تجلي «قاف» در شعر فارسي (2)


 

نويسنده:مهدي نوروز




 

گفت نتوان شد به دعوي و به لاف
هم نشين سيمرغ را در کوه قاف

لاف عشق او مزن در هر نفس
کو نگنجد در جوال هيچ کس

گر نسيم دولتي آيد فراز
پرده اندازد ز روي کار،باز

پس تو را خوش درکشد در راه خويش
فرد بنشاند به خلوتگاه خويش

گر بود اين جايگاه دعوي تو را
مغز آن دعوي بود معني تو را

دوستداري تو آزاري بود
دوستي او تو را کاري بود

در جايي ديگر از زبان هدهد به ساير پرندگان مي گويد:

پس شما با من اگر همره شويم
محرم آن شاه و آن درگه شويد

وارهيد از ننگ خود بيني خويش
از غم و تشوير بي ديني خويش

هر که در وي باخت جان، از خو برست
در ره جانان ز نيک و بد برست

جان فشانيد و قدم در ره نهيد
پاي کوبان سر بدان درگه نهيد

هست ما را پادشاهي بي خلاف
در پس کوهي که هست آن کوه، قاف

نام او سيمرغ و سلطان طيور
او به ما نزديک و ما زو دور دور

در حريم عزت است آرام او
نيست حد هر زباني نام او ...
(منطق الطير/ عطار)

چون شنيدند اين سخن مرغان همه
آن زمان گفتند ترک جان همه

برد سيمرغ از دل ايشان قرار
عشقشان در جان يکي شد صد هزار

عزم ره کردند عزمي بس درست
ره سپردن را باستادند چست

جمله گفتند اين زمان ما را به نقد
پيشوايي بايد اندر حل و عقد

تا بود در راه، ما را رهبري
زان که نتوان ساختن از خود سري

در چنين ره حاکمي بايد شگرف
بود که بتوان رست ازين درياي ژرف

حاکم خود را به جان فرمان بريم
جز به حکم و امر او ره نسپريم

تا بود آخر ازين ميدان لاف
گوي ما افتد به چوگان گاه قاف

ذره در خورشيد والا اوفتد
سايه ي سيمرغ بر ما اوفتد
(منطق الطير / عطار)

گذاري کن ز کاف و نون کونين
نشين بر قاف قرب قاب قوسين
(شبستري / گلشن راز)

سيمرغ مطلقي تو بر کوه قاف قربت
پرورده هر دو گيتي در زير پر و بالت
(ديوان/ عطار)

هماي قاف قربي اي برادر
هما را جز همايي مصلحت نيست
(غزل / مولوي)

هم چو سيمرغ رازهاي جهان
در پس قاف قالبت پنهان
(جام جام/ اوحدي)

چو شد قاف قلم ز آن کاف موجود
گشاد از چشمه اش فواره ي جود
(هفت اورنگ / جامي)

چون عنقا من و کوه قافم قناعت
که چون قاف شد جز عنايي نبينم
(ديوان/ خاقاني)

چنان پهن خوان کرم گسترد
که سيمرغ در قاف قسمت خورد
(بوستان/ سعدي)

سپاهي به هم کرد چون کوه قاف
همه سنگ فرساي و آهن شکاف
(شرف نامه / نظامي)

باد سبک روح بود در طواف
خود تو گران جان تري از کوه قاف
(مخزن الاسرار / نظامي)

اهل نار و اهل نور آميخته
در ميانشان کوه قاف انگيخته
(مثنوي معنوي / مولوي)

ظل او اندر زمين چو کوه قاف
روح او سيمرغ بس عالي طواف
(مثنوي معنوي/ مولوي)

جان هر مرغي که آمد سوي قاف
جمله ي عالم ازو لافند لاف
(مثنوي معنوي / مولوي)

کي طفيل من شوي در اعتراف
چون تو را کفريست هم چون کوه قاف
(مثنوي معنوي / مولوي)

رفت ذوالقرنين سوي کوه قاف
ديد او را کز زمرد بود صاف
مثنوي معنوي / مولوي

گرد عالم حلقه گشته او محيط
ماند حيران اندر آن خلق بسيط

گفت تو گوي دگر ما چيستند
که به پيش عظم تو باز يستند

گفت رگهاي من اندر آن کوهها
مثل من نبودند در حسن و بها

من به هر شهري رگي دارم نهان
بر عروقم بسته اطراف جهان

حق چو خواهد زلزله ي شهري، مرا
گويد او من بر جهانم غرق را

پس بجنبانم من آن رگ را به قهر
که بدان رگ متصل گشتست شهر

چون بگويد بش، شود ساکن رگم
ساکنم و ز روي فعل اندر تگم

نزد آن کس که نداند عقلش اين
زلزله هست از بخارات زمين
(مثنوي معنوي / مولوي)

همرهند اين پنج تن چون کاف و ها و يا عيم و صاد
يک تنه چون قاف و القرآن من اينجا مانده ام
(قطعات / خاقاني)

ساقي مي توبه را برده پس کوه قاف
بلکه ز کوه عدم ز آستر انداخته
(ترکيب بند/ خاقاني)


نقطه ي قاف قدرتت گر قدم و دمي زند
.هر قدمي و احمدي هر نفسي و آدمي
(غزل / عطار)

چون مگس آلوده باشد بي خلاف
کي رسد سيمرغ را در کوه قاف؟
(منطق الطير/ عطار)

ويرانه به جغدان بگذار و سفري کن
بازآ به که قاف تجلي، که همايي
(ترجيح بند / مولوي)

گر شهرياري خواهي و اقليم جان از خاکيان
چون قاف دامن باز چين، زير پر عنقا ببين
(غزليات / شهرياري)

جاي سيمرغان بود آن سوي قاف
هر خيالي را نباشد دست باف
(مثنوي معنوي / مولوي)

ما را مطار زان سوي قاف است در شکار
ما قصد صيد مرده چو کرکس نمي کنيم
(غزليات / مولوي)

پا بنهد بر کمر کوه قاف
تا بزند بر پر عنقا نظر
(غزل/ مولوي)

گفت نتوان شد به دعوي و به لاف
هم نشين سيمرغ را بر کوه قاف
(منطق الطير / عطار)

موج درياي حقايق که زند بر که قاف
زان ز ما خوش برآورد که ما کار يزيم

در کفن پيچيد بينيد اي عزيزان کوه قاف
چشم بند است اين عجب يا امتحان عاشقان

چون که قاف يقين را رخ و بي لرزه بود
در گماني تو مگر که چو کمان مي لرزي

از درد به صاف آييم و ز صاف به قاف آييم کز قاف صيام اي جان عصفور شود عنقا

در داستان نيايد اسرار عشق بازان
کانجا که قاف عشق است دستان چه کار دارد

عنقاي قاف عشقم و عشق تو گوئيا
مرغي است هر دو کون در آورده زير پر

اي سراپرده به دستان زده و بر ملک فنا
علم از قاف بقا برکش و عنقا را بين

يک شرر از قاف قهرش در دل دريا فتاد
جوش زد چندان که از وي شد گهر چون آبله

اي سرت از قاف گرانتر بسي
کوه به اين سنگ نيابد کسي

بيا وحشي که عنقاي گزينيم
وطن درقاف تنهايي گزينيم

بر نظم عشق مهره فرو باز بهر آنک
از عين و شين و قاف تبه شد قوام عشق

عين و شين و قاف را آنجا که در عاشقي است
جز که عين و شين و قاف آنجا دگر تفسير نيست

خواهي که شوي محرم غين غم معشوق
بي وفاي فقيهي شو و بي قاف فقيري

در خاتمه براي همه انسان ها سير معنوي به اين قله ي رفيع را که جايگاه آن پادشاه
مطلق است،آرزو مي کنم.

بر خاستن و به قله ي قاف شدن
همراز و حريف بزم اسلاف شدن

آري که ميسر است امروز، ولي
بايد که چو شيخ عشق، دل صاف شدن
(کامران شرفشاهي)
 

پی نوشت ها :
 

*دانشگاه آزاد اسلامي واحد نيشابور

منابع و ماخذ:
1- قرآن کريم.
2- برهان قاطع، محمد حسين بن خلف تبريزي، معين، محمد، انتشارات امير کبير، 1362، تهران، چاپ پنجم.
3- بوستان، مصلح الدين سعدي شيرازي، يوسفي غلام حسين،انتشارات خوارزمي، 1363، تهران، چاپ دوم.
4- تجلي رمز و روايت در شعر عطار نيشابوري، اشرف زاده رضا،انتشارات اساطير، 1373، تهران، چاپ اول.
5- ديوان حافظ،خواجه شمس الدين محمد،ناتل خانلري پرويز،انتشارات خوارزمي، تهران ، چاپ دوم.
6- ديوان خاقاني،افضل الدين بديل، سيد ضياء الدين سجادي،انتشارات زوار، 1368، تهران، چاپ سوم.
7- سفرنامه،ابومعين ناصر خسرو، دبير سياقي محمد،انتشارات زوار،1369، تهران، چاپ سوم.
8-شاهنامه ، ابوالقاسم فردوسي، حميديان سعيد، انتشارات دفتر نشر داد، 1374، چاپ دوم.
9- عقل سرخ،سهروردي شيخ شهاب الدين،انجمن دوست داران کتاب،بي تا، تهران.
10- فرهنگ آنندراج،محمد پادشاه متخلص به شاد،دبيرسياقي محمد،انتشارات کتابفروشي خيام،1363، چاپ دوم.
11- فرهنگ شاهنامه،زنجاني محمود، انتشارات عطايي، 1372، تهران، چاپ اول.
12- فرهنگ معين، معين محمد، انتشارات امير کبير، 1364، تهران، چاپ هفتم.
13- کشف الاسرار،ابوالفضل رشيد الدين ميبدي،حکمت علي صغر، انتشارات امير کبير، 1371، تهران، چاپ پنجم.
14- گلستان، مصلح الدين سعدي شيرازي، خطيب رهبر خليل، انتشارات صفي علي شاه، 1373، بي جا، چاپ نهم.
15- مصيبت نامه، شيخ فريدالدين عطار نيشابوري، نوراني وصال،انتشارات کتابفروشي، زوار، 1364، بي جا، چاپ سوم.
16- منطق الطير، شيخ فريدالدين عطار نيشابوري، شفيعي کدکني محمد رضا، انتشارات سخن، 1383، تهران چاپ اول.
17- منطق الطير، شيخ فريدالدين عطار نيشابوري، رنجبراحمد،انتشارات اساطير، 1370، بي جا، چاپ سوم.
18- نرم افزار درج 78.
19- نهادينه هاي اساطيري در شاهنامه فردوسي،واحد دوست مهوش، واحد دوست مهوش،سروش ، 1379، تهران، چاپ اول.
نشريه پايگاه نور ،شماره 20.