مطالعات فرهنگي؛ از فرهنگ والا تا فرا گفتارها
نويسنده:محمد شفيعي
منبع:روزنامه قدس
منبع:روزنامه قدس
«مطالعات فرهنگي» حوزه مطالعاتي نسبتاً جديدي را شامل مي شود كه موضوع آن «مطالعه فرهنگ» به ويژه فرهنگ معاصر است؛ اين مطالعات مجموعه آثار گوناگوني با جهت گيريهاي متفاوت، و معطوف به تحليل انتقادي اشكال و فرايندهاي فرهنگي در جوامع معاصر و نزديك به معاصر است كه جامعه شناسي، نظريه اجتماعي، نظريه ادبي، مطالعات فيلم و ويدئو، انسان شناسي فرهنگي و تاريخ، نقد هنر را براي مطالعه پديده هاي فرهنگي در جوامع صنعتي تركيب مي كند. مطالعات فرهنگي در مطالعه معاني و رويه هاي زندگي روزمره به كار مي رود. رويه هاي فرهنگي شامل روشهاي مردم براي انجام كارهاي خاص (مثل تماشاي تلويزيون يا غذا خوردن) در فرهنگي معين است. معاني خاص به روشهايي كه مردم در فرهنگهاي معين كارهايي را انجام مي دهند، پيوسته مي باشد. در استفاده اي عام تر ولي جداگانه، عبارت مطالعات فرهنگي گاهي به مثابه مترادف غيردقيق مطالعات منطقه اي هم به كار مي رود؛ يعني مطالعه آكادميك فرهنگهاي خاص در دپارتمانها و برنامه هاي درسي همچون مطالعات اسلامي، آسيايي، مطالعات آفريقايي هاي آمريكا، مطالعات آفريقايي و ... بسياري از چهره هاي شناخته شده و مطرح در مطالعات فرهنگي، جهت گيريهاي متنوع و تا اندازه اي متفاوت نسبت به موضوعات مورد نظر خود دارند و طيف گسترده اي از نويسندگان و متفكران را شامل مي شوند. همه اينها درپي نابسندگي رشته هاي آكادميك موجود، به بعضي تفاوتهاي طبقاتي و منطقه اي و بعضي اشكال نوين فرهنگ عامه، فرهنگ جوانان و ضد فرهنگها، و نيز اشكال فراگير رسانه، تبليغات، موسيقي و... علاقه مند شدند، متخصصان در انگلستان و در ايالات متحده، صورتهاي گهگاه متفاوتي از مطالعات فرهنگي را پس از پيدايش اين حوزه در دهه 1970، بسط دادند. گونه انگليسي مطالعات فرهنگي، در دهه 1960 بيشتر تحت تأثير «ريچارد هاگرت» و «استوارت هال» در دانشگاه بيرمنگام انگليس، بسط يافته است. مكتب مطالعات فرهنگي انگلستان در شرايط خاص تاريخي به وجود آمد كه بايد به آن اوضاع توجه داشت. مكتب ياد شده بعد از جنگ جهاني دوم به وجود آمد؛ يعني هنگامي كه در انگلستان دولت كارگري روي كار آمده بود و قصد داشت اصلاحاتي انجام دهد. به همين منظور نخستين اقدامي كه بعد از جنگ جهاني دوم انجام گرفت، تشكيل كميسيون تحقيق مربوط به مطبوعات بود. قرار بود حزب كارگر با انحصارهاي مطبوعاتي مقابله كند. سپس نياز به تحقيق درباره مطبوعات مطرح شد تا بر پايه آن دولت بتواند قانونگذاري كند و براي اصلاح وضع، بخصوص مقابله با انحصارهاي مطبوعاتي و تمركز اقتصادي مطبوعات، راه حلي پيدا شود. اين مطالعات از سال 1947 تا 1949 ادامه داشت. البته در عمل، به علت مخالفتهاي زيادي كه انجام گرفت گزارش خوبي تهيه نشد. امكان مقابله با تراست ها و انحصارهاي مطبوعاتي اندك بود و جمعي كه مطالعات را انجام مي دادند ناچار بودند جانب احتياط را بگيرند. در نهايت شوراي مطبوعات تشكيل شد. اين شورا، به تقليد از كشورهاي اسكانديناوي از نمايندگان روزنامه نگاران، صاحبان و مديران مطبوعات و نمايندگان جامعه مدني تشكيل شد و از سال 1953 شروع به كار كرد. فعاليت اين شورا تا اواسط دهه 1990 با همين نام ادامه داشت تا اينكه به كميسيون شكايتهاي مطبوعاتي تغيير نام داد. آغاز فعاليت مكتب مطالعات فرهنگي در چنان فضايي بود. گرچه تعدادي از كساني كه مكتب مطالعات فرهنگي را پيريزي و رهبري كردند، از دانشگاههاي معروفي مثل آكسفورد و كمبريج فارغ التحصيل شده بودند، اما به دليل افكار چپ و نئوماركسيستي خود به دانشگاهها راه داده نشدند. آنها كوشيدند فرهنگ را از منظري متفاوت و غيرمرسوم مطالعه كنند. در اين ميان چهار نفر شاخص بودند: استوارت هال، ريمون ويليامز، ادوارد تامسون و ريچارد بوگارت.
اين چهار نفر بنيانگذاران مكتب مطالعات فرهنگي هستند كه هركدام مطالعات ارتباطي خاصي نيز دارند. مطالعات اين افراد تا دهه 1980 مبتني بر تجزيه و تحليل محتواي مطبوعاتي بود و به همين خاطر آنها به متنها توجه خاصي داشتند. كم كم به بررسي مخاطبان هم توجه كردند و موضوع تأثير پيام بر مخاطبان را مورد توجه قرار دادند. اين موضوع، زمينه انشعاب در مكتب مطالعات فرهنگي را فراهم كرد. به اين ترتيب كه «ايزابل آنگ» تحقيقي درباره يك سريال معروف آمريكايي انجام داد و براساس آن، نظريه مخاطب فعال را مطرح كرد، درحالي كه اكثر نظريه پردازان مكتب انتقادي «بيرمنگام» يا مكتب انتقادي اقتصاد سياسي با اين نظريه موافق نبودند و عقيده داشتند كه از طريق وسايل ارتباطي جمعي، مستقيم و غيرمستقيم، سلطه بر جامعه حاكم مي شود و بايد با آن مقابله كرد. ولي خانم «ايزابل آنگ» و آقاي «اليو كاتز»، استاد قديمي دانشگاه كلمبيا، در اواخر 1970 بر اين موضوع پافشاري مي كردند كه امپرياليسم فرهنگي معنا ندارد و وسايل ارتباط جمعي قادر نيستند به طور مستقيم بر مخاطبان تأثير بگذارند. بلكه مخاطبان واكنش نشان مي دهند و اين واكنش مخاطبان فعال، آثار منفي پيامهاي ارتباطي را از ميان مي برد. در دوره حكومت خانم تاچر و پس از فروپاشي ديوار برلين، انشعاب ها و اختلافها در مكتب بيرمنگام بيشتر شد؛ به نحوي كه عده اي از آن جدا شدند و مقدمات تعطيلي مركز فراهم شد. آقاي استوارت هال بعد از بازنشستگي از آنجا كناره گيري كرد و به دانشگاه آزاد (Open University) رفت. برخي از اعضاي مكتب مطالعات فرهنگي هم مثل «ريمون ويليامز» فوت كردند.
در مقابل، گونه آمريكايي مطالعات فرهنگي از آغاز بيشتر درگير كاركردها و فهم اختصاصي و سوژگاني واكنشهاي مخاطب به فرهنگ توده اي شد. طرفداران مطالعات فرهنگي آمريكايي، درباره جنبه هاي آزادي بخش هواداران فرهنگ توده اي مي نويسند. بعضي متخصصان، بخصوص در مطالعات فرهنگي ابتدايي انگليسي، مدلي ماركسيستي را در اين حوزه به كار بستند. تمركز اصلي ديدگاه ماركسيست ارتدوكس، بر توليد معناست. اين مدل، توليد انبوه فرهنگ را فرض مي گيرد و قدرت را در استقرار از طريق توليد مصنوعات فرهنگي مي بيند. در ديدگاه ماركسيستي، آنهايي كه ابزار توليد (زيربناي اقتصادي) را كنترل مي كنند ذاتاً كنترل كننده فرهنگ مي باشند. رويكردهاي ديگر به مطالعات فرهنگي، مانند رويكرد فمينيستي و گشايشهاي آمريكايي بعدي، از اين ديدگاه جبري فاصله گرفتند. آنها، مفروض ماركسيستي وجود معناي مسلط واحد مشترك بين همه در مورد هر محصول فرهنگي را، نقد كردند. رويكردهاي غيرماركسيستي، معتقدند كه روشهاي متمايز مصرف مصنوعات فرهنگي، برمعناي محصول تأثير مي گذارد. نقد مهم ديگر، شامل ديدگاه سنتي مي شود كه مصرف كننده منفعل را مفروض مي گيرد. ديدگاههاي ديگر، اين موضوع را بخصوص با تأكيد بر روشهاي متفاوتي كه مردم متون فرهنگي را مي خوانند و دريافت و تفسير مي كنند، به چالش مي كشند. اين ديدگاههاي متمايز، نقطه تمركز را از توليد محصولات تغيير داده اند و در عوض، مي گويند كه مصرف محصولات از آن جا كه مصرف كنندگان معناهايي به آنها مي دهند، اهميتي برابر دارد. بعضي، عمل خريد را به هويت پيوند زده اند. «استوارت هال» در اين گشايشها، مؤثر بوده است. بعضي مفسران تغيير به سوي معنا را به عنوان چرخش فرهنگي، توضيح داده اند. در زمينه مطالعات فرهنگي، انديشه متن بودگي، نه تنها شامل زبان نوشتاري، بلكه فيلمها، عكسها، مد يا آرايش مو هم مي شود: متنهاي مطالعات فرهنگي شامل همه مصنوعات معنادار فرهنگ مي باشند به همين ترتيب، مطالعات فرهنگي مفهوم فرهنگ را گسترش مي دهد. فرهنگ، براي پژوهشگر مطالعات فرهنگي، فقط شامل فرهنگ متعالي سنتي و فرهنگ همه پسند نيست؛ بلكه شامل معناها و رويه هاي روزمره هم مي شود. دو تاي آخر- يعني فرهنگ همه پسند و زندگي روزمره- نقطه تمركزهاي اصلي مطالعات فرهنگي هستند. در مطالعات فرهنگي، فرهنگ علامت اختصاري «فرهنگ والا» كه در طول زمان و مكان واجد ارزشهاي ثابتي باشد، نيست. در همين چارچوب است كه مطالعات فرهنگي نيرويش را صرف مباحثه با «فراگفتارها» مي كند و نمي خواهد صدا و حالت نظريه پردازي دانشگاهي به خود بگيرد، به همين دليل، اين رشته ميل به گذر از گفتارهاي نظري دارد. رشته هاي علوم انساني دانشگاهي، فقط قادر به ارائه فراگفتارهاي «حقيقي» نيستند، بلكه اين رشته ها حوزه اي را تشكيل مي دهند كه در آن قدرت و سرمايه فرهنگي توليد و توزيع مي شود. به همين دليل هرگونه نهاد فرهنگي غيردانشگاهي يا «مردمي» نيازمند نقد و فاصله گرفتن از حوزه هاي دانشگاهي است، زيرا اين نهادها محدوديتها و اثرات قدرت خاص خود را دارند. در چند سال اخير مطالعات فرهنگي دستخوش تغيير شده و عناوين جديد در آن مطرح شده اند. يكي از اين موارد علم است. با توجه به ادغام روزافزون علم و فرهنگ، تأكيد بر تفكيك ميان اين دو، با توجه به ممنوعيت اظهار نظر غير دانشمندان در حوزه علم، موجب ضايع شدن حقوق كساني مي شود كه زندگي شان متأثر از مداخلات علمي و تكنولوژيك است (يا به عبارت ديگر، جهان زندگي شان مورد استعمار دانش قرار گرفته است). توجه به سازه هاي اجتماعي و فرهنگي به عنوان وجه مميزه جواني و فرهنگ جواني دستاورد مكتب مطالعات فرهنگي است تا پيش از شكل گيري مكتب مطالعات فرهنگي، به «جوان» هم به عنوان يك موضوع سرگرم كننده و جالب و هم به عنوان موضوعي كه مي تواند مسأله برانگيز باشد، نگاه مي شد. به ويژه وجه مسأله برانگيز بودن «جوان» بر ادبيات كلاسيك جامعه شناسي (خاصه آمريكا و مكتب شيكاگو) سايه انداخته بود؛ از جمله در مطالعاتي كه با شيوه هاي قوم نگارانه، مشاهده اي و مشاركتي انجام مي شد. اين نگاه به جوان كه بر ادبيات جامعه شناسي جوان و خرده فرهنگ حاكم بود، اقتضائاتي داشت؛ از جمله در آن به جوان به عنوان يك گروه آماري نگريسته مي شد كه بايد اين دوره پررنج و پردردسر را طي كند تا بتوان به او اعتماد كرد و جامعه آسايش داشته باشد. در واقع تلقي از جوان به عنوان يك مقوله آماري و اجتماعي، رويكردي براي كنترل آنها بود.
اين نگاه تا دهه هاي 50 و 60ادامه داشت تا اينكه در مطالعات فرهنگي بيرمنگام براي اولين بار بحث سازه اجتماعي و سازه فرهنگي به عنوان وجه مميزه جواني و فرهنگ جواني برجسته شد. مقصودم رهيافتي است كه براساس آن خرده فرهنگ جواني به عنوان چالشي نمادين نسبت به نظم نماديني جامعه تلقي شد و به اين ترتيب اصحاب مطالعات فرهنگي كوشيدند زمينه هاي مطالعه شكل گيري خرده فرهنگهاي جوانان را فراهم كنند. ويژگيهاي روش شناختي اين نوع نگاه به جوان و مطالعه خرده فرهنگها بيشتر از ماركسيسم و نئوماركسيسم الهام مي گرفت؛ براي مثال بيشتر بر متغيرهايي مثل طبقه اجتماعي، سن، ايدئولوژي، مقاومت و سلطه تأكيد داشت. ويژگي ديگر مطالعات مكتب بيرمنگام در زمينه خرده فرهنگها، رهيافت نشانه شناسنامه آن بود. مثلاً بررسي اينكه خرده فرهنگهاي شكل گرفته در دوران بعد از جنگ جهاني دوم چگونه از نشانه هاي ظاهري، همچون مد، آرايش و سبك، به عنوان نشانه اي براي اعتراض و رساندن پيام خود استفاده مي كردند؛ از خرده فرهنگ «پت ها» كه به عنوان اولين خرده فرهنگ جدي بريتانيا ظاهر شدند و مناسبات نابسامان طبقاتي را با پوشيدن لباسهاي سبك ادوارد به سخره گرفتند تا پانك ها، هيپي ها، موج سوارها و...
سهم و اثر ديگر مكتب مطالعات فرهنگي توجه به صورت هاي مردم پسند فرهنگ و خرده فرهنگ است. توجه مكتب مطالعات فرهنگي از جمله معطوف به گروههاي مهجور و حاشيه اي شد كه قبل از آن كمتر مورد توجه جوامع علمي و دانشگاهي قرار مي گرفتند. البته مطالعات خرده فرهنگي بيرمنگام از انتقاد مصون نمانده است. براي مثال تأكيد آنان بر طبقه و سن و اهميت كمتر قائل شدن براي نژاد و قوميت، از جمله نقطه ضعفهاي اين مكتب تلقي شده است. رمانتيك ساختن شيوه هاي زندگي گروههاي مورد اشاره و شيوه هاي مقاومت آنها دستاويز ديگر منتقدان است. غيرمتعارف و غيرعادي جلوه دادن و منفعل فرض كردن كودكان و جوانان عادي، اعتقاد به جبر اقتصادي، كه ملهم از تمايلات ماركسيستي و مكتب بيرمنگام است، دو قطبي كردن جامعه (سلطه پذير- سلطه گر، مقاومت و همنوايي، تسلط و تابعيت و...) نيز از انتقادهاي ديگري است كه به اين مكتب وارد مي شود.
اين چهار نفر بنيانگذاران مكتب مطالعات فرهنگي هستند كه هركدام مطالعات ارتباطي خاصي نيز دارند. مطالعات اين افراد تا دهه 1980 مبتني بر تجزيه و تحليل محتواي مطبوعاتي بود و به همين خاطر آنها به متنها توجه خاصي داشتند. كم كم به بررسي مخاطبان هم توجه كردند و موضوع تأثير پيام بر مخاطبان را مورد توجه قرار دادند. اين موضوع، زمينه انشعاب در مكتب مطالعات فرهنگي را فراهم كرد. به اين ترتيب كه «ايزابل آنگ» تحقيقي درباره يك سريال معروف آمريكايي انجام داد و براساس آن، نظريه مخاطب فعال را مطرح كرد، درحالي كه اكثر نظريه پردازان مكتب انتقادي «بيرمنگام» يا مكتب انتقادي اقتصاد سياسي با اين نظريه موافق نبودند و عقيده داشتند كه از طريق وسايل ارتباطي جمعي، مستقيم و غيرمستقيم، سلطه بر جامعه حاكم مي شود و بايد با آن مقابله كرد. ولي خانم «ايزابل آنگ» و آقاي «اليو كاتز»، استاد قديمي دانشگاه كلمبيا، در اواخر 1970 بر اين موضوع پافشاري مي كردند كه امپرياليسم فرهنگي معنا ندارد و وسايل ارتباط جمعي قادر نيستند به طور مستقيم بر مخاطبان تأثير بگذارند. بلكه مخاطبان واكنش نشان مي دهند و اين واكنش مخاطبان فعال، آثار منفي پيامهاي ارتباطي را از ميان مي برد. در دوره حكومت خانم تاچر و پس از فروپاشي ديوار برلين، انشعاب ها و اختلافها در مكتب بيرمنگام بيشتر شد؛ به نحوي كه عده اي از آن جدا شدند و مقدمات تعطيلي مركز فراهم شد. آقاي استوارت هال بعد از بازنشستگي از آنجا كناره گيري كرد و به دانشگاه آزاد (Open University) رفت. برخي از اعضاي مكتب مطالعات فرهنگي هم مثل «ريمون ويليامز» فوت كردند.
در مقابل، گونه آمريكايي مطالعات فرهنگي از آغاز بيشتر درگير كاركردها و فهم اختصاصي و سوژگاني واكنشهاي مخاطب به فرهنگ توده اي شد. طرفداران مطالعات فرهنگي آمريكايي، درباره جنبه هاي آزادي بخش هواداران فرهنگ توده اي مي نويسند. بعضي متخصصان، بخصوص در مطالعات فرهنگي ابتدايي انگليسي، مدلي ماركسيستي را در اين حوزه به كار بستند. تمركز اصلي ديدگاه ماركسيست ارتدوكس، بر توليد معناست. اين مدل، توليد انبوه فرهنگ را فرض مي گيرد و قدرت را در استقرار از طريق توليد مصنوعات فرهنگي مي بيند. در ديدگاه ماركسيستي، آنهايي كه ابزار توليد (زيربناي اقتصادي) را كنترل مي كنند ذاتاً كنترل كننده فرهنگ مي باشند. رويكردهاي ديگر به مطالعات فرهنگي، مانند رويكرد فمينيستي و گشايشهاي آمريكايي بعدي، از اين ديدگاه جبري فاصله گرفتند. آنها، مفروض ماركسيستي وجود معناي مسلط واحد مشترك بين همه در مورد هر محصول فرهنگي را، نقد كردند. رويكردهاي غيرماركسيستي، معتقدند كه روشهاي متمايز مصرف مصنوعات فرهنگي، برمعناي محصول تأثير مي گذارد. نقد مهم ديگر، شامل ديدگاه سنتي مي شود كه مصرف كننده منفعل را مفروض مي گيرد. ديدگاههاي ديگر، اين موضوع را بخصوص با تأكيد بر روشهاي متفاوتي كه مردم متون فرهنگي را مي خوانند و دريافت و تفسير مي كنند، به چالش مي كشند. اين ديدگاههاي متمايز، نقطه تمركز را از توليد محصولات تغيير داده اند و در عوض، مي گويند كه مصرف محصولات از آن جا كه مصرف كنندگان معناهايي به آنها مي دهند، اهميتي برابر دارد. بعضي، عمل خريد را به هويت پيوند زده اند. «استوارت هال» در اين گشايشها، مؤثر بوده است. بعضي مفسران تغيير به سوي معنا را به عنوان چرخش فرهنگي، توضيح داده اند. در زمينه مطالعات فرهنگي، انديشه متن بودگي، نه تنها شامل زبان نوشتاري، بلكه فيلمها، عكسها، مد يا آرايش مو هم مي شود: متنهاي مطالعات فرهنگي شامل همه مصنوعات معنادار فرهنگ مي باشند به همين ترتيب، مطالعات فرهنگي مفهوم فرهنگ را گسترش مي دهد. فرهنگ، براي پژوهشگر مطالعات فرهنگي، فقط شامل فرهنگ متعالي سنتي و فرهنگ همه پسند نيست؛ بلكه شامل معناها و رويه هاي روزمره هم مي شود. دو تاي آخر- يعني فرهنگ همه پسند و زندگي روزمره- نقطه تمركزهاي اصلي مطالعات فرهنگي هستند. در مطالعات فرهنگي، فرهنگ علامت اختصاري «فرهنگ والا» كه در طول زمان و مكان واجد ارزشهاي ثابتي باشد، نيست. در همين چارچوب است كه مطالعات فرهنگي نيرويش را صرف مباحثه با «فراگفتارها» مي كند و نمي خواهد صدا و حالت نظريه پردازي دانشگاهي به خود بگيرد، به همين دليل، اين رشته ميل به گذر از گفتارهاي نظري دارد. رشته هاي علوم انساني دانشگاهي، فقط قادر به ارائه فراگفتارهاي «حقيقي» نيستند، بلكه اين رشته ها حوزه اي را تشكيل مي دهند كه در آن قدرت و سرمايه فرهنگي توليد و توزيع مي شود. به همين دليل هرگونه نهاد فرهنگي غيردانشگاهي يا «مردمي» نيازمند نقد و فاصله گرفتن از حوزه هاي دانشگاهي است، زيرا اين نهادها محدوديتها و اثرات قدرت خاص خود را دارند. در چند سال اخير مطالعات فرهنگي دستخوش تغيير شده و عناوين جديد در آن مطرح شده اند. يكي از اين موارد علم است. با توجه به ادغام روزافزون علم و فرهنگ، تأكيد بر تفكيك ميان اين دو، با توجه به ممنوعيت اظهار نظر غير دانشمندان در حوزه علم، موجب ضايع شدن حقوق كساني مي شود كه زندگي شان متأثر از مداخلات علمي و تكنولوژيك است (يا به عبارت ديگر، جهان زندگي شان مورد استعمار دانش قرار گرفته است). توجه به سازه هاي اجتماعي و فرهنگي به عنوان وجه مميزه جواني و فرهنگ جواني دستاورد مكتب مطالعات فرهنگي است تا پيش از شكل گيري مكتب مطالعات فرهنگي، به «جوان» هم به عنوان يك موضوع سرگرم كننده و جالب و هم به عنوان موضوعي كه مي تواند مسأله برانگيز باشد، نگاه مي شد. به ويژه وجه مسأله برانگيز بودن «جوان» بر ادبيات كلاسيك جامعه شناسي (خاصه آمريكا و مكتب شيكاگو) سايه انداخته بود؛ از جمله در مطالعاتي كه با شيوه هاي قوم نگارانه، مشاهده اي و مشاركتي انجام مي شد. اين نگاه به جوان كه بر ادبيات جامعه شناسي جوان و خرده فرهنگ حاكم بود، اقتضائاتي داشت؛ از جمله در آن به جوان به عنوان يك گروه آماري نگريسته مي شد كه بايد اين دوره پررنج و پردردسر را طي كند تا بتوان به او اعتماد كرد و جامعه آسايش داشته باشد. در واقع تلقي از جوان به عنوان يك مقوله آماري و اجتماعي، رويكردي براي كنترل آنها بود.
اين نگاه تا دهه هاي 50 و 60ادامه داشت تا اينكه در مطالعات فرهنگي بيرمنگام براي اولين بار بحث سازه اجتماعي و سازه فرهنگي به عنوان وجه مميزه جواني و فرهنگ جواني برجسته شد. مقصودم رهيافتي است كه براساس آن خرده فرهنگ جواني به عنوان چالشي نمادين نسبت به نظم نماديني جامعه تلقي شد و به اين ترتيب اصحاب مطالعات فرهنگي كوشيدند زمينه هاي مطالعه شكل گيري خرده فرهنگهاي جوانان را فراهم كنند. ويژگيهاي روش شناختي اين نوع نگاه به جوان و مطالعه خرده فرهنگها بيشتر از ماركسيسم و نئوماركسيسم الهام مي گرفت؛ براي مثال بيشتر بر متغيرهايي مثل طبقه اجتماعي، سن، ايدئولوژي، مقاومت و سلطه تأكيد داشت. ويژگي ديگر مطالعات مكتب بيرمنگام در زمينه خرده فرهنگها، رهيافت نشانه شناسنامه آن بود. مثلاً بررسي اينكه خرده فرهنگهاي شكل گرفته در دوران بعد از جنگ جهاني دوم چگونه از نشانه هاي ظاهري، همچون مد، آرايش و سبك، به عنوان نشانه اي براي اعتراض و رساندن پيام خود استفاده مي كردند؛ از خرده فرهنگ «پت ها» كه به عنوان اولين خرده فرهنگ جدي بريتانيا ظاهر شدند و مناسبات نابسامان طبقاتي را با پوشيدن لباسهاي سبك ادوارد به سخره گرفتند تا پانك ها، هيپي ها، موج سوارها و...
سهم و اثر ديگر مكتب مطالعات فرهنگي توجه به صورت هاي مردم پسند فرهنگ و خرده فرهنگ است. توجه مكتب مطالعات فرهنگي از جمله معطوف به گروههاي مهجور و حاشيه اي شد كه قبل از آن كمتر مورد توجه جوامع علمي و دانشگاهي قرار مي گرفتند. البته مطالعات خرده فرهنگي بيرمنگام از انتقاد مصون نمانده است. براي مثال تأكيد آنان بر طبقه و سن و اهميت كمتر قائل شدن براي نژاد و قوميت، از جمله نقطه ضعفهاي اين مكتب تلقي شده است. رمانتيك ساختن شيوه هاي زندگي گروههاي مورد اشاره و شيوه هاي مقاومت آنها دستاويز ديگر منتقدان است. غيرمتعارف و غيرعادي جلوه دادن و منفعل فرض كردن كودكان و جوانان عادي، اعتقاد به جبر اقتصادي، كه ملهم از تمايلات ماركسيستي و مكتب بيرمنگام است، دو قطبي كردن جامعه (سلطه پذير- سلطه گر، مقاومت و همنوايي، تسلط و تابعيت و...) نيز از انتقادهاي ديگري است كه به اين مكتب وارد مي شود.