اقتدار و مشروعيت سياسى در نگاه نراقى (1)
نويسنده:عباس مخلصى
در سنت سياسى فقيهان شيعه، حكومت و اقتدار سياسى، از ساحت شريعت بيرون نيست. فلسفه قدرت و دولت، اجراى قانون و پياده كردن ايدههاى اجتماعى دين است. در چارچوب اين باور، تمام خواستههاى واقعى بشر، مانند: امنيت، آزادى، آبادانى، سلامت اخلاقى و اعتقادى و مهمتر از همه، عدالت حقوقى، اقتصادى و اجتماعى در سايه اقتدار و حاكميتى به دست مىآيد كه بر شايستگيهاى الهى انسانى صاحبان قدرت استوار باشد.
امامت و رهبرى، الگوى عينى و تمام نماى اين نظريه است. باور به اصل امامت، در عين آن كه يكى از مؤلفههاى راستين ديانت است، بازتاب حقيقت و حقانيت نظام سياسى در جامعه اسلامى و نمايانگر و آيينه تمامنماى نظريه سياسى در باب مشروعيت حكومت و اقتدار سياسى نيز هست. گزاف نيست اگر بگوييم اين ديدگاه كانون اتفاق همه دانشوران و فقيهان شيعى است. ديدگاهى كه در چشمانداز آن «ديانت» و «سياست» سخت به يكديگر گره مىخورند و در يك اصل، يگانگى و وحدت مىيابند. هم از اين روست كه شيعه از همان آغاز، افزون بر موضع كلامى خود، به داشتن نظريه سياسى ويژه شناخته شده است. اين ويژگى به اندازهاى برجستگى و نمود داشته كه به اشتباه و يا به عمد، تحليلگران يكسو نگر، تشيع را تنها، نوعى جناحبندى سياسى در روزگار و برهههاى فشار دانستهاند. (1) ولى حقيقت غير از آن است. در اساس، زاويه اختلاف ميان دو ديدگاه شيعى و سنى از اصل «امامت» باز شد و از آنجا كه اين اصل، بار سياسى داشت، دوگانگى به ساحت سياسى نيز راه يافت .
شيعه از آغاز و هماره به دليل حرمت نهادن به حقوق شرعى مردم و اهميت دادن به اجراى دستورهاى اجتماعى دين و دلمشغولى براى سالم ماندن نهاد قدرت از آسيبها و ناهنجاريها و فسادها، هر فردى را شايسته حكومت بر مردمان نمىدانسته است. بلكه حق حاكميت و كاربرد قدرت را، بسته به برخوردارى از شايستگيهاى الهى و انسانى و در نتيجه، بسته به اجازه شارع مىدانسته است.
در عصر حضور، «وصايت» را و سپس در عصر غيبت «فقاهت و عدالت» را شرط حاكم شمرده است، تا مردمان در سايه حكومت هماهنگ با ارزشهاى دينى انسانى بزيند و بپويند و جامعه از پيامدهاى زيانبار و غير انسانى حاكمان گمراه و ستمكار (طاغوت) به دور نگاه داشته شود.
فقيهان، متكلمان و فيلسوفان شيعه، در آثار خود، به مناسبت از اين گزاره سخن گفتهاند . واژههايى مانند: «حاكم شرع» ، «امام المسلمين» ، «سلطان الاسلام» و «پادشاه عادل» با حوزه خاص حكمى و اجرايى كه براى آن بيان شده است، به مشروعيت اقتدار سياسى و چگونگى حاكميت مشروع اشاره دارد و به طور دقيق، ناظر به همين جستار است. شيعه در طول تاريخ خود، به جز سدههاى واپسين، در فضاى تهديد و خطر سياسى زيسته است. اگر مىخواست درباره باور سياسى خود، به گونه روشن نظريهپردازى كند، اين كار به معناى نفى مشروعيت حاكميتهاى موجود و زير سؤال بردن حكومتها و حاكمان بود كه در زير سلطه آنها مىزيست. پس در عمل چنين كارى ممكن نبود.
در قرن دهم هجرى، با رسميت يافتن مذهب تشيع در ايران، فشار سنگين سياسى عليه شيعيان و فقيهان شيعى كاهش مىيابد. اين دگرگونى سياسى، سبب مىشود، در گفتوگوهاى فقهى، گزاره «فقه دولت» جدىتر و شفافتر مطرح شود. بويژه آن كه فقيهان شيعه، در عرصه اجتماعى و حكومت، به مشاركت سياسى فراخوانده مىشوند و ايشان بدان اميد كه بتوانند قدرت و حاكميت سياسى را به سوى همتراز و هماهنگ شدن با ارزشها و آرمانهاى اسلامى شيعى بكشانند، از اين امر استقبال مىكنند.
از اين دوران به بعد، به گونه نسبى، عرصه سياسى براى فقيهان شيعه باز مىشود و با آن كه به طور كامل و در خور، از قدرت سياسى و باز بودن عرصه كار بهرهمند نمىشوند، ولى زمينه براى اظهار نظر و بيان معارف انديشههاى فقه شيعه در باب حاكميت و مشروعيت اقتدار، بىهيچ پردهپوشى و تقيه، فراهم مىشود. مجال و فرصت پيشآمده، فقيهان را بر آن مىدارد تا درباره حكومت و پرسمانهاى سياسى اجتماعى، رسالههايى جداگانه بنگارند. (2) اين جنبش فكرى و نظرى در فقه شيعه، كمكم به جايى مىرسد كه فقيه نامور، مولى احمد نراقى، رسالهاى را در «عوايد الايام» به گفتوگو در باب ولايتفقيه ويژه سازد و به گونه روشن و آشكار، نظريه سياسى شيعه را در باب مشروعيت حكومت، به گونه دقيق بنگارد و رسم كند .
نگارش و سامان دادن و به آيين درآوردن مؤلفههاى مربوط به حكومت مشروع و ارائه آنها در شكل يك نظريه از سوى نراقى، بر بخش بزرگى از انديشهها و جنبشهاى سياسى شيعه در دوران معاصر اثر گذاشت. اثرگذارى اين نظريه بر انديشهوران و فقيهان پرتلاش عرصه سياسى، به خوبى قابل درك است، مانند: ميرزاى شيرازى، آخوند خراسانى و ميرزاى نايينى، كه فقيه و اصولى نامور اخير، به واسطه شيخ انصارى، از شاگردان غيرمستقيم نراقى بشمارند.
برآيند اين اثرگذارى در درازناى دو قرن اخير در ايران اسلامى شيعى، به گونه نظريهپردازى براى برابرسازى سياست و شريعت و به طور روشن، پديدآوردن يك نظام سياسى استوار بر بينش اجتهادى شيعه در سراسر عرصههاى قدرت سياسى، همواره از سوى فقيهان شيعه در جريان بوده است.
به باور ما، اگر بخواهيم درباره درك سياسى برابر با واقعيتهاى فرهنگى و اعتقادى جامعه و شالودهريزى نظام سياسى پايدار و برابر با شريعت و باورها، سنتها و آداب، درنگ بورزيم، مطالعه و پژوهش در ميراث سياسى به جاى مانده از سالها تفكر و تلاش نخبگانى كه بر پايه ارزشها و باورها و فرهنگ اين مرز و بوم به درنگ و انديشه نشستهاند، بايسته مىنمايد . در اين نوشتار، بازشناسى نظريه نراقى در حوزه سياست و معرفت سياسى، به هدف چنين رهيافتى انجام مىشود.
يادآورى مىكنيم كه بازخوانى انديشه سياسى نراقى، تنها به نظريه «ولايت فقيه» در فقه سياسى محدود نمىشود، بلكه براى اين كار بايد به تمامى آثار و رفتار سياسى اجتماعى وى نيز نگاه افكند. براى نمونه، كتاب معراجالسعادة، مىتواند بازتاب بخشى از آراى سياسى او باشد. اگر چه ابتدا به نظر نمىآيد كه در اين كتاب از سياست و سلوك سياسى سخنى به ميان آمده باشد، اما با درنگ در جستارهاى آن و دقتها و نكتهسنجيهاى علامه نراقى در به عرصه گفتوگوى علمى و فقهى كشاندن مقولههاى گوناگون بويژه مسائل اخلاقى اجتماعى در حوزه خطاب به سلطان و مردم، معرفت سياسى درخور توجهى به دست مىآيد.
البته براى دستيابى به چنين شناختى، نبايد درباره آراى نراقى راه گزاف پيمود و بى پروا، در جستوجوى رأى وى برآمد و يا به دنبال پاسخ دلخواه بود. بلكه چون پرسمانها و گفتوگوهاى مطرح در فلسفه سياسى، چه اين زمان و يا روزگار نراقى، در گوهر سياسى خود به ميزان زياد، يكسانى دارند، بر اين اساس مىتوان با درنگ و تكيه بر ناگفتههايى كه از سخن نراقى فهم و كشف مىشود، به رأى و پاسخ او دست يافت.
گفتنى است كه سخنان و آراى سياسى نراقى در معراجالسعادة، اگر با نظريه او در عوايد الايام، سنجيده و مورد بررسى قرار گيرد، بين آنها هماهنگى دقيق و ژرفى ديده مىشود. در معراجالسعاده، پارهاى مقولهها به گونهاى كاووش بررسى شده است كه به نظر مىرسد كامل كننده زوايايى از نظريه نراقى در فقه سياسى است، مانند: جايگاه مردم در ساختار سياسى، نقش مردم در مشروعيت حكومت، آثار اجتماعى و فرهنگى اقتدار مشروع و....
اين ويژگيها، سبب شد تا اين كتاب نيز از زاويه نظريهشناسى در حوزه فلسفه سياسى مورد مطالعه و استناد قرار گيرد.
قدرت، در درازناى تاريخ، هماره ابزارى بوده در دست آلودگان و اهرمى بوده براى فشارها، سختگيريها و نارواييها. قدرت در خدمت آرزوها و خواستههاى نفسانى و هدفهاى غيراخلاقى و غيرانسانى قدرتمندان بوده است از اين روى چهره زشتى پيدا كرده و مردم از آن مىرمند و با بدگمانى به آن مىنگرند.
اكنون، پرسش اين است كه آيا قدرت نمىتواند در چهره زيبا و انسانى آشكار شود؟ اگر در زندگى انسان چنين چيزى ممكن است، پس چگونه رخ مىدهد؟
به باور نراقى، با آن كه قدرت ابزارى بوده براى نابودى انسانيت و فروپاشاندن جايگاه انسانى انسان، از كاربرد درست و چهره زيبا و دوست داشتنى و ارزشى نيز، برخوردار است و مىتواند مفيد و در خدمت انسانيت قرار گيرد.
«اگر چه حب جاه و شهرت از مهلكات عظيمه است و ليكن نه چنين است كه جميع اقسام بدين مثابه باشند.» (3)
پس از اين فرقگذارى ميان گونههاى قدرت، به دو كاربرد درست و انسانى از قدرت اشاره مىكند:
از ديد نراقى، اينگونه قدرت و تلاش براى رسيدن به آن، مورد رضاى شريعت است قدرتى كه در جهت سالمسازى و به سامانى زندگى به كار گرفته شود و زمينه زندگى خداپسندانه را براى انسان فراهم سازد، مقدس است. حتى اينگونه قدرت، بدون تلاش براى بهسامانى اخروى، مىتواند خوشايند باشد. البته در صورتى كه فساد فردى و اجتماعى به بار نياورد.
شرط نراقى براى خوشايندى قدرت، پاىبندى به سلامت اخلاقى در كنشهاى فردى و عدالت در رفتار اجتماعى است. صاحب قدرت اگر در دام طغيان و ستم فرو نيفتد و تكبر و عجب و ستم نورزد، قدرت ابزار خوب و كارآمد براى دستيابى به ارزشهاى اخروى و دنيوى است. در بحث عدالت، احاديثى در ارزش و وصف اصلاحگران و عدالتخواهان مىآورد كه به واقع كاربرد مثبت و رويه ارزشزايى و كمالآفرينى قدرت را نشان مىدهد:
«در اخبار وارد است كه:
«پادشاه عادل شريك است در ثواب هر عبادتى كه از هر رعيتى از او صادر شود، و سلطان ظالم شريك است در گناه هر معصيتى كه از ايشان سرزند.»
از سيد انبيا (صلی الله علیه و آله و سلم) مروى است كه فرمودند:
«مقربترين مردم در روز قيامت در نزد خدا پادشاه عادل است، و دورترين ايشان از رحمت خدا پادشاه ظالم است.»
و باز از آن بزرگوار مروى است كه:
«عدل ساعة خير من عبادة سبعين سنة.»
يعنى عدالت كردن در يك ساعت، بهتر از عبادت هفتاد سال است.
و سر آن اين است كه اثر عدل يك ساعت، بسا باشد كه به جميع بلاد مملكت برسد و در ازمنه بسيار باقى ماند.» (6)
اين روايتها، دو رويه داشتن قدرت را مىنمايانند. قدرت مىتواند در راه و عدالت و اصلاح به كار آيد و والاترين ارزشها را براى دارنده آن به ارمغان بياورد. ولى اگر سبب گناه و ستم شود، به نابودى انسان و فرو افتادن او از جايگاه خويش، مىانجامد.
نراقى با ژرفكاوى در زواياى روح آدمى، استادانه به ريشهيابى قدرت در وجود انسان مىپردازد و آن را از چشمانداز دينى چنين مىنماياند:
«جزو اعظم انسان، بلكه تمام حقيقت آن روح ربانى است كه از عالم امر، به امر پروردگار نزول اجلال فرموده و سر مصاحبت به اين بدن خاكى فرود آورده. و به اين سبب، بالطبع مايل به صفات ربوبيت و كبريا، و طالب تفرد در جميع كمالات و استعلا و خواهان قهر و غلبه و استيلا، و راغب به علم و قدرت و تجبر و عزت است. پس محبت جاه و برترى به قدر امكان مقتضاى حقيقت انسان، و بالطبع مجبول به آن است. اگر وسيله وصول به مطلب ديگر نسازد.» (7)
نراقى در كالبد شكافى قدرت، حقيقت را از مجاز جدا مىكند. وى، حقيقت قدرت را انسانى و ارزشى مىداند و اعتقاد دارد كه كاربرد ضدارزشى قدرت كاربردى مجازى و انحراف از اصل و حقيقت است. در اين صورت، نه تنها به فرد و جامعه زيان مىرساند، بلكه آسايش واقعى را از صاحب قدرت نيز مىستاند؛ زيرا فرد قدرتطلب در مراحل سهگانه قدرت: به دست آوردن قدرت، نگهدارى قدرت و فروپاشى قدرت، هماره با گرفتاريها و دغدغههاى گوناگون، روياروست .
در اين مقوله، اگر چه نراقى از چشمانداز اخلاق سخن مىگويد، ولى هدف او در اصلاح فسادهاى سياسى و اجتماعى، به خوبى آشكار است. آنگاه كه از جاه، عجب، غرور، تكبر و... سخن مىگويد . به گونهاى زواياى سياسى و اجتماعى آنها را مىكاود كه گويى با روشنگرى و سفارشهاى اخلاقى خود، به قدرت سياسى و حاكمان نامشروع مهار مىزند و جاى هيچتوجيه براى فسادهاى آنان باز نمىگذارد.
در نظر نراقى كاربرد حقيقى و راستين قدرت، خدمت رساندن به نيكى و راستى و حق و عدالت و احياى حقوق مردم است. اين را «سلطنت كبرى» مىنامد. (8) رواياتى را مىآورد كه در آنها نمونههايى از به كار گرفتن درست قدرت بيان شده است. از جمله مىنويسد:
«از حضرت امام موسى كاظم (علیه السلام) منقول است (9) كه: هر كه به نزد مردى از برادران خود رود و پناه بر او برد به جهت كارى، و او با وجود قدرت، او را پناه ندهد، به تحقيق كه قطع ولايت خدا را كرده است.» (10)
«و از حضرت پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مروى است (11) كه: هر كه اهتمام در درست كردن و اصلاح امور مسلمانان نداشته باشد، مسلمان نيست، به شرط قدرت.» (12)
نگرش نراقى، به قدرت، برابر دريافت او از آموزههاى دينى درباره قدرت است كه نه آن را يكسر و به طور مطلق شر و پليد مىداند (كه اگر چنين باشد، به هيچروى نبايد به قدرت توجه كرد و كنارهگيرى از آن لازم است) و نه آن را اساس و بنياد سياست و اجتماع مىداند كه براى رسيدن به قدرت و به دست آوردن آن، هيچشرط و آدابى نباشد، آنگونه كه حكومتهاى سلطه و شمارى از فيلسوفان سياسى، مانند: كياولى و نيچه بر اين نظرند و همه چيز را بسته به قدرت مىبينند.
در نگاه و بينش نراقى قدرت، ابزار خدمت به مردم و اجتماع و خادم ارزشهاى الهى انسانى است. اقتدارى كه با اين ويژگى شكل بگيرد، ارج و بها دارد.
ادامه دارد...
امامت و رهبرى، الگوى عينى و تمام نماى اين نظريه است. باور به اصل امامت، در عين آن كه يكى از مؤلفههاى راستين ديانت است، بازتاب حقيقت و حقانيت نظام سياسى در جامعه اسلامى و نمايانگر و آيينه تمامنماى نظريه سياسى در باب مشروعيت حكومت و اقتدار سياسى نيز هست. گزاف نيست اگر بگوييم اين ديدگاه كانون اتفاق همه دانشوران و فقيهان شيعى است. ديدگاهى كه در چشمانداز آن «ديانت» و «سياست» سخت به يكديگر گره مىخورند و در يك اصل، يگانگى و وحدت مىيابند. هم از اين روست كه شيعه از همان آغاز، افزون بر موضع كلامى خود، به داشتن نظريه سياسى ويژه شناخته شده است. اين ويژگى به اندازهاى برجستگى و نمود داشته كه به اشتباه و يا به عمد، تحليلگران يكسو نگر، تشيع را تنها، نوعى جناحبندى سياسى در روزگار و برهههاى فشار دانستهاند. (1) ولى حقيقت غير از آن است. در اساس، زاويه اختلاف ميان دو ديدگاه شيعى و سنى از اصل «امامت» باز شد و از آنجا كه اين اصل، بار سياسى داشت، دوگانگى به ساحت سياسى نيز راه يافت .
شيعه از آغاز و هماره به دليل حرمت نهادن به حقوق شرعى مردم و اهميت دادن به اجراى دستورهاى اجتماعى دين و دلمشغولى براى سالم ماندن نهاد قدرت از آسيبها و ناهنجاريها و فسادها، هر فردى را شايسته حكومت بر مردمان نمىدانسته است. بلكه حق حاكميت و كاربرد قدرت را، بسته به برخوردارى از شايستگيهاى الهى و انسانى و در نتيجه، بسته به اجازه شارع مىدانسته است.
در عصر حضور، «وصايت» را و سپس در عصر غيبت «فقاهت و عدالت» را شرط حاكم شمرده است، تا مردمان در سايه حكومت هماهنگ با ارزشهاى دينى انسانى بزيند و بپويند و جامعه از پيامدهاى زيانبار و غير انسانى حاكمان گمراه و ستمكار (طاغوت) به دور نگاه داشته شود.
فقيهان، متكلمان و فيلسوفان شيعه، در آثار خود، به مناسبت از اين گزاره سخن گفتهاند . واژههايى مانند: «حاكم شرع» ، «امام المسلمين» ، «سلطان الاسلام» و «پادشاه عادل» با حوزه خاص حكمى و اجرايى كه براى آن بيان شده است، به مشروعيت اقتدار سياسى و چگونگى حاكميت مشروع اشاره دارد و به طور دقيق، ناظر به همين جستار است. شيعه در طول تاريخ خود، به جز سدههاى واپسين، در فضاى تهديد و خطر سياسى زيسته است. اگر مىخواست درباره باور سياسى خود، به گونه روشن نظريهپردازى كند، اين كار به معناى نفى مشروعيت حاكميتهاى موجود و زير سؤال بردن حكومتها و حاكمان بود كه در زير سلطه آنها مىزيست. پس در عمل چنين كارى ممكن نبود.
در قرن دهم هجرى، با رسميت يافتن مذهب تشيع در ايران، فشار سنگين سياسى عليه شيعيان و فقيهان شيعى كاهش مىيابد. اين دگرگونى سياسى، سبب مىشود، در گفتوگوهاى فقهى، گزاره «فقه دولت» جدىتر و شفافتر مطرح شود. بويژه آن كه فقيهان شيعه، در عرصه اجتماعى و حكومت، به مشاركت سياسى فراخوانده مىشوند و ايشان بدان اميد كه بتوانند قدرت و حاكميت سياسى را به سوى همتراز و هماهنگ شدن با ارزشها و آرمانهاى اسلامى شيعى بكشانند، از اين امر استقبال مىكنند.
از اين دوران به بعد، به گونه نسبى، عرصه سياسى براى فقيهان شيعه باز مىشود و با آن كه به طور كامل و در خور، از قدرت سياسى و باز بودن عرصه كار بهرهمند نمىشوند، ولى زمينه براى اظهار نظر و بيان معارف انديشههاى فقه شيعه در باب حاكميت و مشروعيت اقتدار، بىهيچ پردهپوشى و تقيه، فراهم مىشود. مجال و فرصت پيشآمده، فقيهان را بر آن مىدارد تا درباره حكومت و پرسمانهاى سياسى اجتماعى، رسالههايى جداگانه بنگارند. (2) اين جنبش فكرى و نظرى در فقه شيعه، كمكم به جايى مىرسد كه فقيه نامور، مولى احمد نراقى، رسالهاى را در «عوايد الايام» به گفتوگو در باب ولايتفقيه ويژه سازد و به گونه روشن و آشكار، نظريه سياسى شيعه را در باب مشروعيت حكومت، به گونه دقيق بنگارد و رسم كند .
نگارش و سامان دادن و به آيين درآوردن مؤلفههاى مربوط به حكومت مشروع و ارائه آنها در شكل يك نظريه از سوى نراقى، بر بخش بزرگى از انديشهها و جنبشهاى سياسى شيعه در دوران معاصر اثر گذاشت. اثرگذارى اين نظريه بر انديشهوران و فقيهان پرتلاش عرصه سياسى، به خوبى قابل درك است، مانند: ميرزاى شيرازى، آخوند خراسانى و ميرزاى نايينى، كه فقيه و اصولى نامور اخير، به واسطه شيخ انصارى، از شاگردان غيرمستقيم نراقى بشمارند.
برآيند اين اثرگذارى در درازناى دو قرن اخير در ايران اسلامى شيعى، به گونه نظريهپردازى براى برابرسازى سياست و شريعت و به طور روشن، پديدآوردن يك نظام سياسى استوار بر بينش اجتهادى شيعه در سراسر عرصههاى قدرت سياسى، همواره از سوى فقيهان شيعه در جريان بوده است.
به باور ما، اگر بخواهيم درباره درك سياسى برابر با واقعيتهاى فرهنگى و اعتقادى جامعه و شالودهريزى نظام سياسى پايدار و برابر با شريعت و باورها، سنتها و آداب، درنگ بورزيم، مطالعه و پژوهش در ميراث سياسى به جاى مانده از سالها تفكر و تلاش نخبگانى كه بر پايه ارزشها و باورها و فرهنگ اين مرز و بوم به درنگ و انديشه نشستهاند، بايسته مىنمايد . در اين نوشتار، بازشناسى نظريه نراقى در حوزه سياست و معرفت سياسى، به هدف چنين رهيافتى انجام مىشود.
يادآورى مىكنيم كه بازخوانى انديشه سياسى نراقى، تنها به نظريه «ولايت فقيه» در فقه سياسى محدود نمىشود، بلكه براى اين كار بايد به تمامى آثار و رفتار سياسى اجتماعى وى نيز نگاه افكند. براى نمونه، كتاب معراجالسعادة، مىتواند بازتاب بخشى از آراى سياسى او باشد. اگر چه ابتدا به نظر نمىآيد كه در اين كتاب از سياست و سلوك سياسى سخنى به ميان آمده باشد، اما با درنگ در جستارهاى آن و دقتها و نكتهسنجيهاى علامه نراقى در به عرصه گفتوگوى علمى و فقهى كشاندن مقولههاى گوناگون بويژه مسائل اخلاقى اجتماعى در حوزه خطاب به سلطان و مردم، معرفت سياسى درخور توجهى به دست مىآيد.
البته براى دستيابى به چنين شناختى، نبايد درباره آراى نراقى راه گزاف پيمود و بى پروا، در جستوجوى رأى وى برآمد و يا به دنبال پاسخ دلخواه بود. بلكه چون پرسمانها و گفتوگوهاى مطرح در فلسفه سياسى، چه اين زمان و يا روزگار نراقى، در گوهر سياسى خود به ميزان زياد، يكسانى دارند، بر اين اساس مىتوان با درنگ و تكيه بر ناگفتههايى كه از سخن نراقى فهم و كشف مىشود، به رأى و پاسخ او دست يافت.
گفتنى است كه سخنان و آراى سياسى نراقى در معراجالسعادة، اگر با نظريه او در عوايد الايام، سنجيده و مورد بررسى قرار گيرد، بين آنها هماهنگى دقيق و ژرفى ديده مىشود. در معراجالسعاده، پارهاى مقولهها به گونهاى كاووش بررسى شده است كه به نظر مىرسد كامل كننده زوايايى از نظريه نراقى در فقه سياسى است، مانند: جايگاه مردم در ساختار سياسى، نقش مردم در مشروعيت حكومت، آثار اجتماعى و فرهنگى اقتدار مشروع و....
اين ويژگيها، سبب شد تا اين كتاب نيز از زاويه نظريهشناسى در حوزه فلسفه سياسى مورد مطالعه و استناد قرار گيرد.
قدرت و ارزش
قدرت، در درازناى تاريخ، هماره ابزارى بوده در دست آلودگان و اهرمى بوده براى فشارها، سختگيريها و نارواييها. قدرت در خدمت آرزوها و خواستههاى نفسانى و هدفهاى غيراخلاقى و غيرانسانى قدرتمندان بوده است از اين روى چهره زشتى پيدا كرده و مردم از آن مىرمند و با بدگمانى به آن مىنگرند.
اكنون، پرسش اين است كه آيا قدرت نمىتواند در چهره زيبا و انسانى آشكار شود؟ اگر در زندگى انسان چنين چيزى ممكن است، پس چگونه رخ مىدهد؟
به باور نراقى، با آن كه قدرت ابزارى بوده براى نابودى انسانيت و فروپاشاندن جايگاه انسانى انسان، از كاربرد درست و چهره زيبا و دوست داشتنى و ارزشى نيز، برخوردار است و مىتواند مفيد و در خدمت انسانيت قرار گيرد.
«اگر چه حب جاه و شهرت از مهلكات عظيمه است و ليكن نه چنين است كه جميع اقسام بدين مثابه باشند.» (3)
پس از اين فرقگذارى ميان گونههاى قدرت، به دو كاربرد درست و انسانى از قدرت اشاره مىكند:
1. كاربرد معنوى و اخروى :
از ديد نراقى، اينگونه قدرت و تلاش براى رسيدن به آن، مورد رضاى شريعت است قدرتى كه در جهت سالمسازى و به سامانى زندگى به كار گرفته شود و زمينه زندگى خداپسندانه را براى انسان فراهم سازد، مقدس است. حتى اينگونه قدرت، بدون تلاش براى بهسامانى اخروى، مىتواند خوشايند باشد. البته در صورتى كه فساد فردى و اجتماعى به بار نياورد.
2. كاربرد دنيوى :
شرط نراقى براى خوشايندى قدرت، پاىبندى به سلامت اخلاقى در كنشهاى فردى و عدالت در رفتار اجتماعى است. صاحب قدرت اگر در دام طغيان و ستم فرو نيفتد و تكبر و عجب و ستم نورزد، قدرت ابزار خوب و كارآمد براى دستيابى به ارزشهاى اخروى و دنيوى است. در بحث عدالت، احاديثى در ارزش و وصف اصلاحگران و عدالتخواهان مىآورد كه به واقع كاربرد مثبت و رويه ارزشزايى و كمالآفرينى قدرت را نشان مىدهد:
«در اخبار وارد است كه:
«پادشاه عادل شريك است در ثواب هر عبادتى كه از هر رعيتى از او صادر شود، و سلطان ظالم شريك است در گناه هر معصيتى كه از ايشان سرزند.»
از سيد انبيا (صلی الله علیه و آله و سلم) مروى است كه فرمودند:
«مقربترين مردم در روز قيامت در نزد خدا پادشاه عادل است، و دورترين ايشان از رحمت خدا پادشاه ظالم است.»
و باز از آن بزرگوار مروى است كه:
«عدل ساعة خير من عبادة سبعين سنة.»
يعنى عدالت كردن در يك ساعت، بهتر از عبادت هفتاد سال است.
و سر آن اين است كه اثر عدل يك ساعت، بسا باشد كه به جميع بلاد مملكت برسد و در ازمنه بسيار باقى ماند.» (6)
اين روايتها، دو رويه داشتن قدرت را مىنمايانند. قدرت مىتواند در راه و عدالت و اصلاح به كار آيد و والاترين ارزشها را براى دارنده آن به ارمغان بياورد. ولى اگر سبب گناه و ستم شود، به نابودى انسان و فرو افتادن او از جايگاه خويش، مىانجامد.
نراقى با ژرفكاوى در زواياى روح آدمى، استادانه به ريشهيابى قدرت در وجود انسان مىپردازد و آن را از چشمانداز دينى چنين مىنماياند:
«جزو اعظم انسان، بلكه تمام حقيقت آن روح ربانى است كه از عالم امر، به امر پروردگار نزول اجلال فرموده و سر مصاحبت به اين بدن خاكى فرود آورده. و به اين سبب، بالطبع مايل به صفات ربوبيت و كبريا، و طالب تفرد در جميع كمالات و استعلا و خواهان قهر و غلبه و استيلا، و راغب به علم و قدرت و تجبر و عزت است. پس محبت جاه و برترى به قدر امكان مقتضاى حقيقت انسان، و بالطبع مجبول به آن است. اگر وسيله وصول به مطلب ديگر نسازد.» (7)
نراقى در كالبد شكافى قدرت، حقيقت را از مجاز جدا مىكند. وى، حقيقت قدرت را انسانى و ارزشى مىداند و اعتقاد دارد كه كاربرد ضدارزشى قدرت كاربردى مجازى و انحراف از اصل و حقيقت است. در اين صورت، نه تنها به فرد و جامعه زيان مىرساند، بلكه آسايش واقعى را از صاحب قدرت نيز مىستاند؛ زيرا فرد قدرتطلب در مراحل سهگانه قدرت: به دست آوردن قدرت، نگهدارى قدرت و فروپاشى قدرت، هماره با گرفتاريها و دغدغههاى گوناگون، روياروست .
در اين مقوله، اگر چه نراقى از چشمانداز اخلاق سخن مىگويد، ولى هدف او در اصلاح فسادهاى سياسى و اجتماعى، به خوبى آشكار است. آنگاه كه از جاه، عجب، غرور، تكبر و... سخن مىگويد . به گونهاى زواياى سياسى و اجتماعى آنها را مىكاود كه گويى با روشنگرى و سفارشهاى اخلاقى خود، به قدرت سياسى و حاكمان نامشروع مهار مىزند و جاى هيچتوجيه براى فسادهاى آنان باز نمىگذارد.
در نظر نراقى كاربرد حقيقى و راستين قدرت، خدمت رساندن به نيكى و راستى و حق و عدالت و احياى حقوق مردم است. اين را «سلطنت كبرى» مىنامد. (8) رواياتى را مىآورد كه در آنها نمونههايى از به كار گرفتن درست قدرت بيان شده است. از جمله مىنويسد:
«از حضرت امام موسى كاظم (علیه السلام) منقول است (9) كه: هر كه به نزد مردى از برادران خود رود و پناه بر او برد به جهت كارى، و او با وجود قدرت، او را پناه ندهد، به تحقيق كه قطع ولايت خدا را كرده است.» (10)
«و از حضرت پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مروى است (11) كه: هر كه اهتمام در درست كردن و اصلاح امور مسلمانان نداشته باشد، مسلمان نيست، به شرط قدرت.» (12)
نگرش نراقى، به قدرت، برابر دريافت او از آموزههاى دينى درباره قدرت است كه نه آن را يكسر و به طور مطلق شر و پليد مىداند (كه اگر چنين باشد، به هيچروى نبايد به قدرت توجه كرد و كنارهگيرى از آن لازم است) و نه آن را اساس و بنياد سياست و اجتماع مىداند كه براى رسيدن به قدرت و به دست آوردن آن، هيچشرط و آدابى نباشد، آنگونه كه حكومتهاى سلطه و شمارى از فيلسوفان سياسى، مانند: كياولى و نيچه بر اين نظرند و همه چيز را بسته به قدرت مىبينند.
در نگاه و بينش نراقى قدرت، ابزار خدمت به مردم و اجتماع و خادم ارزشهاى الهى انسانى است. اقتدارى كه با اين ويژگى شكل بگيرد، ارج و بها دارد.
پی نوشت ها :
.1 السلطه فى الاسلام، عبدالجواد ياسين92/، المركز الثقافى العربى.
.2 رسالههاى فقها در باب جهاد، خراج، نماز جمعه، و نيز در حوزه ولايت سياسى مانند: اجراى حدود و قضاوت.
.3 معراجالسعادة، مولى احمد نراقى593، با تصحيح و تحقيق و تعليق و ويرايش، هجرت ، قم.
.4 همان.
.5 همان.
.6 همان88/.
.7 همان .593
.8 همان594/.
.9 اصول كافى، كلينى، ج2/ .366
.10 معراج السعادة504/.
.11 اصول كافى، ج2/ .163
.12 معراج السعادة504/.
ادامه دارد...