چکیده:
آقای زیباکلام در این مقاله، علل عقب ماندگی علوم انسانی در ایران را عواملی ذکر میکند که عبارتند از: فقدان درک عمیق و ریشهای فارغ التحصیلان علوم انسانی، فقدان استادان مرجع و صاحب نظر، کپی برداری نظریهپردازان ایرانی از غرب، به کارگیری اندیشه در فهم پدیدههای اجتماعی و سلطه بی چون و چرای پارادایم پوزیتیویسم یا «اثباتگرایی» در عرصه علوم انسانی.
این حقیقت که ما به عنوان یک کشور در حال توسعه، از کشورهای توسعه یافته از نظر علمی عقب مانده تر هستیم، گمان نمی رود سخن گزافی باشد.
اتفاقا نفس این که ما این همه روی پیشرفت ها و دستاوردهای محیرالعقول علمی، صنعتی، پزشکیمان و... تأکید می کنیم و شبانه روز در رسانه های جمعی مان برای خودمان و پیشرفت هایمان تاج گل ارسال میداریم و مخالفت غربیها با سیاستهایمان را ناشی از حسادت آنان، از پیشرفتهای علمیمان میپنداریم، حکایت از وضعیت نه چندان مطلوب مان می کند.
به رغم تبلیغات شبانه روزی مان پیرامون پیشرفت های علمی و تکنولوژیک مان، به رغم تبلیغات و مانورهای لاینقطع مان پیرامون پژوهش های افتخارآمیز و دستاوردهای شگرف مان،
واقعیت آن است که ما از نظر علمی خیلی هم پیشرفته نبوده و در برخی حوزهها بالأخص در حوزه های علوم انسانی، ایران را باید کشوری عقب مانده توصیف کرد.
فاصله علمی ما با کشورهای پیشرفته در ابعاد مختلف قابل مشاهده است.
از کیفیت تولیدات و صنایع سنگین مان همچون ذوب آهن، صنایع فلزی و اتومبیل گرفته تا یک قرص کوچک آسپرین و مقایسه آنها با مشابه غربی، کرهای، هندی و ترک آنها به وضوح توان علمی و قدرت فنی ما را به نمایش می گذارد.
در حالی که نسل اتومبیل های چهار سیلندر که امروزه در کشورهای پیشرفته تولید میشود، مصرف بسیار پایینی دارند و برخی از آنها کمتر از پنج لیتر بنزین در 100 کیلومتر مصرف می کنند، پیکان (که هنوز به صورت وانت تولید میشود) به همراه اتومبیل های چهار سیلندر دیگر مصرف بنزین شان به 15 لیتر در 100 کیلومتر میرسد.
بماند میزان گازهای آلایندهای که از اگزوز آنها خارج میشود و حتی یک دستگاه از آنها را نمی توان به یک کشور اروپایی یا ژاپنی صادر کرد و فقط می توان آنها را در خیابان های شهرهای آلوده ایران به حرکت درآورد. بر همین قیاس می توان انواع صنایع، محصولات و تولیدات دیگر ایران را با کشورهای مشابه (بماند کشورهای پیشرفته غربی) مقایسه کرد.
عقب ماندگی علمی در ایران و فاصله میان جایگاه علمی ما با کشورهای پیشرفته را در حوزههای مختلف علوم دقیق و کاربردی میتوان به اشکال مختلف ملاحظه کرد، اما در خصوص علوم انسانی وضعیت مان چگونه است؟ آیا در این حوزهها هم ما همچون علوم محض و کاربردی از جوامع پیشرفته عقب تریم؟
آیا شکاف عمیقی که فیالمثل در فیزیک، شیمی، بیولوژی یا بیوشیمی میان ایران و جوامع توسعه یافته وجود دارد، در علوم سیاسی، تاریخ، جامعه شناسی و علوم اجتماعی هم وجود دارد. در پاسخ باید گفت متأسفانه چنین است و ما در علوم انسانی هم از جوامع توسعه یافته به مراتب عقب تریم.
واقعیت آن است که علوم یک کل به هم پیوسته هستند. این طور نیست که جامعهای در فیزیک و شیمی عقبمانده باشد، اما در تاریخ و باستان شناسی پیشرفته و به روز. جوامعی که جوایز نوبل در فیزیک، شیمی و پزشکی را از آن خود میکنند، در رشته تاریخ، علوم اجتماعی و علوم تربیتی هم تحقیقات و آثار ارزندهای تولید کرده اند.
برعکس در جامعه ما که نه فیزیک دان برجستهای دارد و نه یک بیولوژیست در سطح بینالمللی، در تاریخ، روابط بین الملل و علوم سیاسی هم در قعر جدول هستیم.
درخصوص باور دوم این که در ایران همواره علما و محققانی در حوزه علوم انسانی وجود داشته اند، باید توضیح داد که اصل مطلب درست است. از زمانی که عصر طلایی تمدن اسلامی از قرن یازدهم میلادی به بعد، کم و بیش به انتها میرسد و ایران به همراه سایر جوامع تمدن اسلامی وارد رکود تاریخی یک هزار سالهای میشود که تا اوایل قرن بیستم تداوم می یابد، همواره علما و صاحب نظرانی وجود داشته اند، اما حوزه تخصصی آنان، عمدتا در قلمرو فقه و اصول شیعه بوده است. در حوزه های دیگر علوم انسانی از جمله تاریخ، جغرافیا یا مطالعات مردم شناسی، نه علما و محققان برجستهای وجود داشته اند و نه مطالعات و آثار برجسته ای تولید شده است.
برخلاف علوم کاربردی که شکاف میان ایران و جوامع پیشرفته را به اشکال مختلف می توان مشاهده کرد، در علوم انسانی این گونه نیست.
در حوزهای همچون تاریخ، علوم سیاسی یا جامعهشناسی، عقب ماندگی را چگونه میتوان نشان داد؟ نخست مطالعات و تحقیقاتی است که در حوزه علوم انسانی در ایران صورت می گیرد یا درست تر گفته باشیم، فقر علمی هولناک تحقیقات و مطالعات ما در حوزه های مختلف علوم انسانی است.
در دنیا ژورنالها و فصلنامه های معتبر بین المللی چاپ می شوند که آثار و تحقیقات برجسته پژوهشگران و صاحب نظران علوم انسانی در آنها انتشار می یابد.
در تاریخ، علوم سیاسی یا علوم اجتماعی، چندین فصل نامه معتبر بین المللی وجود دارند که سه یا چهار یا بعضا دو یا یک بار در سال منتشر می شوند و آثار برجسته استادان و محققان این حوزه ها در آنها چاپ میشود.
علوم سیاسی بیش از صد سال است که در ایران تأسیس شده و هفتاد وپنج سال است که به عنوان یک رشته دانشگاهی تدریس می شود. طی این مدت هزاران فارغ التحصیل مقاطع لیسانس، فوق لیسانس و دکترا در این رشته فارغ التحصیل شده و صدها استاد علوم سیاسی آمده و رفتهاند.
می توان آمار گرفت که ظرف پنجاه سال گذشته یا حتی هفتاد سال گذشته چه تعدادی مقاله و اثر از استادان، صاحب نظران و محققان ایرانی، در نشریات معتبر بین المللی علوم سیاسی به چاپ رسیده است. به نظر نمیرسد تعداد این گونه آثار به تعداد انگشتان یک دست هم برسد.
یکی از اساسی ترین مشکلات ما در علوم انسانی است. در بسیاری از موارد دانشجویان دروس مختلف علوم انسانی را امتحان می دهند و حتی فارغ التحصیل هم میشوند، بدون آن که موفق شده باشند درک عمیق و ریشه داری در آن حوزه پیدا کنند.
وقتی دانشجویان و فارغ التحصیلان ما مباحث پایهای را فرا نمی گیرند، بالطبع در مراحل بعدی هم نمی توانند چیزی تولید کنند. البته آنان نمرات بالایی هم بعضا طی دوران تحصیل چه در لیسانس، فوق لیسانس یا دکترا کسب میکنند، اما کسب نمرات بالا در دروس انسانی به هیچ روی به معنای آن نیست که دانشجویان ما مباحث را واقعا فراگرفته اند. بلکه بیشتر به معنای آن است که آنان از قوه حافظه خوبی برخوردارند و مطالب را صرفا حفظ میکنند. دانشجویان ما نه تنها از منابع علوم انسانی، بهرهای عایدشان نمیشود، بلکه از کلاسهای بسیاری از استادان هم ایضا به جایی نمی رسند. شاید بی دلیل نیست که بسیاری از فارغ التحصیلان رشته های علوم کاربردی ما، بالأخص در دانشگاههای صنعتی شریف، فنی تهران و پلی تکنیک در دانشگاههای معتبر اروپا و آمریکا خوش درخشیده اند و توانسته اند نام و آوازهای کسب کنند، اما فارغ التحصیل دانشگاههای برتر ما همچون تهران، شهید بهشتی رحمه الله، علامه طباطبایی رحمه الله
و امام صادق علیه السلام، غایت پروازشان آن بوده که رفته اند غرب و یک دکترایی گرفته و به ایران بازگشته اند.
نکته دیگری که درخصوص عقب ماندگی علوم انسانی در ایران می توان گفت، فقدان استادان مرجع و صاحب نظر است. شماری از استادان غربی در یک حوزه صاحب نظر و متخصص می شوند. این تخصص می تواند در یک حوزه نظری صورت گیرد یا درخصوص یک اندیشمند، مقطعی از تاریخ، مشرب یا حوزه هایی مشابه اینها باشد. یکی از متداول ترین حوزه های تخصصی پیرامون اندیشمندان است.
در شماری از دانشگاههای غربی استادانی هستند که می توانیم آنان را افلاطون شناس، مارکس شناس یا هابرماس شناس توصیف کرد. به این معنا که آنان پیرامون آن اندیشمند و نظریاتش آن چنان غوطه ور و عمیق می شوند که نه تنها با کنه زوایای افکار آنان آشنا می شوند، بلکه یک مرحله هم جلوتر رفته و می توانند به نقد دیدگاههای وی بپردازند. در حالی که در ایران غایت پیشرفت استادان ما، ترجمه آثار اندیشمندان و متفکران غربی یا مکاتب و نظریات است، آن هم ترجمه هایی که وصف آنان را قبلاً کردیم و در بسیاری از موارد متونی هستند که دانشجویان کمتر می توانند به مغز و جوهره اندیشه ها و مطالب پی برده و در عوض مطالبی را شکسته بسته از حفظ می کنند تا بتوانند آن درس را پاس کنند.
به عنوان مثال می توان پرسید پیرامون مسائل و تحولاتی همچون اسباب و علل جامعه شناختی، ظهور پدیده طالبان و اسلام گرایی رادیکال، اشغال عراق و افغانستان، ریشه یابی علل بحران اخیر مالی در غرب، تحولات عراق و... استادان و محققان ما کدام اثر برجسته و ارزندهای را تولید کرده اند؟ محققان و استادان ما حتی پیرامون تحولات اخیر جامعه خودمان، اندیشه و نظری تولید نکرده اند.
پیش تر اشاره داشتیم که یکی از دلایل زیربنایی عقب ماندگی ما در علوم انسانی آن است که از خود فکر و اندیشه ای نداشته و عملاً مترجم غربی ها هستیم. این که چرا ما حتی پیرامون تحولات جامعه خودمان هم نمی توانیم اثری تولید کنیم، دقیقا به واسطه همان پدیده فقدان تولید علمی، در حوزه های علوم انسانی است. در حالی که استادان علوم انسانی ما از جمله در حوزه های علوم سیاسی و جامعه شناسی از خود تولید فکری ندارند، در عوض برای نظرات و آرای غربیها در این وادیها روح ندارند. در حالی که ما خود تولید جدی پیرامون انقلاب اسلامی، دوم خرداد و سایر تحولات مهم جامعه خودمان نداریم، در عوض اگر به طور مثال یک استاد غربی نظری، فکری و عقیدهای پیرامون تحولات جامعه ما چه در گذشته یا حال تولید کند، استادان ما آن را با احترام و همچون نظری مقدس دست به دست میکنند.
خیلی به طول نمی انجامد که آن اثر دستمایه رساله های فوق لیسانس و دکترای ما می شود. جالب است که وقتی تزهای کارشناسی ارشد و دکترا در چارچوب نظریه یک متفکر غربی، به گروه های مختلف علوم انسانی ارائه می شوند، با کمتر اشکالی از سوی استادان مواجه می شوند و به تصویب می رسند. مثلاً کافی است دانشجویی برای موضوع رساله اش عنوان کند که مثلاً می خواهد انقلاب اسلامی، دوم خرداد و موانع سرقت دموکراسی در ایران را در چارچوب نظریه یا مشرب فکری فلان نظریه پرداز یا متفکر غربی مورد بررسی قرار دهد. دیگر نه کسی می پرسد آن دانشجو دقیقا چه می خواهد انجام دهد و در رساله اش به دنبال چیست و نه هیچ پرسش و اشکال دیگری از سوی استادان مطرح می شود.
وجه دیگری که عقب ماندگی ما در علوم انسانی رخ می نماید و اتفاقا ارتباط تنگاتنگی با موضوع بالا پیدا می کند، عبارت است از ارزش و اعتبار بیش از حد و اندازهای که مبحث اندیشه و اندیشه شناسی در بسیاری از شعب علوم انسانی در ایران پیدا کرده است. در بسیاری از شاخه های علوم انسانی همچون روابط بین الملل، علوم سیاسی، جامعه شناسی، علوم اجتماعی، روانشناسی، علوم تربیتی و شماری دیگر، مهم ترین موضوعات خلاصه شده در مباحث فکری یا نظری استادان صاحب نام و آوازه در این شاخه ها، کسانی هستند که می روند به دنبال اندیشه و به تبع آنان، دانشجویان خوش فکرتر و با استعدادتر ما هم می روند به دنبال اندیشه و اندیشه شناسی. به رغم ظاهر پرزرق و برق و فریبنده آن و به رغم آنکه رفتن به دنبال اندیشه و نظر یک هاله ای از روشن فکری، دگراندیشی و پختگی فکری برای استاد یا محقق به وجود می آورد، اما در عالم واقعیت اتفاقا یکی از دلایل عقب ماندگی ما در علوم انسانی، در همین پدیده است. نخست آنکه رفتن ما در پی اندیشه و مباحث نظری، یک امر طبیعی و اصیل نیست. این طور نیست که استادان و محققان علوم انسانی ما در رفتن به دنبال اندیشه درپی فهم و کشف حقیقت باشند، بلکه انگیزه آنان در رفتن به دنبال اندیشه و مباحث نظری نیز به واسطه تشخیص علمی است که برایشان به بار می آید. به همین خاطر است که محور عمده توجه ما در حوزه های نظری و فکری، متفکران غربی هستند.
تفاوت بنیادی دیگری که در حوزه نظر و اندیشه میان ما و غربی ها وجود دارد، عبارت است از به کارگیری اندیشه در فهم پدیده ها و رویدادهای اجتماعی، تاریخی، سیاسی و حتی فردی. در غرب اگر اندیشه اعتبار و اهمیتی دارد، به واسطه کمکی است که محقق برای تبیین و کشف حقیقت یا فهم اسباب و علل به وجود آمده تحولات و رویدادهای اجتماعی می کند، اما در ایران، خود اندیشه فی نفسه بدل به ارزش شده.
بعنوان مثال محققان، استادان و دانشجویان دکترای ما ممکن است مطالب زیادی در باب مدرنیته، جهانی شدن، دموکراسی، توسعه و امثالهم سر هم کنند بدون آن که بتوانند میان این مفاهیم و جامعه خودمان ارتباطی واقع بینانه و نه صرفا مکانیکی و ظاهری برقرار کنند. به سخن دیگر اگر از استادی که مطالب زیادی هم پیرامون دموکراسی، لیبرالیسم، جامعه مدنی یا توسعه هم به فارسی نوشته یا ترجمه کرده باشد، بخواهیم درخصوص موانع تحقق دموکراسی یا توسعه در ایران چند سطری بنویسد، او با مشکل مواجه می شود. اکنون شاید بهتر بتوان درک کرد که چرا ما در حوزه آثار و منابعی که پیرامون تحولات و مسائل فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و تاریخی جامعه خودمان هم با فقر دهشتناکی روبه رو هستیم و چرا جدی ترین آثار و منابع ما در خصوص انقلاب اسلامی ایران، اقتصاد ایران، تحولات سیاسی و اجتماعی ایران و از این قبیل، توسط غربیها به رشته تحریر درآمده و ما خود تولیداتی نداشته ایم. اکنون شاید بهتر بتوان فهمید که چرا هیچ یک از گروههای علوم سیاسی دانشگاههای ما در هشت سالی که اصلاحات بود، یک گردهمایی چند ساعته هم نداشتند؛ ایضا درخصوص انتخابات سال 84 و همچنین پیرامون دیگر تحولات مهم یک صد سال و چند هزار سال تاریخ کشورمان.
از همه جالب تر این که برخی از استادان علوم سیاسی، حتی لقب «نظریه پرداز دوم خرداد» هم گرفتند و کسی هم نپرسید که آن نظریه ای که ایشان وضع کرده بودند و در نتیجه آن دوم خرداد اتفاق افتاد، کدام بود؟ در حالی که پیرامون خود دوم خرداد و تجزیه و تحلیل عینی جنبش اصلاحات، ما کار ارزندهای نداشتیم.
به یکی از جدی ترین و اساسی ترین ضعفهای علوم انسانی در ایران میرسیم: سلطه بی چون و چرای پارادایم پوزیتیویسم یا «اثباتگرایی» پریشان، رویکرد استادان و محققان ایرانی بر علوم انسانی. رویکرد پوزیتیویسم که اواسط قرن نوزدهم شکل گرفت، تا پایان آن قرن، بدل به نگاه مسلط بر علوم انسانی شد. این نگاه که سرشت علوم انسانی تفاوتی با علوم کاربردی نداشته و همانگونه که ما در علوم کاربردی نظریه وضع کرده و آن را به کمک یک فرآیند یا روش علمی به اثبات می رسانیم یا برعکس آن نظریه ابطال می شود، در حوزه علوم انسانی نیز به رسمیت شناخته شد. در علوم انسانی نیز ما نظریه وضع میکنیم، در نتیجه مطالعات، تجربیات و به کارگیری آزمونها، آن نظریه به اثبات میرسد یا برعکس ابطال میشود. همان طور که در علوم کاربردی سخن از راه و روش علمی است که نتایج تحقیقات و بررسی ما علمی شده و اعتبار می یابند، در علوم انسانی هم مطالعات و تحقیقات ما باید در یک چارچوب و اسلوب علمی انجام گیرد.
این نگاه کم و بیش تا اواسط قرن بیستم، نگاه مسلط در حوزه علوم انسانی بود، اما بنا به دلایلی که از حوصله این نوشتار خارج است، نگرش پوزیتیویستی به علوم انسانی از نیمه دوم قرن بیستم، با مشکلات معرفتی عدیدهای روبه رو شد. این درست است که امروزه که ما در دهه نخست قرن بیست ویکم قرار داریم، هنوز هم برخی از استادان و محققان علوم انسانی کم و بیش در چارچوب منطق و نگاه پوزیتیویستی کار می کنند، اما برای بسیاری دیگر، پوزیتیویسم مدتها است که رنگ باخته، اما در ایران هنوز ملاک و معیارهای پوزیتیویستی از حاکمیت بلامنازع برخوردار است. هنوز استادان و محققان علوم انسانی بالأخص در علوم سیاسی و روابط بینالملل، آن چنان قرص و محکم از اثبات و ابطال، از وضع نظریه و فرضیه سخن می گویند که گویی پیرامون هندسه اقلیدس به بحث نشسته اند، نه پیرامون مقولات پیچیده انسانی. آن چنان ساده و بی خیال از مناسبات پیچیده انسانی و تحولات پیچیده تر اجتماعی، سیاسی، فکری و فرهنگی سخن می گویند و به بحث می نشینند که گویی پیرامون نسبت اضلاع و زوایای یک مثلث متساوی الاضلاع صحبت می کنند. نه تنها خود به شدت گرفتار تاروپودها و قید و بندهای پوسیده قرن نوزدهمی پوزیتیویستی اگوست کنت و شاگردانش هستند، بلکه دانشجویان را نیز با سر در آن سیاهچال می افکنند. پیش تر گفتیم که تشریح و ورود به این بحث که چرا پوزیتیویسم به عنوان یک رویکرد علمی در حوزه علوم انسانی رنگ باخت و امروزه دیگر از آن تلألو و جزمیت اوایل قرن بیستم برخوردار نیست، در ورای کار ما قرار می گیرد، اما به این مختصر بسنده کنیم که در ایران این روش به یکی از جدی ترین موانع سرعت در علوم انسانی مبدل شده است.
نقد مقاله :
آقای زیباکلام در این مقاله، پیرامون وضعیت علوم کاربردی و انسانی مطالبی بیان کرده که نیازمند دقت بیشتری است، لذا به چند نکته اشاره میشود:
1. ایشان می گوید ایران در علوم کاربردی عقبمانده است و یکی از دلایل این عقب ماندگی تبلیغات پیرامون پیشرفتهای علمی، صنعتی و پزشکی و... است. واقعیت انکارناپذیر این است که کشور ما از لحاظ علمی و فنآوری با کشورهای پیشرفته فاصله دارد. درحقیقت حکومت های مستبد، فاسد و وابسته، عامل اصلی این عقب ماندگی می باشند، اما به این مطلب باید اشاره کرد که پیشرفت علوم در ایران بعد از انقلاب، به هیچ وجه قابل انکار نیست. آقای زیباکلام بر چه مبنایی معتقد است که بیان دستاوردهای فنی و علمی، نشان از عقب ماندگی دارد. اگر ایران به عنوان مثال داروی جدیدی را کشف نمود و به جامعه بین الملل عرضه داشت، این نشان از عقب مانده تر شدن است یا قرار گرفتن در مسیر توسعه و پیشرفت. پرتاب ماهواره امید و استقبال جامعه جهانی از این مسئله، خود دلیلی بر توسعه علمی و فنی ایران است.
سؤال اساسی اینکه چرا ایشان به دنبال القاء این روحیه است که ایران عقب مانده است؟
1. آیا بهتر نیست که ایشان با برجسته کردن فعالیت های علمی جوانان این مرزوبوم، مایه امیدواری آنان باشند. اگر کسی فقط به دنبال این باشد که نقاط ضعف را برجسته نماید، چه خدمتی به ایران و ایرانی خواهد داشت.
2. آقای زیباکلام ابتدا مدعی است که علوم کاربردی در ایران عقب مانده است و از این نتیجه می گیرد که پس علوم انسانی نیز عقب مانده می باشد. اولاً متذکر شدیم که فاصله عقب ماندگی ایران در علوم کاربردی با جوامع غربی، به شدت در حال کم شدن است؛ ثانیا از کجا میتوان پی به این ملازمه برد که عقب ماندگی در علوم کاربردی، مساوی است با عقب ماندگی در علوم انسانی. اصولاً علوم کاربردی و علوم انسانی از دو مقوله هستند و نمی توان بین این دو، چنین ملازمه ای را متصور شد.
3. ایشان یکی از نشانه های عقب ماندگی ایران در علوم انسانی را، عرضه نشدن مقالات و نظریات اندیشمندان ایران در ژورنالها و فصل نامه های بین المللی می داند.
در پاسخ باید گفت که غرب با علم، خود خواهانه و خود محورانه برخورد می کند. در واقع غرب تا آنجایی که بتواند اجازه ظهور و بروز اندیشه های جوامعی مثل ایران را نخواهد داد. بسیاری از امکانات علمی تحت سیطره غربی هاست و سلطه آنان هرگونه بهره برداری دیگران را منتفی ساخته است.
بنابراین فقدان نظریه های اندیشمندان ایرانی در نشریات غربی، نمیتواند دلیل محکمی بر عقب ماندگی علوم انسانی در ایران باشد؛ چه بسا غربی ها عمدا مانع بروز این اندیشه ها شوند که همین گونه نیز می باشد.
4. آقای زیباکلام معتقد است یکی از علل عقب ماندگی علوم انسانی در ایران، سطحی نگری فارغ التحصیلان این گونه علوم است و در ادامه این گونه استدلال می کند که فارغ التحصیلان علوم کاربردی در خارج از کشور بسیار موفق هستند، اما فارغ التحصیلان علوم انسانی در خارج از کشور ناموفق.
این بیان ایشان، مطالب قبل را نقض می کند. اگر موفقیت فارغ التحصیلان علوم کاربردی در خارج از کشور، دلیل بر موفقیت است، پس چگونه ایشان مدعی بود که ایران در علوم کاربردی عقب مانده است.
بنابراین اگر موفق نبودن اندیشمندان علوم انسانی در خارج، دلیل بر عقب ماندگی است؛
پس علوم کاربردی در ایران عقب مانده نیست و اگر علوم کاربردی در ایران عقب مانده است، پس ربطی به موفقیت و عدم موفقیت در خارج از کشور ندارد.
مقاله ای از: صادق زیبا کلام و نقد آن
ناقد: علی پهلوانزاده
منبع: