نقش و تأثير عدد هفت، در شاهنامه ي فردوسي (1)


 

نويسنده: رسول تواضعي ـ استهبان




 

«به نام خداوند جان و خرد»
يکي از اعداد پر رمز و راز که در طول تاريخ زندگي بشر هميشه با او بوده و انسان اسرار و رموز خود را با آن بيان مي کرده، عدد هفت است. اين عدد از دوره هاي ابتدايي زندگي بشر يعني دوران غارنشيني و صحرانشيني تا دوران پيشرفت و تمدّن با زندگي پر پيچ و خم آنان همراه بوده و بيشتر در حوزه ي مفاهيم مقدس و گاهي نيز در امور اهريمني و شيطاني به کار مي رفته است. در وراي اين سه حرف «هـ ـ ف ـ ت» دنيايي از شگفتي ها و عجايب بسيار وجود دارد که هنوز براي نوع بشر نامفهوم و گنگ مانده است. اين عدد در حروف جمل (ابجد) مساوي با «ز» است و قديمي ترين اقوام ساکن بر روي اين کره ي خاکي يعني سومريان به اين عدد اعتقاد داشته اند و همين طور «بني اسرائيل سامي نژاد نيز به تقليد از بابليان عدد هفت را مورد توجه قرار داده اند» (1).
در اديان و مذاهب نيز عدد هفت داراي اعتبار و اهميت فوق العاده اي است. «هفت پروردگار هندوان به نام ادي تيا خوانده مي شود» (2). در نزد زردشتيان ايراني هفت امشاسپندان مورد احترام و تقدس است. اعتقاد به هفت مقام و درجه مقدس در آئين مهرپرستي و هفت الهه در مذهب مانوي و هفت معجزه از سي و سه معجزه ي مسيح در آئين مسيحي و هفت سياره در آئين صائبين و هفت نماز در آئين مزدکيه، همه بيانگر اعتبار و اهميّت اين عدد در اديان و مذاهب بشري است.
در دين مقدس اسلام نيز به اعتبار و اهميّت اين عدد برخورد مي کنيم. در قرآن معجزه ي جاويد پيامبر اسلام و کتاب انسان ساز مسلمين اوّلين سوره ي آن به نام سبع المثاني معروف است که از هفت آيه تشکيل شده همين طور هفت سلام در قرآن، هفت آسمان و هفت زمين، هفت شبانه روزي که بر قوم عاد بلا نازل شد، هفت گاو لاغر و هفت گاو چاق که فرعون به خواب ديد و هفت مردان اصحاب کهف و هفت طبقه دوزخ و هفت عضوي که در سجده بايد بر زمين قرار گيرد، قابل تأمل و بررسي است.
در مذاهب اسلامي نيز هفت يک عدد قابل اهميّت است. عارف مسلمان معتقد است که انسان براي رسيدن به مراتب کمال بايد از هفت وادي بگذرد و براي يک سفر معنوي از هفت شهر عشق طي طريق نمايد و از هفت مردان وادي سلوک مدد بگيرد. در مذهب اسماعيليه نيز به مراتب هفتگانه اعتقاد دارند و نظر به اينکه در کتاب شاهنامه ي حکيم ابوالقاسم فردوسي نيز اين عدد در موارد زيادي به کار رفته است لازم دانستم به قدر وسع و توان و با بضاعت مزجاه و ضعف علمي آن را دنبال نمايم، باشد که بزرگان و اهل علم و ادب به طور گسترده و دقيق اين موضوع را بررسي کنند تا با کمک و تأييد حضرت حق دريچه اي از هزاران رمز و راز شاهنامه را به روي صاحبان علم و معرفت باز نموده و بوي عطر دلاويز آن را به مشام دلشدگان وادي طلب نثار نمايند.
اينک کتاب شاهنامه را ورق مي زنيم و از لابلاي صفحات و از سطر سطر آن به کيفيت رمز و راز عدد هفت مي پردازيم.
امّا هفت هايي که در شاهنامه به کار رفته عبارتند از:
1ـ هفت آتشکده 2ـ هفت آسمان و هفت زمين 3ـ هفت بخشش بزرگ کيخسرو 4ـ هفت پسر 5ـ هفت پند 6ـ هفت تازيانه 7ـ هفت جام مي کبروي 8ـ هفت خوان اسفنديار 9ـ هفت خوان رستم 10ـ هفت دلاور 11ـ هفت راه 12ـ هفت رنگ 13ـ هفت رؤيا 14ـ هفت زني که به اسارت رفتند 15ـ هفت زني که پادشاه شدند 16ـ هفت سال 17ـ هفت سؤال 18ـ هفت سيّاره 19ـ هفت شاه 20ـ هفت شاهزاده ي ايراني 21ـ هفت شاه هندي که به ديدن بهرام گور آمدند 22ـ هفت کشور 23ـ هفت کوه 24ـ هفت گفتار 25ـ هفت گنج خسروپرويز 26ـ هفت مرد 27ـ هفتواد 28ـ هفته 29ـ هفت يل (هفت گُرد) 30ـ گوهر هفت چشمه.
1ـ هشت آتشکده: «فرهنگ نويسان شمار آتشکده هاي ايران باستان را هفت دانسته، و گفته اند که آن ها را به شماره هفت سياره ساخته بودند و در هر يک بخوري متناسب با آن سيّاره مي سوزاندند» (3). در شاهنامه اين هفت آتشکده عبارتند از:
1ـ آذر گشسب 2ـ آذر برزين مهر 3ـ آذر فرنبغ (آذر خرداد ـ خراد) 4ـ آذرنوش (نوش آذر) 5ـ آتش زردهشت 6ـ رام برزين 7ـ خرداد مهر.
الف) آذر گشسب «فردوسي کيخسرو را بر پا کننده ي آذر گشسب مي شناسد:

فروزنده ي جوشن و زين اسب
فروزنده ي فرخ آذر گشسب

و همو در شاهنامه نقل مي کند: چون کيخسرو به نزديک دژ بهمن رسيد نامه اي در ستايش و درود خداوند نگاشته آن را به نيزه ي بلندي بست و به گيو گفت: يزدان را ياد کن و اين نامه را به ديوار دژ نه. وقتي که اين نام به ديوار دژ نهاده شد، خروشي از دشت و کوهسار برخاست، جهان تيره و تار شد، قهرمانان جايي را نمي ديدند، کيخسرو اسب خود را برانگيخته به ياران گفت که دژ را تيرباران کنند. گروهي از ديوان قلعه هلاک شدند.

وز آن پس يکي روشني بردميد
شد آن تيرگي سر بسر ناپديد

و دروازه ي دژ نمودار گشته، کيخسرو داخل شد.

يکي شهر ديد اندر آن دژ، فراخ
پر از باغ و ميدان و ايوان و کاخ

در آنجا که آن روشني بر دميد
شد آن تيرگي سر بسر ناپديد

بفرمود خسرو بدان جايگاه
يکي گنبدي تا به ابر سياه

درازا و پهناي او ده کمند
بگرد اندرش طاق هاي بلند

ز بيرون چونيم از تک تازي اسب
برآورد و بنهاد آذر گشسب

نشستند گرد اندرش موبدان
ستاره شناسان و هم بخردان» (4)

ب) آذر برزين مهر، «فردوسي در شاهنامه درباره ي لهراسب (پيش از ظهور زرتشت) گويد» (5)

يکي آذري ساخت برزين بنام
که بدبا بزرگي و بافروکام
2/9/22
نخست آذر مهر برزين نهاد
به کشور نگر تا چه آئين نهاد

سوي گنبد آذر آريد روي
به فرمان پيغمبر راستگوي

شاهنامه ي بخ ـ ج6 ص 1499-1500
ج) آذر فرنبغ، در ادبيات پارسي به جاي آذر فرنبغ آذر خرداد و خراد ذکر شده، فردوسي گويد (6):

چو آذر گشسب و چو خرداد و مهر
فروزان چو بهرام و ناهيد چهر

و در جنگ اردشير با بهمن گويد:

چو بشنيد ازو اردشير اين سخن
يکي ديگر انديشه افکند بن

مرو را به جاي پدر داشتي
بر آن نامدارانش برداشتي

دل شاه از انديشه آزاد شد
سوي آذرم رام خراد شد

ستايش همي کرد پيش خداي
که باشد بر نيکويي راهنماي

به هر کار پيروزگر داردش
درخت بزرگي ببر داردش

شاهنامه بخ ـ ج 7 ص 1940

چو بشنيد از او شاه سوگند خورد
به خراد زرين و خورشيد زرد

شاهنامه بخ ـ ج 7 ص 2094
د) آذرنوش، که نوش آذر نيز نوشته اند (برهان ـ فرهنگنامه پارسي) اين همان آتشکده اي است (7) که فردوسي جاي آن را «بلخ» داند و در لشکرکشي ارجاسب گويد:

شهنشاه لهراسب در شهر بلخ
بکشتند و شد روز ما تار و تلخ

وز آن جا به نوش آذر اندر شدند
رد و هيربد را همه سر زدند

م) آتش زردهشت، در ادبيات پارسي نام (آتش زرد هشت) ياد شده، فرهنگ نويسان آن را ضمن آتشکده هاي هفتگانه و هفتمين آن ذها نام برده اند (برهان ـ انجمن) بايد دانست که آذر زرد هشت نام آتشي خاص نبوده بلکه مطلق آتش ها را به پيامبر ايران نسبت مي دادند، چنانکه فردوسي در هجوم ارجاسب به بلخ گويد:

ز خونشان به مرد آتش زردهشت
ندانم چرا هيربد را بکشت

چه قبلاً از قول دقيقي نقل کرده است که گشتاسب پادشاه آذر برزين مهر را به ساخت و در اين بيت نيز بايد همان آتش مراد باشد، و هم فردوسي گفته:

پرستنده ي آذر زردهشت
همي رفت با باژ و برسم به مشت (8)

ن) رام برزين، علاوه بر نام يکي از قهرمانان ايران، آن را نام آتشکده اي نيز محسوب داشته و اين بيت فردوسي را به استشهاد آورده اند؛

بر آن نامه بر مهر برزين نهاد
بر موبد رام برزين نهاد

و آن ظاهراً همان آذر برين مهر است که با صفت (رام) يا شده، آذر فرنبغ را (رام فراد) گفته اند (9).
و) خرداد مهر، آن را نام آتشکده اي دانسته اند بدين بيت فردوسي استشهاد کرده اند؛

چه آذر گشسب و چه خرداد مهر
فروزان چو ناهيد و بهرام و مهر (10)

2ـ هفت آسمان و هفت زمين:

ز سمّ ستوران در آن پهن دشت
زمين شد شش و آسمان گشت هشت

مول. 1/231/71

ز پرورده سيرآمد اين هفت گرد
شود بي گنه کشته چون يزدگرد

بابليان به هفت طبقه آسمان و هفت طبقه زمين بودند. بدين معني که براي هر يک از سيارات سبع، فلکي و آسماني قائل بودند. اينکه در ادبيات اسلامي نيز گاه آسمان ها از هفت و گاه نه محسوب داشته اند بدين مناسبت است که گاه فقط افلاک سيارات را منظور دارند و گاه دو آسمان محيط بر آن ها را که به لِسان شرع «عرش» و «کرسي» خوانند بر آن ها مزيد کنند. در قرآن بارها به هفت آسمان و زمين اشاره و تصريح شده از آن جمله در سوره ي 2 (بقره) آيه ي 27 و سوره ي 17 (بني اسرائيل) آيه ي 46، و سوره ي 23 (مؤمنون) آيه ي 17، و سوره ي 41 (فصلت) آيه ي 11، و سوره ي 65 (تغابن) آيه ي 12، و سوره ي 67 (الملک) آيه ي 3، و سوره ي 71 (المعارج) آيه ي 14، و در سوره ي (النبا) آيه12، هفت آسمان «سبع شداد» ناميده شده است. (11)
3ـ هفت بخشش بزرگ کيخسرو:
زماني که کيخسرو آماده ي رفتن به آن جهان شد هفت بخشش بزرگ انجام داد که عبارتند از: 1- بخشيدن گنج عروس را به گيو 2- بخشيدن جامه هاي تنش را به رستم 3- بخشيدن ياره و طوق و جوشن و اسبانش را به طوس 4- بخشيدن باغش را به گودرز 5- بخشيدن سلاح نبردش را به گيو 6- بخشيدن ايوان و خرگه و پرده سرايش را به فريبرز کاوس 7- بخشيدن طوق زبرجد نشاني را که بر آن نام شاه حک شده بود به بيژن:

دگر گنج کش خواندي عروس
که آگنده کاوس در شهر طوس

به گودرز فرمود کان را ببخش
به زال و به گيو و خداوند رخش

همه جامه هاي تنش برشمرد
نگه کرد يکسر به رستم سپرد
*
همان ياره و طوق کند او ران
همان جوشن و گرزهاي گران

ز اسبان به جايي که بودش يله
به طوس سپهبد سپردش گله
*
همه باغ و گلشن به گودرز داد
به گيتي ز مرزي که آمدش ياد
*
سليح تنش هرچ در گنج بود
که او را بدان خواسته رنج بود

سپردند يکسر به گيو دلير
بدانگه که خسرو شد ار گنج سير
*
از ايوان و خرگاه و پرده سراي
همان خيمه و آخور و چارپاي

فريبرز کاوس را دادشاه
بسي جوشن و ترک و رومي کلاه
*
يکي طوق روشن تر از مشتري
ز ياقوت رخشان دو انگشتري

به بيژن چنين گفت کاين يادگار
همي دار و جز تخم نيکي مکار

5/402/2823
4ـ هفت پسر:
تباک پادشاه جهرم هفت پسر داشت:

مر او را خجسته پسر بود هفت
چو آگه شد از پيش بهمن برفت

5/149/361
5ـ هفت پند:
هفت سخن حکمت آميزي است که فردوسي در بزم پنجم انوشيروان به نقل از موبد موبدان نقل مي کند:

چنين داد پاسخ که از دادشاه
درخشان شود فرّ و ديهيم و گاه

چو با داد بگشايد از گنج بند
بماند پس از مرگ نامش بلند

که نام بلندي ز بخشيدني است
همين گنج از بهر پاشيدني است

دگر کو بشويد زبان از دروغ
نجويد ز کژي به گيتي فروغ

سديگر که با داد و بخشايش است
ز تاجش زمانه پر آرايش است

چهارم که از کهتر پر گناه
نجويد سر نامور پيشگاه

به پنجم چنان باشد اندر سخن
که نامش نگردد به گيتي کهن

همه راست گويد سخن کم و بيش
نگردد به هر کار از آئين خويش

ششم بر پرستنده ي تخت خويش
چنان مهر دارد که بر بخت خويش

به هفتم سخن گرچه دانا بود
زبانش به گفتن توانا بود

نگردد دلش سير از آموختن
به انويشگان مغز را سوختن

به آزادي است از خرد هر کسي
چنان چون بنالد ز اختر بسي

دلت مگسل از شاه هيچ از خرد
خرد نام و فرجام را پرورد

مول 6/140/1434
6ـ هفت تازيانه:
گيو هفت تازيانه داشت، زماني بهرام به نزد پدر مي آيد و مي گويد که تازيانه ام به دست دشمن افتاده است و بايد آن را از دشمن پس بگيرم؛

بدو گفت گيو اي برادر مرو
فراوان مرا تازيانه است نو

يکي دسته ي سيم و زر اندر است
دوالش به خوشاب پر گوهر است...

يکي نيز بخشيد کاوس شاه
ز گوهر بسان فروزنده ماه

دگر پنج دارم همه زرنگار
برو بافته گوهر شاهوار

تو را بخشم اين هفت از ايدر مرو
يکي جنگ خيره مياراي نو

2/343/1492
7ـ هفت جام مي کبروي:
کبروي، دهقاني ايراني و مردي ميخواره که براي بهرام گور و سپاهش بارها ميوه آورد و گلدسته ها پيشکش کرد و آن گاه در برابر بهرام، نخست جام دومني نبيد برکشيد و به دنبال آن چند جام ديگر نوشيد. (12)

کبروي به بهرام گور مي گويد که:

به جام اندرون بودمي پنج من
خورم هفت از اين بر سر انجمن

پس آنگه سوي ده روم من به هوش
ز من نشنود کس به مستي خروش

چنان هفت جام پر از مي بخورد
از آن مي پرستان برآورد گرد

7/322/300
8ـ هفت خوان اسفنديار:
اسفنديار، براي نجات دادن خواهران خود و جنگ با ارجاسب به طرف روئين دژ حرکت کرد و براي رسيدن به روئين دژ راهي را انتخاب نمود که مجبور بود که از هفت خوان بسيار دشوار بگذرد. آن هفت خوان عبارتند از:
1- کشتن دو گرگ 2- کشتن شيران 3- کشتن اژدها 4- کشتن زن جادو 5- کشتن سيمرغ 6- گذشتن از برف و باران 7- گذشتن از رود و کشتن گرگسار.
9ـ هفت خوان رستم:
رستم، براي نجات دادن کاوس از جنگ ديوان مازندران از هفت خوان خطرناک گذشت. هفت خوان رستم عبارتند از:
1- جنگ با شير 2- يافتن چشمه ي آب 3- جنگ با اژدها 4- کشت زن جادو 5- گرفتار شدن اولاد به دست رستم 6- جنگ با ارژنگ 7- کشتن ديو سفيد.
تذکار ـ جريان هفت خوان رستم و اسفنديار، در واقع مبارزه ي انسان است با ديو نفس و خودخواهي که دقيقاً با هفت وادي خطرناکي که شيخ عطار به طور ملموس در شرح مسافرت پرندگان در منطق الطير شرح مي دهد شباهت دارد، منتهي اين هفت خوان روحاني (منطق الطير) فقط گذرگاه يک قهرمان بي همانند نيست، روح هاي مختلف که به تقريب مناسبات اخلاقي به صورت، موسيچه، طوطي، کبک، باز، درّاج، عندليب، طاووس، تذرو، قمري، فاخته و مرغ زرين درآمده اند همه اين هفت خوان را در پيش دارند و بدين گونه منطق الطير حماسه ي مرغان روح، حماسه ارواح خداجوي و حماسه ي طالبان معرفت است که مصائب و بلاياي آن ها در طي اين سير و سفر روحاني خويش از آنچه براي جويندگان جاه، جويندگان زر و زور، جويندگان نام و آواز، پيش مي آيد کمتر نيست. اين هفت وادي يا هفت خوان روحاني در فرهنگ صوفيّه سابقه دارد اما هفت خوان روحاني عطّار از حيث تعداد مراتب و هم از لحاظ نتيجه حاصل از آن تا حدّي يادآور داستان معراج با يزيد بسطامي است که در کتب صوفيه آمده است.
حاصل کشف و تجربه مرغان عطار هم، در پايان سلوک و هنگام وصول به درگاه مطلوب ازلي خويش، اين است که: «سيمرغ» در حقيقت چيزي جز همان «سي مرغ» سالک نيست و بدين گونه حقيقت اتحاد و معني واقعي آنچه نزد عرفا «وحدت وجود» خوانده مي شود، طيّ اين قصّه تبلور مي يابد. (13)
10ـ هفت دلاور:

وز آن هفت گرد سوار دلير
که بودند هر يک به کردار شير

2/195/50
در شاهنامه از هفت دلاوري ياد مي شود که با رستم بودند و تصيم مي گيرند به نخجيرگاه افراسياب بروند. افراسياب از اين امر اطلاع پيدا مي کند لذا سي هزار مرد سپاهي را براي جنگ با آن ها آماده مي کند و وقتي افراسياب مي بيند که:

شده هفت گرد سوار انجمن
چنين نامبردار شمشير زن

2/161/521
مي گويد:

گر اين هفت پل را به چنگ آوريم
جهان را به کاوس تنگ آوريم

2/159/504
و وقتي که لشکريان افراسياب همه با هم به ايرانيان تاختند:

بر اين هم نشان هفت گرد دلير
گرفتند شمشير بر سان شير

2/166/599
و آنگاه:

چو آن ديد رستم ابا هفت گرد
به تندي و تيزي يکي حمله برد

و افراسياب و بقيه ي لشکرش مجبور به فرار شدند.
«فردوسي اگرچه از ده پهلوان در بزم رستم و در نبرد با افراسياب نام مي برد ولي در مورد نبرد مورد بحث از هفت گرد دلاور سخن مي گويد». (14)
11ـ هفت راه:
در واقع هفت نشانه ي شخص نادان است که فردوسي از بزرگمهر در بزم سوم انوشيروان ياد مي کند:

ز نادان که گفتيم هفت است راه
يکي آنکه خشم آورد بي گناه

گشايد در گنج بر ناسزا
نه زان مزد يابد نه هرگز جزا

سديگر به يزدان شود ناسپاس
تن خويش را در نهان ناشناس

چهارم که با هر کسي راز خويش
بگويد برافرازد آواز خويش

به پنجم به گفتار ناسودمند
تن خويش دارد به درد و گزند

ششم گردد ايمن به نا استوار
همي پرنيان جويد از خاربار

به هفتم که بستيهد اندر دروغ
به بي شرمي اندر بجويد فروغ

مول 6/135/1310
12ـ هفت رنگ:
1- زرد 2- آبي 3- نارنجي 4- سرخ 5- بنفش 6- سبز 7- نيلگون.
ميبدي، در شرح ديوان منسوب به علي (ع) آرد (شرح ديوان چاپ سنگي 1285 ص50): «اکثر برآنند که کواکب را رنگ هست: زحل را کمودت، مشتري را بياض غيرخالص، مريخ را حمرت، زهره را بباض صافي، عطارد را صفرت، و بعضي برآنند که اين اختلاف نورهاست نه اختلاف رنگها» (15)
فردوسي گويد:

سرا پرده ي ديبه هفت رنگ
بدو اندرون خيمه هاي پلنگ

1/109/500

دوم خواست با زر و گوهر ز گنج
گرانمايه ديباي هفت رنگ پنج

شاهنامه بخ ـ ج1 ـ ص159

همان خيمه و ديبه هفت رنگ
همان تخت پرمايه زين پلنگ

بخ ـ ج2 ـ ص511
13ـ هفت رؤيا:
چنان که از شاهنامه برمي آيد شاهان پيشين و ديگر مردمان به خواب (رؤيا) معتقد بودند، و خواب تأثير شگرفي در زندگيشان داشته است. براي گزاردن (تعبير) خواب هاي سخت، خوابگزاران را فرا مي خواندند و درباره ي آن نهفته با ايشان سخن مي راندند و از آنان مي خواستند که در اين باره با کسي سخني نگويند. آنان خواب را مانند آئينه اي مي پنداشتند که آينده را روشن بنماياند و رفتار و کردار خود را با آنچه در خواب ديده بودند هماهنگ مي کردند و هرگاه در اين باره سستي از خود نشان مي دادند، سرنوشت شومي چشم به راهشان بود. (16)
 

منبع:مجله ي ادبستان، شماره ي 52.
پايگاه نور ش 38