اقتدار و مشروعيت سياسى در نگاه نراقى (1)


 

نويسنده:عباس مخلصى




 
در سنت سياسى فقيهان شيعه، حكومت و اقتدار سياسى، از ساحت شريعت بيرون نيست. فلسفه قدرت و دولت، اجراى قانون و پياده كردن ايده‏هاى اجتماعى دين است. در چارچوب اين باور، تمام خواسته‏هاى واقعى بشر، مانند: امنيت، آزادى، آبادانى، سلامت اخلاقى و اعتقادى و مهم‏تر از همه، عدالت حقوقى، اقتصادى و اجتماعى در سايه اقتدار و حاكميتى به دست مى‏آيد كه بر شايستگيهاى الهى انسانى صاحبان قدرت استوار باشد.
امامت و رهبرى، الگوى عينى و تمام نماى اين نظريه است. باور به اصل امامت، در عين آن كه يكى از مؤلفه‏هاى راستين ديانت است، بازتاب حقيقت و حقانيت نظام سياسى در جامعه اسلامى و نمايان‏گر و آيينه تمام‏نماى نظريه سياسى در باب مشروعيت حكومت و اقتدار سياسى نيز هست. گزاف نيست اگر بگوييم اين ديدگاه كانون اتفاق همه دانشوران و فقيهان شيعى است. ديدگاهى كه در چشم‏انداز آن «ديانت» و «سياست» سخت به يكديگر گره مى‏خورند و در يك اصل، يگانگى و وحدت مى‏يابند. هم از اين روست كه شيعه از همان آغاز، افزون بر موضع كلامى خود، به داشتن نظريه سياسى ويژه شناخته شده است. اين ويژگى به اندازه‏اى برجستگى و نمود داشته كه به اشتباه و يا به عمد، تحليل‏گران يك‏سو نگر، تشيع را تنها، نوعى جناح‏بندى سياسى در روزگار و برهه‏هاى فشار دانسته‏اند. (1) ولى حقيقت غير از آن است. در اساس، زاويه اختلاف ميان دو ديدگاه شيعى و سنى از اصل «امامت» باز شد و از آن‏جا كه اين اصل، بار سياسى داشت، دوگانگى به ساحت سياسى نيز راه يافت .
شيعه از آغاز و هماره به دليل حرمت نهادن به حقوق شرعى مردم و اهميت دادن به اجراى دستورهاى اجتماعى دين و دل‏مشغولى براى سالم ماندن نهاد قدرت از آسيبها و ناهنجاريها و فسادها، هر فردى را شايسته حكومت بر مردمان نمى‏دانسته است. بلكه حق حاكميت و كاربرد قدرت را، بسته به برخوردارى از شايستگيهاى الهى و انسانى و در نتيجه، بسته به اجازه شارع مى‏دانسته است.
در عصر حضور، «وصايت» را و سپس در عصر غيبت «فقاهت و عدالت» را شرط حاكم شمرده است، تا مردمان در سايه حكومت هماهنگ با ارزشهاى دينى انسانى بزيند و بپويند و جامعه از پيامدهاى زيانبار و غير انسانى حاكمان گمراه و ستمكار (طاغوت) به دور نگاه داشته شود.
فقيهان، متكلمان و فيلسوفان شيعه، در آثار خود، به مناسبت از اين گزاره سخن گفته‏اند . واژه‏هايى مانند: «حاكم شرع» ، «امام المسلمين» ، «سلطان الاسلام» و «پادشاه عادل» با حوزه خاص حكمى و اجرايى كه براى آن بيان شده است، به مشروعيت اقتدار سياسى و چگونگى حاكميت مشروع اشاره دارد و به طور دقيق، ناظر به همين جستار است. شيعه در طول تاريخ خود، به جز سده‏هاى واپسين، در فضاى تهديد و خطر سياسى زيسته است. اگر مى‏خواست درباره باور سياسى خود، به گونه روشن نظريه‏پردازى كند، اين كار به معناى نفى مشروعيت حاكميتهاى موجود و زير سؤال بردن حكومتها و حاكمان بود كه در زير سلطه آنها مى‏زيست. پس در عمل چنين كارى ممكن نبود.
در قرن دهم هجرى، با رسميت يافتن مذهب تشيع در ايران، فشار سنگين سياسى عليه شيعيان و فقيهان شيعى كاهش مى‏يابد. اين دگرگونى سياسى، سبب مى‏شود، در گفت‏وگوهاى فقهى، گزاره «فقه دولت» جدى‏تر و شفاف‏تر مطرح شود. بويژه آن كه فقيهان شيعه، در عرصه اجتماعى و حكومت، به مشاركت سياسى فراخوانده مى‏شوند و ايشان بدان اميد كه بتوانند قدرت و حاكميت سياسى را به سوى هم‏تراز و هماهنگ شدن با ارزشها و آرمانهاى اسلامى شيعى بكشانند، از اين امر استقبال مى‏كنند.
از اين دوران به بعد، به گونه نسبى، عرصه سياسى براى فقيهان شيعه باز مى‏شود و با آن كه به طور كامل و در خور، از قدرت سياسى و باز بودن عرصه كار بهره‏مند نمى‏شوند، ولى زمينه براى اظهار نظر و بيان معارف انديشه‏هاى فقه شيعه در باب حاكميت و مشروعيت اقتدار، بى‏هيچ پرده‏پوشى و تقيه، فراهم مى‏شود. مجال و فرصت پيش‏آمده، فقيهان را بر آن مى‏دارد تا درباره حكومت و پرسمانهاى سياسى اجتماعى، رساله‏هايى جداگانه بنگارند. (2) اين جنبش فكرى و نظرى در فقه شيعه، كم‏كم به جايى مى‏رسد كه فقيه نامور، مولى احمد نراقى، رساله‏اى را در «عوايد الايام» به گفت‏وگو در باب ولايت‏فقيه ويژه سازد و به گونه روشن و آشكار، نظريه سياسى شيعه را در باب مشروعيت حكومت، به گونه دقيق بنگارد و رسم كند .
نگارش و سامان دادن و به آيين درآوردن مؤلفه‏هاى مربوط به حكومت مشروع و ارائه آنها در شكل يك نظريه از سوى نراقى، بر بخش بزرگى از انديشه‏ها و جنبشهاى سياسى شيعه در دوران معاصر اثر گذاشت. اثرگذارى اين نظريه بر انديشه‏وران و فقيهان پرتلاش عرصه سياسى، به خوبى قابل درك است، مانند: ميرزاى شيرازى، آخوند خراسانى و ميرزاى نايينى، كه فقيه و اصولى نامور اخير، به واسطه شيخ انصارى، از شاگردان غيرمستقيم نراقى بشمارند.
برآيند اين اثرگذارى در درازناى دو قرن اخير در ايران اسلامى شيعى، به گونه نظريه‏پردازى براى برابرسازى سياست و شريعت و به طور روشن، پديدآوردن يك نظام سياسى استوار بر بينش اجتهادى شيعه در سراسر عرصه‏هاى قدرت سياسى، همواره از سوى فقيهان شيعه در جريان بوده است.
به باور ما، اگر بخواهيم درباره درك سياسى برابر با واقعيتهاى فرهنگى و اعتقادى جامعه و شالوده‏ريزى نظام سياسى پايدار و برابر با شريعت و باورها، سنتها و آداب، درنگ بورزيم، مطالعه و پژوهش در ميراث سياسى به جاى مانده از سالها تفكر و تلاش نخبگانى كه بر پايه ارزشها و باورها و فرهنگ اين مرز و بوم به درنگ و انديشه نشسته‏اند، بايسته مى‏نمايد . در اين نوشتار، بازشناسى نظريه نراقى در حوزه سياست و معرفت سياسى، به هدف چنين رهيافتى انجام مى‏شود.
يادآورى مى‏كنيم كه بازخوانى انديشه سياسى نراقى، تنها به نظريه «ولايت فقيه» در فقه سياسى محدود نمى‏شود، بلكه براى اين كار بايد به تمامى آثار و رفتار سياسى اجتماعى وى نيز نگاه افكند. براى نمونه، كتاب معراج‏السعادة، مى‏تواند بازتاب بخشى از آراى سياسى او باشد. اگر چه ابتدا به نظر نمى‏آيد كه در اين كتاب از سياست و سلوك سياسى سخنى به ميان آمده باشد، اما با درنگ در جستارهاى آن و دقتها و نكته‏سنجيهاى علامه نراقى در به عرصه گفت‏وگوى علمى و فقهى كشاندن مقوله‏هاى گوناگون بويژه مسائل اخلاقى اجتماعى در حوزه خطاب به سلطان و مردم، معرفت سياسى درخور توجهى به دست مى‏آيد.
البته براى دستيابى به چنين شناختى، نبايد درباره آراى نراقى راه گزاف پيمود و بى پروا، در جست‏وجوى رأى وى برآمد و يا به دنبال پاسخ دلخواه بود. بلكه چون پرسمانها و گفت‏وگوهاى مطرح در فلسفه سياسى، چه اين زمان و يا روزگار نراقى، در گوهر سياسى خود به ميزان زياد، يكسانى دارند، بر اين اساس مى‏توان با درنگ و تكيه بر ناگفته‏هايى كه از سخن نراقى فهم و كشف مى‏شود، به رأى و پاسخ او دست يافت.
گفتنى است كه سخنان و آراى سياسى نراقى در معراج‏السعادة، اگر با نظريه او در عوايد الايام، سنجيده و مورد بررسى قرار گيرد، بين آنها هماهنگى دقيق و ژرفى ديده مى‏شود. در معراج‏السعاده، پاره‏اى مقوله‏ها به گونه‏اى كاووش بررسى شده است كه به نظر مى‏رسد كامل كننده زوايايى از نظريه نراقى در فقه سياسى است، مانند: جايگاه مردم در ساختار سياسى، نقش مردم در مشروعيت حكومت، آثار اجتماعى و فرهنگى اقتدار مشروع و....
اين ويژگيها، سبب شد تا اين كتاب نيز از زاويه نظريه‏شناسى در حوزه فلسفه سياسى مورد مطالعه و استناد قرار گيرد.

قدرت و ارزش
 

بشر در طول تاريخ، قدرت و اقتدار را بيش‏تر از زاويه ناخوشايند آن ديده و آنچه در چشم‏انداز انسان خود را نموده، همان چهره زشت و ناخوشايند اقتدار است، تا چهره خوشايند آن.
قدرت، در درازناى تاريخ، هماره ابزارى بوده در دست آلودگان و اهرمى بوده براى فشارها، سخت‏گيريها و نارواييها. قدرت در خدمت آرزوها و خواسته‏هاى نفسانى و هدفهاى غيراخلاقى و غيرانسانى قدرت‏مندان بوده است از اين روى چهره زشتى پيدا كرده و مردم از آن مى‏رمند و با بدگمانى به آن مى‏نگرند.
اكنون، پرسش اين است كه آيا قدرت نمى‏تواند در چهره زيبا و انسانى آشكار شود؟ اگر در زندگى انسان چنين چيزى ممكن است، پس چگونه رخ مى‏دهد؟
به باور نراقى، با آن كه قدرت ابزارى بوده براى نابودى انسانيت و فروپاشاندن جايگاه انسانى انسان، از كاربرد درست و چهره زيبا و دوست داشتنى و ارزشى نيز، برخوردار است و مى‏تواند مفيد و در خدمت انسانيت قرار گيرد.
«اگر چه حب جاه و شهرت از مهلكات عظيمه است و ليكن نه چنين است كه جميع اقسام بدين مثابه باشند.» (3)
پس از اين فرق‏گذارى ميان گونه‏هاى قدرت، به دو كاربرد درست و انسانى از قدرت اشاره مى‏كند:

1. كاربرد معنوى و اخروى :
 

«چون دنيا مزرعه آخرت و همچنان كه از مال و منال دنيوى تحصيل توشه آخرت مى‏توان نمود، همچنين فى‏الجمله جاهى نيز معين تحصيل كمالات اخرويه مى‏توان شد. زيرا آدمى را در تعمير خانه آخرت، همچنان كه فى‏الجمله مأكول و ملبوس و مسكن احتياج است، همچنين ناچار است او از خادمى كه خدمت او كند و رفيقى كه اعانت او نمايد و صاحب تسلطى كه دفع ظلم اشرار از او كند. پس اگر دوست داشته باشد كه در نزد خادم و رفيق، يا سلطان و حاكم، بلكه ساير مردمان قدر و منزلتى داشته باشد، تا معين و يار او باشند در زندگانى و تحصيل سعادت جاودانى، و از مفاسد جاه، چون: كبر و عجب و ظلم و تفاخر و نحو اينها اجتناب كند، محبت اين قدر از جاه موجب هلاك نمى‏گردد، بلكه شرعا محمود و از جمله اسباب آخرت است.» (4)
از ديد نراقى، اين‏گونه قدرت و تلاش براى رسيدن به آن، مورد رضاى شريعت است قدرتى كه در جهت سالم‏سازى و به سامانى زندگى به كار گرفته شود و زمينه زندگى خداپسندانه را براى انسان فراهم سازد، مقدس است. حتى اين‏گونه قدرت، بدون تلاش براى به‏سامانى اخروى، مى‏تواند خوشايند باشد. البته در صورتى كه فساد فردى و اجتماعى به بار نياورد.

2. كاربرد دنيوى :
 

«اگر كسى محبت جاه و شهرت داشته باشد، نه به جهت تحصيل آخرت و ليكن مقصود از جاه، توسل به لذات دنيويه و تمتع از شهوات نفسانيه نباشد و به امرى خلاف شرع متوسل نگردد، بلكه فى ذاته جاه و برترى و اشتهار و سرورى را دوست داشته باشد و طالب قدر و منزلت خود در دلهاى مردمان باشد، چنين شخصى، اگر چه صاحب صفت مرجوحى است وليكن مادامى كه حب جاه، او را بر معصيتى وا ندارد، فاسق و عاصى نخواهد بود.» (5)
شرط نراقى براى خوشايندى قدرت، پاى‏بندى به سلامت اخلاقى در كنشهاى فردى و عدالت در رفتار اجتماعى است. صاحب قدرت اگر در دام طغيان و ستم فرو نيفتد و تكبر و عجب و ستم نورزد، قدرت ابزار خوب و كارآمد براى دستيابى به ارزشهاى اخروى و دنيوى است. در بحث عدالت، احاديثى در ارزش و وصف اصلاح‏گران و عدالت‏خواهان مى‏آورد كه به واقع كاربرد مثبت و رويه ارزش‏زايى و كمال‏آفرينى قدرت را نشان مى‏دهد:
«در اخبار وارد است كه:
«پادشاه عادل شريك است در ثواب هر عبادتى كه از هر رعيتى از او صادر شود، و سلطان ظالم شريك است در گناه هر معصيتى كه از ايشان سرزند.»
از سيد انبيا (صلی الله علیه و آله و سلم) مروى است كه فرمودند:
«مقرب‏ترين مردم در روز قيامت در نزد خدا پادشاه عادل است، و دورترين ايشان از رحمت خدا پادشاه ظالم است.»
و باز از آن بزرگوار مروى است كه:
«عدل ساعة خير من عبادة سبعين سنة.»
يعنى عدالت كردن در يك ساعت، بهتر از عبادت هفتاد سال است.
و سر آن اين است كه اثر عدل يك ساعت، بسا باشد كه به جميع بلاد مملكت برسد و در ازمنه بسيار باقى ماند.» (6)
اين روايتها، دو رويه داشتن قدرت را مى‏نمايانند. قدرت مى‏تواند در راه و عدالت و اصلاح به كار آيد و والاترين ارزشها را براى دارنده آن به ارمغان بياورد. ولى اگر سبب گناه و ستم شود، به نابودى انسان و فرو افتادن او از جايگاه خويش، مى‏انجامد.
نراقى با ژرف‏كاوى در زواياى روح آدمى، استادانه به ريشه‏يابى قدرت در وجود انسان مى‏پردازد و آن را از چشم‏انداز دينى چنين مى‏نماياند:
«جزو اعظم انسان، بلكه تمام حقيقت آن روح ربانى است كه از عالم امر، به امر پروردگار نزول اجلال فرموده و سر مصاحبت به اين بدن خاكى فرود آورده. و به اين سبب، بالطبع مايل به صفات ربوبيت و كبريا، و طالب تفرد در جميع كمالات و استعلا و خواهان قهر و غلبه و استيلا، و راغب به علم و قدرت و تجبر و عزت است. پس محبت جاه و برترى به قدر امكان مقتضاى حقيقت انسان، و بالطبع مجبول به آن است. اگر وسيله وصول به مطلب ديگر نسازد.» (7)
نراقى در كالبد شكافى قدرت، حقيقت را از مجاز جدا مى‏كند. وى، حقيقت قدرت را انسانى و ارزشى مى‏داند و اعتقاد دارد كه كاربرد ضدارزشى قدرت كاربردى مجازى و انحراف از اصل و حقيقت است. در اين صورت، نه تنها به فرد و جامعه زيان مى‏رساند، بلكه آسايش واقعى را از صاحب قدرت نيز مى‏ستاند؛ زيرا فرد قدرت‏طلب در مراحل سه‏گانه قدرت: به دست آوردن قدرت، نگهدارى قدرت و فروپاشى قدرت، هماره با گرفتاريها و دغدغه‏هاى گوناگون، روياروست .
در اين مقوله، اگر چه نراقى از چشم‏انداز اخلاق سخن مى‏گويد، ولى هدف او در اصلاح فسادهاى سياسى و اجتماعى، به خوبى آشكار است. آن‏گاه كه از جاه، عجب، غرور، تكبر و... سخن مى‏گويد . به گونه‏اى زواياى سياسى و اجتماعى آنها را مى‏كاود كه گويى با روشن‏گرى و سفارشهاى اخلاقى خود، به قدرت سياسى و حاكمان نامشروع مهار مى‏زند و جاى هيچ‏توجيه براى فسادهاى آنان باز نمى‏گذارد.
در نظر نراقى كاربرد حقيقى و راستين قدرت، خدمت رساندن به نيكى و راستى و حق و عدالت و احياى حقوق مردم است. اين را «سلطنت كبرى» مى‏نامد. (8) رواياتى را مى‏آورد كه در آنها نمونه‏هايى از به كار گرفتن درست قدرت بيان شده است. از جمله مى‏نويسد:
«از حضرت امام موسى كاظم (علیه السلام) منقول است (9) كه: هر كه به نزد مردى از برادران خود رود و پناه بر او برد به جهت كارى، و او با وجود قدرت، او را پناه ندهد، به تحقيق كه قطع ولايت خدا را كرده است.» (10)
«و از حضرت پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مروى است (11) كه: هر كه اهتمام در درست كردن و اصلاح امور مسلمانان نداشته باشد، مسلمان نيست، به شرط قدرت.» (12)
نگرش نراقى، به قدرت، برابر دريافت او از آموزه‏هاى دينى درباره قدرت است كه نه آن را يكسر و به طور مطلق شر و پليد مى‏داند (كه اگر چنين باشد، به هيچ‏روى نبايد به قدرت توجه كرد و كناره‏گيرى از آن لازم است) و نه آن را اساس و بنياد سياست و اجتماع مى‏داند كه براى رسيدن به قدرت و به دست آوردن آن، هيچ‏شرط و آدابى نباشد، آن‏گونه كه حكومتهاى سلطه و شمارى از فيلسوفان سياسى، مانند: كياولى و نيچه بر اين نظرند و همه چيز را بسته به قدرت مى‏بينند.
در نگاه و بينش نراقى قدرت، ابزار خدمت به مردم و اجتماع و خادم ارزشهاى الهى انسانى است. اقتدارى كه با اين ويژگى شكل بگيرد، ارج و بها دارد.

پی نوشت ها :
 

.1 السلطه فى الاسلام، عبدالجواد ياسين‏92/، المركز الثقافى العربى.
.2 رساله‏هاى فقها در باب جهاد، خراج، نماز جمعه، و نيز در حوزه ولايت سياسى مانند: اجراى حدود و قضاوت.
.3 معراج‏السعادة، مولى احمد نراقى‏593، با تصحيح و تحقيق و تعليق و ويرايش، هجرت ، قم.
.4 همان.
.5 همان.
.6 همان‏88/.
.7 همان‏ .593
.8 همان‏594/.
.9 اصول كافى، كلينى، ج‏2/ .366
.10 معراج السعادة504/.
.11 اصول كافى، ج‏2/ .163
.12 معراج السعادة504/.
 

منبعwww.naraqi.com