عقب ماندگي علوم انساني در ايران


 





 
اين حقيقت كه ما به عنوان يك كشور در حال توسعه، از كشورهاي توسعه‏ يافته از نظر علمي عقب‏مانده ‏تر هستيم، گمان نمي‏رود سخن گزافي باشد. اتفاقا نفس اين ‏كه ما اين‏ همه روي پيشرفت‏ها و دستاوردهاي محيرالعقول علمي، صنعتي، پزشكي‏مان و... تأكيد مي‏كنيم و شبانه‏ روز در رسانه‏هاي جمعي‏مان براي خودمان و پيشرفت‏ها يمان تاج گل ارسال مي‏داريم و مخالفت غربي‏ها با سياست‏هايمان را ناشي از حسادت آنان، از پيشرفت‏هاي علمي‏مان مي‏پنداريم، حكايت از وضعيت نه‏ چندان مطلوب‏مان مي‏كند.
به رغم تبليغات شبانه‏ روزي ‏مان پيرامون پيشرفت‏هاي علمي و تكنولوژيك‏ مان، به رغم تبليغات و مانورهاي لاينقطع‏مان پيرامون پژوهش‏هاي افتخارآميز و دستاوردهاي شگرف‏مان، واقعيت آن است كه ما از نظر علمي خيلي هم پيشرفته نبوده و در برخي حوزه‏ها بالأخص در حوزه‏هاي علوم انساني، ايران را بايد كشوري عقب‏ مانده توصيف كرد.
فاصله علمي ما با كشورهاي پيشرفته در ابعاد مختلف قابل مشاهده است. از كيفيت توليدات و صنايع سنگين‏ مان همچون ذوب آهن، صنايع فلزي و اتومبيل گرفته تا يك قرص كوچك آسپرين و مقايسه آنها با مشابه غربي، كره‏اي، هندي و ترك آنها به وضوح توان علمي و قدرت فني ما را به نمايش مي‏گذارد. در حالي كه نسل اتومبيل‏هاي چهار سيلندر كه امروزه در كشورهاي پيشرفته توليد مي‏شود، مصرف بسيار پاييني دارند و برخي از آنها كمتر از پنج ليتر بنزين در 100 كيلومتر مصرف مي‏كنند، پيكان (كه هنوز به صورت وانت توليد مي‏شود) به همراه اتومبيل‏هاي چهار سيلندر ديگر مصرف بنزين‏ شان به 15 ليتر در 100 كيلومتر مي‏رسد. بماند ميزان گازهاي آلاينده‏اي كه از اگزوز آنها خارج مي‏شود و حتي يك دستگاه از آنها را نمي‏توان به يك كشور اروپايي يا ژاپني صادر كرد و فقط مي ‏توان آنها را در خيابان‏هاي شهرهاي آلوده ايران به حركت درآورد. بر همين قياس مي‏توان انواع صنايع، محصولات و توليدات ديگر ايران را با كشورهاي مشابه (بماند كشورهاي پيشرفته غربي) مقايسه كرد. عقب ‏ماندگي علمي در ايران و فاصله ميان جايگاه علمي ما با كشورهاي پيشرفته را در حوزه‏هاي مختلف علوم دقيق و كاربردي مي‏توان به اشكال مختلف ملاحظه كرد، اما در خصوص علوم انساني وضعيت‏ مان چگونه است؟ آيا در اين حوزه‏ها هم ما همچون علوم محض و كاربردي از جوامع پيشرفته عقب‏تريم؟ آيا شكاف عميقي كه في‏المثل در فيزيك، شيمي، بيولوژي يا بيوشيمي ميان ايران و جوامع توسعه ‏يافته وجود دارد، در علوم سياسي، تاريخ، جامعه ‏شناسي و علوم اجتماعي هم وجود دارد. در پاسخ بايد گفت متأسفانه چنين است و ما در علوم انساني هم از جوامع توسعه ‏يافته به مراتب عقب ‏تريم.
واقعيت آن است كه علوم يك كل به هم پيوسته هستند. اين ‏طور نيست كه جامعه‏اي در فيزيك و شيمي عقب‏مانده باشد، اما در تاريخ و باستان ‏شناسي پيشرفته و به ‏روز. جوامعي كه جوايز نوبل در فيزيك، شيمي و پزشكي را از آن خود مي‏كنند، در رشته تاريخ، علوم اجتماعي و علوم تربيتي هم تحقيقات و آثار ارزنده‏اي توليد كرده‏اند. برعكس در جامعه ما كه نه فيزيك‏ دان برجسته‏اي دارد و نه يك بيولوژيست در سطح بين‏المللي، در تاريخ، روابط بين‏الملل و علوم سياسي هم در قعر جدول هستيم. درخصوص باور دوم اين‏ كه در ايران همواره علما و محققاني در حوزه علوم انساني وجود داشته‏اند، بايد توضيح داد كه اصل مطلب درست است. از زماني كه عصر طلايي تمدن اسلامي از قرن يازدهم ميلادي به بعد، كم و بيش به انتها مي‏رسد و ايران به همراه ساير جوامع تمدن اسلامي وارد ركود تاريخي يك هزار ساله‏اي مي‏شود كه تا اوايل قرن بيستم تداوم مي‏يابد، همواره علما و صاحب ‏نظراني وجود داشته ‏اند، اما حوزه تخصصي آنان، عمدتا در قلمرو فقه و اصول شيعه بوده است. در حوزه‏هاي ديگر علوم انساني از جمله تاريخ، جغرافيا يا مطالعات مردم‏شناسي، نه علما و محققان برجسته‏اي وجود داشته‏اند و نه مطالعات و آثار برجسته‏اي توليد شده است.
برخلاف علوم كاربردي كه شكاف ميان ايران و جوامع پيشرفته را به اشكال مختلف مي‏توان مشاهده كرد، در علوم انساني اين‏ گونه نيست. در حوزه‏اي همچون تاريخ، علوم سياسي يا جامعه‏شناسي، عقب ‏ماندگي را چگونه مي‏توان نشان داد؟ نخست مطالعات و تحقيقاتي است كه در حوزه علوم انساني در ايران صورت مي‏گيرد يا درست‏ تر گفته باشيم، فقر علمي هولناك تحقيقات و مطالعات ما در حوزه‏هاي مختلف علوم انساني است. در دنيا ژورنال‏ها و فصل‏نامه‏هاي معتبر بين‏المللي چاپ مي‏شوند كه آثار و تحقيقات برجسته پژوهش ‏گران و صاحب ‏نظران علوم انساني در آنها انتشار مي‏يابد. در تاريخ، علوم سياسي يا علوم اجتماعي، چندين فصل ‏نامه معتبر بين‏المللي وجود دارند كه سه يا چهار يا بعضا دو يا يك بار در سال منتشر مي‏شوند و آثار برجسته استادان و محققان اين حوزه‏ها در آنها چاپ مي‏شود. علوم سياسي بيش از صد سال است كه در ايران تأسيس شده و هفتاد وپنج سال است كه به عنوان يك رشته دانشگاهي تدريس مي‏شود. طي اين مدت هزاران فارغ‏التحصيل مقاطع ليسانس، فوق‏ليسانس و دكترا در اين رشته فارغ‏التحصيل شده و صدها استاد علوم سياسي آمده و رفته‏اند. مي‏توان آمار گرفت كه ظرف پنجاه سال گذشته يا حتي هفتاد سال گذشته چه تعدادي مقاله و اثر از استادان، صاحب‏نظران و محققان ايراني، در نشريات معتبر بين‏المللي علوم سياسي به چاپ رسيده است. به نظر نمي‏رسد تعداد اين ‏گونه آثار به تعداد انگشتان يك دست هم برسد.
يكي از اساسي ‏ترين مشكلات ما در علوم انساني است. در بسياري از موارد دانشجويان دروس مختلف علوم انساني را امتحان مي‏دهند و حتي فارغ‏التحصيل هم مي‏شوند، بدون آن ‏كه موفق شده باشند درك عميق و ريشه‏ داري در آن حوزه پيدا كنند.
وقتي دانشجويان و فارغ‏التحصيلان ما مباحث پايه‏اي را فرا نمي‏گيرند، بالطبع در مراحل بعدي هم نمي‏توانند چيزي توليد كنند. البته آنان نمرات بالايي هم بعضا طي دوران تحصيل چه در ليسانس، فوق‏ ليسانس يا دكترا كسب مي‏كنند، اما كسب نمرات بالا در دروس انساني به هيچ روي به معناي آن نيست كه دانشجويان ما مباحث را واقعا فراگرفته‏اند. بلكه بيشتر به معناي آن است كه آنان از قوه حافظه خوبي برخوردارند و مطالب را صرفا حفظ مي‏كنند. دانشجويان ما نه‏ تنها از منابع علوم انساني، بهره‏اي عايدشان نمي‏شود، بلكه از كلاس‏هاي بسياري از استادان هم ايضا به جايي نمي‏رسند. شايد بي‏دليل نيست كه بسياري از فارغ‏التحصيلان رشته‏هاي علوم كاربردي ما، بالأخص در دانشگاه‏هاي صنعتي شريف، فني تهران و پلي‏تكنيك در دانشگاه‏هاي معتبر اروپا و آمريكا خوش درخشيده‏اند و توانسته‏ اند نام و آوازه‏اي كسب كنند، اما فارغ ‏التحصيل دانشگاه‏هاي برتر ما همچون تهران، شهيد بهشتي رحمه‏الله، علامه طباطبايي رحمه‏الله و امام صادق عليه‏السلام، غايت پروازشان آن بوده كه رفته‏اند غرب و يك دكترايي گرفته و به ايران بازگشته‏اند.
نكته ديگري كه درخصوص عقب‏ ماندگي علوم انساني در ايران مي‏توان گفت، فقدان استادان مرجع و صاحب‏نظر است. شماري از استادان غربي در يك حوزه صاحب‏نظر و متخصص مي‏شوند. اين تخصص مي‏تواند در يك حوزه نظري صورت گيرد يا درخصوص يك انديشمند، مقطعي از تاريخ، مشرب يا حوزه‏هايي مشابه اين‏ها باشد. يكي از متداول‏ترين حوزه‏هاي تخصصي پيرامون انديشمندان است. در شماري از دانشگاه‏هاي غربي استاداني هستند كه مي‏توانيم آنان را افلاطون شناس، ماركس شناس يا هابرماس شناس توصيف كرد. به اين معنا كه آنان پيرامون آن انديشمند و نظرياتش آن‏ چنان غوطه‏ ور و عميق مي‏شوند كه نه ‏تنها با كنه زواياي افكار آنان آشنا مي‏شوند، بلكه يك مرحله هم جلوتر رفته و مي‏توانند به نقد ديدگاه‏هاي وي بپردازند. در حالي كه در ايران غايت پيشرفت استادان ما، ترجمه آثار انديشمندان و متفكران غربي يا مكاتب و نظريات است، آن هم ترجمه‏هايي كه وصف آنان را قبلاً كرديم و در بسياري از موارد متوني هستند كه دانشجويان كمتر مي‏توانند به مغز و جوهره انديشه‏ها و مطالب پي برده و در عوض مطالبي را شكسته ‏بسته از حفظ مي‏كنند تا بتوانند آن درس را پاس كنند. به عنوان مثال مي‏توان پرسيد پيرامون مسائل و تحولاتي همچون اسباب و علل جامعه‏ شناختي، ظهور پديده طالبان و اسلام ‏گرايي راديكال، اشغال عراق و افغانستان، ريشه‏ يابي علل بحران اخير مالي در غرب، تحولات عراق و... استادان و محققان ما كدام اثر برجسته و ارزنده‏اي را توليد كرده‏اند؟ محققان و استادان ما حتي پيرامون تحولات اخير جامعه خودمان، انديشه و نظري توليد نكرده‏اند.
پيش ‏تر اشاره داشتيم كه يكي از دلايل زيربنايي عقب ‏ماندگي ما در علوم انساني آن است كه از خود فكر و انديشه‏اي نداشته و عملاً مترجم غربي‏ها هستيم. اين كه چرا ما حتي پيرامون تحولات جامعه خودمان هم نمي‏توانيم اثري توليد كنيم، دقيقا به واسطه همان پديده فقدان توليد علمي، در حوزه‏هاي علوم انساني است. در حالي كه استادان علوم انساني ما از جمله در حوزه‏هاي علوم سياسي و جامعه‏شناسي از خود توليد فكري ندارند، در عوض براي نظرات و آراي غربي‏ها در اين وادي‏ها روح ندارند. در حالي كه ما خود توليد جدي پيرامون انقلاب اسلامي، دوم خرداد و ساير تحولات مهم جامعه خودمان نداريم، در عوض اگر به طور مثال يك استاد غربي نظري، فكري و عقيده‏اي پيرامون تحولات جامعه ما چه در گذشته يا حال توليد كند، استادان ما آن را با احترام و همچون نظري مقدس دست به دست مي‏كنند. خيلي به طول نمي‏انجامد كه آن اثر دستمايه رساله‏هاي فوق‏ليسانس و دكتراي ما مي‏شود. جالب است كه وقتي تزهاي كارشناسي ارشد و دكترا در چارچوب نظريه يك متفكر غربي، به گروه‏هاي مختلف علوم انساني ارائه مي‏شوند، با كمتر اشكالي از سوي استادان مواجه مي‏شوند و به تصويب مي‏رسند. مثلاً كافي است دانشجويي براي موضوع رساله‏اش عنوان كند كه مثلاً مي‏خواهد انقلاب اسلامي، دوم خرداد و موانع سرقت دموكراسي در ايران را در چارچوب نظريه يا مشرب فكري فلان نظريه ‏پرداز يا متفكر غربي مورد بررسي قرار دهد. ديگر نه كسي مي ‏پرسد آن دانشجو دقيقا چه مي ‏خواهد انجام دهد و در رساله‏اش به دنبال چيست و نه هيچ پرسش و اشكال ديگري از سوي استادان مطرح مي‏شود.
وجه ديگري كه عقب ‏ماندگي ما در علوم انساني رخ مي‏نمايد و اتفاقا ارتباط تنگاتنگي با موضوع بالا پيدا مي‏كند، عبارت است از ارزش و اعتبار بيش از حد و اندازه‏اي كه مبحث انديشه و انديشه‏ شناسي در بسياري از شعب علوم انساني در ايران پيدا كرده است. در بسياري از شاخه‏هاي علوم انساني همچون روابط بين‏الملل، علوم سياسي، جامعه‏ شناسي، علوم اجتماعي، روانشناسي، علوم تربيتي و شماري ديگر، مهم‏ترين موضوعات خلاصه شده در مباحث فكري يا نظري استادان صاحب نام و آوازه در اين شاخه‏ها، كساني هستند كه مي‏روند به دنبال انديشه و به تبع آنان، دانشجويان خوش ‏فكرتر و با استعدادتر ما هم مي‏روند به دنبال انديشه و انديشه‏ شناسي. به رغم ظاهر پرزرق و برق و فريبنده آن و به رغم آن‏كه رفتن به دنبال انديشه و نظر يك هاله‏اي از روشن‏ فكري، دگرانديشي و پختگي فكري براي استاد يا محقق به وجود مي‏آورد، اما در عالم واقعيت اتفاقا يكي از دلايل عقب ‏ماندگي ما در علوم انساني، در همين پديده است. نخست آن‏كه رفتن ما در پي انديشه و مباحث نظري، يك امر طبيعي و اصيل نيست. اين ‏طور نيست كه استادان و محققان علوم انساني ما در رفتن به دنبال انديشه درپي فهم و كشف حقيقت باشند، بلكه انگيزه آنان در رفتن به دنبال انديشه و مباحث نظري نيز به واسطه تشخص علمي است كه برايشان به بار مي‏آيد. به همين خاطر است كه محور عمده توجه ما در حوزه‏هاي نظري و فكري، متفكران غربي هستند.
تفاوت بنيادي ديگري كه در حوزه نظر و انديشه ميان ما و غربي‏ها وجود دارد، عبارت است از به كارگيري انديشه در فهم پديده‏ها و رويدادهاي اجتماعي، تاريخي، سياسي و حتي فردي. در غرب اگر انديشه اعتبار و اهميتي دارد، به واسطه كمكي است كه محقق براي تبيين و كشف حقيقت يا فهم اسباب و علل به وجود آمده تحولات و رويدادهاي اجتماعي مي‏كند، اما در ايران، خود انديشه في‏نفسه بدل به ارزش شده. به عنوان مثال محققان، استادان و دانشجويان دكتراي ما ممكن است مطالب زيادي در باب مدرنيته، جهاني شدن، دموكراسي، توسعه و امثالهم سر هم كنند بدون آن ‏كه بتوانند ميان اين مفاهيم و جامعه خودمان ارتباطي واقع ‏بينانه و نه صرفا مكانيكي و ظاهري برقرار كنند. به سخن ديگر اگر از استادي كه مطالب زيادي هم پيرامون دموكراسي، ليبراليسم، جامعه مدني يا توسعه هم به فارسي نوشته يا ترجمه كرده باشد، بخواهيم درخصوص موانع تحقق دموكراسي يا توسعه در ايران چند سطري بنويسد، او با مشكل مواجه مي‏شود. اكنون شايد بهتر بتوان درك كرد كه چرا ما در حوزه آثار و منابعي كه پيرامون تحولات و مسائل فرهنگي، اجتماعي، سياسي و تاريخي جامعه خودمان هم با فقر دهشتناكي روبه ‏رو هستيم و چرا جدي ‏ترين آثار و منابع ما در خصوص انقلاب اسلامي ايران، اقتصاد ايران، تحولات سياسي و اجتماعي ايران و از اين قبيل، توسط غربي‏ها به رشته تحرير درآمده و ما خود توليداتي نداشته‏ايم. اكنون شايد بهتر بتوان فهميد كه چرا هيچ ‏يك از گروه‏هاي علوم سياسي دانشگاه‏هاي ما در هشت سالي كه اصلاحات بود، يك گردهمايي چند ساعته هم نداشتند؛ ايضا درخصوص انتخابات سال 84 و همچنين پيرامون ديگر تحولات مهم يك‏ صد سال و چند هزار سال تاريخ كشورمان. از همه جالب ‏تر اين‏ كه برخي از استادان علوم سياسي، حتي لقب «نظريه ‏پرداز دوم خرداد» هم گرفتند و كسي هم نپرسيد كه آن نظريه‏ اي كه ايشان وضع كرده بودند و در نتيجه آن دوم خرداد اتفاق افتاد، كدام بود؟ در حالي كه پيرامون خود دوم خرداد و تجزيه و تحليل عيني جنبش اصلاحات، ما كار ارزنده‏اي نداشتيم.
به يكي از جدي ‏ترين و اساسي ‏ترين ضعف‏هاي علوم انساني در ايران مي‏رسيم: سلطه بي‏ چون و چراي پارادايم پوزيتيويسم يا «اثبات‏گرايي» پريشان، رويكرد استادان و محققان ايراني بر علوم انساني. رويكرد پوزيتيويسم كه اواسط قرن نوزدهم شكل گرفت، تا پايان آن قرن، بدل به نگاه مسلط بر علوم انساني شد. اين نگاه كه سرشت علوم انساني تفاوتي با علوم كاربردي نداشته و همان‏گونه كه ما در علوم كاربردي نظريه وضع كرده و آن را به كمك يك فرآيند يا روش علمي به اثبات مي‏رسانيم يا برعكس آن نظريه ابطال مي‏شود، در حوزه علوم انساني نيز به رسميت شناخته شد. در علوم انساني نيز ما نظريه وضع مي‏كنيم، در نتيجه مطالعات، تجربيات و به كارگيري آزمون‏ها، آن نظريه به اثبات مي‏رسد يا برعكس ابطال مي‏شود. همان‏ طور كه در علوم كاربردي سخن از راه و روش علمي است كه نتايج تحقيقات و بررسي ما علمي شده و اعتبار مي‏يابند، در علوم انساني هم مطالعات و تحقيقات ما بايد در يك چارچوب و اسلوب علمي انجام گيرد. اين نگاه كم و بيش تا اواسط قرن بيستم، نگاه مسلط در حوزه علوم انساني بود، اما بنا به دلايلي كه از حوصله اين نوشتار خارج است، نگرش پوزيتيويستي به علوم انساني از نيمه دوم قرن بيستم، با مشكلات معرفتي عديده‏اي روبه ‏رو شد. اين درست است كه امروزه كه ما در دهه نخست قرن بيست ‏ويكم قرار داريم، هنوز هم برخي از استادان و محققان علوم انساني كم و بيش در چارچوب منطق و نگاه پوزيتيويستي كار مي‏كنند، اما براي بسياري ديگر، پوزيتيويسم مدت‏ها است كه رنگ باخته، اما در ايران هنوز ملاك و معيارهاي پوزيتيويستي از حاكميت بلامنازع برخوردار است. هنوز استادان و محققان علوم انساني بالأخص در علوم سياسي و روابط بين‏الملل، آن ‏چنان قرص و محكم از اثبات و ابطال، از وضع نظريه و فرضيه سخن مي‏گويند كه گويي پيرامون هندسه اقليدس به بحث نشسته‏اند، نه پيرامون مقولات پيچيده انساني. آن ‏چنان ساده و بي ‏خيال از مناسبات پيچيده انساني و تحولات پيچيده‏ تر اجتماعي، سياسي، فكري و فرهنگي سخن مي‏گويند و به بحث مي ‏نشينند كه گويي پيرامون نسبت اضلاع و زواياي يك مثلث متساوي‏الاضلاع صحبت مي‏كنند. نه ‏تنها خود به شدت گرفتار تاروپودها و قيد و بندهاي پوسيده قرن نوزدهمي پوزيتيويستي اگوست كنت و شاگردانش هستند، بلكه دانشجويان را نيز با سر در آن سياه‏چال مي‏افكنند. پيش ‏تر گفتيم كه تشريح و ورود به اين بحث كه چرا پوزيتيويسم به عنوان يك رويكرد علمي در حوزه علوم انساني رنگ باخت و امروزه ديگر از آن تلألو و جزميت اوايل قرن بيستم برخوردار نيست، در وراي كار ما قرار مي‏ گيرد، اما به اين مختصر بسنده كنيم كه در ايران اين روش به يكي از جدي ‏ترين موانع سرعت در علوم انساني مبدل شده است.

نقد مقاله :
 

آقاي زيباكلام در اين مقاله، پيرامون وضعيت علوم كاربردي و انساني مطالبي بيان كرده كه نيازمند دقت بيشتري است، لذا به چند نكته اشاره مي‏شود:
1. ايشان مي‏گويد ايران در علوم كاربردي عقب‏مانده است و يكي از دلايل اين عقب ‏ماندگي تبليغات پيرامون پيشرفت‏هاي علمي، صنعتي و پزشكي و... است. واقعيت انكارناپذير اين است كه كشور ما از لحاظ علمي و فن‏آوري با كشورهاي پيشرفته فاصله دارد. درحقيقت حكومت‏هاي مستبد، فاسد و وابسته، عامل اصلي اين عقب‏ ماندگي مي‏باشند، اما به اين مطلب بايد اشاره كرد كه پيشرفت علوم در ايران بعد از انقلاب، به هيچ وجه قابل انكار نيست. آقاي زيباكلام بر چه مبنايي معتقد است كه بيان دستاوردهاي فني و علمي، نشان از عقب‏ماندگي دارد. اگر ايران به عنوان مثال داروي جديدي را كشف نمود و به جامعه بين‏الملل عرضه داشت، اين نشان از عقب‏مانده ‏تر شدن است يا قرار گرفتن در مسير توسعه و پيشرفت. پرتاب ماهواره اميد و استقبال جامعه جهاني از اين مسئله، خود دليلي بر توسعه علمي و فني ايران است. سؤال اساسي اين‏كه چرا ايشان به دنبال القاء اين روحيه است كه ايران عقب‏ مانده است. آيا بهتر نيست كه ايشان با برجسته كردن فعاليت‏هاي علمي جوانان اين مرزوبوم، مايه اميدواري آنان باشند. اگر كسي فقط به دنبال اين باشد كه نقاط ضعف را برجسته نمايد، چه خدمتي به ايران و ايراني خواهد داشت.
2. آقاي زيباكلام ابتدا مدعي است كه علوم كاربردي در ايران عقب‏ مانده است و از اين نتيجه مي‏گيرد كه پس علوم انساني نيز عقب‏ مانده مي‏باشد. اولاً متذكر شديم كه فاصله عقب‏ ماندگي ايران در علوم كاربردي با جوامع غربي، به شدت در حال كم شدن است؛ ثانيا از كجا مي‏توان پي به اين ملازمه برد كه عقب‏ماندگي در علوم كاربردي، مساوي است با عقب‏ ماندگي در علوم انساني. اصولاً علوم كاربردي و علوم انساني از دو مقوله هستند و نمي‏توان بين اين دو، چنين ملازمه‏اي را متصور شد.
3. ايشان يكي از نشانه‏هاي عقب‏ماندگي ايران در علوم انساني را، عرضه نشدن مقالات و نظريات انديشمندان ايران در ژورنال‏ها و فصل‏ نامه‏هاي بين‏المللي مي‏داند. در پاسخ بايد گفت كه غرب با علم، خود خواهانه و خود محورانه برخورد مي‏كند. در واقع غرب تا آنجايي كه بتواند اجازه ظهور و بروز انديشه‏هاي جوامعي مثل ايران را نخواهد داد. بسياري از امكانات علمي تحت سيطره غربي‏هاست و سلطه آنان هرگونه بهره‏برداري ديگران را منتفي ساخته است. بنابراين فقدان نظريه‏هاي انديشمندان ايراني در نشريات غربي، نمي‏تواند دليل محكمي بر عقب‏ماندگي علوم انساني در ايران باشد؛ چه بسا غربي‏ها عمدا مانع بروز اين انديشه‏ها شوند كه همين‏ گونه نيز مي‏باشد.
4. آقاي زيباكلام معتقد است يكي از علل عقب ‏ماندگي علوم انساني در ايران، سطحي ‏نگري فارغ ‏التحصيلان اين‏ گونه علوم است و در ادامه اين ‏گونه استدلال مي‏كند كه فارغ‏ التحصيلان علوم كاربردي در خارج از كشور بسيار موفق هستند، اما فارغ التحصيلان علوم انساني در خارج از كشور ناموفق. اين بيان ايشان، مطالب قبل را نقض مي‏كند. اگر موفقيت فارغ التحصيلان علوم كاربردي در خارج از كشور، دليل بر موفقيت است، پس چگونه ايشان مدعي بود كه ايران در علوم كاربردي عقب‏مانده است. بنابراين اگر موفق نبودن انديشمندان علوم انساني در خارج، دليل بر عقب‏ماندگي است؛ پس علوم كاربردي در ايران عقب ‏مانده نيست و اگر علوم كاربردي در ايران عقب ‏مانده است، پس ربطي به موفقيت و عدم موفقيت در خارج از كشور ندارد. منبع:بازتاب انديشه 107