 3636-3635
بوذرجمهر با ديدن دژخيم بر بالاي سر خويش نه خود را مي بازد و نه زبان به پوزش مي گشايد و چنين پاسخ مي دهد:

بدان پاکدل گفت بوذر جمهر
که ننمود هرگز به ما تخت مهر

چه با گنج و تختي چه با رنج و سخت
ببنديم هر دو به ناکام رخت

نه اين پاي دارد به گيتي نه آن
سرآيد همي نيک و بد بي گمان

ز سختي گذر کردن آسان بود
دل تاجداران هراسان بود

همان ،ابيات 3644-3641
 

خوان ششم :کور شدن بوذر جمهر
 

پاسخهاي ژرف بوذر جمهر پشيماني شاه را به دنبال مي آورد و باعث مي شود تا او را از تنور به ايوان بياورند. با گذشت روزگار در تاريکي اسارتگاه ،اندک اندک چشمهاي وي به کوري مي گرايد و سفر دور و دراز روان وي در اين ظلمات آغاز مي گيرد:

شنيده بگفتند با شهريار
دلش گشت زان پاسخ او فگار

 

به ايوانش بردند زان تنگ جاي
به دستوري پاکدل رهنماي

بر اين نيز بگذشت چندي سپهر
پرآژنگ شد روي بوذر جمهر

دلش تنگتر گشت و باريک شد
دو چشمش از انديشه تاريک شد

چو با گنج رنجش برابر نبود
بفرسود از آن دود و در غم بسود

 

خوان هفتم :موفقيت بوذرجمهر در برابر درج دربسته
 

روزي فرستاده اي از سوي قيصر روم با نامه و هدايا و درجي دربسته به دربار ايران مي آيد و از سوي قيصر به کسري پيغام مي گذارد که اگر دانايان ايران توانستند راز درون درج را ناگشوده دريابند ما روميان همچنان باژگزار ايرانيان خواهيم ماند و گرنه شاه بايد از ما انتظار باژ نداشته باشد .کسري معماي صندوقچه را به دانايان عرضه مي کند .همه ي آنان درآن فرو مي مانند .سرانجام شاه به ياد وزير خويش مي افتد و از او مي خواهد کشف راز کند .اين بار است که بزرگترين تنگنا وآزمون بوذر جمهر آغاز مي گردد .واي اگر گمان او درست از آب در نيايد .
بوذر جمهر به ياري استواري از سراي بيرون مي آيد و از او مي خواهد تا حال هر که در راه مي بيند جويا شود .همراه ،نخست در راه به زني باز مي خورد و نشاني هاي او را با بوذرجمهر در ميان مي گذارد .بوذرجمهر او را مي خواهد بپژوهد که او را شوي هست يا نه ؟مرد از زن مي پرسد .پاسخ زن گوياي شويمندي وآبستني اوست .بر همين منوال دو زن ديگر باز مي خورد .از احوال آنان نيز جويا مي شود و درمي يابد که يکي شويمند و ديگري دوشيزه اي شوي ناديده است .بوذر جمهر در کار اين زنان انديشه مي کند و راز درون درج بر وي آشکار مي شود .سرانجام در انجمن شاه در حضور فرستاده ي رومي از راز سه مرواريد سفته و نيم سفته و نابسوده درون درج پرده برمي دارد و در پي آن ،فرستاده رومي کليد را مي آورد و در درج را مي گشايد ؛در نهايت همي مي ببينند که بوذرجمهر توانسته با چشمهاي کور خويش درون صندوقچه آهنين دربسته را ببيند .بدين سان کوري چشمهاي وي به روشنايي دل وي مي انجامد و در آن ظلمات به اين چشمه ي حيوان مي رسد .
از رنگ گل تا رنج خار ،صص1037-1036

 


منبع:نشريه پايگاه نور شماره 9