نقش و تأثير عدد هفت در شاهنامه ي فردوسي (2)
نقش و تأثير عدد هفت در شاهنامه ي فردوسي (2)
کسي را بود زين سپس تخت تو
به خاک اندر آرد سر بخت تو
کجا نام او آفريدون بود
زمين را سپهري همايون بود
هنوز آن سپهبد ز مادر نزاد
نيامد گه ترسش و سرد باد
مول 1/39/99
بياراستم مجلسي شاهوار
بدين سان که بيني بدين جويبار
تهمتن مرا شد چو باز سفيد
رسيدم زه تاج دليران نويد
مول 1/230/238
چنين گفت پرمايه افراسياب
که هرگز کسي اين نبيند به خواب
2/130/758
چنان ديدم اي سرو سيمين به خواب
که بودي يکي بي کران رود آب
يکي کوه آتش به ديگر کران
گرفته لب آب نيزه و ران
ز يک سو شدي آتش تيز گرد
برافراختي زو سياوخش گرد
به پيش اندرون پيل و افراسياب
ز يک دست آتش ز يک دست آب
بديدي مرا روي کرده دژم
دميدي بر آن آتش تيز دم
مول 2/195/2283
ميان را ببندد به کين پدر
کند کشور تور زير و زبر
مول 2/239/516
و: ز گردان ايران و گردنکشان
نيابد به جز گيو کس زونشان
مول 2/239/519
به همسايه ي دارو پاک، جاي
بيابي بدين تيرگي در مپاي
مول 4/114/2632
کتايون چنان ديد يک شب به خواب
که روشن شدي کشور از آفتاب
يکي انجمن مرد پيدا شدي
از انبوه مردم ثريا شدي
سر انجمن بود بيگانه اي
غريبي دل آزار فرزانه اي
به بالاي سرو و به ديدار ماه
نشستنش چون بر سر گاه شاه
يکي دسته دادي کتايون به دوي
وزو بستدي رسته ي رنگ و بوي
مول 4/150/235
14ـ هفت زني که به اسارت رفتند:
2ـ شهرناز، نام دختر جمشيد که او را با خواهرش ارنواز به ايوان ضحاک بردند و ضحاک او را از راه جادويي بپرورد و کژي و بدخويي آموخت. (18)
ز پوشيده رويان يکي «شهرناز»
دگر پاکدامن به نام «ارنواز»
3ـ اسپنوي، «نام کنيز تژاو توراني است. چون کيخسرو جنگ با افراسياب را آراست، بزرگان کشور را گرد آورد و به کساني که داوطلب دستگيري سرداران افراسياب، چون پلاشان و تژاو شده بودند، هديه هايي داد (19). در جنگي که ميان تژاو و بيژن درگرفت تژاو فرار کرد و اسپنوي نيز از او خواست که او را با خود ببرد، تژاو او را پست اسب خود نشاند و چون اسب از رفتن بازماند تژاو، اسپنوي را به زير آورد و خودش به تنهايي فرار کرد. بيژن اسپنوي را اسير کرد و به سوي لشگرگاه ايران آورد.
يکي ماهروي است نام «اسپنوي»
سمن پيکر و دلبر و مشک موي
4/20/202
4ـ دختر فريان (همسر قيد روش)، پسر قيدافه فرمانرواي اندلس که داماد فريان بود و به همراه همسرش در شهر «قيروان» به دست «شهرگير» از سپاهيان اسکندر گرفتار شد. (20)
که داماد را نام بد «قيد روش»
بدو داده فريان دل و چشم و گوش
7/46/723
5ـ نوشه، دختر بهرام بهراميان، عمه ي شاپور ذوالاکتاف و خواهر «نرسي» شاه ايران بود. سپاه طاير غساني چون به تيسفون تاختند، او را گرفته اسير ساختند و او يک سال نزد طاير بماند و از او صاحب دختري شد. (21)
ز پيوند نرسي يکي يادگار
کجا «نوشه» بد نام آن نوبهار
7/221/31
6ـ هماي، دختر گشتاسب و خواهر اسفنديار. چون تورانيان به بلخ حمله کردند هماي و خواهرش به آفريد به دست سپاهيان کهرم اسير شدند. جاماسب خبر گرفتاري آنها را با اسفنديار در ميان نهاد و اسفنديار در ضمن اينکه از دو خواهر خود به علت اينکه در مدت گرفتاري در زندان از وي ياد نکرده اند گله داشت، کمر به رهانيدن آن دو از اسارت تورانيان بست. (22)
که هرگز ميانه نهد پيش پاي
مر او را دهم دخترم را هماي
6/108/5619
7ـ به آفريد، دختر گشتاسب، شاه ايران که به همراه خواهرش هماي، در حمله ي کهرم به بلخ اسير شد و ياره و تاجش را برگرفتند و او را با خواري به روئين دژ بردند. (23)
15ـ هفت زني که پادشاه شدند:
يکي دخت ديگر بد «آزرم» نام
ز تاج بزرگان رسيده به کام
1/307/9
2ـ پوراندخت، ملکه ي ايران است که پس از گشته شدن فرائين بر تخت پادشاهي نشست. پوراندخت شهرياري دادگر بود. (25)
يکي دختري بود «پوران» به نام
چو زن شاه شد کارها گشت خام
9/1305/1
3ـ قيدافه، نام زني که فرمانرواي اندلس بود و سپاهيان فراواني داشت. (26)
جهانجوي بخشنده «قيدافه» بود
ز روي بهي يافته کام و سود
7/43/670
4ـ مادر شاپور دوم (ذوالاکتاف)، پس از مرگ اورمزد نرسي، شاهزاده اي در دربار ساسانيان نبود که جانشين او گردد و بزرگان از اين موضوع سخت نگران بودند. در شبستان شاه زيبارويي زندگاني مي کرد که از شاه باردار بود، بزرگان کشور با يکديگر مشورت کردند و تاج را بر سر بانوي باردار شاه نهادند.
به سر برش تاجي برآويختند
بر آن تاج زر و درم ريختند
مسکو 7/217/ س 18
چهل روز از تاجگذاري آن خوبچهر گذشت، کودکي زيبا از او به دنيا آمد و موبد نام شاپور را بر او نهاد. شاپور چهل روزه بود که او را بر تخت پدر خواباندند و تاج شاهي را بالاي سرش آويختند. (27)
5ـ مادر گو (ملکه ي هند)، در هند پادشاهي بود دادگر و مهرپرور به نام «جمهور»، همسر او پسري به دنيا آورد که نامش را «گو» نهادند، مدتي از تولد «گو» نگذشته بود که جمهور رخت به سراي ديگر کشيد. بزرگان از کشوري و لشگري، زن و مرد همداستان شدند که «گو» به سبب خردسالي نمي تواند بر جاي پدر بنشيند، به اتفاق برادر جمهور «ماي» را به پادشاهي برگزيدند.
«ماي» با مادر «گو» ازدواج کرد و از او پسري زاده شد که نام «طلحند» بر او نهادند. «گو» هفت ساله و «طلحند» دو ساله بود که «ماي» نيز بدرود زندگاني گفت.
بزرگان با يکديگر مشاوره کردند که ببينند چه کسي شايسته جانشيني «ماي» است. مرد فرزانه اي گفت چون «مادر گو» و طلحند زني اصيل است و از کردار بد به دور، بهتر آن است که تخت سلطنت به او واگذار گردد، تا پسران به سن رشد رسند و بتوانند بر تخت شاهي تکيه زنند، همگان به اتفاق رأي او را پذيرفتند.
همان به که اين زن بود شهريار
که اين ماند از مهتران يادگار (28)
مسکو 6/202/ س23
6ـ نوشابه، در شاهنامه از شهري به نام «هروم» ياد مي شود که شهر زنان است و هيچ مردي را بدان راه نيست و شهر در نهايت نظم و دادگري و با نظم و رسوم خاصي اداره مي شود.
همي رفت با نامداران روم
بدان شارستان شد که خواني هروم
که آن شهر يکسر زنان داشتند
کسي را در آن شهر نگذاشتند
مسکو 7/74/ س1-2
نظامي نيز در اسکندرنامه از اين شهر نام مي برد و مي گويد:
هرومش لقب بود از آغاز کار
کنون بر دعش خواند آموزگار
شرفنامه ـ ص277 بيت4
در شاهنامه فردوسي از فرمانرواي آن شهر که زني به نام «نوشابه» بوده نامي برده نشده است. اما نظامي در مورد پادشاه اين شهر گفته است:
چنين گفت گنجينه دار سخن
که سالار آن گنجدان کهن
زني حاکمه بود «نوشابه» نام
همه ساله با عشرت و نوش جام
شرفنامه ص277 بيت 7ـ 8
7ـ هماي (چهرزاد)، دختر بهمن اسفنديار که او را چهرزاد مي خواندند و بهمن از شدت نيکويي هماي را به همسري پذيرفت و هماي از بهمن باردار گشت، ولي در شش ماهگي به سختي بيمار شد و بهمن از بيماري هماي ناراحت و بيمار گشت و چون مرگ خود را نزديک ديد پادشاهي به هماي داد و درگذشت. هماي دادگري پيشه کرد و تهيدستان را توانگري بخشيد و چون هنگام زادنش فرا رسيد، موضوع را از مردم نهان داشت زيرا:
همي تخت شاهي پسند آمدش
جهان داشتن سومند آمدش (29)
6/355/11
16ـ هفت سال:
چو شد هفت ساله گو سرفراز
هنر با نژادش همي گفت راز
ز چوبي کمان کرد و زروده زه
ز هر سو برافکند بر زه گره30
شاهنامه بخ ج3 ص673
ب) رستم در مدت هفت سال به سياوش هنرهاي چوگان بازي و کمند انداختن، تيراندازي با کمان، آئين سپاه راندن و کشورداري و بسياري هنرهاي ديگر آموخت، چنان که به هنرمندي همانند او به گيتي کم بود.
چنين هفت سالش همي آزمود
به هر کار جز پاک زاده نبود
3/13/129
در شاهنامه، عنوان هفت سال، در موارد گوناگوني به کار رفته است که عبارتند از:
1ـ گيو هفت سال در توران زمين به دنبال کيخسرو مي گردد؛
چنين تا برآمد بر اين هفت سال
ميان سوده از تيغ و بند زوال
3/204/3113
و او را در کنار چشمه اي در بيشه اي مي بيند؛
برفتند زان بيشه هر دو به راه
بپرسيد خسرو ز کاوس شاه
وز آن هفت ساله غم و درد او (گيو)
ز گستردن و خواب وز خورد او
3/208/3166
همان گيو بيدار دل هفت سال
به توران زمين بود بي خورد و هال
5/404/2860
2ـ هفت سال پادشاهي نوذر. در کتاب فرهنگ نام هاي شاهنامه آمده است: پس از کشته شدن نوذر که هفت سال پادشاهي کرده بود فرزندش طوس و گشهم به سوگ پدر نشستند. (31)
3ـ خشکي هفت ساله ايران در زمان پيروز پسر يزدگرد؛
بر اين گونه تا هفت سال از جهان
نديدند سبزي کهان و مهان
مول 6/48/31
4ـ زماني که افراسياب به ايران حمله کرد؛
ز باران هوا خشک شد هفت سال
دگرگونه شد بخت و برگشت حال
3/198/3019
5ـ شاپور مدت هفت سال از چشم پدر خود اردشير مخفي بود؛
نهانش همي داشت تا هفت سال
يکي شاه فش گشت با فرّ و يال
مول 5/170/78
6ـ شاپور نيز مدت هفت سال فرزند خود را از پدر پنهان داشت؛ (32)
چنين تا برآمد بر اين هفت سال
ببود اورمزد در جهان بي همال
ز هر کس نهانش همي داشتند
به جايي به بازيش نگذاشتند
مول 5/177/252
7ـ ايوان مدائن در مدت هفت سال ساخته شد؛
چو شد هفت سال آمد ايوان به جاي
پسنديده ي مردم پاک راي
مول 7/163/3858
8ـ رستم پس از غلبه بر افراسياب هفت سال در توران پادشاهي کرد؛ (33)
9ـ جواهر تخت طاقديس خسروپرويز از 70 تا 700 دينار ارزش داشت؛
شمسار ستاره ده و دو و هفت
همان ماه تابان ز برجي که رفت
شاهنامه بخ ج 9 ص2880
تهيه ي جامه ي زربفت خسرو در هفت سال؛
به چين در يکي مرد بد بي همال
همي بافت آن جامه را هفت سال
شاهنامه بخ ج9 ص2881
و بالاي آن پنجاه و هفت رش بود و:
هم از هفت کشور برو بر نشان
ز دهقان و از روم گردنکشان (34)
شاهنامه بخ ج9 ص2881
17ـ هفت سؤال:
درودي رسانم ز قيصر به شاه
که جاويد باد اين سر و تاج و گاه
و ديگر که فرمود تا هفت چيز
بپرسم ز دانندگان تو نيز
مول 6/5/48
بهرام او را گفت تا سخنانش را بگويد و زماني در انديشه ماند که اين هفت چيز نهفته چيست، پس موبد و دانايان به پيشگاه آمدند؛
سخنگوي بگشاد بند از نهفت
سخن هاي قيصر به موبد بگفت
به موبد چنين گفت کاري رهنمون
1. چه چيز آنکه خواني هميش اندرون
2. دگر آنکه بيرونش خواني همي
جز اين نيز نامش نداني همي
3. زبر چيست اي مهترو 4. زير چيست
5. همان بيکران چيز و 6. هم خوار کيست
7. چه چيز آنکه نامش فراوان بود
مرو را به هر جاي فرمان بود
مول 6/5/58
موبد به مرد فرزانه گفت سخنانت را شنيدم، اکنون به پاسخش گوش بدار:
مر اين را که گفتي تو پاسخ يکي است
سخن در برون و درون اندکي است
1- برون آسمان 2- اندرونش هواست
3- زبر فرّ يزدان فرمانرواست
زبر چون بهشت و 4- دوزخ به زير
بدان را که باشد به يزدان دلير
دگر آنکه بسيار نامش بود
رونده به هر جاي کامش بود
5- خرد داري اي پير بسيار نام
رساند خرد پارسا را به کام
... دگر آنکه دارد خردمند خوار
به هر دانش از کرده ي کردگار
6- ستاره است رخشان ز چرخ بلند
که بينا شمارش بگويد که چند
بلند آسمان را که فرسنگ نيست
کسي را بدو راه آهنگ نيست
7- همي خوارگيري شمار ورا
همان گردش روزگار ورا
مول 6/6/76
18ـ هفت سياره:
ابر ده و دو، هفت شد کدخداي
گرفتند هر يک سزاوار جاي
1/15/44
19ـ هفت شاه:
که با دختران جهاندار جم
نشيند زند راي بر بيش و کم
1/73/387
خجسته فريدون ز مادر بزاد
جهان را يکي ديگر آمد نهاد
1/57/107
مي روشن آمد زپر مايي جام
مر آن چهر دارد منوچهر نام
1/109/492
نخستين چو کاوس با آفرين
کي آرش دوم و دگر کي پشين
2/74/191
سرفراز کيخسروش نام کن
به غم خوردن او دل آرام کن
3/141/2184
سوي باختر تا به مرز خزر
همه گشت لهراسب را سر به سر
5/157/1271
20ـ هفت شاهزاده ي ايراني:
پيروز، پادشاه ايران با هفت شاهزاده ي ايراني در خندق هايي که خوشنواز کنده بود افتاد و مرد. (37)
بر اين سان نگون شد سر هفت شاه
همه نامداران زرين کلاه
مول 6/52/119
21ـ هفت شاه هندي که به ديدن بهرام گور آمدند:
بهرام، در هند با پهلوانان هندي کشتي گرفت و چيرگي يافت و در چوگان بازي از همه پيش بود و به درخواست شنگل، گرگ و اژدهايي را کشت و سرانجام با همسر خود سپيوند که دختر شنگل بود به ايران گريخت و پس از چندي ميزبان شنگل و هفت شاه هندي بود. (38)
بيامد به درگاه او هفت شاه
که آيند با شاه شنگل به راه
مول 6/33/717
22ـ هفت کشور:
* کشور نخستين هندوان، * دوم کشور عرب و حبشان، * سيّم کشور مصر و شام، * چهارم کشور ايرانشهر، * پنجم کشور صقلاب، * ششم کشور ترک و يأجوج، * هفتم کشور چين و ماچين. (39)
در شاهنامه تحت عنوان هفت کشور، موارد متعددي به کار رفته است که در ذيل ذکر مي شود.
که بر هفت کشور منم پادشا
جهاندار پيروز فرمانروا
1/33/4
زمين هفت کشور به فرمان توست
دد و دام و مردم به پيمان توست
1/54/54
که گر هفت کشور به شاهي تو راست
چرا رنج و سختي همه بهر ماست
1/63/206
جهان هفت کشور تو را بنده باد
سرت برتر از ابر بارنده باد
1/71/359
همان هفت کشور به شاهنشهي
نهاد بزرگي و تاج مهي
3/207/3161
به هر هفت کشور تويي شهريار
ز هر بد تو باشي بهر شهريار
5/10/64
کجا هفت کشور بدو اندرا
ببينم برو بوم هر کشورا
5/42/578
به هر هفت کشور همي بنگريد
ز بيژن به جايي نشاني نديد
5/43/601
23ـ هفت کوه:
اول کوه قاف که کوهي است اساطيري، دوم کوه دماوند، سوم کوه سرانديب، چهارم کوه گلستان در نواحي طوس، پنجم کوه ورن در بلاد مغرب، ششم کوه لزگيان يا جبل قبق (قفقاز) و هفتم کوه چين که از حدود چين برآيد و به جانب مغرب تا حدد فرغانه و کيش و سمرقند و به غرجستان و بدخشان و کوه بلخ و غور و غزنين و کابل پيوندد.
در شاهنامه از هفت کوه ذکري به ميان مي آيد و بيشتر منظور سلسله جبال طبرستان مي باشد، مثلاً آن جا که کيکاوس به رستم مي گويد:
تو اکنون ره خانه ديو گير
به رنج اندر آور تن و تيغ و تير
گذر کرد بايدا بر هفت کوه
ز ديوان به هر جا گروها گروه
2/105/547
(رستم) ابا خويشتن برد اولاد را
همي راند مورخش چون باد را
چو رخش اندر آمد بدان هفت کوه
بدان نرّه ديوان گروها گروه
به نزديک آن غار بي بن رسيد
بگرد اندرش لشگر ديو ديد
شاهنامه بخ ـ ج2 ـ ص352
24ـ هفت گفتار:
چو نادان کند خوي با هفت چيز
نباشد شگفت ار برنجست نيز
نخست آنکه هر کس که دارد خرد
ندارد غم آن کزو بگذرد
نه شادي کند ز آنکه نايافته
نه گر بگذرد، زو بود تافته
به نابودني ها ندارد اميد
نگويد که بار آورد شاخ بيد
چو از رنج و از بد تن آسان شود
ز نابودني ها هراسان شود
چو سختيش پيش آيد از هر شمار
شود پيش و سستي نيارد به کار
مول 6/135/1303
25ـ هفت گنج خسروپرويز:
نخستين که بنهاد گنج عروس
ز چين و ز برطاس و از هندو روس
دگر گنج بادآورش خواندند
شمارش بکردند و درماندند
دگر آنکه نامش همش همي بشنوي
تو خواني ورا ديبه خسروي
دگر نامور گنج افراسياب
که کس را نبود آن به خشکي و آب
دگر گنج کش خواندي سوخته
کز آن گنج بد کشور افروخته
دگر گنج کز درّ خوشاب بود
که بالاش يک تير پرتاب بود
که خضرا نهادند نامش ردان
همان نامور کاردان بخردان
دگر آنکه بد شادرود بزرگ
که گويند رامشگران سترگ
مول 7/166/3912
26ـ هفت مرد:
سياوش از ايرانيان هفت مرد
گزين کرد شايسته کار کرد
3/87/1322
27ـ هفتواد:
بدان شهر بي چيز و خرم نهاد
يکي مرد بدنام او هفتواد
7/140/509
نام مردي در شاهنامه که داراي هفت پسر بود و با اردشير جنگ کرد. او را هفت بخت هم گفته اند. هفتواد به معني هفت سر، يعني داراي هفت سر است. دارمستر در اين افسانه ترکيبي از اسطوره و تاريخ مي بيند. افسانه هرکول که هيدر (Hydre) هفت سر را کشت و هيدر مار افسانه اي هفت سر، همين که يک سر او را مي بريدند چند سر، جايش مي روئيد. (41)
در جنگ اردشير با هيتانياد (هفتواد) و کشتن کرم هفتواد تنها از لحاظ بيان داستان تفاوتي ميان شاهنامه و کارنامه مشهود است، خاصه در پيدا شدن کرم هفتواد که در شاهنامه توضيحات بهتر و بيشتري در اين باب ديده مي شود. (42)
28ـ هفته:
1ـ در عرض يک هفته به فقرا و درويشان چيزي مي بخشيدند.
يکي هفته زين گونه بخشيد چيز
چنان شد که درويش نشناخت نيز
1/80/22
همي گشت يک هفته زين گونه نيز
ببخشيد آن را که بايست چيز
2/123/869
بزيبد، بيد شاه يک هفته نيز
درم داد و دينار و هرگونه چيز
5/234/2516
2ـ در مراسم سوگواري و عزا معمولاً يک هفته سوگوار بودند.
يکي هفته بودند با سوگ و درد
سر هفته پهلو سپه گرد کرد
1/267/56
موچهر يک هفته با درد بود
دو چشمش پر آب و رخش زرد بود
1/135/1
رودابه مادر رستم وقتي فهميد که رستم به طريقي دردناک کشته شده است؛
ز خوردن يکي هفته تن بازداشت
که با جان رستم به دل راز داشت
6/340/319
چو يک هفته با سوگ بود و دژم
به هشتم برآمد ز شيپور دم
3/170/2605
غمي بد دل شاه هاماوران
ز هر گونه اي چاره جست اندران
چو يک هفته بگذشت هشتم پگاه
فرستاده آمد به نزديک شاه
2/134/123
چو يک هفته با سوگ و با آب چشم
به درگاه بنشست پردرد و خشم
3/172/2630
3ـ شادي هايي که معمولاً با نوشيدن مي و شراب همراه بوده نيز به طور رسمي يک هفته طول مي کشيده است.
به يک هفته با ويژگان مي به جنگ
به مازندران کرد زان پس درنگ
2/124/871
همي بود يک هفته با مي به دست
خوش و خرم آمدش جاي نشست
2/135/143
به يک هفته زين گونه با مي به دست
گهي تاختن گه نشاط نشست
2/158/490
به يک هفته زان گونه بودند شاد
به هشتم در گنج ها برگشاد
3/13/123
برفتند از آن جا به جاي نشست
ببودند يک هفته با مي به دست
1/233/1448
تهمتن بدو گفت يک هفته شاد
همي باش تا پاسخ آريم ياد
2/56/839
ببودند يک هفته زين گونه شاد
ز شاهان گيتي گرفتند ياد
3/110/1704
ببودند يک هفته با مي به دست
گهي خرم و شاد دل گاه مست
3/114/1760
نشستند يک هفته با ناي و رود
مي و ناز و رامشگران و سرود
3/123/1898
ببودند يک هفته با مي به دست
بياراسته بزمگاه و نشست
3/233/3548
ببودند يک هفته با رود و مي
بزرگان به ايوان کاوس کي
4/14/104
همي بود يک هفته با مي به دست
از او شادمان تاج و تخت نشست
4/300/1406
به يک هفته ايوان بياراستند
مي و رود و رامشگران خواستند
4/312/164
به يک هفته از کاخ کاوس کي
همي موج برخاست از جام مي
5/341/1807
بر اين گونه يک هفته با رود و مي
همي رامش آراست کاوس کي
2/109/624
4ـ مراسم نيايش و عبادت نيز به طور مداوم يک هفته طول مي کشيد.
به يک هفته بر پيش يزدان پاک
همي با نيايش بپيمود خاک
2/123/867
به يک هفته من پيش يزدان به پاي
ببودم به انديشه و پاک راي
5/383/2498
يکي هفته بر پيش يزدان پاک
همي بود گشتاسب با درد و باک
6/164/469
به يک هفته بر پيش يزدان بدند
مپندار کاتش پرستان بدند
5/365/2205
نگه دار بر من همين راه و سان
روانم بدان جاي نيکان رسان
شب و روز يک هفته بر پاي بود
تن آن جا و جانش دگر جاي بود
سر هفته را گشت خسرو توان
به جاي پرستش نماندش توان
به هشتم ز جاي پرستش برفت
بر تخت شاهي خراميد تفت
5/382/2468
کيخسرو باز هم يک هفته به نيايش مي پردازد.
چو يک هفته بگذشت ننمود روي
برآمد يکي غلغل و گفت و گوي
5/384/2513
جهاندار بر پاي بد هفت روز
به هشتم چو بفروخت گيتي فروز
ز در پرده برداشت سالار بار
نشست از بر تخت زر شهريار
5/386/2542
5ـ معمولاً جلسات مشاوره و تبادل نظر و همين طور آمادگي جهت انجام امور يک هفته طول مي کشيده است.
نشستند يک هفته با راي زن
شدند اندران موبدان انجمن
2/61/205
بباشيم يک هفته ايدر به هم
سگاليم هرگونه از بيش و کم
4/47/396
به يک هفته سالار هاماوران
همي ساخت آن کار با مهتران
2/13/112
6ـ وقتي زال به دنيا آمد يک هفته او را از سام پنهان داشتند.
پسر چون ز مادر بر آن گونه زاد
نکردند يک هفته بر سام ياد
1/138/51
7ـ سودابه همسر کاوس، بر عليه سياوش توطئه مي کند و دو کودک مرده را از زني تحويل مي گيرد و اينگونه وانمود مي کند که آزار و اذيت سياوش باعث شده که او اين بچه ها را سقط کند. کاوس اخترگران را مي خواند و آن ها:
همي زيج و صرلاب برداشتند
بر اين کار يک هفته بگذاشتند
3/30/418
تا اينکه:
بر اين کار بگذشت يک هفته نيز
ز جادو جهان را برآمد قفيز
3/31/425
8ـ فريبرز و طوس، براي فتح دژ بهمن حرکت مي کنند، اما:
بکشتند يک هفته گرد اندرش
به ديده نديدند گرد اندرش
3/243/3683
9ـ در جنگ بين ايران و توران برف سنگيني باريد به طوري که:
به يک هفته کس روي هامون نديد
همه کشور از برف شد ناپديد
4/72/995
10ـ در جنگ بزرگ کيخسرو با افراسياب؛
به يک هفته بر آب کشتي گذشت
سيه بود يکسر همه کوه و دشت
5/252/283
11ـ گرگين بيژن را در جنگ گراز همراهي مي کند و زماني که بيژن در سرزمين توران به دام منيژه مي افتد:
چو يک هفته گرگين بره بر به پاي
همي بود و بيژن نيامد به جاي
5/34/439
12ـ همچنين؛
همي گشت گشتاسب يک هفته بر گرد روم
همي کار جست اندر آباد بوم
6/17/151
13ـ گرگسار، به اسفنديار جواب مي دهد که براي رسيدن به روئين دژ سه راه وجود دارد:
سه ديگر به نزديک يک هفته راه
بهشتم به روئين دژ آيد سپاه
6/169/49
29ـ هفت يل (هفت گرد):
1- گرگين 2- زنگه 3- گستهم 4- زواره 5- فرهاد 6- رهام 7- اشکش. اما در مورد اين هفت تن در نسخ شاهنامه اختلاف است. در بعضي نسخه ها «فروهل» هم يکي از آن پهلوانان است و در بنداري به جاي نام «گزاره» نام «زواره» آمده است. (43)
چو گرگين و چون زنگه شاوران
دگر گستهم شير جنگ آوران
چهارم گزاره که راند سپاه
فروهل نگهبان تخت و کلاه
چو فرهاد و رهام گرد دلير
چو اشکش که صيد آورد نره شير
چنين هفت يل بايد آراسته
نگهبان اين لشگر و خواسته
5/60/888
برفتند با رستم آن هفت گرد
بنه اشکش تيزهش را سپرد
5/73/1123
30ـ گوهر هفت چشمه:
سه ديگر کجا هفت چشمه گهر
همي خواندي نام او دادگر
مول 7/155/3647
منابع و مآخذ:
1ـ معين ـ دکتر محمد ـ تحليل هفت پيکر نظامي ـ انتشارات دانشگاه تهران 1338 ص3.
2ـ همان / ص4.
3ـ همان / به نقل از برهان قاطع (ذيل ـ آذرآئين). جهانگيري، غياث اللغات و انجمن آرا (ذيل ـ هفت آتشکده).
4ـ معين ـ دکتر محمد ـ مزديسنا و تأثير آن در ادب پارسي، 1326ـ ص199-200 انتشارات دانشگاه تهران.
5ـ همان / ص216.
6ـ همان / ص220.
7ـ همان / ص232.
8ـ همان / ص237.
9ـ همان / ص238.
10ـ همان / ص239.
11ـ معين ـ دکتر محمد ـ تحليل ـ هفت پيکر ـ انتشارات دانشگاه تهران ـ تهران 1338 ص100.
12ـ رستگار فسائي ـ دکتر منصور، فرهنگ نام هاي شاهنامه (جلد دوم، ش ـ ي) مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي تهران 1370ـ ص775، ذيل کبروي.
13ـ محلاتي ـ مؤيد ـ هفت در قلمرو فرهنگ جهان، به نقل از با کاروان حله (دکتر زرين کوب) ص74-75.
14ـ رستگار فسائي ـ دکتر منصور، فرهنگ نام هاي شاهنامه (جلد اول ـ آ.س) مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي تهران 1370 ص422.
15ـ معين ـ دکتر محمد، تحليل هفت پيکر، انتشارات دانشگاه تهران ـ تهران 1388 ص130.
16ـ اعتمادمقدم ـ عليقلي، آئين شهرياري در ايران، وزارت فرهنگ و هنر سال1350 ص127.
17ـ رستگار فسائي ـ دکتر منصور ـ فرهنگ نام هاي شاهنامه (جلد اول) مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي تهران 1370 ص59 ذيل ارنواز.
18ـ همان / ص632ـ ذيل شهرناز.
19ـ همان / ص70ـ ذيل اسپنوي.
20ـ همان / ص752ـ ذيل قيدروش.
21ـ همان / ص1077ـ ذيل نوشه.
22ـ همان / ص1109ـ ذيل هماي.
23ـ همان / ص189ـ ذيل به آفريد.
24ـ همان / ص16ـ ذيل آزرم دخت.
25ـ همان / ص258ـ ذيل پوران.
26ـ همان / ص751ـ ذيل قيدافه.
27ـ بصاري ـ طلعت، زنان شاهنامه، انتشارات دانشسراي عالي شماره ي 45 سال1350 ص 248-249.
28ـ همان، ص294-295.
29ـ رستگار فسائي ـ دکتر منصور، فرهنگ نام هاي شاهنامه (جلد دوم) مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي تهران 1370 ص1110 ذيل هماي.
30ـ معين ـ دکتر محمد، تحليل هفت پيکر نظامي، انتشارات دانشگاه تهران 1338.
31ـ رستگار فسائي ـ دکتر منصور، فرهنگ نام هاي شاهنامه (جلد دوم) مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي تهران 1370 ص1072 ذيل نوذر.
32ـ همان، ص 595-596 ذيل کلمه ي شاپور.
33ـ معين ـ دکتر محمد ـ تحليل هفت پيکر نظامي انتشارات دانشگاه تهران 1338 ص44.
34ـ همان / ص46.
35ـ همان / ص96 به نقل از CF-E-S-Drower the mandaeans of Irap and iran.
36ـ رستگار فسائي ـ دکتر منصور، فرهنگ نام هاي شاهنامه (جلد دوم) مؤسسه اطلاعات و تحقيقات فرهنگي ايران 1370 ص 1109 ذيل هفت شاه به نقل از فرهنگ معين.
37ـ همان / ص39 مقدمه.
38ـ همان / ص203.
39ـ معين ـ دکتر محمد ـ تحليل هفت پيکر نظامي ـ انتشارات دانشگاه تهران 1338 ص106 به نقل از التفهيم، مصحح آقاي همايي ص 196.
40ـ همان / ص121-122.
41ـ محلاتي مؤيد، هفت، در قلمرو فرهنگ جهان ص 104.
42ـ همان / ص 105. به نقل از دکتر ذبيح الله صفا در کتاب حماسه سرايي در ايران گفتار دوم.
43ـ رستگار فسائي ـ دکتر منصور، فرهنگ نام هاي شاهنامه (جلد دوم) مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي تهران 1370 به نقل از الشاهنامه ج1ـ ص 248.
44ـ معين ـ دکتر محمد، تحليل هفت پيکر نظامي ـ انتشارات دانشگاه تهران 1338 به نقل از فهرست شاهنامه ولف: هفت چشمه.
ضمناً در ذيل هر بيت يا ابياتي که در متن آمده شماره هايي است که از سمت راست به ترتيب شماره ي جلد ـ صفحه و بيت است. همچنين از شاهنامه هاي چاپ مسکو و ژول مول استفاده شده و ژول مول، «مول» ذکر شده است. مواردي که کلمه ي مول ندارد متعلق به شاهنامه چاپ مسکو است.
مجله ي ادبستان، شماره ي 52.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}