واژگان مضمون سازي در شعر سعدي(1)
واژگان مضمون سازي در شعر سعدي(1)
چکيده:
حريف مجلس ما خود هميشه دل مي برد
علي الخصوص که پيرايه اي بر او بستند
(غز 196)
نشان بخت بلند است و طالع ميمون
علي الصباح نظر بر جمال روز افزون
(غز 385)
آن چه که در بخش «واژگان نامأنوس» آورده ايم در مقايسه با ساير واژگان زودياب و لطيف و نرم خود سعدي بوده است و گرنه درمقابله با اشعار خاقاني و انوري که اصطلاحات و واژگان دشوارياب و مهجور بسيار دارد اينها را نبايد نامأنوس گفت. در کاربرد خود اين واژگان نامأنوس هم جاي تأمل است. واژگاني که در قصايد، قطعات و حتي بوستان سعدي از اين دست ديده مي شود مي توان براي استعمال آنها از طرف شاعر، محملي و توجيهي آورد، مثلاً در اين بيت:
هميشه دست توقع گرفته دامن فضلش
چو وامدار که در يابد آستين ضمين را
(رقص5)
که واژه نامأنوس «ضمين» را سعدي به ضرورت تأمين قافيه به کار گرفته است.
اما واژه «بشن» که در غزل آمده، غريبه مي نمايد:
اگر سروري به بالاي تو باشد
نه چون بشن دلاراي تو باشد
(ديوان/غز/149)
و غريبه بودن اين کلمات هم در ميان کلمات هم معناي خود بدان دليل است که فقط يک بار در شعر سعدي آمده. در بقيه موارد، واژگان مضمون ساز در شعر شيخ – رحمة الله عليه- را اکثراً به کمک مفهوم کلي بيت مي توان دريافت و در کمتر موردي نياز به مراجعه به کتب لغت پيش مي آيد.
واژه هاي کليدي:
واژگان مذهبي، عرفاني، طبيعت، داستاني و تاريخي، مشاغل و حرف، اصطلاحات موسيقي، بازي ها، صنايع شعري، ترکيبات عربي، واژگان نامأنوس و اعلام و...
آثار برجسته و شاخص ادبيّات هر کشوري که اصطلاحاً «شاهکار» ناميده مي شود از ديدگاه هاي گوناگون قابل بررسي و پژوهش است. زيرا پديد آوردندگان اين قبيل اثرها که نخبگان انديشه و ذوق مردم آن سرزمين محسوب مي شوند، آن چه پديد مي آوردند در لفظ و معني و به تعبيري از لحاظ ذهن و زبان، در حد اعلاي ارزش و زيبايي است و اگر هم در کارشان اندک ضعف و نقصي ديده شود، درخشش اثر چنان خيره کننده و جذاب مي نمايد که نارسايي هاي آن تحت الشعاع قرار مي گيرد. ناگفته پيداست که ابزار انتقال معني و انديشه، لفظ است و شاعران و نويسندگان از براي انتقال مفاهيم انديشيده شده در گفتار و نوشتار به دست مايه ي واژگان و الفاظ مناسب با معني و انديشه نياز دارند و سعي دارند از ميان واژگان مورد نياز، واژه اي را برگزينند که از هر جهت با محتوي و معني منظور مناسب و سازوار باشد و بتوان با آن مضمون آفريني ها يا به اصطلاح شعرا«مضمون بستن» موفق تر و در نتيجه کلام او دلنشين تر و مؤثرتر خواهد بود.
منظور از واژگان مضمون ساز آن دسته از کلماتي است که به لحاظ بار معنايي، تصويري و خيال انگيز از سابقه ي ادبي بيشتري برخوردار باشند و شاعر بتواند به اتکاء پيشينه ي چنين واژگاني براي حمل معاني و احساسات و تصورات خود بهره گيرد يا به تعبيري ساده تر براي مظروف ذهني خويش ظرف مناسب را انتخاب کند؛ هر چند ممکن است گاه اين انديشه و احساس در ظرف هيچ واژه اي نگنجد و شاعر فرياد بر آورد و بگويد:
حرف و گفت و صوت را بر هم زنم
تا که بي اين هر سه با تو دم زنم
و زماني در سيلان احساسات و عواطف، سد و بند فنون شعري را- که بخش مهم از ارزش و اعتبار هر شعري است- از پيش بردارد و بگويد:
قافيه انديشم و دلدار من
گويدم منديش جز ديدار من
و يا: مفتعلن مفتعلن کشت مرا.
با اين همه شاعران ممتاز زبان فارسي از به گزيني و انتخاب واژگان مناسب براي ساختن مضموني که در انديشه خود پرورده اند، غافل نبوده اند.
يکي از شاعران طراز اول که در گزينش واژگان مضمون ساز در کار خود هنرمندي به خرج داده است شيخ شيراز سعدي- عليه الرحمه – است.
براي تحقيق و بررسي اين امر مهم يعني واژگان مضمون ساز در شعر سعدي، بوستان، غزليات، قطعات، رباعيات و قصايد شيخ را مد نظر داشته ايم و اشعار متفرقه «گلستان» را که اغلب در بوستان و غزليات را تکرار شده است در نظر نگرفتيم. مثلاً سعدي در غزلي گفته است:
ديدار مي نمايي و پرهيز مي کني
بازار خويش و آتش ما تيز مي کني
که در حکايت نهم از باب دوم گلستان نيز چنين تکرار شده است:«... مشاهده الابرار بين التجلي و الاستتار، مي نمايند و مي ربايند.»
ديدار مي نمايي و پرهيز مي کني
بازار خويش و آتش ما تيز مي کني
يا جاي ديگر در گلستان(باب هشتم) مي آورد:«عقل در دست نفس چنان گرفتارست که مرد عاجز در دست زن گربز.»
در خرمي بر سرايي ببند
که بانگ زن از وي برآيد بلند
که بيت بالا عيناً لفظ به لفظ در بوستان هم ديده مي شود. (1) و از اين نمونه ها بسيار است. اشعار هزليه را نيز نياورده ايم.
سعدي براي انتقال تصورات، تخيّلات و انديشه هاي شاعرانه ي خود، محمل هاي گوناگون- به تناسب موضوع- انتخاب کرده است که از آن جمله واژگان مذهبي-عرفاني، واژگان مضمون ساز از طبيعت، واژگان داستاني و تاريخي، اصطلاحات موسيقي و بازي ها، واژگان مربوط به مشاغل و حِرَف، صنايع شعري، واژگاني که ترکيب عربي دارند، واژگان نامأنوس و اَعلام اشخاص- اماکن مورد بحث و پژوهش ماست.
در بخش واژگان مذهبي و عرفاني؛ سعدي از آيات قرآني، احاديث نبوي و اشارات عرفاني بسيار سود جسته ات و از اين ره گذر نه تنها بر لطف معني افزوده بلکه کلام خويش را نيز به برکت آن ها مقدس مي سازد. استفاده از اين نوع واژگان متنوع است. گاهي واژه از نظر معني جنبه ي محوري و ذاتي دارد مثلاً در بيت:
زهي رفيق که با چون تو سرو بالايي است
که از خداي بر او نعمتي و آلايي است
(غز89)
واژه «آلا» با آنکه هم معني«نعمت» است اما محوريت و برجستگي بيشتري با خود دارد و ناظر است به آيه مبارکه «فباي آلاء ربکما تکذبان» (2) يا در بيت:
بسا کس به روز آيت صلح خواند
چو شب شد سپه بر سر خفته راند
(بو65)
که «آيت صلح» يادآور آيه ي شريفه ي «انما المؤنون اخوه فاصلحوا بين اخويکم» است.(3)
جايي هم، جزئي از آيات قرآن کريم صورت واژة مرکب به خود گرفته و تضمين وار در شعر سعدي تجلي کرده است چون:
صبحي که مشام جان عشاق
خوشبوي کند اذا تنفس (4)
(غز 530)
که ناظر است به آية 18 از سورة تکوير و هم چنين:
داني که در بيان اذا شمس کورت
معني چه گفته اند بزرگان پارسا
(قص 2)
که اقتباسي است از آية نخست سوره مبارکه تکوير.
بيت هاي فراواني هم در آثار سعدي هست که موضوعاً ريشه در آيات قرآني دارد و ممکن است در اين قبيل واژه ي محوري که دلالت بر مضمون کند نباشد و گاه باشد:
نه ابليس در حق ما طعنه زد
کز اينان نيايد به جز کار بد
(بو 234)
فغان از بديها که در نفس ماست
که ترسم شود طعن ابليس راست
(بو 234)
که مستقيماً با داستان آفرينش و مضمون اعتراض فرشتگان ارتباط دارد و ناظر است بر «اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفک الدماء» (5) چون ابليس هم در جمع فرشتگان معترض، حضور دارد، کلام او هم به حساب مي آيد.
ابيات زيرين چنين موقعيت دارند:
گلستان کند آتشي بر خليل
گروهي بر آتش برد ز آب نيل
(بو2)
محقّق همان بيند اندر ابل
که در خوبرويان چين و چگل
(بو201)
برخيز تا به عهد امانت وفا کنيم
تقصيرهاي رفته به خدمت قضا کنيم
(قص111)
اين همه طوفان به سرم مي رود
از جگر همچو تنور اي صنم
(غز 338)
قضا نقش يوسف جمالي نکرد
که ماهي گورش چو يوسف نخورد
(بو241)
احاديث هم در مضمون سازي شعر سعدي نقشي مؤثر و کارساز دارند. در اين کار شيخ عليه الرحمه شيوه ها دارد. مثلاً در بيت:
صاحبدل لا ينام قلبي
مهمان ابيت عند ربي (6)
(قص160)
ملاحظه مي شود که فقط دو کلمه «صاحبدل» و «مهمان » بيرون از حديث است و در واقع مضمون محوري بيت را حديث در بر مي گيرد.
در اين بيت «عزلولاک» ترکيبي است که با استفاده از حديث قدسي«لولاک لما خلقت الافلاک» ساخته اند.
تو را عز لولاک تمکين بس است
ثناي توطه و يسين بس است
(بو6)
در مقايسه با استفاده از آيات قرآن کريم در مضمون آفريني، روي هم رفته سعدي از احاديث کمتر بهره مي گيرد.
بهره گرفتن از اشارات و اصطلاحات عرفاني، شگرد ديگر سعدي در مضمون آفريني است. بديهي است آوردن اين گونه واژگان به قصد معناي مقصودي که در عرفان مطرح مي شود نيست بلکه صرفاً زمينه و محملي از براي بيان ابلاغ مفاهيم و مضامين مورد نظر شاعر خواهد بود. نمونه را از باب آگاهي در اين جا به ذکر چند بيت بسنده مي کنيم:
گرپير مناجاتست ور رند خراباتي
هر کس قلمي رفته ست بر وي به سرانجامي
(غز490)
گر تو پري چهره نپوشي نقاب
توبة صوفي به زبان آوري
(غز 447)
زاهد چو کرامات بت عارض او ديد
از چله ميان بسته به زنار برآمد
(غز157)
سعدي حجاب نيست تو آيينه پاک دار
زنگار خورده چون بنمايد جمال دوست
(غز79)
هرگز نبرده ام به خرابات عشق راه
امروز آرزوي تو در داد ساغري
(غز452)
هر کو شراب عشق نخوردست و دُرد درد
آنست کز حيات جهانبخش نصيب نيست
(غز90)
نگاهي اجمالي به اين بخش نشان مي دهد که واژگاني چون«بت» و ترکيبات آن، بهشت، توبه و ترکيباتش، حور، خرابات، خرقه، دوزخ، و جهنم، رند، زنار، سماع، صوفي، صومعا، طوبي، شب قدر، قيامت، کعبه، نفس، نماز، و داستان يوسف(ع) بيشتر مورد عنايت سعدي بوده است.
عوامل طبيعي- ارضي و سمائي- ذهن فعال و انديشه حساس شيخ شيراز را در کار مضمون به خود معطوف داشته است و با عوامل و ابزاري چون آب، آتش، آفتاب، ابر، باد، باران، باغ، خار، خاک، درخت، دريا، صحرا، و پرندگاني چون بلبل، طاووس، کبوتر، پروانه، شاهباز، طوطي و گياهان، درختان و غيره به خلق ترکيبات بديع و دلپذير مي پردازد. تمام عوامل طبيعت که در مورد تشبيه و تشابه يا تمثيل يا نماد و رمز قرار گرفته اند ذهن آشنا و در ديد و دسترس اند و هيچ کدام نامأنوس و غريبه نيستند.
کدام عنصر مي تواند چون "آب" براي تشبيه و تشابه "اشک" کارآمدتر باشد؟
به انتظار تو آبي که مي رود از چشم
به آبِ چشم نماند که چشمه مي زايد
(غز208)
و کدام عامل و نيرو بهتر از "آب سخن" مي تواند کينه شوي گردد؟
بدين شيوه مرد سخنگوي چست
به آب سخن کينه از دل بشست
(بو128)
يا "آب غيرت"در اين بيت:
شستم به آب غيرت نقش و نگار ظاهر
کاندر سراچه دل نقش نگار دارم
(غز310)
يا نقش آن براي تضاد آفريني در اين دو بيت:
غرض زين حديث آن که گفتار نرم
چو آب است بر آتش مرد گرم
(بو141)
نبيني که آتش زيان است و بس
به آبي توان کشتنش در نفس
(بو183)
پی نوشت ها :
*مربي دانشگاه آزاد اسلامي مشهد
1- قيصري، ابراهيم (دکتر-)، قند مکرر: ص77 و 82
2- سوره الرحمن، آيه 15
3- سوره حجرات، آيه 10
4- والصبح اذا تنفس
5- سروه بقره، آيه 30
6- ناظر است به حديث ابيت عند ربي يطعمني و يسقني
منبع: پايگاه نور- ش18
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}