ستم ستيزي پروين اعتصامي (3)


 

نويسنده:اسماعيل جدي*




 

يکي از مظاهر استعمار نوين که در 17دي ماه 1314تحت عنوان کشف حجاب از آستين وابستگان استعمار خودي نشان داد و مي خواست هويت زن شرقي را در شخصيت کاذب زن غربي تحليل برد ،اين زن معتقد به هويت اصيل زن ايراني هشداري کوبنده به خودباختگان مي دهد که براي رسيدن به قله ي پيشرفت بايد تعليم و تربيت هدفدارداشت نه اطاعت کورکورانه :

«زني که گوهرتعليم و تربيت نخريد
فروخت گوهرعمرعزيزرا ارزان »(1)

و طاعت کورکورانه از ره آورد استعمار را فرومايگي مي شمارد :

«نه رفعتست فساد اين رويه فساد
نه عزتست هوانست اين عقيده هوان »(2)

نابرابري هاي اجتماعي که در هر کوي و برزن و شهر و ده بيداد مي کرد و صاحبان حق از حقوق مسلم خود محروم شده بودند ،دل هر بيداردلي را مي رنجاند و براين اساس «پروين نابرابري هاي وحشتناک را مي شناخت و سياهي آنها را لمس مي کرد .در مصيبت هاي آوار گشته بروجود مردم غوطه ور مي گشت تا مگر غريقي را نجات بخشد .چرا که خوب مي دانست در تيره روزي هاي اجتماعي ،قضا و قدر مسئول نيست و تنها عامل مؤثر ،حکومت زر و زور است .(قصيده )پنجاه و سه بيتي «صاعقه ي ماستم اغنياست »گواهي صادق بر تصويري روشن از اين باور پروين است و براساس چنين باوري است که در قطعه ي چهارده بيتي «اي زنجير »برخلاف طينت و طبيعت آرام خود ،با خشمي منفجر کننده ،خلق مظلوم و رنج کشيده را به فروپاشيدن نظام استعمارنوين به هر وسيله ي ممکن فرا مي خواند .
مضامين شعرپروين جهاني ترين مدرک ما عليه غول فرهنگ تحميلي دراين سرزمين است .سندي است تا تخريب مدارهاي اجتماعي و اغتشاش و هرج و مرج را که استعمار نوين در آن برهه از زمان در کشورمان حاکميت بخشيده بود ،خوب و خوب بشناسيم .»(3)
کساني که به ناحق در زير شاهپرهاي استعمار برجان و مال و ناموس مردم مستولي شده اند و هرعمل آنان پايي است که بر فرق آزادي و هويت واقعي مردم کوفته مي شود و دراين گيرودار فريادي رسواگرلازم است تا سياهکاري هاي اعوان ظلمه را از پرده ي ريا به صحرا برافکند و عليه تمام بيدادگران اعلام جرم نمايد از اين جاست که «پروين بيش از هر چيز مخالف سرسخت ظلم و بيداد صاحبان قدرت بر ستم ديدگان و آزردگان و قطعه ي «صاعقه ي ما ستم اغنياست »يکي از کوبنده ترين اعلام جرم هاي او عليه طبقه ي ستمگر است .(4)
«دراين اعلاميه ي سرسخت عليه ظلم و ستمي که برمحرومان جاري است ،پروين مکالمه اي را بين يک برزگر و فرزندش به تصوير مي کشد ولي با مهارت هرچه تمام تر و با عشقي سرشار به همه ي انسان ها در همه ي عالم ،اين ستم محدود و مشخص را به صورت اعلاميه اي جهاني بر عليه ظلم و ستم صادر مي کند .»(5)
دراين اعلاميه ابتدا ستم رسيده بر خود را ادامه ي ستم ممتد تاريخي رسم مي کند که با اعتقادي جبرگونه به آيندگان نيز امتداد خواهد يافت :

«مدت ما جمله به محنت گذشت
نوبت خون خوردن و رنج شماست »(6)

و بعد ازنصايح پدرانه از مکر و فريب رياکارانه سخن مي راند که هان !اي فرزند !هشدار که نفريبندت :

«راستي آموز بسي جو فروش
هست دراين کوي که گندم نماست »(7)

در برابر نصايح ملايم پدر ،فرزند که در جريان انقلاب مشروطه آب ديده شده با اعتراض به اعتقاد جبري پدر ،عريان تر از هر حقيقتي مافي الضميرخود را بر پهنه ي لواي حق خواهي خويش نقش مي زند :

«گفت چنين کاي پدر نيک راي
صاعقه ي ما ستم اغنياست

پيشه ي آنان همه آرام و خواب
قسمت ما درد و غم و ابتلاست

دولت و آسايش و اقبال و جان
گر حق آن هاست حق ما کجاست ...

غله نداريم و گه خرمن است
هيمه نداريم و زمان شتاست

حاصل ما را دگران مي برند
زحمت ما زخمت بي مدعاست (8)

چنان که نه دهقان زاده بل پروين به تلخي ،عدالت زندگي آميخته با فقر و بيچارگي را در جوار ثروت و مکنت اغنيا مورد شک و سؤال قرار مي دهد :

«سفره ي ما از خورش و نان تهي است
در ده ما بس شکم ناشتاست

گه نبود روغن و گاهي چراغ
خانه ي ما کي همه شب روشناست

زين همه گنج و زر و ملک جهان
آن چه که ما راست همين بورياست »(9)

و به صراحت منکر عدالت و حقانيت وضع موجود شده و مي گويد :

«ازچه شهان ملک ستاني کنند
از چه به يک کلبه تو را اکتفاست »(10)

و بعد با لحن درد آوردتر و اعتراض آميزي :

«پاي من از چيست که بي موزه است
در تن تو جامه ي خلقان چراست

خرمن امساله ما را که سوخت
از چه درين دهکده قحط و غلاست

در عوض رنج و سزاي عمل
آن چه رعيت شنود ناسزاست »(11)

و اين جاست که زمزمه ي دردناک بزرگزاده ي همچون آتشفشان سرباز مي
کند و اندوه هاي گره خورده در دل خونين وي بر فرق اغنيا و زورمداران فوران مي کند و درحقيقت اين فريادهاي اعتراض آميز مقدمه اي براي بيان محدوديت هاي طبقاتي و اقليمي :

«چند شود بارکش اين و آن
زارع بدبخت مگر چارپاست

کار ضعيفان ز چه بي رونق است
خون فقيران ز چه رو بي بهاست »(12)

و سرانجام مرجع غايي يعني سازمان سياسي حاکم را به زير سؤال مي کشد و مي پرسد که :

«عدل چه افتاد که منسوخ شد
رحمت و انصاف چرا کيمياست »(13)

دراين اثنا پدر به تلخي مي گويد که تقدير و سرنوشت در اين بيچارگي ها هيچ نقشي ندارد و پروين که يک نوع جبرمطلق را در بسياري جاهاي ديوان مطرح مي کند ناگاه پا از اين دايره ي ترسيمي خود بيرون نهاده و نفي اجبارمي کند و شايد اين يکي از موارد نادري است که پروين نفي جبر مي کند و با اين نفي رندانه موضوع را به تفصيل بيان مي کند که درزمان حاضر هيچ مرجع مشروعي براي رفع ظلم وجود ندارد .

«پيرجهان ديده بخنديد و گفت
قصه ي زوراست نه کار قضاست

مردمي و عدل و مساوات نيست
زان ستم و جور و تعدي رواست

پيش که مظلوم برد داوري ؟
فکر بزرگان همه آز و هواست

انجمن آن گه مجازي بود
گفته ي حق را چه ثبات و بقاست »(14)

وآن گاه مراجع قضايي را فاقد صلاحيت دانسته و رشوه خواري و رياکاري آنان را با تازيانه سخن خود رسوا مي کند :

«رشوه نه ما راکه به قاضي دهيم
خدمت اين قوم به روي و رياست ...

مردم اين محکمه اهريمنند
دولت حکام زغصب و رياست »(15)

و علماي مذهبي بي درد نيز از اين حکم کلي مستثني نيستند و اين علماي بي درد همان آخوندهاي درباري هستند :

«آن که سحر حامي شرع است و دين
اشک يتيمانش گه شب غذاست

لاشه خورانند به آلودگي
پنجه ي آلوده ي ايشان گواست

خون بي پير زنان خورده است
آن که به چشم من و تو پارساست »(16)

پروين وقتي به جامعه ي پر رنگ و رياي زمان خود مي نگرد و دانايان و عالمان دين
و دنيا فروخته را هم گام و هم سو با زورمداران مشاهده مي کند و زماني که
مارک زدن و تکفير کردن پر رونق ترين بازاراست ،حافظ گونه ،بي پروا ازچنين
شعبده بازي هايي در کوي و برزن دل هاي استعمار و استحمار زده زبان به سرزنش مي گشايد که :

«اي آن راستي به من آموزي
خود در راه کج ازچه نهي پا را

خون يتيم در کشي و خواهي
باغ بهشت و سايه ي طوبي را

نيکي چه کرده ايم که تا روزي
نيکو دهند مزد عمل را...

آموزگار خلق شديم اما
نشناختيم خود الف و با را

بت ساختيم در دل و خنديديم
بر کيش بد برهمن و بودا را »(17)

گستردگي انديشه هاي ستم ستيزي در ديوان پروين به حدي است که اجازه ي پايان سخن را نمي دهد .«درتمام اين ديوان پروين به صورت وکيل مدافع زبردست رئوف و خوش قلب رنج ديدگان و محنت زدگان است .هرجاکه زجر ديده اي با ظالمي درمي افتد پروين جانب ستم ديده را مي گيرد .او هم درد مهربان کودکان ،يتيمان و بدبخت هاست .توانگران ،زاهدان و پادشاهان در اشعار او نيامده مگر براي اين که پستي ،خشونت ،رياکاري ،ظلم و دورويي آنها نشان داده شود .اين هم حقيقت زندگي آنهاست .»(18)
و سرانجام «پروين اعتصامي مصراست که عدالت فردي و اجتماعي را در اوزان شعر خود تعظيم و تکريم کند ولي اين مهم را چنان با ظرايف و دقايق شعري و توانايي که نظيرش در قالب پردازي هاي بديع و در عين حال کلاسيک مي آميزد که وقايع تاريخي از بند قيودات قومي و بومي و طبقات بال مي گشايد و به صورت حقايق ازلي جلوه مي کند و بعد در همين هنگام وجدان بيدار و اخلاق نستوه اين شيرزن شعر مشروطه افق هاي مسدود اعتقادات ايدئولوژيک را باز پس مي زند پس مي زند و معنايي وسيع تر و دايره شمولي گسترده تر از تعهد درهنرپيش روي مي گذارد .و بدين سان است که اعتقادات سياسي پروين را شعر زيبا و استوار او ازابتذال مي رهاند .(19)و بالاخره پروين «براي نجات از سرگرداني و محنت مردمش مثل آرش که همه ي جانش را در تيري گذاشت تا سرحد ايران را از تنگنايي که تورانيان فراهم آورده بودند ،نجات دهد ؛همه جانش را در شعرش ،درکلامش و در هيجان عشقش مي گذارد گاه عارفانه مناعت آنها را تهييج مي کند و گاه تن خواب رفته ي آنها را تکان مي دهد و فرياد مي زند :

تيمارکارخويش تو خود خور که ديگران
هرگز براي جرم تو تاوان نمي دهند »(20)
 

پی نوشت ها :
 

* عضو هيات علمي واحد مرند
1-ديوان ،ص299.
2-همان ،ص301.
3-يادنامه ،صص265و264
4-همان ،ص143.
5-همان ،ص143.
6-ديوان ،ص279.
7-همان ،ص280.
8-همان ،ص280
9-همان ،ص280.
15،14،13،12،11،10و16-همان ،ص281.
17-همان ،ص24.
18-يادنامه ،ص293.
19-همان ،ص154.
20-همان ،ص21.
 

 

منبع:نشريه پايگاه نور،شماره 11.