از عقل قدسى تا عقل ابزارى
از عقل قدسى تا عقل ابزارى
از عقل قدسى تا عقل ابزارى
يكى از مهمترين خصوصيات دنياى مدرن عقلانيت است و بسيارى از محسنات يا نواقص آن بر محور آن تحليل مىشود. عقلانيت لايهها و ابعاد متعددى دارد و هر جامعه، بسته به اين كه از كدام بعد و لايه آن بهرهمند شود، فرهنگ و تمدنى خاص پيدا مىكند و در دنياى مدرن، عقلانيتى كه بيش از همه فضيلت يافته عقلانيت ابزارى است.
براى عقل معانى مختلفى وجود دارد كه هر يك ناظر به يكى از ابعاد، مراتب يا لايههاى عقل است. در اين جا به تبيين اجمالى برخى از آنها مىپردازيم.
1. عقل ابزارى:(1) جهتگيرى اصلى عقلانيت ابزارى تسلط آدمى بر طبيعت است. فرانسيس بيكن با رويكرد به اين معنا در كتاب نو ارغنون گفت كه دانايى توانايى است. ماكسوبر رفتارهاى انسان غربى را كه متأثر از غلبه عقلانيت ابزارى است، كنشهاى عقلانى معطوف به هدف مىداند، يعنى رفتارهايى كه متوجه هدفهاى دنيوى قابل دسترس است. تكنولوژى، صنعت و بوروكراسى از آثار و نتايج غلبه اين معناى عقلانيت شمرده شده است.
2. عقل متافيزيكى:(2) به شناسايى احكام اصل هستى مىپردازد. احكام متافيزيكى با آن كه مقيد به عالم طبيعت نيستند، اغلب بر اشياى طبيعى نيز صادقند؛ مانند حكم به استحاله اجتماع نقيضين يا اصل علّيت. كاوش در مسائل فلسفى و هستى شناختى بر عهده عقل متافيزيكى است.
3. عقل نظرى:(3) عقل نظرى درباره هستىهايى سخن مىگويد كه خارج از حوزه اراده انسانى تحقق دارند. اين معناى از عقل اعم از عقل متافيزيكى و عقل متافيزيكى، بخشى از عقل نظرى است. شناخت مسائل فيزيكى و رياضى بر عهده اين عقل است. عقلانيت ابزارى نيز تا آنجا كه قصد شناخت حقايق طبيعى و مادى را داشته باشد زير پوشش عقل نظرى قرار مىگيرد.
4. عقل عملى:(4) اين عقل در قبال عقل نظرى است و موضوعات آن غير از موضوعات عقل نظرى است. عقل عملى درباره هستىهايى بحث مىكند كه بر اساس اراده انسانى تكوين مىيابند؛ مانند نبايدها، مسائل اخلاقى و حقوق فردى و اجتماعى، مقررات و نظامهاى بشرى. كانت، فيلسوف آلمانى، در ارزش و اعتبار جهان شناختى عقل نظرى ترديد كرد و به رغم ترديد در عقل نظرى كوشيد از هويت عقل عملى دفاع كند. در معنايى كه از عقل عملى ارائه شد، اين عقل نظير عقل نظرى به دنبال كشف حق است. عقل نظرى و عملى در اين معنا دو بخش از آگاهى علمى انسانها هستند و تفاوتشان در موضوعات آنهاست.
عقل عملى گاهى در معناى مقابل با قوه ادراكى انسان به كار مىرود و در اين صورت، معناى آن قوه عملى انسان است و در اين صورت مراد از عقل عملى كار جميل و زيباست، يعنى كارى كه موافق با حكم عقل آدمى باشد. هرگاه عقل عملى در اين معنا به كار رود، عقل نظرى در مقابل آن به معناى مطلق آگاهى عقل انسان است؛ در اين معنا، عقل نظرى علاوه بر آن كه در قبال قوه عملى انسان است، در قبال آگاهى غير عقلى نظير ادراكات حسى - خيالى و وهمى نيز مىباشد.
5. عقل مفهومى:(5) عقل مفهومى معنايى اعم از آگاهى و دانش عقل نظرى و عملى دارد. خصوصيت اصلى عقل مفهومى اين است كه با وساطت مفاهيم ذهنى به شناخت موضوعات محل بحث خود مىپردازد. بسيارى از مباحث معرفتشناختى متوجه ارزش جهان شناختى اين عقل است؛ البته كانت در ارزش جهان شناختى عقل مفهومى ترديد كرده است. عقل مفهومى با استفاده از روشها و شيوههاى منطقى بسط و گسترش پيدا مىكند.
6. عقل شهودى:(6) اين عقل بدون وساطت مفاهيم ذهنى به شهود حقايق كلى و فراگير نايل مىشود. عقل شهودى به يك اعتبار در قبال عقل مفهومى و به اعتبار ديگر در قبال شهودهاى حسى دون عقلى و يا شهودهاى عرفانى فرا عقلى است. شهودهاى حسى حاصل مواجهه مستقيم و بى واسطه با اشياى جزئى و مادى است و حال آن شهودهاى عقلى حاصل مواجهه مستقيم با حقايق فراگير و كلى است و شهودهاى فراعقلى كه در بيان عارفان مسلمان آمده، شهود اسما و صفات الهى است.
عقل مىخواست كزآن شعله چراغ افروزد
برق غيرت بدرخشيد و جهان بر هم زد
مدعى خواست كه آيد به تماشاگه راز
دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد
عقل شهودى ريشه وجودى عقل مفهومى است. صدرالمتألهين عقل مفهومى را مرتبه نازل عقل شهودى مىداند. اما كانت عقل شهودى را به صراحت انكار مىكند(7) و با اين عمل ريشه وجودى عقل مفهومى را قطع كرده است. او به همين دليل به جاى آن كه عقل مفهومى را حاكى از جهان واقع بداند، حجاب و مانع حقيقت مىدانست.
7. عقل قدسى:(8) عقل قدسى نوع متعالى عقل شهودى است. صاحب عقل قدسى از ارتباطى مستقيم و حضورى با حقايق عقلى بهرهمند است. نصوص دينى، عارفان و فيلسوفان در تبيين عقل قدسى و نحوه تكوين آن فراوان گفتهاند. كسى كه داراى عقل قدسى است، حقايق و امورى را كه ديگران با روشهاى مفهومى و برهانى دريافت مىكنند به طور مستقيم مىيابد. دريافت او از حقايق، از قبيل خوابهاى صادقى است كه برخى از انسانها مىبينند. وحى انبيا و الهامات اوليا، در تعبير حكيمان و عارفان، حاصل عقل قدسى آنهاست. حكماى مشّاء عقل قدسى را عقل مستفاد نيز مىنامند. معلم و واسطه تعليم عقل قدسى در تعابير دينى، روحالقدس، جبرئيل و فرشته الهى است. اين واسطه در تعابير فلسفى موجود مجرد غير مادى است كه عقل فعال نيز ناميد مىشود.
صاحب عقل قدسى به امورى فراتر از آنچه ديگران به علم حصولى در مىيابند نيز آشنا مىگردد. اگر عقل متافيزيكى اصل تجرد و خلود نفس آدمى را اثبات مىكند، عقل قدسى خصوصيات و جزئيات صعود و سعادت انسان را نيز بيان مىكند.
آنچه از طريق عقل قدسى به بشر عرضه مىشود، اگر از احكامى باشد كه عقل مفهومى - اعم از نظرى يا عملى - مىفهمد حكم ارشادى ناميده مىشود، زيرا عقل قدسى ديگران را به آنچه آنان خود مىتوانند دريابند، راهنمايى و ارشاد مىكند، و اگر امرى فراتر از دريافت بشر است حكم تأسيسى نام مىگيرد. حكم تأسيسى فراعقلى است و نه ضد عقل.
8. عقل عرفى:(9) بخشى از عقلانيت يا آگاهى كه در ادراك جمعى جامعه فعليت يافته، فهم عرفى ناميده مىشود. فهم عرفى مىتواند مشتمل بر معارفى باشد كه از طريق عقل مفهومى يا عقل قدسى به بشر تعليم داده مىشود يا مجموعهاى از آگاهىها باشد كه در اثر گرايشهاى عملى توسط خيال و وهم آدميان پديد مىآيد و از مسير جامعهپذيرى در فرهنگ جامعه مستقر مىگردد. فهم عرفى زيست جهان مشترك آدميان را تشكيل مىدهد. آنچه در عرف پذيرفته شده، اگر موافق و مطابق حقايقى باشد كه عقل مفهومى در مىيابد به اتكاى عقلايى عرف باز مىگردد و در اين صورت عرف عقلايى ناميده مىشود و اگر از امورى باشد كه عقل مفهومى درباره آن ساكت است، در اين حال اگر عقل قدسى آن را بيان كند، حكم عقل قدسى در مورد آن تأسيسى يا ارشادى نيست، بلكه تأييدى يا امضايى است و در اين صورت، عرف تحت پوشش عقل قدسى قرار مىگيرد و گرنه در حد يك فهم عرفى محض باقى مىماند. فهم عرفى گاه عقل عرفى نيز ناميده مىشود.
9. عقل كلى:(10) «كلى» به دو معنا به كار مىرود: اول، كلى سعى و دوم، كلى مفهومى. كلى سعى ناظر به احاطه و شمول وجودى يك حقيقت است، مانند نفس آدمى كه در همه مراتب بدن حضور دارد و مقيد به هيچ يك از آنها نيست. عقل كلى به اين معنا حقيقت عينى گسترده است كه مقيد به قيود طبيعى نمىباشد، نظير عقل افلاطونى. كلى مفهومى، همان مفاهيم گسترده ذهنى است كه بر مصاديق متعدد حمل مىشود. عقل كلى به اين معنا مرادف عقل مفهومى است و همان قوه انسانى است كه معانى كلى و فراگير را ادراك مىكند و با آن احكام همه امور جزئى رامى فهمد.
10. عقل جزئى:(11) عقل جزئى در قبال عقل كلى مفهومى است. مدركات آن اضافه به امور جزئى و محسوس دارد. عقل جزئى، وهم نيز ناميده مىشود. در عقلانيت ابزارى بيشتر از عقل جزئى استفاده مىشود.
11. عقل تجربى:(12) بخشى از عقل نظرى است كه به امور طبيعى مىنگرد و از محسوسات استفاده مىكند و قياسات تجربى را تشكيل مىدهد. قياسات تجربى مبتنى به برخى از قضاياى كلى غير تجربى است، كه از مراتب برتر عقل، مثل عقل متافيزيكى اخذ مىشوند. عقلانيت ابزارى بيش از همه ريشه در عقل تجربى دارد. عقلانيت ابزارى در اثر غلبه آمپرسيسم و حس گرايى، مبادى غيرحسى دانشتجربى را انكار كرد و روشهاى استقرايى را جايگزين روشهاى قياسى نمود و پس از آن به نقش گزارههاى غير حسى در دانش تجربى واقف شد و ارزش معرفتى و جهان شناختى اين گزارهها را انكار كرد. عقلانيت ابزارى اين دسته از گزارهها را اينك به جاى آن كه از عقل متافيزيكى يا قدسى برگزيند از قلمرو عقل عرفى استفاده مىكند.
بحث درباره چگونگى شكلگيرى مفاهيم كلى از مباحث جدّى افلاطون و ارسطو بود. افلاطون ادراك اين مفاهيم را به شهود مُثُل كه حقايقى عقلانى هستند، نسبت مىداد و ارسطو با آنكه به تجريد ذهن توجه بيشتر داشت علت فاعلى تكوين صورتها را عقلى آسمانى مىدانست، كه از آن با نام عقل عاشر يا عقل فعال ياد مىشود. فارابى، كتابى را در تأمل در اين دو نظر با نام الجمع رأيى الحكيمين نوشت و اين بحث مسير خود را در بين فيلسوفان مسلمان - حكماى مشّاء، اشراق و متعاليه - به صورتى جدّى ادامه داد؛ اما در فلسفههاى راسيوناليستى كه در دنياى مدرن شكل گرفت، اين مباحث به حاشيه رانده شد.
روشنگرى در قبل از دنياى مدرن ريشه در عقل قدسى دارد و روشنگرى در عصر مدرن با عقل مفهومى آغاز مىشود. فيلسوفان مسلمان نظير ابن سينا و شيخاشراق با براهين مفهومى اثبات مىكردند كه شناخت حقيقت نفس انسان جز از طريق عقل شهودى ممكن نيست، حال آن كه دكارت كوشيد تا نفس خود را در افق دانش مفهومى براى خود بيابد؛ شهود دكارتى چيزى فراتر از بداهت و وضوح مفهومى نيست. شهود به معناى مواجهه مستقيم و بى واسطه با واقعيت در دنياى مدرن به افقهاى دون عقلى محدود مىشود. كانت با توجه به همين مسأله بود كه با صراحت به انكار شهود عقلى پرداخت و در نتيجه ارتباط مفاهيم عقلى را با دنياى خارج گسسته و قطع شده دانست. او اين دسته از مفاهيم را كه قابل تقليل به افق حس نبودند به جاى آن كه چراغ خارج بداند، حجاب آن دانست و در نتيجه شكاكيت دستورى دكارت را به صورت شكاكيت ساختارى در متن معرفت و آگاهى بشر وارد ساخت. در انديشه كانت، عقل مفهومى از روشنگرى در مورد جهان خارج باز ماند و تأملات فلسفى در چارچوبه مفاهيم ذهنى محدود گشت و بدين ترتيب، هستىشناسى و انتولوژى به معرفتشناسى و اپيستمولوژى مبدل گشت.
به موازات تضعيف عقلگرايى، حسگرايى كه نظر به ابعاد عملى زندگى و زيست داشت رشد مىكرد. در قرن نوزدهم حس گرايان پرچم روشنگرى در مورد جهان خارج را به دوش گرفتند. آنان در ابتدا كوشيدند تا جهان خارج را با روش استقرايى روشن كنند. قرن نوزدهم قرن مكتب سازىها و يا ايدئولوژىهاى علمى است. اگوست كنت و ماركس درباره همه امورى كه قبل از آن عقل قدسى يا عقل متافيزيكى و عقل عملى در مورد آنها داورى مىكردند به داورى نشستند. اگر انبيا درباره مبدأ و معاد سخن مىگفتند و متافيزيسينها به اثبات جهان مجرد و غير مادى مىپرداختند، اينك آنان از ماترياليسم ديالكتيك يا از مادى بودن همه اجزاى عالم سخن مىگفتند و به انكار ابعاد فوق طبيعى جهان مىپرداختند. هبوط انسان از ابعاد متعالى هستى به عالم طبيعى و دنيوى اينك به صورت داستان سقوط او از درختان جنگلى تعريف مىشد. كنت تفكر دينى و متافيزيكى را مربوط به دو مقطع كودكى و نوجوانى بشر مىخواند و آن گاه خود نظير حواريون عيسىعليه السلام براى امپراتوران نامه مىنگاشت و از آنان مىخواست تا به معبد بزرگ جديد كه همان علم و دانش تجربى بود و به بزرگ كاهن اين معبد كه خود او بود ايمان آورند. او از عقل جزئى - تجربى كه اينك صورت استقرايى پيدا كرده بود انتظار داشت كه كاركردهاى عقل قدسى و متافيزيكى را داشته باشد. دوركيم در پايان قرن نوزدهم و آغاز قرن بيستم هنوز به دنبال آن بود كه اخلاق علمى را به عنوان عنصرى بديل و جايگزين براى اخلاق دينى قرار دهد.
نكته ديگرى كه مورد توجه جامعه علمى قرار گرفت، ناتوانى عقل ابزارى از داورى درباره گزارههاى متافيزيكى بود. پوزيتيويستهاى منطقى حلقه وين به جاى آن كه نظير پوزيتيويستهاى قرن نوزدهم به داورى درباره گزارههاى متافيزيكى پرداخته و آنها را رد يا ابطال كنند، از مهمل بودن اين گزارهها خبر دادند. عقل جزئى در قرن نوزدهم با روى آوردن به ديدگاههاى ماترياليستى، هم درباره كل هستى و آغاز و انجام آن و هم درباره قواعد و رفتار ارزشى و عملى زندگى داورى مىكرد؛ اما در آغاز قرن بيستم داورى درباره اين امور را خارج از توان و صلاحيت خود مىديد. ويلفرددوپارهتو، جامعه شناس و اقتصاددان ايتاليايى، با توجه به همين حقيقت بود كه علم قرن نوزدهم را علم احمق مىناميد. پوزيتيويستهاى حلقه وين به رغم توجه به محدوديتهاى دانش حسى، همچنان مىكوشيدند تا حلقه علم را جداى از ديگر آگاهىهاى بشر به عنوان امرى اصيل كه عهدهدار شناخت جهان خارج است حراست كنند.
طى مباحثى كه از دهه سوم قرن بيستم تحت عنوان فلسفه علم شكل گرفت، اين نكته نيز آشكار شد كه حلقه علم چيزى جدا از ديگر حلقههاى معرفتى بشر نيست و اين نكته همان حقيقتى بود كه از ديرباز مورد توجه فيلسوفان عقلگرا بود. آنان مىدانستند كه دانش تجربى و علم حسى همواره در تاروپود خود نيازمند گزارههايى است كه از عقل فلسفى و متافيزيكى مىگيرد، مانند اصل استحاله اجتماع نقيضين يا اصل علّيت. آنان به اين نكته نيز توجه داشتند كه كاربرد عقل ابزارى نيز در چارچوب مقررات و قواعدى انجام مىشود كه از متن اين علم بر نمىخيزد، بلكه از عقل عملى يا قدسى حاصل مىگردد.
گزارههايى كه در مناسبات فهم عرفى شكل مىگيرند، متأثر از عواملى هستند كه قدرت تأثيرگزارى در ذهنيت اجتماعى را دارند؛ بنابراين بنيانهاى معرفتى عقل ابزارى در نهايت به سازوكارهاى اقتدار اجتماعى پيوند مىخورد، يعنى عقلانيت و علم ابزارى تنها وسيله و ابزار قدرت نيست، بلكه محصول آن نيز هست.
عقلانيت ابزارى تازمانى كه فاصله بين خود و عقل عرفى را حفظ مىكرد، در حقيقت مىكوشيد تا آخرين شعلههاى روشنگرى دنياى مدرن را حفظ كند، زيرا در اين حال به رغم غير علمى خواندن گزارههاى ارزشى يا متافيزيكى، از مدعيات قرن نوزدهم دست كشيده بود، اما در محدوده گزارههاى آزمونپذير مدعى شناخت حقيقت بود.
پس از آن كه فاصله عقل ابزارى و آنچه علم و دانش تجربى خوانده مىشد با عقل عرفى برداشته شد و به نقش بنيادين گزارههاى غيرتجربى در ساختار دانش تجربى پى برده شد، نقش ابزارى دانش تجربى بيش از گذشته آشكار گرديد و هويت معرفتى و جهان شناختى آن به طور كامل در معرض ترديد و انكار قرار گرفت.
دنياى مدرن پس از تأمل در ساختار درونى عقل ابزارى، اينك نه تنها به محدوديتهاى بيرونى علم مدرن كه محصول اين نوع عقلانيت است، پى برده است بلكه در استقلال درونى اين عقل در قبال حوزههاى طبيعى و تجربى زندگى ترديد كرده و ارزش معرفتى آن در مورد همين محدوده را نيز انكار مىكند و با اين ترديد و انكار، روشنگرى مدرن آخرين اميدهاى خود را از دست داده و به دنبال آن، مباحث پست مدرن فرصت بروز و ظهور مىيابند.
عقل ابزارى هنگامى كه با حذف مراتب عالى عقل، بنيانهاى معرفتى خود را از دست مىدهد، صدر و ذيل آن در دامن عقل عرفى كه پايينترين و نازلترين لايه آگاهى بشرى است قرار مىگيرد؛ يعنى عرف هم بنيانها و هم جهتگيرىهاى آن را مشخص مىسازد و عقل عرفى واقعيتى است كه نه بر اساس روشهاى منطقى يا شهودى بلكه در چارچوب معادلات اقتدار اجتماعى توسط كسانى رقم مىخورد كه وسايل ارتباط جمعى و ابزارهاى تبليغاتى را در دست دارند.
انديشمندان پست مدرن اغلب به توصيف وضعيت موجود بسنده كرده و آنچه را كه فعليت يافته است به عنوان حقيقتى گريزناپذير مىپذيرند. آنان با پذيرش مرجعيت قدرت و اقتدار در برابر علم، روزنههاى اميد را براى كشف حقيقت و وصول به آن فرو مىبندند.
جستوجوى حقيقت در عرصههاى نظر و عمل به معناى قبول و به رسميت شناختن عقل نظرى و عملى است. اگر راهى براى خروج از بحران دنياى مدرن باشد بدون شك از طريق كاوش و جستوجوى حقيقت در عرصههاى مزبور است. با احياى اين سلسله از مباحث، فرهنگ و تمدنى شكل مىگيرد كه او به حوزه عقلانيت ابزارى و عرف بسنده نمىكند، بلكه از ديگر لايههاى عقلانيت بهره مىبرد.
عقل ابزارى و عرفى هنگامى كه زير پوشش مراتب برتر عقل قرار مىگيرند از حقيقت بهره مىبرند و هويتى عقلى و معرفتى پيدا مىكنند؛ اما وقتى كه ارتباط خود را با آن مراتب قطع مىگردانند، چيزى جز يك اقتدار كور نمىباشند، و باطن محتواى اقتدار كور نيهليسم و هيچ انگارىاست.
پيامبران خداوند - صلوات الله عليهم اجمعين - در نخستين گام به بارور كردن حيات عقلى انسانها مبادرت مىورزيدند و آنان را به سوى آنچه در فطرت و ذاتشان به وديعت نهاده شده ارشاد مىكردند. اميرمؤمنان علىعليه السلام در اين باره مىفرمايد: «خداوند سبحان رسولان خود را برانگيخت و پيامبران خود را پياپى به سوى مردم فرستاد تا از آنان بخواهد عهد فطرت الهى را ادا كنند و... تا دفينههاى عقلهاى آنان را برانگيزانند».(15)
در قرآن كريم كمتر واژهاى به اندازه عقل و علم آمده است. اين دو واژه در تعابير قرآنى با حفظ هويت جهانشناختى، همه مراتب علم و عقل را فرا مىگيرد و به عقل و علم ابزارى و تجربى محدود و مقيد نمىشود.
برترين مرتبه عقل، عقل قدسى است كه در پرتو اشراق و افاضه مستقيم الهى از روح القدس بهره برده و وحى و كلام خداوند را به بشر عرضه مىكند، و مراتب بعدى آن، عقل مفهومى در دو بعد نظرى و عملى است كه به تأمل در آغاز و انجام انسان و وظايف و تعهدات او مىپردازد.
عقل قدسى و عقل مفهومى دو حجت و دو پيام آور الهى هستند و يكديگر را تأييد مىكنند. عقل مفهومى انسان را به سوى حقايق و معارف برتر راه مىبرد و عقل قدسى در مراتب نخستين عقل مفهومى آدميان را بارور كرده و در نهايت افقهاى برتر را بر روى او مىگشايد.
مدرنيته با انكار مرجعيت وحى و عقل قدسى آغاز مىشود و اين انكار ظاهراً ريشه در كم توجهى يا بىمهرى پيشين كليسا به عقل مفهومى دارد. بى توجهى كليسا به عقل مفهومى زمينه تقابل بين اين دو رتبه از عقلانيت را پديد آورد و تا هنگامى كه كليسا در موضع اقتدار بود اين تقابل را به نفع آنچه ايمان مىناميد خاتمه مىبخشيد؛ اما در دنياى مدرن كفه تقابل به نفع طرف مقابل يعنى عقل مفهومى تغيير كرد و عقل مفهومى با پشت كردن به عقل شهودى و قدسى، ريشههاى وجودى خود را قطع كرده و به سرعت خشكاند. عقلانيت ابزارى و عرفى كه خالى از مرجعيت عقل و وحى است يعنى عرف سكولار، دو لاشه بر جاى مانده مدرنيته است و اين لاشه بى جان را نور عقل است كه ديگر بار حيات و زندگى مىبخشد.
وللّه الحمد
مدير مسؤول
ارسال توسط کاربر : sm1372
/ن
براى عقل معانى مختلفى وجود دارد كه هر يك ناظر به يكى از ابعاد، مراتب يا لايههاى عقل است. در اين جا به تبيين اجمالى برخى از آنها مىپردازيم.
1. عقل ابزارى:(1) جهتگيرى اصلى عقلانيت ابزارى تسلط آدمى بر طبيعت است. فرانسيس بيكن با رويكرد به اين معنا در كتاب نو ارغنون گفت كه دانايى توانايى است. ماكسوبر رفتارهاى انسان غربى را كه متأثر از غلبه عقلانيت ابزارى است، كنشهاى عقلانى معطوف به هدف مىداند، يعنى رفتارهايى كه متوجه هدفهاى دنيوى قابل دسترس است. تكنولوژى، صنعت و بوروكراسى از آثار و نتايج غلبه اين معناى عقلانيت شمرده شده است.
2. عقل متافيزيكى:(2) به شناسايى احكام اصل هستى مىپردازد. احكام متافيزيكى با آن كه مقيد به عالم طبيعت نيستند، اغلب بر اشياى طبيعى نيز صادقند؛ مانند حكم به استحاله اجتماع نقيضين يا اصل علّيت. كاوش در مسائل فلسفى و هستى شناختى بر عهده عقل متافيزيكى است.
3. عقل نظرى:(3) عقل نظرى درباره هستىهايى سخن مىگويد كه خارج از حوزه اراده انسانى تحقق دارند. اين معناى از عقل اعم از عقل متافيزيكى و عقل متافيزيكى، بخشى از عقل نظرى است. شناخت مسائل فيزيكى و رياضى بر عهده اين عقل است. عقلانيت ابزارى نيز تا آنجا كه قصد شناخت حقايق طبيعى و مادى را داشته باشد زير پوشش عقل نظرى قرار مىگيرد.
4. عقل عملى:(4) اين عقل در قبال عقل نظرى است و موضوعات آن غير از موضوعات عقل نظرى است. عقل عملى درباره هستىهايى بحث مىكند كه بر اساس اراده انسانى تكوين مىيابند؛ مانند نبايدها، مسائل اخلاقى و حقوق فردى و اجتماعى، مقررات و نظامهاى بشرى. كانت، فيلسوف آلمانى، در ارزش و اعتبار جهان شناختى عقل نظرى ترديد كرد و به رغم ترديد در عقل نظرى كوشيد از هويت عقل عملى دفاع كند. در معنايى كه از عقل عملى ارائه شد، اين عقل نظير عقل نظرى به دنبال كشف حق است. عقل نظرى و عملى در اين معنا دو بخش از آگاهى علمى انسانها هستند و تفاوتشان در موضوعات آنهاست.
عقل عملى گاهى در معناى مقابل با قوه ادراكى انسان به كار مىرود و در اين صورت، معناى آن قوه عملى انسان است و در اين صورت مراد از عقل عملى كار جميل و زيباست، يعنى كارى كه موافق با حكم عقل آدمى باشد. هرگاه عقل عملى در اين معنا به كار رود، عقل نظرى در مقابل آن به معناى مطلق آگاهى عقل انسان است؛ در اين معنا، عقل نظرى علاوه بر آن كه در قبال قوه عملى انسان است، در قبال آگاهى غير عقلى نظير ادراكات حسى - خيالى و وهمى نيز مىباشد.
5. عقل مفهومى:(5) عقل مفهومى معنايى اعم از آگاهى و دانش عقل نظرى و عملى دارد. خصوصيت اصلى عقل مفهومى اين است كه با وساطت مفاهيم ذهنى به شناخت موضوعات محل بحث خود مىپردازد. بسيارى از مباحث معرفتشناختى متوجه ارزش جهان شناختى اين عقل است؛ البته كانت در ارزش جهان شناختى عقل مفهومى ترديد كرده است. عقل مفهومى با استفاده از روشها و شيوههاى منطقى بسط و گسترش پيدا مىكند.
6. عقل شهودى:(6) اين عقل بدون وساطت مفاهيم ذهنى به شهود حقايق كلى و فراگير نايل مىشود. عقل شهودى به يك اعتبار در قبال عقل مفهومى و به اعتبار ديگر در قبال شهودهاى حسى دون عقلى و يا شهودهاى عرفانى فرا عقلى است. شهودهاى حسى حاصل مواجهه مستقيم و بى واسطه با اشياى جزئى و مادى است و حال آن شهودهاى عقلى حاصل مواجهه مستقيم با حقايق فراگير و كلى است و شهودهاى فراعقلى كه در بيان عارفان مسلمان آمده، شهود اسما و صفات الهى است.
عقل مىخواست كزآن شعله چراغ افروزد
برق غيرت بدرخشيد و جهان بر هم زد
مدعى خواست كه آيد به تماشاگه راز
دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد
عقل شهودى ريشه وجودى عقل مفهومى است. صدرالمتألهين عقل مفهومى را مرتبه نازل عقل شهودى مىداند. اما كانت عقل شهودى را به صراحت انكار مىكند(7) و با اين عمل ريشه وجودى عقل مفهومى را قطع كرده است. او به همين دليل به جاى آن كه عقل مفهومى را حاكى از جهان واقع بداند، حجاب و مانع حقيقت مىدانست.
7. عقل قدسى:(8) عقل قدسى نوع متعالى عقل شهودى است. صاحب عقل قدسى از ارتباطى مستقيم و حضورى با حقايق عقلى بهرهمند است. نصوص دينى، عارفان و فيلسوفان در تبيين عقل قدسى و نحوه تكوين آن فراوان گفتهاند. كسى كه داراى عقل قدسى است، حقايق و امورى را كه ديگران با روشهاى مفهومى و برهانى دريافت مىكنند به طور مستقيم مىيابد. دريافت او از حقايق، از قبيل خوابهاى صادقى است كه برخى از انسانها مىبينند. وحى انبيا و الهامات اوليا، در تعبير حكيمان و عارفان، حاصل عقل قدسى آنهاست. حكماى مشّاء عقل قدسى را عقل مستفاد نيز مىنامند. معلم و واسطه تعليم عقل قدسى در تعابير دينى، روحالقدس، جبرئيل و فرشته الهى است. اين واسطه در تعابير فلسفى موجود مجرد غير مادى است كه عقل فعال نيز ناميد مىشود.
صاحب عقل قدسى به امورى فراتر از آنچه ديگران به علم حصولى در مىيابند نيز آشنا مىگردد. اگر عقل متافيزيكى اصل تجرد و خلود نفس آدمى را اثبات مىكند، عقل قدسى خصوصيات و جزئيات صعود و سعادت انسان را نيز بيان مىكند.
آنچه از طريق عقل قدسى به بشر عرضه مىشود، اگر از احكامى باشد كه عقل مفهومى - اعم از نظرى يا عملى - مىفهمد حكم ارشادى ناميده مىشود، زيرا عقل قدسى ديگران را به آنچه آنان خود مىتوانند دريابند، راهنمايى و ارشاد مىكند، و اگر امرى فراتر از دريافت بشر است حكم تأسيسى نام مىگيرد. حكم تأسيسى فراعقلى است و نه ضد عقل.
8. عقل عرفى:(9) بخشى از عقلانيت يا آگاهى كه در ادراك جمعى جامعه فعليت يافته، فهم عرفى ناميده مىشود. فهم عرفى مىتواند مشتمل بر معارفى باشد كه از طريق عقل مفهومى يا عقل قدسى به بشر تعليم داده مىشود يا مجموعهاى از آگاهىها باشد كه در اثر گرايشهاى عملى توسط خيال و وهم آدميان پديد مىآيد و از مسير جامعهپذيرى در فرهنگ جامعه مستقر مىگردد. فهم عرفى زيست جهان مشترك آدميان را تشكيل مىدهد. آنچه در عرف پذيرفته شده، اگر موافق و مطابق حقايقى باشد كه عقل مفهومى در مىيابد به اتكاى عقلايى عرف باز مىگردد و در اين صورت عرف عقلايى ناميده مىشود و اگر از امورى باشد كه عقل مفهومى درباره آن ساكت است، در اين حال اگر عقل قدسى آن را بيان كند، حكم عقل قدسى در مورد آن تأسيسى يا ارشادى نيست، بلكه تأييدى يا امضايى است و در اين صورت، عرف تحت پوشش عقل قدسى قرار مىگيرد و گرنه در حد يك فهم عرفى محض باقى مىماند. فهم عرفى گاه عقل عرفى نيز ناميده مىشود.
9. عقل كلى:(10) «كلى» به دو معنا به كار مىرود: اول، كلى سعى و دوم، كلى مفهومى. كلى سعى ناظر به احاطه و شمول وجودى يك حقيقت است، مانند نفس آدمى كه در همه مراتب بدن حضور دارد و مقيد به هيچ يك از آنها نيست. عقل كلى به اين معنا حقيقت عينى گسترده است كه مقيد به قيود طبيعى نمىباشد، نظير عقل افلاطونى. كلى مفهومى، همان مفاهيم گسترده ذهنى است كه بر مصاديق متعدد حمل مىشود. عقل كلى به اين معنا مرادف عقل مفهومى است و همان قوه انسانى است كه معانى كلى و فراگير را ادراك مىكند و با آن احكام همه امور جزئى رامى فهمد.
10. عقل جزئى:(11) عقل جزئى در قبال عقل كلى مفهومى است. مدركات آن اضافه به امور جزئى و محسوس دارد. عقل جزئى، وهم نيز ناميده مىشود. در عقلانيت ابزارى بيشتر از عقل جزئى استفاده مىشود.
11. عقل تجربى:(12) بخشى از عقل نظرى است كه به امور طبيعى مىنگرد و از محسوسات استفاده مىكند و قياسات تجربى را تشكيل مىدهد. قياسات تجربى مبتنى به برخى از قضاياى كلى غير تجربى است، كه از مراتب برتر عقل، مثل عقل متافيزيكى اخذ مىشوند. عقلانيت ابزارى بيش از همه ريشه در عقل تجربى دارد. عقلانيت ابزارى در اثر غلبه آمپرسيسم و حس گرايى، مبادى غيرحسى دانشتجربى را انكار كرد و روشهاى استقرايى را جايگزين روشهاى قياسى نمود و پس از آن به نقش گزارههاى غير حسى در دانش تجربى واقف شد و ارزش معرفتى و جهان شناختى اين گزارهها را انكار كرد. عقلانيت ابزارى اين دسته از گزارهها را اينك به جاى آن كه از عقل متافيزيكى يا قدسى برگزيند از قلمرو عقل عرفى استفاده مىكند.
روشنگرى مدرن
بحث درباره چگونگى شكلگيرى مفاهيم كلى از مباحث جدّى افلاطون و ارسطو بود. افلاطون ادراك اين مفاهيم را به شهود مُثُل كه حقايقى عقلانى هستند، نسبت مىداد و ارسطو با آنكه به تجريد ذهن توجه بيشتر داشت علت فاعلى تكوين صورتها را عقلى آسمانى مىدانست، كه از آن با نام عقل عاشر يا عقل فعال ياد مىشود. فارابى، كتابى را در تأمل در اين دو نظر با نام الجمع رأيى الحكيمين نوشت و اين بحث مسير خود را در بين فيلسوفان مسلمان - حكماى مشّاء، اشراق و متعاليه - به صورتى جدّى ادامه داد؛ اما در فلسفههاى راسيوناليستى كه در دنياى مدرن شكل گرفت، اين مباحث به حاشيه رانده شد.
روشنگرى در قبل از دنياى مدرن ريشه در عقل قدسى دارد و روشنگرى در عصر مدرن با عقل مفهومى آغاز مىشود. فيلسوفان مسلمان نظير ابن سينا و شيخاشراق با براهين مفهومى اثبات مىكردند كه شناخت حقيقت نفس انسان جز از طريق عقل شهودى ممكن نيست، حال آن كه دكارت كوشيد تا نفس خود را در افق دانش مفهومى براى خود بيابد؛ شهود دكارتى چيزى فراتر از بداهت و وضوح مفهومى نيست. شهود به معناى مواجهه مستقيم و بى واسطه با واقعيت در دنياى مدرن به افقهاى دون عقلى محدود مىشود. كانت با توجه به همين مسأله بود كه با صراحت به انكار شهود عقلى پرداخت و در نتيجه ارتباط مفاهيم عقلى را با دنياى خارج گسسته و قطع شده دانست. او اين دسته از مفاهيم را كه قابل تقليل به افق حس نبودند به جاى آن كه چراغ خارج بداند، حجاب آن دانست و در نتيجه شكاكيت دستورى دكارت را به صورت شكاكيت ساختارى در متن معرفت و آگاهى بشر وارد ساخت. در انديشه كانت، عقل مفهومى از روشنگرى در مورد جهان خارج باز ماند و تأملات فلسفى در چارچوبه مفاهيم ذهنى محدود گشت و بدين ترتيب، هستىشناسى و انتولوژى به معرفتشناسى و اپيستمولوژى مبدل گشت.
به موازات تضعيف عقلگرايى، حسگرايى كه نظر به ابعاد عملى زندگى و زيست داشت رشد مىكرد. در قرن نوزدهم حس گرايان پرچم روشنگرى در مورد جهان خارج را به دوش گرفتند. آنان در ابتدا كوشيدند تا جهان خارج را با روش استقرايى روشن كنند. قرن نوزدهم قرن مكتب سازىها و يا ايدئولوژىهاى علمى است. اگوست كنت و ماركس درباره همه امورى كه قبل از آن عقل قدسى يا عقل متافيزيكى و عقل عملى در مورد آنها داورى مىكردند به داورى نشستند. اگر انبيا درباره مبدأ و معاد سخن مىگفتند و متافيزيسينها به اثبات جهان مجرد و غير مادى مىپرداختند، اينك آنان از ماترياليسم ديالكتيك يا از مادى بودن همه اجزاى عالم سخن مىگفتند و به انكار ابعاد فوق طبيعى جهان مىپرداختند. هبوط انسان از ابعاد متعالى هستى به عالم طبيعى و دنيوى اينك به صورت داستان سقوط او از درختان جنگلى تعريف مىشد. كنت تفكر دينى و متافيزيكى را مربوط به دو مقطع كودكى و نوجوانى بشر مىخواند و آن گاه خود نظير حواريون عيسىعليه السلام براى امپراتوران نامه مىنگاشت و از آنان مىخواست تا به معبد بزرگ جديد كه همان علم و دانش تجربى بود و به بزرگ كاهن اين معبد كه خود او بود ايمان آورند. او از عقل جزئى - تجربى كه اينك صورت استقرايى پيدا كرده بود انتظار داشت كه كاركردهاى عقل قدسى و متافيزيكى را داشته باشد. دوركيم در پايان قرن نوزدهم و آغاز قرن بيستم هنوز به دنبال آن بود كه اخلاق علمى را به عنوان عنصرى بديل و جايگزين براى اخلاق دينى قرار دهد.
كاستىهاى عقل ابزارى
نكته ديگرى كه مورد توجه جامعه علمى قرار گرفت، ناتوانى عقل ابزارى از داورى درباره گزارههاى متافيزيكى بود. پوزيتيويستهاى منطقى حلقه وين به جاى آن كه نظير پوزيتيويستهاى قرن نوزدهم به داورى درباره گزارههاى متافيزيكى پرداخته و آنها را رد يا ابطال كنند، از مهمل بودن اين گزارهها خبر دادند. عقل جزئى در قرن نوزدهم با روى آوردن به ديدگاههاى ماترياليستى، هم درباره كل هستى و آغاز و انجام آن و هم درباره قواعد و رفتار ارزشى و عملى زندگى داورى مىكرد؛ اما در آغاز قرن بيستم داورى درباره اين امور را خارج از توان و صلاحيت خود مىديد. ويلفرددوپارهتو، جامعه شناس و اقتصاددان ايتاليايى، با توجه به همين حقيقت بود كه علم قرن نوزدهم را علم احمق مىناميد. پوزيتيويستهاى حلقه وين به رغم توجه به محدوديتهاى دانش حسى، همچنان مىكوشيدند تا حلقه علم را جداى از ديگر آگاهىهاى بشر به عنوان امرى اصيل كه عهدهدار شناخت جهان خارج است حراست كنند.
طى مباحثى كه از دهه سوم قرن بيستم تحت عنوان فلسفه علم شكل گرفت، اين نكته نيز آشكار شد كه حلقه علم چيزى جدا از ديگر حلقههاى معرفتى بشر نيست و اين نكته همان حقيقتى بود كه از ديرباز مورد توجه فيلسوفان عقلگرا بود. آنان مىدانستند كه دانش تجربى و علم حسى همواره در تاروپود خود نيازمند گزارههايى است كه از عقل فلسفى و متافيزيكى مىگيرد، مانند اصل استحاله اجتماع نقيضين يا اصل علّيت. آنان به اين نكته نيز توجه داشتند كه كاربرد عقل ابزارى نيز در چارچوب مقررات و قواعدى انجام مىشود كه از متن اين علم بر نمىخيزد، بلكه از عقل عملى يا قدسى حاصل مىگردد.
مرجعيت عقل عرفى
گزارههايى كه در مناسبات فهم عرفى شكل مىگيرند، متأثر از عواملى هستند كه قدرت تأثيرگزارى در ذهنيت اجتماعى را دارند؛ بنابراين بنيانهاى معرفتى عقل ابزارى در نهايت به سازوكارهاى اقتدار اجتماعى پيوند مىخورد، يعنى عقلانيت و علم ابزارى تنها وسيله و ابزار قدرت نيست، بلكه محصول آن نيز هست.
عقلانيت ابزارى تازمانى كه فاصله بين خود و عقل عرفى را حفظ مىكرد، در حقيقت مىكوشيد تا آخرين شعلههاى روشنگرى دنياى مدرن را حفظ كند، زيرا در اين حال به رغم غير علمى خواندن گزارههاى ارزشى يا متافيزيكى، از مدعيات قرن نوزدهم دست كشيده بود، اما در محدوده گزارههاى آزمونپذير مدعى شناخت حقيقت بود.
پس از آن كه فاصله عقل ابزارى و آنچه علم و دانش تجربى خوانده مىشد با عقل عرفى برداشته شد و به نقش بنيادين گزارههاى غيرتجربى در ساختار دانش تجربى پى برده شد، نقش ابزارى دانش تجربى بيش از گذشته آشكار گرديد و هويت معرفتى و جهان شناختى آن به طور كامل در معرض ترديد و انكار قرار گرفت.
افول روشنگرى
دنياى مدرن پس از تأمل در ساختار درونى عقل ابزارى، اينك نه تنها به محدوديتهاى بيرونى علم مدرن كه محصول اين نوع عقلانيت است، پى برده است بلكه در استقلال درونى اين عقل در قبال حوزههاى طبيعى و تجربى زندگى ترديد كرده و ارزش معرفتى آن در مورد همين محدوده را نيز انكار مىكند و با اين ترديد و انكار، روشنگرى مدرن آخرين اميدهاى خود را از دست داده و به دنبال آن، مباحث پست مدرن فرصت بروز و ظهور مىيابند.
عقل ابزارى هنگامى كه با حذف مراتب عالى عقل، بنيانهاى معرفتى خود را از دست مىدهد، صدر و ذيل آن در دامن عقل عرفى كه پايينترين و نازلترين لايه آگاهى بشرى است قرار مىگيرد؛ يعنى عرف هم بنيانها و هم جهتگيرىهاى آن را مشخص مىسازد و عقل عرفى واقعيتى است كه نه بر اساس روشهاى منطقى يا شهودى بلكه در چارچوب معادلات اقتدار اجتماعى توسط كسانى رقم مىخورد كه وسايل ارتباط جمعى و ابزارهاى تبليغاتى را در دست دارند.
جست وجوى حقيقت
انديشمندان پست مدرن اغلب به توصيف وضعيت موجود بسنده كرده و آنچه را كه فعليت يافته است به عنوان حقيقتى گريزناپذير مىپذيرند. آنان با پذيرش مرجعيت قدرت و اقتدار در برابر علم، روزنههاى اميد را براى كشف حقيقت و وصول به آن فرو مىبندند.
جستوجوى حقيقت در عرصههاى نظر و عمل به معناى قبول و به رسميت شناختن عقل نظرى و عملى است. اگر راهى براى خروج از بحران دنياى مدرن باشد بدون شك از طريق كاوش و جستوجوى حقيقت در عرصههاى مزبور است. با احياى اين سلسله از مباحث، فرهنگ و تمدنى شكل مىگيرد كه او به حوزه عقلانيت ابزارى و عرف بسنده نمىكند، بلكه از ديگر لايههاى عقلانيت بهره مىبرد.
عقل ابزارى و عرفى هنگامى كه زير پوشش مراتب برتر عقل قرار مىگيرند از حقيقت بهره مىبرند و هويتى عقلى و معرفتى پيدا مىكنند؛ اما وقتى كه ارتباط خود را با آن مراتب قطع مىگردانند، چيزى جز يك اقتدار كور نمىباشند، و باطن محتواى اقتدار كور نيهليسم و هيچ انگارىاست.
پيامبران خداوند - صلوات الله عليهم اجمعين - در نخستين گام به بارور كردن حيات عقلى انسانها مبادرت مىورزيدند و آنان را به سوى آنچه در فطرت و ذاتشان به وديعت نهاده شده ارشاد مىكردند. اميرمؤمنان علىعليه السلام در اين باره مىفرمايد: «خداوند سبحان رسولان خود را برانگيخت و پيامبران خود را پياپى به سوى مردم فرستاد تا از آنان بخواهد عهد فطرت الهى را ادا كنند و... تا دفينههاى عقلهاى آنان را برانگيزانند».(15)
در قرآن كريم كمتر واژهاى به اندازه عقل و علم آمده است. اين دو واژه در تعابير قرآنى با حفظ هويت جهانشناختى، همه مراتب علم و عقل را فرا مىگيرد و به عقل و علم ابزارى و تجربى محدود و مقيد نمىشود.
برترين مرتبه عقل، عقل قدسى است كه در پرتو اشراق و افاضه مستقيم الهى از روح القدس بهره برده و وحى و كلام خداوند را به بشر عرضه مىكند، و مراتب بعدى آن، عقل مفهومى در دو بعد نظرى و عملى است كه به تأمل در آغاز و انجام انسان و وظايف و تعهدات او مىپردازد.
عقل قدسى و عقل مفهومى دو حجت و دو پيام آور الهى هستند و يكديگر را تأييد مىكنند. عقل مفهومى انسان را به سوى حقايق و معارف برتر راه مىبرد و عقل قدسى در مراتب نخستين عقل مفهومى آدميان را بارور كرده و در نهايت افقهاى برتر را بر روى او مىگشايد.
مدرنيته با انكار مرجعيت وحى و عقل قدسى آغاز مىشود و اين انكار ظاهراً ريشه در كم توجهى يا بىمهرى پيشين كليسا به عقل مفهومى دارد. بى توجهى كليسا به عقل مفهومى زمينه تقابل بين اين دو رتبه از عقلانيت را پديد آورد و تا هنگامى كه كليسا در موضع اقتدار بود اين تقابل را به نفع آنچه ايمان مىناميد خاتمه مىبخشيد؛ اما در دنياى مدرن كفه تقابل به نفع طرف مقابل يعنى عقل مفهومى تغيير كرد و عقل مفهومى با پشت كردن به عقل شهودى و قدسى، ريشههاى وجودى خود را قطع كرده و به سرعت خشكاند. عقلانيت ابزارى و عرفى كه خالى از مرجعيت عقل و وحى است يعنى عرف سكولار، دو لاشه بر جاى مانده مدرنيته است و اين لاشه بى جان را نور عقل است كه ديگر بار حيات و زندگى مىبخشد.
وللّه الحمد
مدير مسؤول
پينوشت ها :
1) Instrumental reason.
2) Metaphysical reason.
3) Speculative reason.
4) Practical reason.
5) Conceptual reason.
6) Intuitive intellect.
7) نقادى خرد ناب، B841
8) Sacred intellect.
9) Common sense.
10) Universal intellect.
11) Individual intellact.
12) Empirical reason.
13) پارادايم، اصطلاح تامس كوهن است.
14) زيست جهان، اصطلاح هابرماس است.
15) نهج البلاغه، خطبه 1: «فبعث فيهم رُسُله و واتر إليهم أنبيائه ليستأدوهم ميثاق فطرته... و يثيروا لهم دفائن العقول».
ارسال توسط کاربر : sm1372
/ن
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}