تحليل بنيادين شعر و شخصيت پروين(1)
تحليل بنيادين شعر و شخصيت پروين(1)
چکيده
پروين اعتصامي ، فرهيخته دختِ يوسف اعتصام الملک آشتياني، بانوي اوّل شعر فارسي و از چهره هاي جاويدان ادب ايران زمين است، سخنش در عين سادگي، تحسين برانگيز است، رسالت و اصالت، دو اصل اجتناب ناپذير او در کار شاعري است، پروين هيچ گاه از سر تفنّن شعر نمي گويد، زبان پخته و بيان سخته ي خويش را در قالب شيواترين سروده ها و به منظور اشاعه ي ناب ترين احساسات بشري به کار گرفته و عمر کوتاه خويش را سخاوتمندانه در راه اعتلاي انسان و گسترش انسانيّت به پايان رسانده است.
در اين مقاله، سعي شده، بدون هيچ گونه پيش داوري و اغلب با تکيه به سخن شاعر، بن مايه ي واقعي شعرش شناسايي و به صورتي مستند معرفي گردد . اميد که تلاش ناچيز حقير در تحليل بنيادين شعر و شخصيّت پروين راه گشا باشد.
واژه هاي کليدي:
پروين اعتصامي، شعر فارسي،سادگي و پختگي ، تشخيص ، مناظره ، عدم چاشني عشق، تأثير پذيري از متقدّمان.
دوستداران شعر فارسي، پروين را خوب مي شناسند و کمتر کسي را مي توان يافت که مختصر آشنايي با ادب فارسي داشته باشد و قطعاتي چند از اشعار او را در خاطر نداشته باشد.
ـ محتسب مستي به ره ديد و گريبانش گرفت.
و يا:
ـ در دست بانويي به نخي گفت سوزني.
و يا:
ـ سير، يک روز طعنه زد به پياز.
زندگي پروين نيز آن قدر کوتاه و خالي از هر گونه فراز و نشيب ظاهري است که براي بيان مشروح آن تنها سه کلمه کفايت مي کند، تبريز، تهران، قم.
بنابراين، مستقيماً به سراغ هنر او مي رويم و همه چيز را در راستاي بيان شاعريش به کار مي گيريم.
بي گمان، شاخص ترين و در عين حال جامع ترين ويژگي شعر پروين، سادگي و پختگي آن است که اوّلي را خود برگزيده و دومي را از پيشينيان آموخته و اين دو را به نحوي استادانه و غير قابل انفکاک به هم در آميخته است و همين زبان پخته و بيان سخته و استحکام الفاظ و عبارات که حاصل تسلّط بي چون و چراي او بر ادبيّات کهن فارسي است؛ باعث گرديده تا در عين سادگي و بي پيرايگي تحسين هر خواننده اي را بر مي انگيزد.
پروين از معدود افرادي است که براي خود در هنر رسالتي قايل است، هدفمند به سراغ شعر رفته و بر خلاف بسياري از معاصرانش، هيچ وقت از سر تفنّن سخن نگفته است. او بيش از آن که يک شاعر باشد، متفکّري مصلح و متعهّد است. نامبرده انگار پيشاپيش از کوتاهي عمر خويش خبر داشته، از اين نظر، لحظه اي در اداي رسالت خويش غفلت نورزيده و در مدتي کوتاه، چنان مجموعه اي گرانقدر فراهم آورده که باور آن براي خيلي ها به سادگي ممکن نيست.
شعر پروين از هر آرايه و پيرايه اي به دور است و هيچ گونه تصنّع و تکلّفي در آن مشاهده نمي شود و از اين نظر شايد در ميان بسياري از متقدّمان و متأخّران منحصر به فرد باشد. بزرگ ترين و در عين حال پرکاربردترين و جدّي ترين صنعت شعر پروين که اگر بتوان آن را آرايه به حساب آورد؛ويژگي تشخيص است که مخصوصاً در بخش مناظرات، از لوازم اجتناب ناپذير کار اوست. مناظره که ريشه اي ديرين در ادب فارسي دارد و جاي پاي آن را در ادبيّات ايران قبل از اسلام نيز مي توان يافت و در دوره اي اسلامي نيز افرادي چون اسدي توسي در آن شيوه، طبع آزمايي کرده اند، در شعر پروين به عنوان ابزاري کارآمد و جدّي رخ مي نمايد.
تصويرگري هاي پروين در به نمايش گذاشتن صفات انساني در بسياري از اشياء و پديده هاي عالم هستي ، از کاه و ذرّه گرفته تا کوه و خورشيد، تابلويي رنگارنگ و شگفت آور در برابر چشمان خواننده قرار مي دهد، نامبرده صنعت تشخيص را علاوه بر اشياء مادي به حوزه ي پديده هاي معنوي نيز کشانده و اميد و نااميدي را حتّي به سخن آورده است.
به نوميدي سحر گه گفت اميد
که کس ناسازگاري چون تونشنيد(1)
سخن پروين در بسياري موارد اگر چه تازه نيست امّا شگفت انگيز و تأثير گذار است. او زبان همه چيز و همه کس را مي فهمد، صاحب کرامت است و معجزه مي کند . بر خلاف ديگران که از بيرون به پديده ها مي نگرند، او از درون به تماشا مي نشيند و از راز دل هر چيز باخبر است. سکندروار نه تنها زبان همه ي مردم بلکه همه ي پديده ها اعم از جماد و نبات و حيوان را در مي يابد و با همه چيز و همه کس ارتباط برقرار مي کند و با به تصوير کشيدن اسرار درون پديده هاي عالم، چشم ما را به روي حقايق هستي باز مي نمايد . گاه محرم مناظره ي الماس و کرباس مان مي کند و گاه حتّي ناگفته هاي دل خاک را برايمان باز مي گويد.
شايد برترين مزيّت و بزرگ ترين هنر پروين در عرصه ي شعر و ادب، با وجود صغر سن و کوتاهي عمر، به همراه داشتن کوله باري سنگين از ادب کلاسيک فارسي باشد، به گونه اي که وقتي لب به سخن مي گشايد، انگار تمامي دفتر دير سال ادبيّات دري را يک جا پيش رو دارد و در بناي هنر خويش، هر خشتي که مي نهد در راستاي تمامت کاخ بلند نظمِ فارسي است.
پروين، حکمتِ ناصر خسرو، صلابتِ فردوسي، عرفان سنايي و مولوي، نصايح و مواعظ سعدي و حتّي دم غنيمت شماري خيّام را با بياني نافذ و اغلب منتقدانه و گاه در قالب مناظراتي شيرين و دلنشين يک جا به خواننده ي تنگ حوصله ي امروزي عرضه مي دارد و او را از مراجعه به بسياري از آثار قدما
، بي نياز مي کند و اين خود، کم هنري نيست.
در مقام بحث از پروين و ياد کردِ هنر شاعري او، گذشتن از کنار فرهيخته مردي بي ادّعا به نام ميرزا يوسف اعتصام الملک، کمال بي انصافي است . زيرا پروين بخش اعظم موفقيّت خويش را در شاعري ، مرهون ره توشه ي گرانباري است که پدر همراه او کرده است. اديبي محقّق ، مترجمي متفکّر و صاحب نظري آگاه که متأسفانه کمتر به او پرداخته شده و مقام علمي اين ره شناس فرزانه ي قرن سيزده هجري ، همواره تحت الشّعاعِ نبوغ حيرت آورِ دختر سخنورش قرار گرفته است. با آگاهي مختصر از احوال نامبرده و مقام علمي و ادبي او به جرأت مي توان گفت که در آن روزگارِ تيره و تار، پروين جز در پناه تربيت شخصيّتي چون يوسف اعتصامي، هرگز نمي توانست پروين شود.
ميرزا يوسف در ادبيّات فارسي،عربي ، ترکي و فرانسه صاحب نظر و در فقه و اصول و منطق و کلام و حکمت استاد بود. بجز قلايد الادب و ثورة الهند که به عربي نگاشته(2)، بيش از بيست ترجمه ي نفيس از آثار برترِ ادبيّات جهان از زبان فرانسه نيز از او در دست است.(3)
باري اين پدر دانشمند، بيش از حدّ معمول در تربيت دردانه ي خويش که در آن ايّام به دليل دختر بودن، تمامي درها به روي او بسته بود، اهتمام مي ورزيد و بدون شک،ترجمه ي کتاب تحرير المرآة قاسم امين مصري با عنوان تربيت نسوان را بايد تلاشي در راستاي همين هدف به حساب آورد.(4)شايد نقش و تأثير غير قابل انکار اعتصام الملک را در بالندگي شخصيّت و هنر پروين در قطعه اي که با مطلع زير در تعزيت پدر سروده تا اندازه اي بتوان درک کرد.
پدر آن تيشه که بر خاک تو زد دست اجل
تيشه اي بود که شد باعث ويراني من(5)
و ديديم که شاعر پس از رفتنِ پدر، ديري نپاييد و در عين جواني، ناباورانه راهي ديار باقي گرديد.
پس از اين تذکّرفرعي و در عين حال ضروري، باز مي گرديم به شعرِ پروين و بيان خصوصيّت ديگري از هنر او، و آن تغزّلي نبودن شعر پروين و خالي بودن آن از چاشني عشق است که از اين بابت در ميان شعراي مطرح زبان فارسي، جز ناصر خسرو قبادياني،(6)نظيري براي او نمي توان يافت.
جالب است بدانيم، خيلي ها به اين موضوع نپرداخته اند و خيلي ها نيز به سادگي از کنار آن گذشته و آن را نتيجه ي قيد و بندهاي اجتماعي و حجب و حياي ذاتي شاعر دانسته اند. لازم به ذکر است اين عدّه ، عشق را با فحشا و ابتذال که متأسفانه در آن روزگار، نمونه هايي هم داشته، يکي گرفته اند که البتّه نادرست است. عشق همان لطيفه ي لايوصفي است که غزل سعدي و حافظ و مولوي را تا بدين غايت دلنشين کرده است، عشق همان افسون شگفتگي است که شهريار، ملک غزل را در روزگار ما بر صدر نشانده است و کلامش را دلاويز نموده است و اين با ابتذال و بي عفّتي تفاوت دارد،، به قول خواجه ي شيراز:
لطيفه اي است نهاني که عشق از او خيزد
که نام آن نه لب لعل و خطّ زنگاري است(7)
باري به هر تقدير، سخن پروين از چاشني عشق، صد البتّه در معني اخير، خالي است که اگر اين گونه نبود، ما امروز با پرويني با ابعادي بسي فراتر از آن چه هست، روبرو بوديم.
شايد عدم موفقيّت پروين در زندگي زناشويي، بر خلاف نظر برخي، بيش از آن که زاييده ي خُلق و خوي نامناسب همسرش باشد، ريشه در شخصيّت خود او داشته باشد،ازدواج دير هنگام پروين(در سن 28سالگي )که در آن ايّام براي دختران غير عادي بوده، خود مؤيّد اين مدّعا است.
گفتني است پروين با اين که در خانواده از محبّت و توجّه بيش از حدّ پدر بهره مند بود، در عين حال از همان اوان کودکي و نوجواني نظر خوشي نسبت به مردان نداشت. کما اين که در خطابه ي فارغ التحصيلي خويش که در هفده سالگي، در مدرسه آمريکايي تهران و قبل از هر گونه تجربه ناخوشايندي در برخورد با جنس مخالف ايراد کرده، از ظالم بودن مردان سخن به ميان آورده است. (8)
باري، با آن که ظرافت هاي زنانه و احساسات لطيف مادرانه در ديوان پروين کم نيست امّا سوز عشق و غزل عاشقانه، آن گونه که معمول است در شعر او رخ نمي نمايد و اين امر را هرگز نبايد صد در صد به حساب محدوديّت هاي خانوادگي و اجتماعي و عزّت نفس و حياي شاعر-چنان که برخي پنداشته اند (9)-گذاشت، زير اين مسأله اي بوده که در روزگار خودِ شاعر نيز امري غير عادي به حساب مي آمده و خيلي ها، متوجّه آن بوده اند و حتّي به گوش خود پروين هم رسيده و در جواب آنان گفته است:
از غبار فکر باطل پاک بايد داشت دل
تا بداند ديو کاين آيينه جاي گرد نيست
مرد پندارند پروين را چه برخي زاهل فضل
اين معما گفته نيکوتر که پروين مرد نيست(10)
جالب است بدانيم، اين به اصطلاح تهمت مرد بودن که ناشي از عدم وجود چاشني عشق در شعر اوست، نه از سوي عوام، بلکه از جانب خواص و اهل فضل که هم عشق را مي شناختند و هم شعر را، مطرح مي شده است.
به هر حال پروين اگر چه تن به ازدواج داد، امّا هرگز سوز و گداز عشق را تجربه نکرد و اين امر در شعرش آشکارا تأثير گذارده است. گاه گاهي هم که در اثناي سخن از عشق مي گويد، خالي از سوز و گداز لازم است و هم چون نابينايي است که از بهار و باغ بگويد.
در يک جا به عشق بلبل نسبت به گل با ترديد مي نگرد و سخن او را در حالي که الگوي عاشقي است، عاري از حقيقت مي داند(11)و در جاي ديگر و در موردي مشابه در مثنوي بلبل و مور(12)،با بيان ناپايداري عشق، آن را در عرصه ي عقلانيّت به تمسخر گرفته ، پوچ مي انگارد و به تاراج معاش مادي مي سپارد و به بلبل افسرده اي که در خزان عاشقي و از سر اضطرار به لانه مورچه اي پناه آورده ، به تعريض از زبان مور مي گويد:
در صف گلشن نه چنان ديدمت
رقص کنان نغمه زنان ديدمت
لقمه ي بي درد و دمي داشتي
صحبت زيبا صنمي داشتي
رو بنشين تا که بهار آيدت
شاهد دولت به کنار آيدت
چرخ به کار تو قراري دهد
شاخ گلي رويد و باري دهد
ما نگرفتيم ز بيگانه وام
پخته نداديم به سوداي خام
و يا در مناظره ي ديده و دل، عشق را پرتگاهي مخوف شمرده ، جانبدارانه، از زبان دل که مظهر عشق است با بي احساسي تمام خطاب به ديده، مي گويد:
تو گفتي راه عشق از فتنه پاک است
چو ديدم پرتگاهي خوفناک است (13)
باري، زبان پروين که در بيان مسايل اخلاقي، تربيتي، اجتماعي و عاطفي روح و روان خواننده را تسخير مي کند، در مقام عشق و دلدادگي ، خشک و خشن و فاقد لطافت لازم است و معمولاً عشق را با کوچک ترين بهانه اي به راحتي در پيشگاه عقلانيّت قرباني مي کند و از خير آن مي گذرد. در معدود غزل واره هايي هم که با مضمون دلدادگي آغاز مي شود، بلافاصله علم و عقل و حکمت و مصلحت، وارد عمل شده، دست و پاي عشق را مي بندند و ميدان دار مي شوند. به عنوان نمونه ابياتي از غزل «آرزوها»ي او را از نظر مي گذرانيم:
اي خوشا مستانه سر در پاي دلبر داشتن
دل تهي از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن
نزد شاهين محبّت بي پر و بال آمدن
پيش بازِ عشق، آيين کبوتر داشتن
آب حيوان يافتن بي رنج در ظلماتِ دل
زان همي نوشيدن و ياد سکندر داشتن
از براي سود در درياي بي پايان علم
عقل را مانند غوّاصان شناور داشتن
گوشوار حکمت اندر گوش جان آويختن
چشم دل را با چراغ جان منوّر داشتن
از مسِ دل ساختن با دست دانش زرّ ناب
علم و جان را کيميا و کيمياگر داشتن(14)
شايد، براي رفع شبهه و روشن شدن ذهن خواننده ي صاحب نظرِ نکته سنج بيان اين مطلب خالي از فايده نباشد که کالبد شکافي اين جنبه از شخصيّت و هنر پروين نه تنها به هيچ عنوان ذرّه اي از ارزش کار او نمي کاهد بلکه در تحليل بنيادين شعر او ضرورت دارد. زيرا پروين با همه ي اين خصوصيّات پروين است، والا و فرهمند و بلند آوازه و در عرصه ي ادب فارسي، چهره اي حقيقتاً جاودانه و ماندگار.
آري پروين بي توجّه لازم از کنار عشق مي گذرد و علاقه ي چنداني براي ورود بدان وادي از خود نشان نمي دهد. به عبارت ديگر، عشق ابزار کار پروين نيست . او بيشتر به سراغ عقل و علم و حکمت و عاطفه و احساس رفته و آنقدر استادانه اين عوامل را در هنر خويش به کار گرفته که اصلاً نقيصه ي نبود چاشني عشق در کار او احساس نمي شود. او در گلستان هنر، به جاي آن که مانند شيخِ اجل، نگاهش محو تماشاي بلنداي قامت سرو و صنوبر باشد(15)،هم چون ناصر خسرو بيشتر متوجّه درختان بارور است.(16)چنان که خود مي گويد:
در گلستان هنرچون نخل بودن بارور
عار از ناچيزي سرو و صنوبر داشتن(17)
در عين حال ، عدم توجّه جدّي به تغزّل و دغدغه هاي وسوسه آميز و گدازهاي عاشقانه ، اين فرصت ارزشمند را به پروين داده تا در مقابل، عقل و حکمت و عاطفه و ايمان و انسانيّت را در مقياسي بسيار گسترده تر و بسي استادانه تر (با توجه به صغر سن )و به دور از دغدغه ي تلاقي عقل و عشق، به کار گيرد، به گونه اي که خواننده اصلاً متوجّه جايِ خالي سحّار عشق نگردد و از زلالِ چشمه ساران عواطف والاي انساني اش چنان سيراب شود که خمار هوس انگيز نرگس خوبانش لحظه اي به خود مشغول ندارند.
اي خوش از تن کوچ کردن، خانه درجان داشتن
روي مانند پري از خلق پنهان داشتن
هم چو عيسي بي پر و بي بال بر گردون شدن
هم چو ابراهيم در آتش گلستان داشتن
بنده ي فرمان خود کردن همه آفاق را
ديو بستن قدرت دست سليمان داشتن
سر بلندي خواستن در عين پستي ذره وار
آرزوي صحبت خورشيد رخشان داشتن(18)
پی نوشت:
* استاديار دانشگاه آزاد اسلامي واحد نيشابور
ع
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}