احوال عارفانه، بيان شاعرانه (2)
احوال عارفانه، بيان شاعرانه (2)
اگر چه اصلي ترين وظيفه حکيم جدا کردن اعتبار از حقيقت است و عالم شعر در غلتيدن در عالم اعتباريات است اما به هر حال «تحقق حقيقت» و «حال حضور» ورود به عرصه شعر و شاعري را بصورت غير ارادي و خودجوش در پي خواهد داشت و محصول نظارت و بازرسي عقل نيست يعني الهام شعرا(insperation) مانند الهام عرفا، زاده شهود و اشراق است. اگر ميان رمز پردازي (symbolism)و قلمرو هنر وشعر ارتباطي قايل شويم در روانشناسي فرويد اين شيوه، شناخت ناخودآگاه است و شيوه بياني نيست که آدمي امروزه کسب کرده باشد. (1)
حافظ آنجا که مي گويد:
نکته ناسنجيده گفتم دلبرا معذور دار
عشوه اي فرماي تا من طبع را موزون کنم
ديوان حافظ، ص282
موزوني طبع خود را به عشوه محبوب حقيقي و لطيفه اي غيبي موکول مي کند. همين جنون و شوريدگي است که مولانا را وا مي دارد زبان را رخصت دهد تا پرده از رازهاي دلنواز نهان برگيرد و طبق هاي در شاهوار نثار راز دانان کند.
چون که من از حال خويش دم زنم
نطق مي خواهد که بشکافد تنم
مثنوي، دفتر دوم، بيت 192
اين سخن را بعد از اين مدفون کنم
آن کشنده مي کشد من چون کنم
مثنوي، دفترسوم، بيت4454
اي که ميان جان من تلقين شعرم مي کني
گر تن زنم خامش کنم ترسم که فرمان بشکنم
کليات شمس تبريزي، ص533
گذشته از تصاوير شاعرانه ابن سينا در رسائل وي، نثر سمبليک و شيرين سهروردي، اشعار نغز ملاصدرا و غزلهاي عرفاني حاج ملاهادي سبزواري حتي در بين فلاسفه معاصر شعر و هنر جزء دستاوردهاي عالم عرفان شمرده مي شود. علامه طباطبايي نيز از جمله حکمايي است که برعلم حضوري تأکيد فراوان دارد و مبناي هر شناختي را علم حضوري مي داند. وي شوق جبلي و تعشق فطري موجودات را از مبداء المبادي به سوي غايت الغايات به زيبايي اين گونه بيان مي کند:
مهر خوبان دل و دين از همه بي پروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زيبا برد
تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت
از سمک تا به سهايش کشش ليلي برد
من به سرچشمه خورشيد نه خود بردم راه
ذره يي بودم و مهر تو مرا بالا برد
من خس بي سر وپايم که به سيل افتادم
او که مي رفت مرا هم به دل دريا برد
يادنامه طباطبايي استاد علامه طباطبائي، ص308
عرفا بزرگترين و بالاترين محکي را که مي توان براي تصفيه و تزکيه باطن انساني به کار برد عشق مي دانستند و مي گفتند صفا و جلاي روان در آن هنگام حاصل مي شود که آدمي خويشتن را در محبوب و منظور خويش فاني سازد و از خود و مايي آسوده کند و هر گاه اين توفيق آدمي را حاصل گرديد دلش به نوري که به کانون آن يعني ذات واجب الوجود منتهي مي شود، درخشان مي گردد. به قول سعدي به جايي ميرسد که بجز خدا چيزي نمي بيند و به آن اصلي که ابدي و سرمدي است، نايل مي شود.
در کتاب التصفيه في احوال المتصوفه آمده است: «مؤمن در محبت صافي شود از همه شوائب و دوستي خدا در دل او ترجيح گيرد بر دوستيهاي هر دو جهان و از دوستي حق تعالي مددها به حواس و خواطر و عقل و دل بنده پيوندد هر که را محبت بيشتر نصيب او از اسرار زيادت تر و حظ و از کمال حال بيشتر.»(2)
اين عشق خوش سودا نه تنها عارف را از بار غرايز و اميال و نخوت و ناموس سبکبال مي کند و به قول مولوي تلخيها را شيرين مي کند، دشمنيها را به دوستي، کينه ها را به شفقت، بيماري را به صحت و قهر را به رحمت و گلخن و گلشن تبديل مي کند، بلکه به او شور و هيجان شاعرانه مي بخشد تا نغمه هاي روحاني بسرايد، و منظومه هاي عاشقانه و عارفانه اي چون ليلي و مجنون، يوسف و زليخا، وامق و عذرا، شيرين و فرهاد، سلامان و ابسال و امثال آن براساس ذوق هنري بيافريند، اين مضمون در تمثيلي زيبا در مختارنامه عطار مورد تأييد قرار گرفته است:
بلبل به سحرگه غزلي تر مي خواند
تا ظن نبري کان غزل از بر مي خواند
از دفتر گل باز همي کرد ورق
وز هر ورقش قصه ديگر مي خواند
مختارنامه، ص305
و حافظ در تمثيلي موجز و زيبا اين نکته را تأييد مي کند:
بلبل از فيض گل آموخت سخن ورنه نبود
اين همه قول و غزل تعبيه در منقارشش
ديوان حافظ، ص240
مي توان گفت بزرگترين مقاله اي که عارفان و شاعران را خويشاوند مي سازد عشق است و لذا بسياري از اهل معرفت با اين سخن گفته و پيام خود را در قالب شعر بيان کرده اند.
صاين الدين اصفهاني که در عرفان حلقه اتصال ميان سهروردي و و صدر المتألهين شناخته مي شود رساله کوچکي به نام ضوء اللمعات دارد وي معتقد است اين اقتضاي ذاتي و سريان اصلي ميل که عشق خوانده مي شود در عالم اطوار و جهان ادوار دو گونه اثر از خود به جاي مي گذارد اثر اول ظهور و اظهار است که در عالم محسوسات و انوار آشکار مي شود و اثر دوم شعور و اشعار است يا فهميدن يا فهماندن است که در صحنه سخن و ميدان کلام ظاهر مي شود. فهميدن و فهماندن يا دانستن يا داناپانيدن نتيجه سخن است و سخن نيز نتيجه عشق به شمار مي آيد. خود او در پايان سخن خود را با چاشني شعر آميخته و به بيتي استشهاد مي کند و مي گويد:
گر عشق نبودي و غم عشق نبودي
چندين سخن نغز که گفتي که شنودي (3)
آنچه انديشمندان درباره عشق گفته اند بسيار متعد و متنوع است و در عين حال با زباني شيرين و پرجاذبه. اولين ريشه مهم بحث از عشق در فرهنگ غرب به رساله مهماني (ضيافت =سمپوزيوم )افلاطون مي رسد که در آن حقايق مربوط به عشق طي گزارشي داستاني با عالي ترين اسلوب آمده است طوري که شعر و فلسفه بهم آميخته است. به نظر بسياري از محققان هنر نويسندگي و بلاغت افلاطون در اين رساله به اوج کمال رسيده است و آنان که در زبان قديم يونان استادند معتقدند که در آن افلاطون سرآمد نويسندگان است و هيچيک از آثار او از لحاظ نويسندگي عالي تر از مهماني نيست.
آنچه در آن ترديدي نيست اين است که رساله مهماني افلاطون در دسترس فلاسفه و متکلمين عصر عباسي و پس از آن قرار گرفت و از اين طريق آرا و افکار افلاطون نه تنها در نضج افکار فلاسفه و عرفاي اسلام در باب عشق و عاشقي سخت مؤثر افتاد، بلکه بسياري از شعراي نازک طبع و زيبا پرست ايراني هم بدان متصف شدند و در مفاهيم عشق و غزل خود از آن ياري گرفتند. (4)
در فرهنگ اسلامي سابقه بحث در باب عشق به رساله اي در ماهيت عشق در مجموعه آثار اخوان الصفا و رساله العشق ابن سينا مي رسد اما نخستين اثر مستقلي که به زبان فارسي در اين مورد نوشته شده، سوانح العشاق اثر قلم شيواي احمد غزالي است. سوانح العشاق علي رغم اين که يک اثر عرفاني و صوفيانه است يک اثر ادبي نيز به شمار مي رود و در آن به قدر ديواني از شعر، لطف و ذوق و شور و حال ديده مي شود. در اغلب فصول اين کتاب با ابياتي چند از خود منصف يا از رباعيات و قطعات متداول قرن پنجم تزيين شده است. مصنف در چند مورد نيز به نقل حکايات عشاق مانند محمود و اياز و ليلي و مجنون ميادرت ورزيده است. محقق فلسفه و عرفان اسلامي - هانري کربن، مي نويسد: «اين کتاب از قطعات غنايي تشکيل يافته است.»(5) قسمتي از توصيفات شاعرانه او از عشق اينگونه است:
«گاه عشق آسمان بود روح زمين تا وقت چه اقتضا کند که چه بارد، گاه عشق تخم بود و روح زمين تا خود چه بررويد، گاه عشق گوهر کاني بود و روح کان تا خود چه گوهر است و چه کان بود، گاه چون آفتابي بود در آسمان روح تا چون تابد، گاه شهاب بود در هواي روح تا چه سوزد، گاه زين بود بر مرکب روح تا که برنشنيند، گاه لگام بود بر سرکشي روح تا خود به کدام جانب گرايد، گاه سلاسل قهر کرشمه معشوق بود در بند روح، گاه زهر ناب بود در قهر تا خود کرا گزايد.»(6)
«نهايت علم به ساحل عشق است. اگر بر ساحل بود از او حديثي نصيب وي بود و اگر قدم پيش نهاد غرقه شود. آن گاه که يابد و که خبر دهد و غرقه شده را کجا علم بود؟
حسن تو فزون است ز بينايي من
راز تو برون است ز دانايي من
در عشق تو انبوه است تنهايي من
در وصف تو عجز است توانايي من
لابل علم پروانه عشق است، علمش بيرون کار است. اندر او اول علم سوزد، آن گاه از او خبر کي بيرون آرد.»(7)
مرحوم دکتر احمد علي رجايي درباب اين کتاب مي نويسد: «و نثر سوانح لطيف و ساده و دل نشين و عميق و شيرين است و به جاي استدلالات منطقي در آن قياس شعري به کار رفته است.»(8)
سخن گفتن درباره آنچه عرفا با استمداد از اين موهبت الهي خلق کرده اند ميدان وسيع مي طلبد و از گنجايش اين مقال بيرون و شاهد و مدعا در اين زمينه بسيار است.
اين نکته که انگيزه سرودن کتاب ترجمان الاشواق ابن عربي، محصول دلبستگي و عشق سوزان به آن دلبر اصفهاني است مسأله اي که مورد تأييد خود شاعر است. اين اشعار عاشقانه چنان دلنشين و سوزناک و شوق انگيز است که برخي در عرفاني بودن دلبستگي ابن عربي ترديد کرده اند تا آنجا که ابن عربي شرحي بر ترجمان الاشوق نوشت و مدعي شد که منظورش در ترجمان الاشواق معاني متداول ابيات نيست اما بسيار دقيق و موشکفانه اشاره مي کند که زبان عشق زبان هر اديب ظريف و روحاني لطيف است. «و جعلت العباره عن ذلک بلسان الغزل و التشبيب لتعشق النفوس بهذه العباره فتتوفر الدواعي علي اصغاء اليها و هو لسان کل اديب ظريف، روحاني لطيف».(9) آن معارف و اسرار را به اين جهت به زبان تغزل و تشبيب تعبير کردم و در ميان آن زبان عشق بکار بردم که نفوس به اينگونه عبارات عشق مي ورزند و به آن نوع کلمات تمايل دارند و در نتيجه دواعي استماع و اصغاء افزون مي گردد. زبان عشق، زبان هر اديب ظريف و روحاني لطيف است.
حديث عشق در عرفان و تأثير شورانگيز اين کيمياي رباني بدون نام و ياد شيخ شطاح فارس -روز بهان بقلي - خالي از لطف خواهد بود. بناي طريقت اين عارف سترگ ايراني بر اساس مضمون رواياتي متعدد در ستايش جمال و جمال پرستي، بر عشق بود و تحت تأثير چنين مشربي مرغ انديشه او در فضاي شگفت انگيز افکاري بديع و بي کرانه به پرواز در مي آيد و مجموعه هاي زيبا از گلهاي سرخ و عندليبان و طاووسان را در آثارش به ارمغان مي آورد.
آن ماري شيمل در مورد او اظهار مي دارد: آنچه تأثير عميقي بر خواننده آثار روزبهان مي گذارد... سبک اوست زبان او ديگر زبان مدرسي شارحان اوليه تصوف نيست که سعي داشتند مراحل و منازل سالکان را طبقه بندي کنند گر چه بقلي مطمئناً از اين نظريه ها و اصطلاحات فني آگاه بود، زبان او زبان پالايش يافته به دست شعراي ايران در خلال سده هاي يازدهم و دوازدهم ميلادي است که انعطاف پذير و شورانگيز و لبريز از گل و بلبل است.(10) و حقيقتاً انتخاب قطعه اي از ميان آثار منثور او - يا بهتر است بگوييم شعر ناب عرفاني - کاري بس مشکل است. شيخ در رساله القدس هنگامي از وجد سخن مي آورد گويي اين احوال نه بر او که بر عنان قلم او غالب مي شود.
«وجد يافت روح است. نامه اي مجهول است از حق به جانب دوستان وجد نور آفتاب قدسي است که در مطلع انس برآيد طيب کند اوقات طالبان را تا از خودي بيگانه شوند چون بنشينند در انسند چون برخيزند در قربند چون بگردند دريافتند چون بدوند در صاعقه توحيد چون بگريند در حسنند چون بخندند در مشاهده غني اند چون دست زنند در صبح صادق مکاشفه اند چون بانگ زنند در خطابند چون بگريند در عتابند چون نيست شوند در هستي اند چون در هستي اند در مستي اند.»(11)
نغمه هاي آگنده از شور و جذبه و ذوق و حال از جاي جاي دفتر و ديوان صوفيه آشکار نيست و بسي فراتر از حوصله اندک اين مقاله و اشارت به نمونه هاي ديگر در اين باب امکانپذير نيست. تاريخ تصوف و هنر زبان آوري هيچگاه ياد و نام مناجتهاي پير انصاري، تمهيدات عين القضاه، سوانح احمد غزالي، لمعات عراقي، لوايح جامي، مرصاد العباد نجم رازي و بزرگاني چون شيخ عطار، سنايي ابوسعيد، ابن فارض، حافظ، و... را از خاطره خود محو نخواهد کرد.
آواي قدسي آنان از پس پرده هاي ضخيم اعصار و قرون همچنان در پژواک و يادگار گنبد دوار خواهد بود و اين همه چيزي جز دستگيري عشق نيست. چه خوش مي سرايد فخرالدين عراقي:
عشق شوري در نهاد ما نهاد
جان ما در بوته سودا نهاد
گفت و گويي در زبان ما فکند
جست و جويي در درون ما نهاد
ديوان عراق،ص163
اما همگان اذعان دارند که بحث از شور و عشق و ترانه و جذبه و حال بدون ذکر خداوندگار آن مولوي جاي دريغ خواهد بود. خوشتر آن است که توسن سخن بايستانيم و تأييد فرضيه را با استاد ديناني همراه شويم. «در اين مسأله ترديدي نيست که مولوي پيش از آن که پيمانه جانش از عشق شمس تبريزي لبريز شود شعر نمي سرود و زبان به سخن منظوم نمي گشود و پس از پيدايش عشق شمس است که شاعري آغاز کرد و سرود عاشقانه در پيوست و جهاني را به آهنگ عشق برانگيخت و در حلقه سماع کشيد و به رقص آورد. پس محرک او در بيان اين اسرار عشق با معشوق بود که اين هر دو با هم متحد و يگانه اند و اين شعر و نواي روح انگيز که از گلوي وي بر مي آيد از خود او نيست بلکه عشق يا معشوق است که به زبان او سخن مي گويد و بر پرده هاي گلويش آهنگ شرربار مي ريزد و هر چه او بگويد يا بسرايد خواه لطف باشد يا قهر، ترانه وصال باشد يا ناله دردآميز فراق، پند و نصيحت و قول لين باشد يا تفريح و توبيخ همه و همه گفته عشق و تعليم معشوق است و اين رشته را عشق بر گردن وي افکنده و بي اختيار او را تا آنجا که خاطره خواه اوست مي کشاند و ما از روي روايات افلاکي و ديگران و به شهادت قرائني که در مثنوي هست مي دانيم که مولانا اين منظومه آسماني را بي سابقه تفکر و اعمال رويه در مدت ده سال يا بيشتر مي سروده و حسام الدين چلبي مي نوشته است و تنها بر اثر هيجان و سوزش دل و جوشش معاني از باطن خود مثنوي را به نظم آورده و مانند شاعران ديگر از روي تأمل و تفکر و نسخه کردن ابيات و دخل و تصرف اين نظم نوآيين را انشاء نکرده است و از اين رو خود را به «ني» که از خود تهي و خالي و از دم و نفس ناي زن، پر است تشبيه مي کند و همين مضمون را در مثنوي و غزليات مکرر مي آورد.»(12)
رابطه هنر و عرفان رابطه اي ريشه اي و بنيادين است. در قرن بيستم بسياري از فلاسفه و متفکران در هنر و زيبايي نظر کرده اند از آن ميان مارتين هيدگر (M.Heidegger) فيلسوف آلماني است که بيش از همه به حقيقت هنر نزديک شده است در نظر هيدگر هنر با تحقق حقيقت مرتبط است که لازمه آن آراستگي به فضايل و افتادگي در تنگناي حيرت است. (13) حقيقت فقط در گزاره هاي منطقي و استدلالي بيان شدني نيست و با گزاره هاي منطقي هم دانسته يا داوري نمي شود بلکه حقيقت در آشکارگي و از حجاب بيرون شدگي خود چيزهاست. هيدگر هنر را به معناي آشکارگي، دانايي و ديدن در کلي ترين معناي آن مي داند.
اين خصيصه در جميع هنرهاي بعد از اسلام ظهور دارد و آفرينش هنري در سايه عواطف ديني صورت مي پذيرد. هنر در تمدن اسلامي از ابعاد تجربه هاي بشري است که تحت تعليمات ديني که جوهره آن آراستگي باطني ناشي از قرب حقيقت و نورانيت دل است پرورش مي يابد و تلطيف مي شود لذا آن گروهي از آثار هنري مرزهاي جاودانگي را پشت سر گذاشته اند که حسي روحاني موجد آنها بوده است. معماري مساجد و تزئينات اسليمي، نقوش هنري آيات قرآني، مينياتور ايراني و... که نشان معرفت ذوقي و حاصل تجليات انور قدسي به چشم دل است.
اما دست تقدير همه مجراها و مجلاهاي فرهنگ و هنر را چنان رانده که در اين مرز و بوم عصاره و خلاصه اش جز در ادبيات بويژه شعر امکان وجود و پيدايش نيابد و ادبيات بار سنگين انديشه و احساس و ذوق و هنر اين قوم را بر دوش گيرد و براين اساس شعر عرفاني عنوان گوهر يکدانه هنرهاي اسلامي را به نام خود رقم زده است.
پی نوشت ها :
*مربي زبان و ادبيات فارسي، دانشگاه آزاد اسلامي، واحد تربت حيدريه
1-رمز انديشي و هنر قدسي، ص49.
2-التصفيه في احوال المتصوفه، ص170.
3-دفتر عقل و آيت عشق، ص66.
4-تاريخ الادب العربي، ج3،العصر العباسي الاول، ص463و رساله مهماني افلاطون، مقدمه مترجم.
5-تاريخ فلسفه اسلامي، ص269.
6-مجموعه آثار فارسي، احمد غزالي، ص11.
7-همان مأخذ، ص112.
8-فرهنگ اشعار حافظ، ص401.
9-ترجمان الاشواق، ص10.
10-روزبهان بقلي شيرازي، مقدمه مترجم.
11-رساله القدس، ص56.
12-دفتر عقل و آيت عشق، ص76.
13-هنر، زيبايي، تفکر، تأملي در مباني نظري هنر، ص4.
14-حقيقت و زيبايي، ص526.
منابع و مآخذ
-ابراهيمي دينايي، غلامحسين دفتر، عشق و آيت عشق، جلد اول، انتشارات طرح نو، چاپ اول 1380.
-احمدي، بابک، حقيقت و زيبايي، ،نشر مرکز، چاپ پنجم 1380.
-افلاطون، رساله مهماني، ترجمه محمد باقر الفت چاپخانه راه نجات، بي تا.
-بقلي شيرازي -روزبهان، رساله القدس، به تصحيح جواد نور بخش، تهران 1351.
-بقلي شيرازي -روزبهان، ،شرح شطيحات، به تصحيح هانري کربن، کتابخانه طهوري، تهران 1360.
-جمعي از نويسندگان، يادنامه استاد علامه طباطبائي، انتشارات شفق، تير ماه 1361.
-حافظ شيرازي، شمس الدين محمد ديوان، به تصحيح محمد قزويني و قاسم غني، به اهتمام، جزبدار، انتشارات اساطير، چاپ پنجم 1374.
-حلاج، حسين بن منصور، ديوان منسوب به حلاج، به تصحيح بيژن ترقي، تهران، کتابخانه سنايي 1362.
-ديويد ديچز، شيوه هاي نقد ادبي، ترجمه محمدتقي صدقياني، و غلامحسين يوسفي، انتشارات علمي، چاپ چهارم، تهران 1373.
-رجايي بخارايي، احمدعلي، فرهنگ اشعار حافظ، انتشارات علمي، چاپ چهارم، بي تا.
-ريخته گران، محمدرضا، هنر، زيبائي، تفکر، تاملي در مباني نظري هنر، نشر ساقي، چاپ اول، 1380.
-زرين کوب، عبدالحسين، ارزش ميراث صوفيه، انتشارات اميرکبير، چاپ ششم، تهران 1369.
-ستاري، جلال، رمز انديشي و هنر قدسي، نشر مرکز، چاپ اول، تهران 1376.
-سنايي غزنوي، ابوالمجد مجدودبن آدم، حديقه الحيقيقه و شريعه الطريقه، به تصحيح مدرس رضوي، چاپخانه سپهر تهران، بي تا.
- سنايي غزنوي، او المجد مجدودبن آدم، مثنويهاي حکيم سنايي، به تصحيح سيد محمدتقي مدرس رضوي، انتشارات بابک، تهران، 1360.
-شوقي ضعيف، تاريخ الادب العربي، ج3، العصر العباسي الاول، الخامسه، دارالمعارف بصر،1119القاهره.
-صفا، ذبيح الله،تاريخ ادبيات در ايران، جلد اول، انتشارات فردوس، چاپ هشتم، تهران 1367.
-طوسي، نصرالدين، شرح اشارات و تنبيهات، جلد سوم، نمط چهارم، نشر البلاغه، چاپ اول، قم 1375.
-عبادي، مظفربن اردشير، التصفيه في الاحوال المتصوفه، به تصحيح غلامحسين يوسفي، انتشارات بنياد فرهنگي ايران، 1374.
-عراقي، فخرالدين، ديوان، به کوشش سعيد نفيسي، کتابخانه سنايي، چاپ ششم، 1370.
-عربي، محي الدين، ترجمان الاشواق شيرازي، ترجمه مجدالدين کيواني نشر مرکب، چاپ اول، 1377.
-عطار فريدالدين، تذکره اولياء، به کوشش ا. توکلي، انتشارات بهزاد، چاپ ششم، تهران 1376.
-عطار نيشابوري، فريدالدين، ديوان اشعرا، به تصحيح سعيد نفيسي، کتابخانه سنايي، چاپ سوم، [بي تا] تهران
-عطار نيشابوري، فريدالدين، مختارنامه، به تصحيح و مقدمه محمدرضا شفغيعي کدکني، انتشارات سخن چاپ دوم 1371.
-غزالي، احمد، مجموعه آثار فارسي، به اهتمام احمد مجاهد، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ سوم، تهران 1367.
-کارل ارنست، روز بهان بقلي شيرازي، ترجمه مجدالدين کيواني، نشر مرکب، چاپ اول، 1377.
-مولوي بلخي، جلال الدين محمد، کليات ديوان شعر، به تصحيح بديع الزمان، فروزانفر، انتشارات امير کبير، چاپ دوازدهم، 1367.
-مولوي بلخي، جلال الدين محمد، مثنوي معنوي، به تصحيح ر.ا نيکلسون، انتشارات مولي، چاپ هفتم، 1369.
-نفيسي، سعيد، سرچشمه تصوف در ايران، کتابفروشي فروغي، چاپ اول، تهران 1345.
- ولي، نعمت الله، ديوان به تصحيح جواد نوربخش، انتشارات خانقاه، نعمت اللهي، 1352.
-هانري کربن، تاريخ فلسفه اسلامي، ترجمه اسدالله مبشري، انتشارات اميرکبير، چاپ سوم تهران 1361.
-يثربي، سيد يحيي، عرفاني نظري، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، چاپ سوم، 1377.
-Sir philip , THE Defense of poesie , The Norton Anthology of English Literatuure,Vol. 1,ed M.H. abram,7thed.(London:Norton and company A..n.v.2000
پايگاه نور- ش 15
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}