واژگان مضمون سازي در شعر سعدي(3)
واژگان مضمون سازي در شعر سعدي(3)
استعاره مصرحه مجرّد:
جايي که سرو بوستان با پاي چوبين مي چمد
ما نيز در رقص آوريم آن سروِ سيم اندام را
(غز 14)
البته شعر سعدي از جناس، تضاد، استخدام، تشخيص، تلميح و تعريض هم خالي نيست. در «تشخيص» گويد:
طفل گيا شير خورد شاخ جوان گو ببال
ابر بهاري گريست طرف چمن گو بخند
(غز 158)
و :
مگر از هيأت شيرين تو مي رفت حديثي
نيشکر گفت کمر بسته ام اينک به غلامي
(غز 491)
سعدي از واژگان مربوط به طبقات اجتماعي و پيشه ها و مشاغل روزگار خود هم در مضمون آفريني غافل نمانده است. بيشترين سهم در اين قبيل واژگان از آن «بنده» و «بندگي»، «غلام» ي و «پادشاه-سلطان»، «فقير»، «گدا» است. اين کلمات گاهي کاربرد دوگانه دارند. مثلا «پادشاه» عزل «معشوق» و «بنده» و «غلام» و «فقير» آن «عاشق» به حساب مي آيند. بنده و غلام درمقابل سلطان و پادشاه و خواجه قرار مي گيرد و نماد کمال تسليم و گردن نهادن به فرمان طرف است و سلطان و حواجه رمز «معشوق»:
گر دوست بنده را بکشد يا بپرورد
تسليم از آن بنده و فرمان از آن اوست
(غز 82)
و:
تو که پادشاه حسني نظري به بندگان کن
حذر از دعاي درويش و کف نيازمندش
(غز 248)
و:
وقتي امير مملکت خويش بودمي
اکنون به اختيار ارادت غلام دوست
(غز 80)
يا:
ستاده ام به غلامي، گَرَم قبول کني
وگر نخواهي کفش غلام برگيرم
(غز 316)
و:
گر رود نام من اندر دهنت باکي نيست
پادشاهان به غلط ياد گدا نيز کنند
(غز 188)
يا:
امير خوبان آخر گداي خيل توايم
جواب ده که امير از گدا چه غم دارد
(غز 127)
«طبيب» و «بيمار» نيز در غزل در نقش معشوق و عاشق ظاهر مي شوند، درد هم درد «عشق» است و جگر سوز دوايي دارد:
درديست درد عشق که هيچش طبيب نيست
گر دردمند عشق بنالد غريب نيست
(غز 90)
درد من بر من از طبيب من است
از که جويم دوا و درمانش
(غز 256)
انس و آشنايي شاعران فارسي زبان از جمله سعدي با آيات قرآني، احاديث نبوي و زبان تازي موجب شده است که از اين سرچشمه هاي فياض گلزار انديشه و بوستان خيال خود را سيراب سازند. بهره مندي شيخ عليه الرحمه از اين منابع به گونه هاي مختلف است. گاهي اين واژگان صورت ترکيب اصلاحي دارند؛ چون «ابن السبيل»،«الامان»،«الحق»،«المنه لله»، «ايها الناس» و «الوداع» و ترکيباتي از اين دست. نمونه را اين جا به ذکر چند مورد بسنده مي کنيم.
به پايان آمد اين دفتر حکايت همچنان باقي
به صد دفتر نشايدگفت حسب الحال مشتاقي
(غز 480)
و:
چه لطفست اين که فرمودي مگر سبق اللسان بودت
چه حرفست اين که آوردي مگر سهوالقلم کردي
(غز 438)
يا:
نشان بخت بلند است و طالع ميمون
علي الصباح نظر بر جمال روز افزون
(غز 385)
در برخي موارد هم جزئي از آيه شريفه ي قرآن را محور مضمون مي سازد:
کس را چه زور و زهره که وصف علي کند
جبار در مناقب او گفت هل اتي
(قص2)
که «هل اتي» برگرفته از آيه نخست سوره مبارکه ي «الدهر» است. يا «احسن التقويم» در اين بيت:
اي پري روي احسن التقويم (1)
حذر از اتباع ديو رجيم
(قص 163)
که مأخوذ است از آية پنجم از سورة مبارکه «التين».
مضمون آفريني با احاديث شريف نبوي نيز بر همين سبک و سياق است:
که خامان در اين ره فرس رانده اند
به «لا احصي» (2) از تگ فرومانده اند
(بو 4)
اين نکته قابل ذکر است که سعدي با وسعت اطلاعات اسلامي خود، در مجموعه ي آثار، کمتر از اصطلاحات و واژگان ديني سود جسته است.
زبان سعدي در شعر زباني است روان، ساده و در عين حال فخيم و منسجم و شعرش سهل و ممتنع، بيشتر واژگاني که پيام رسان انديشه و احساس اويند واژگاني است درخشان، صاف و هموار. اما در مجموعه ي آثارش تعدادي لغات و ترکيبات نامأنوس ديده مي شود که جاري شدن آن بر قلم شيرين کار سعدي، تعجب انگيز مي باشد. اگر اين گونه واژگان در قصايد، قطعات و رباعيات بيايد، چندان غريب نمي نمايد. مثل واژگان"احمال منت" و "اوباردن" در ابيات زيرين:
آثار رحمتي که جهان سر به سر گرفت
احمال منتي که فلک زير بار کرد
(قص 13)
نفس درنده پند خردمند نشنود
بگذار تا درشت بيوبارد استخوان
(قص 41)
اما چه مي توان گفت دربارة واژگاني چون برتاس، بشن، پيشاني کردن، تشنه ي ريان، چشم سياه اکدش، حبر، خايسک تأديب، ذنب معفو، رنگ آميختن، سنبيدن، صعقه، عديم، غبينه، کحيل، لجم، لويشه، محبس، معصم و مفتکر که در غزل هاي سعدي مي آيد؟ اينک به بررسي چند نمونه از واژگان نامأنوس مي پردازيم.
آستان عبادت: «عبادت» را سعدي به معني معروف آن به کار نبرده، بلکه منظور شاعر از عبادت در بيت«بندگي و غلامي کردن» است:
گرم جواز نباشد به پيشگاه قبول
کجا روم که نميرم بر آستان عبادت
(غز 28)
احتمال: اين واژه بيشتردر معني ظن و گمان معروف است. اما معاني ديگر آن عبارت اند از: بار برگرفتن، تحمل ناملايم از کسي يا کساني و... سعدي در غزليات خود "احتمال" را به معني شکيبايي مي آورد:
بدانديشان ملامت مي کنندم
که تا چند احتمال يار بد خوي
(غز 520)
اشتباه: اين واژه امروز در تداول زبان عامه و حتي در نگارش و گويش درس خواندگان به معني نادرست و غلط مورد استفاده قرار مي گيرد. در استعمال گذشتگان هم کمتر به معني «شبيه بودن» - که سعدي در اين جا آورده- کاربرد داشته است:
ملکي، مهي، ندانم به چه کنيتت بخوانم
به کدام جنس گويم که تو اشتباه داري
(غز 468)
بشن: قد و بالا، قامت و اندام. اين واژه به فرض اگر در قصيده مي آمد چندان نامأنوس و غريب نمي نمود ولي در غزل دور از ذهن به نظر مي رسد:
اگر سروي به بالاي تو باشد
نه چون بشن دلاراي تو باشد
(غز149)
ذنب معفو: گناه بخشوده شده.
تحمل کن جفاي يار سعدي
که جور نيکوان ذنبي است معفو
(غز 390)
عديم: در بادي نظر، نيست و نابود معني مي دهد ولي سعدي در اين بيت آن را به معني «محتاج و نيازمند» آورده است:
عديم را که تمناي بوستان باشد
ضرورت است تحمل زبوستانبانش
(غز 254)
غبينه: غبن، زيان. اين واژة دور از ذهن مناسب غزل نيست:
چشمي که جز به روي تو بر مي کنيم خطاست
وان دم که بي تو مي گذرانم غبينه اي
(غز 421)
مأمول: از خانوادة «امل» يعني آرزو. اين جا سعدي کنايه از معشوق گرفته است!
شب دراز دو چشمم بر آستان اميد
که بامداد در حجره مي زند مأمول
(غز 274)
ظاهراً ضرورت قافيه، سعدي را در تنگناي معني قرار داده است.
منظور: مورد نظر، سعدي اين واژه را بارها در غزليات خود در معني «معشوق» به کار مي برد:
هر که منظوري ندارد عمر ضايع مي گذارد
اختيار اين است درياب اي که داري اختياري
(غز 458)
نظر دريغ مدار از من اي مه منظور
که مه دريغ نمي دارد از خلايق نور
(قص 29)
نقش اعلام اشخاص و اماکن هم در مضمون آفريني شعر سعدي قابل توجه است. کساني چون آذر، ابراهيم خليل(ع)، ابن مقله خوشنويس معروف، ابوبکر بن سعد(ممدوح شيخ)، افراسياب، افلاطون، اياز(غلام معشوق محمود) جم جشيد، داوود(ع)، رستم، سليمان نبي(ع)، شبلي(عارف معروف) عيسي مسيح(ع)، فرعون، قارون، محمد(ص)، موسي(ع) و يوسف(ع) در مضمون هاي گونه گون رخ مي نمايند.
«خليل» او همه بت هاي آزري را مي شکند:
دگر به روي کسم ديده بر نمي باشد
خليل من همه بتهاي آزري بشکست
(غز33)
و تير عشق: افراسياب را از پاي درمي آورد:
سعدي نگفتمت مرو اندر کمند عشق
تير نظر بيفگند افراسياب را
(غز 8)
براي مبارزه با«ديو نفس» قدرت و توان «رستم» را ياد مي کند:
رستمي بايد که پيشاني کند با ديو نفس
گر بر او غالب شويم افراسياب افگنده ايم
(قص 109)
و با اشاره به «خر» عيسي براي روح و جسم آدمي تمثيل مي سازد:
همي ميردت عيسي از لاغري
تو در بند آني که خر پروري
(بو 168)
از داستان ثروت قارون براي ثروتمند لئيم و خسيس مضمون مي سازد و مي فرمايد:
سفله گو روي مگردان که اگر قارون است
کس از او چشم ندارد کرم نامعهود
(قص 20)
يا:
مپندار اگر سفله قارون شود
که طبع لئيمش دگرگون شود
(بو175)
با نام پرآوازه حضرت يوسف چندين مضمون از گوشه هاي مختلف داستان آن پيامبر ساخته است:
يوسف شنيده اي که به چاهي اسير ماند
اين يوسفي است برزنخ آورده چاه را
(قص 6)
خجل شوند کنون دختران مصر چمن
که گل زخار برآيد چو يوسف از زندان
(قص 44)
زليخا چو گشت از مي عشق مست
به دامان يوسف درآويخت دست و...
(بو238)
در مضامين شعر سعدي نام کشورها، شهرها، رودها و درياها، کوه ها و ... نيز ديده مي شود. از کوه هاي احد و الوند به عنوان مثال سنگيني استفاده مي کند و مي گويد:
شربت زهر ار تو دهي نيست تلخ
کوه احد گر تو نهي نيست بار
(غز 227)
و:
فراق يار که پيش تو کاه برگي نيست
بيا و بر دل من بين که کوه الوند است
(غز 51)
رود جيحون در بيشتر تعبيرات سعدي- خصوصاً در غزل – نمادي است از سيلان اشک عاشق چنان که در اين بيت آمده:
کنار سعدي از آن روز کز تو دور افتاد
از آب ديده تو گويي کنار جيحون است
(غز68)
رود معروف ديگر«فرات» است که شيخ اجل در اکثر مضاميني که با آن ساخته(تشنه – فرات) را التزام مي کند:
چه سود آب فرات گه که جان تشنه بيرون شد
چو مجنون با کنار افتاد ليلي با ميان آمد
(غز 216)
و:
روان تشنه بر آسايد از وجود فرات
مرا فرات زسر بر گذشته و تشنه ترم
(غز 306)
با توجه به مشکلات سفر حج در دوران گذشته، سعدي، سلوک در راه پرمخاطره عشق و رسيدن به سر منزل معشوق را به سفر کعبه تشبيه مي کند:
سعدي اگر طالبي راه رو و رنج بر
کعبة ديدار دوست صبر بيابان اوست
(غز 77)
و :
اي جمال کعبه رويي باز کن
تا طوافي مي کنم پيرامنت
(غز 111)
يا:
خون صاحب نظران ريختي اي کعبة حسن
قتل اينان که روا داشت که صيد حرمند
(غز 183)
پی نوشت ها :
مربي دانشگاه آزاد اسلامي مشهد
1- لقد خلقنا الانسان في احسن التقويم
2- برگرفته از حديث نبوي: احصي عليک انت کما اثنيت علي نفسک
منبع: پايگاه نور- ش 18
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}