نکاتي چند در غزلي از حافظ (3)
قرعه ي کار،يا قرعه ي فال ؟
3-من و او، و صلح من و او
سودي ،بدون توجه بر آن که اين عزل درباره ي خلقت آدم است ،«من »را کنايه از خود حافظ و «او »را کنايه از «جانان حافظ »و «حوريان »را کنايه از «همه ي دلبران عالم گرفته است :
«خدا را شکرکه ميان من و جانان صلح برقرار شد و حوريان ...(يعني )تمام دلبران بشکرانه ي اين صلح ساغرهاي پر از باده را سر کشيده اند ».(1)
لاهوري ،قصد از صلح ،موافقت ميان انسان و رب را در استعداد حمل بار امانت دانسته است .(2)
حال آنکه سندي درباره ي اختلاف حمل بار امانت ميان انسان و خدا موجود نيست بلکه نص صريح قرآن مجيد دلالت بر قبول آن با طوع و رغبت از سوي ذريه ي آدم دارد :
«فحملها الانسان انه کان ظلوماً جهولاً»(3)
در مرصادالعباد نجم الدين رازي نيز تصريح به طوع و قبول آدم ،در حمل بار امانت شده است :«مجموعه يي مي بايست از هر دو عالم روحاني و جسماني ..
تابار امانت را مردانه و عاشقانه در سفت جان کشد و اين جز ولايت دو رنگ انسان نبود ».(4)
استاد خرمشاهي ضبط نسخه ي قزويني /غني را (صوفيان را بجاي حوريان )درست دانسته ،و قصد از«من »خود حافظ ،و مراد از «او »پير حافظ را فرض کرده است .و در نتيجه «صلح افتادن را هم تعبيرکرده است به آشتي کنان درويشان بعد از ماجرا کردن حافظ با پير .(5)
از آنجا که غزل مورد بحث چنانکه بارها اشاره شده ،درباره ي خلقت آدم است نه ماجرا کردن حافظ با پير،نظر استاد خرمشاهي نيز ناموفق با کل غزل مي نمايد .
دکتر حسن انوري «او »را تعبير به روح و «من »را تعبير به قالب آدمي کرده و صلح افتادن ميان آن دو را پديد آمدن توافق و همخواني ميان روح که ازاعلي عليين است با جسم که ازاسفل السافلين مي باشد دانسته است .(6)
ولي بعيد به نظرمي رسد که حافظ روح را مرجع ضميراو بياورد،و بعلاوه کالبد آدم تخالفي با روح نداشته تا تعبيرازآن به «صلح افتاد »درست باشد .
خطيب رهبردرباره ي موارد ياد شده نظري شبيه استاد خرمشاهي دارد که از نقل و بررسي آن خودداري مي کنيم .(7)
دکتري هروي ،با توجه به بيت ما قبل آن (جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذربنه ...)برداشتي مغايربا همه ي عقايد نقل شده درباره ي بيت دارند .
«من از هفتاد و دو ملت نيستم .ميان من و معشوق صلح و تفاهم برقراراست ،و به شکرانه ي اين توافق حوريان بهشت باده نوشيدند .»(8)
معلوم نيست که اختلاف داشتن هفتاد و دو ملت با همديگر چه ارتباطي با صلح و تفاهم حافظ با حق -تعالي -دارد ؟مگر آنان با حق -تعالي -در جنگ بودند که حافظ ،بعد از همراهي با ايشان ،با خدا صلح کرده باشد ؟!
اين بود نظرهايي که درباره ي نکات مبهم اين بيت داده اند،اکنون موارد مورد اختلاف را با درنظرگرفتن فضاي کلي بيت بررسي مي کنيم :
با توجه به انسجام غزل و مضمون محوري آن (خلقت آدم )،مي توان گفت که مراد از «من »من نوعي است که هم شامل حال حضرت آدم «ع»و هم همه ي انسانها از جمله حافظ مي باشد ،و قصد از «او »حق -تعالي -است که آدم «ع»را با لطف و عنايت خاص آفريد و خليفه ي خود در روي زمين قرار داد و فرشتگان را فرمان بر سجده کردن به او داد ،چنان که فرمايد :«و اذ قال ربک للملائکة اني جاعل في الارض خليفة قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفک بحمدک قال اني اعلم ما لا تعلمون »(9)،(و ياد آرآن زماني که پروردگارت به فرشتگان گفت :من [برآنم ]که جانشيني در زمين قرار دهم .گفتند :آيا کسي را در زمين جانشين قرار دهي که درآن فساد کند و خونها بريزد حال آن که ما به ستايش تو تسبيح مي گوييم و ترا تقديس مي کنيم ؟گفت :من مي دانم چيزهايي را که شما نمي دانيد )و آنگاه او را جلوه گاه اسماء خود قرار داده بطوري که فرمايد :
«و علم آدم الاسماء کلها...»(10)«و خدا به آدم تمام نامها را آموخت ...»
و اما قصد از «صلح »ظاهراً بر اساس توضيحات نجم الدين رازي در مرصادالعباد راجع به هدايت خلقت قالب انسان ،آشتي و صلحي باشد که ميان آدم و حق -تعالي -رخ داده است که چون آدم «گل بود »وقتي فرشتگان قصد بردن او به بارگاه الهي مي کردند آنان را «سوگند به عزت ذوالجلالي حق »مي داد«که مرا مبريد که من طاقت قرب ندارم و تاب آن نيارم ؛هر يک از فرشتگان چون ذکرسوگند مي شنيد به حضرت باز مي گشت ؛تا اين که «حق -تعالي -عزرائيل را بفرمود که برو اگر به طوع و رغبت نيامد به اکراه و اجبار بگير و بياور ؛و عزرائيل بيامد و به قهريک قبضه خاک از روي جمله ي زمين بر گرفت » .
خداي -تعالي -دراو هزار و يک آيينه «حق نما »مناسب هزار و يک صفت برکارنهاد ؛و آدم «ع»روزي که با اين عنايت حق ،همه دل شد در او آويخت .(11)
آنگاه -حق سبحانه و تعالي -ازملک و ملکوت ،فقط آدم (ع)را شايسته آن گوهر محبت (=امانت عشق )يافت که به آفتاب نظر پرورده بود؛و آن را دردل او به وديعه نهاد (12)و شيطان را که ادعاي برتري بر آدم داشت ،ازراه يافتن بردل آدم -آن تماشاگه راز -باز داشت ،چنانکه خواجه دو بيت زيراشاره بدان دارد :
مدعي خواست که آيد به تماشاگه راز
دست غيب آمد و برسينه ي نامحرم زد
اين بود ماجراي صلحي که ميان آدم ابوالبشرو حقي -تعالي -افتاد،که نتيجه آن ،عشق به خداست که ازاو به ما فرزندانش ،بطريق توارث رسيده ؛لذا دراين بيت ،من ،«من »نوعي است که قصد ازآن ،هم آدم عليه السلام است و هم فرزندانش ،ازجمله خود حافظ ؛و«او»کنايه ازخداي -تعالي -است و «صلح افتاد »اشاره دارد به فرار آدم از بارگاه حق =عزوجل -آنگاه که آدم گل بود و دل بستنش به وي آنگاه که از لطف او ،سرا پا دل شد .(13)
صوفيان ،يا حوريان و يا قدسيان ؟
ازآنجا که درزمان خلقت آدم «ع»هنوز نشاني از«صوفيان »نبود تا با خواجه رقص کنان باده ي مستانه »بزنند .نگارنده ،ضبط نسحه ي ديوان حافظ ،به تصحيح انجوي ،يعني «قدسيان »را برضبط نسخه ي مصحح علامه قزويني /دکترغني (صوفيان )ارجح مي داند؛و بازبدان مناسبت که حافظ رقص و دست افشاني را که از مقوله ي عشق و سرمستي است براساس ضبط همه ي نسخ ديوان حافظ دربيت زيربه «قدسيان »نسبت داده :
يارما چون سازد آغاز سماع
قدسيان درعرش دست افشان کنند
و درهيچ بيتي از ديوان خود به حوريان منتسب نداشته ،مي توان گفت که ضبط «قدسيان »راجح برضبط «حوريان »(حوريان ،درنسخ مصحح دکترخانلري و نيز دکترعيوضي ،و همين طورمسعود فرزاد )مي باشد.البته مراد حافظ از قدسيان ،با توجه به انسجام غزل ،همان «ملائک »در بيت نخست و همين طورهمان «ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت »در بيت غزل است که شرحش گذشت .
پی نوشت ها :
* عضو هيات علمي واحد خوي
1-سودي ،همان مآخذ ،ص1081.
2-لاهوري ،همان مآخذ،1181.
3-قرآن مجيد ،الاحزاب ،72.
4-نجم الدين رازي ،مرصادالعباد ،همان مآخذ ،ص41.
5-خرمشاهي بهاءالدين ،همان مآخذ ،ص249.
6-انوري ،دکترحسن ،همان مآخذ ،ص157.
7-خطيب رهبردکترخليل ،همان مآخذ ،ص249.
8-هروي دکتر حسينعلي،همان مآخذ ،ص772.
9و10-قرآن مجيد ،بقره ،به ترتيب آيه ي 32،33.
11و12-رازي نجم الدين ،همان مآخذ ،به ترتيب ص687و77.
13-ديوان حافظ شيرازي ،به تصحيح ابوالقاسم انجوي شيرازي ،همان مآخذ ،ص77.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}