از عقل قدسى تا عقل ابزارى

يكى از مهم‏ترين خصوصيات دنياى مدرن عقلانيت است و بسيارى از محسنات يا نواقص آن بر محور آن تحليل مى‏شود. عقلانيت لايه‏ها و ابعاد متعددى دارد و هر جامعه، بسته به اين كه از كدام بعد و لايه آن بهره‏مند شود،...
پنجشنبه، 14 بهمن 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
از عقل قدسى تا عقل ابزارى

از عقل قدسى تا عقل ابزارى
از عقل قدسى تا عقل ابزارى


 





 
يكى از مهم‏ترين خصوصيات دنياى مدرن عقلانيت است و بسيارى از محسنات يا نواقص آن بر محور آن تحليل مى‏شود. عقلانيت لايه‏ها و ابعاد متعددى دارد و هر جامعه، بسته به اين كه از كدام بعد و لايه آن بهره‏مند شود، فرهنگ و تمدنى خاص پيدا مى‏كند و در دنياى مدرن، عقلانيتى كه بيش از همه فضيلت يافته عقلانيت ابزارى است.
براى عقل معانى مختلفى وجود دارد كه هر يك ناظر به يكى از ابعاد، مراتب يا لايه‏هاى عقل است. در اين جا به تبيين اجمالى برخى از آنها مى‏پردازيم.
1. عقل ابزارى:(1) جهت‏گيرى اصلى عقلانيت ابزارى تسلط آدمى بر طبيعت است. فرانسيس بيكن با رويكرد به اين معنا در كتاب نو ارغنون گفت كه دانايى توانايى است. ماكس‏وبر رفتارهاى انسان غربى را كه متأثر از غلبه عقلانيت ابزارى است، كنش‏هاى عقلانى معطوف به هدف مى‏داند، يعنى رفتارهايى كه متوجه هدف‏هاى دنيوى قابل دسترس است. تكنولوژى، صنعت و بوروكراسى از آثار و نتايج غلبه اين معناى عقلانيت شمرده شده است.
2. عقل متافيزيكى:(2) به شناسايى احكام اصل هستى مى‏پردازد. احكام متافيزيكى با آن كه مقيد به عالم طبيعت نيستند، اغلب بر اشياى طبيعى نيز صادقند؛ مانند حكم به استحاله اجتماع نقيضين يا اصل علّيت. كاوش در مسائل فلسفى و هستى شناختى بر عهده عقل متافيزيكى است.
3. عقل نظرى:(3) عقل نظرى درباره هستى‏هايى سخن مى‏گويد كه خارج از حوزه اراده انسانى تحقق دارند. اين معناى از عقل اعم از عقل متافيزيكى و عقل متافيزيكى، بخشى از عقل نظرى است. شناخت مسائل فيزيكى و رياضى بر عهده اين عقل است. عقلانيت ابزارى نيز تا آن‏جا كه قصد شناخت حقايق طبيعى و مادى را داشته باشد زير پوشش عقل نظرى قرار مى‏گيرد.
4. عقل عملى:(4) اين عقل در قبال عقل نظرى است و موضوعات آن غير از موضوعات عقل نظرى است. عقل عملى درباره هستى‏هايى بحث مى‏كند كه بر اساس اراده انسانى تكوين مى‏يابند؛ مانند نبايدها، مسائل اخلاقى و حقوق فردى و اجتماعى، مقررات و نظام‏هاى بشرى. كانت، فيلسوف آلمانى، در ارزش و اعتبار جهان شناختى عقل نظرى ترديد كرد و به رغم ترديد در عقل نظرى كوشيد از هويت عقل عملى دفاع كند. در معنايى كه از عقل عملى ارائه شد، اين عقل نظير عقل نظرى به دنبال كشف حق است. عقل نظرى و عملى در اين معنا دو بخش از آگاهى علمى انسان‏ها هستند و تفاوتشان در موضوعات آنهاست.
عقل عملى گاهى در معناى مقابل با قوه ادراكى انسان به كار مى‏رود و در اين صورت، معناى آن قوه عملى انسان است و در اين صورت مراد از عقل عملى كار جميل و زيباست، يعنى كارى كه موافق با حكم عقل آدمى باشد. هرگاه عقل عملى در اين معنا به كار رود، عقل نظرى در مقابل آن به معناى مطلق آگاهى عقل انسان است؛ در اين معنا، عقل نظرى علاوه بر آن كه در قبال قوه عملى انسان است، در قبال آگاهى غير عقلى نظير ادراكات حسى - خيالى و وهمى نيز مى‏باشد.
5. عقل مفهومى:(5) عقل مفهومى معنايى اعم از آگاهى و دانش عقل نظرى و عملى دارد. خصوصيت اصلى عقل مفهومى اين است كه با وساطت مفاهيم ذهنى به شناخت موضوعات محل بحث خود مى‏پردازد. بسيارى از مباحث معرفت‏شناختى متوجه ارزش جهان شناختى اين عقل است؛ البته كانت در ارزش جهان شناختى عقل مفهومى ترديد كرده است. عقل مفهومى با استفاده از روش‏ها و شيوه‏هاى منطقى بسط و گسترش پيدا مى‏كند.
6. عقل شهودى:(6) اين عقل بدون وساطت مفاهيم ذهنى به شهود حقايق كلى و فراگير نايل مى‏شود. عقل شهودى به يك اعتبار در قبال عقل مفهومى و به اعتبار ديگر در قبال شهودهاى حسى دون عقلى و يا شهودهاى عرفانى فرا عقلى است. شهودهاى حسى حاصل مواجهه مستقيم و بى واسطه با اشياى جزئى و مادى است و حال آن شهودهاى عقلى حاصل مواجهه مستقيم با حقايق فراگير و كلى است و شهودهاى فراعقلى كه در بيان عارفان مسلمان آمده، شهود اسما و صفات الهى است.
عقل مى‏خواست كزآن شعله چراغ افروزد
برق غيرت بدرخشيد و جهان بر هم زد
مدعى خواست كه آيد به تماشاگه راز
دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد
عقل شهودى ريشه وجودى عقل مفهومى است. صدرالمتألهين عقل مفهومى را مرتبه نازل عقل شهودى مى‏داند. اما كانت عقل شهودى را به صراحت انكار مى‏كند(7) و با اين عمل ريشه وجودى عقل مفهومى را قطع كرده است. او به همين دليل به جاى آن كه عقل مفهومى را حاكى از جهان واقع بداند، حجاب و مانع حقيقت مى‏دانست.
7. عقل قدسى:(8) عقل قدسى نوع متعالى عقل شهودى است. صاحب عقل قدسى از ارتباطى مستقيم و حضورى با حقايق عقلى بهره‏مند است. نصوص دينى، عارفان و فيلسوفان در تبيين عقل قدسى و نحوه تكوين آن فراوان گفته‏اند. كسى كه داراى عقل قدسى است، حقايق و امورى را كه ديگران با روش‏هاى مفهومى و برهانى دريافت مى‏كنند به طور مستقيم مى‏يابد. دريافت او از حقايق، از قبيل خواب‏هاى صادقى است كه برخى از انسان‏ها مى‏بينند. وحى انبيا و الهامات اوليا، در تعبير حكيمان و عارفان، حاصل عقل قدسى آنهاست. حكماى مشّاء عقل قدسى را عقل مستفاد نيز مى‏نامند. معلم و واسطه تعليم عقل قدسى در تعابير دينى، روح‏القدس، جبرئيل و فرشته الهى است. اين واسطه در تعابير فلسفى موجود مجرد غير مادى است كه عقل فعال نيز ناميد مى‏شود.
صاحب عقل قدسى به امورى فراتر از آنچه ديگران به علم حصولى در مى‏يابند نيز آشنا مى‏گردد. اگر عقل متافيزيكى اصل تجرد و خلود نفس آدمى را اثبات مى‏كند، عقل قدسى خصوصيات و جزئيات صعود و سعادت انسان را نيز بيان مى‏كند.
آنچه از طريق عقل قدسى به بشر عرضه مى‏شود، اگر از احكامى باشد كه عقل مفهومى - اعم از نظرى يا عملى - مى‏فهمد حكم ارشادى ناميده مى‏شود، زيرا عقل قدسى ديگران را به آنچه آنان خود مى‏توانند دريابند، راهنمايى و ارشاد مى‏كند، و اگر امرى فراتر از دريافت بشر است حكم تأسيسى نام مى‏گيرد. حكم تأسيسى فراعقلى است و نه ضد عقل.
8. عقل عرفى:(9) بخشى از عقلانيت يا آگاهى كه در ادراك جمعى جامعه فعليت يافته، فهم عرفى ناميده مى‏شود. فهم عرفى مى‏تواند مشتمل بر معارفى باشد كه از طريق عقل مفهومى يا عقل قدسى به بشر تعليم داده مى‏شود يا مجموعه‏اى از آگاهى‏ها باشد كه در اثر گرايش‏هاى عملى توسط خيال و وهم آدميان پديد مى‏آيد و از مسير جامعه‏پذيرى در فرهنگ جامعه مستقر مى‏گردد. فهم عرفى زيست جهان مشترك آدميان را تشكيل مى‏دهد. آنچه در عرف پذيرفته شده، اگر موافق و مطابق حقايقى باشد كه عقل مفهومى در مى‏يابد به اتكاى عقلايى عرف باز مى‏گردد و در اين صورت عرف عقلايى ناميده مى‏شود و اگر از امورى باشد كه عقل مفهومى درباره آن ساكت است، در اين حال اگر عقل قدسى آن را بيان كند، حكم عقل قدسى در مورد آن تأسيسى يا ارشادى نيست، بلكه تأييدى يا امضايى است و در اين صورت، عرف تحت پوشش عقل قدسى قرار مى‏گيرد و گرنه در حد يك فهم عرفى محض باقى مى‏ماند. فهم عرفى گاه عقل عرفى نيز ناميده مى‏شود.
9. عقل كلى:(10) «كلى» به دو معنا به كار مى‏رود: اول، كلى سعى و دوم، كلى مفهومى. كلى سعى ناظر به احاطه و شمول وجودى يك حقيقت است، مانند نفس آدمى كه در همه مراتب بدن حضور دارد و مقيد به هيچ يك از آنها نيست. عقل كلى به اين معنا حقيقت عينى گسترده است كه مقيد به قيود طبيعى نمى‏باشد، نظير عقل افلاطونى. كلى مفهومى، همان مفاهيم گسترده ذهنى است كه بر مصاديق متعدد حمل مى‏شود. عقل كلى به اين معنا مرادف عقل مفهومى است و همان قوه انسانى است كه معانى كلى و فراگير را ادراك مى‏كند و با آن احكام همه امور جزئى رامى فهمد.
10. عقل جزئى:(11) عقل جزئى در قبال عقل كلى مفهومى است. مدركات آن اضافه به امور جزئى و محسوس دارد. عقل جزئى، وهم نيز ناميده مى‏شود. در عقلانيت ابزارى بيشتر از عقل جزئى استفاده مى‏شود.
11. عقل تجربى:(12) بخشى از عقل نظرى است كه به امور طبيعى مى‏نگرد و از محسوسات استفاده مى‏كند و قياسات تجربى را تشكيل مى‏دهد. قياسات تجربى مبتنى به برخى از قضاياى كلى غير تجربى است، كه از مراتب برتر عقل، مثل عقل متافيزيكى اخذ مى‏شوند. عقلانيت ابزارى بيش از همه ريشه در عقل تجربى دارد. عقلانيت ابزارى در اثر غلبه آمپرسيسم و حس گرايى، مبادى غيرحسى دانش‏تجربى را انكار كرد و روش‏هاى استقرايى را جايگزين روش‏هاى قياسى نمود و پس از آن به نقش گزاره‏هاى غير حسى در دانش تجربى واقف شد و ارزش معرفتى و جهان شناختى اين گزاره‏ها را انكار كرد. عقلانيت ابزارى اين دسته از گزاره‏ها را اينك به جاى آن كه از عقل متافيزيكى يا قدسى برگزيند از قلمرو عقل عرفى استفاده مى‏كند.

روشنگرى مدرن‏
 

دنياى مدرن با پشت كردن به عقل قدسى و عقل شهودى شكل مى‏گيرد و روشنگرى خود را از افق عقل مفهومى آغاز مى‏كند؛ در حالى كه فيلسوفان ماقبل مدرن بخش قابل توجه مباحث خود را متوجه شهودهاى عقلانى و عقل قدسى مى‏كردند.
بحث درباره چگونگى شكل‏گيرى مفاهيم كلى از مباحث جدّى افلاطون و ارسطو بود. افلاطون ادراك اين مفاهيم را به شهود مُثُل كه حقايقى عقلانى هستند، نسبت مى‏داد و ارسطو با آن‏كه به تجريد ذهن توجه بيشتر داشت علت فاعلى تكوين صورت‏ها را عقلى آسمانى مى‏دانست، كه از آن با نام عقل عاشر يا عقل فعال ياد مى‏شود. فارابى، كتابى را در تأمل در اين دو نظر با نام الجمع رأيى الحكيمين نوشت و اين بحث مسير خود را در بين فيلسوفان مسلمان - حكماى مشّاء، اشراق و متعاليه - به صورتى جدّى ادامه داد؛ اما در فلسفه‏هاى راسيوناليستى كه در دنياى مدرن شكل گرفت، اين مباحث به حاشيه رانده شد.
روشنگرى در قبل از دنياى مدرن ريشه در عقل قدسى دارد و روشنگرى در عصر مدرن با عقل مفهومى آغاز مى‏شود. فيلسوفان مسلمان نظير ابن سينا و شيخ‏اشراق با براهين مفهومى اثبات مى‏كردند كه شناخت حقيقت نفس انسان جز از طريق عقل شهودى ممكن نيست، حال آن كه دكارت كوشيد تا نفس خود را در افق دانش مفهومى براى خود بيابد؛ شهود دكارتى چيزى فراتر از بداهت و وضوح مفهومى نيست. شهود به معناى مواجهه مستقيم و بى واسطه با واقعيت در دنياى مدرن به افق‏هاى دون عقلى محدود مى‏شود. كانت با توجه به همين مسأله بود كه با صراحت به انكار شهود عقلى پرداخت و در نتيجه ارتباط مفاهيم عقلى را با دنياى خارج گسسته و قطع شده دانست. او اين دسته از مفاهيم را كه قابل تقليل به افق حس نبودند به جاى آن كه چراغ خارج بداند، حجاب آن دانست و در نتيجه شكاكيت دستورى دكارت را به صورت شكاكيت ساختارى در متن معرفت و آگاهى بشر وارد ساخت. در انديشه كانت، عقل مفهومى از روشنگرى در مورد جهان خارج باز ماند و تأملات فلسفى در چارچوبه مفاهيم ذهنى محدود گشت و بدين ترتيب، هستى‏شناسى و انتولوژى به معرفت‏شناسى و اپيستمولوژى مبدل گشت.
به موازات تضعيف عقل‏گرايى، حس‏گرايى كه نظر به ابعاد عملى زندگى و زيست داشت رشد مى‏كرد. در قرن نوزدهم حس گرايان پرچم روشنگرى در مورد جهان خارج را به دوش گرفتند. آنان در ابتدا كوشيدند تا جهان خارج را با روش استقرايى روشن كنند. قرن نوزدهم قرن مكتب سازى‏ها و يا ايدئولوژى‏هاى علمى است. اگوست كنت و ماركس درباره همه امورى كه قبل از آن عقل قدسى يا عقل متافيزيكى و عقل عملى در مورد آنها داورى مى‏كردند به داورى نشستند. اگر انبيا درباره مبدأ و معاد سخن مى‏گفتند و متافيزيسين‏ها به اثبات جهان مجرد و غير مادى مى‏پرداختند، اينك آنان از ماترياليسم ديالكتيك يا از مادى بودن همه اجزاى عالم سخن مى‏گفتند و به انكار ابعاد فوق طبيعى جهان مى‏پرداختند. هبوط انسان از ابعاد متعالى هستى به عالم طبيعى و دنيوى اينك به صورت داستان سقوط او از درختان جنگلى تعريف مى‏شد. كنت تفكر دينى و متافيزيكى را مربوط به دو مقطع كودكى و نوجوانى بشر مى‏خواند و آن گاه خود نظير حواريون عيسى‏عليه السلام براى امپراتوران نامه مى‏نگاشت و از آنان مى‏خواست تا به معبد بزرگ جديد كه همان علم و دانش تجربى بود و به بزرگ كاهن اين معبد كه خود او بود ايمان آورند. او از عقل جزئى - تجربى كه اينك صورت استقرايى پيدا كرده بود انتظار داشت كه كاركردهاى عقل قدسى و متافيزيكى را داشته باشد. دوركيم در پايان قرن نوزدهم و آغاز قرن بيستم هنوز به دنبال آن بود كه اخلاق علمى را به عنوان عنصرى بديل و جايگزين براى اخلاق دينى قرار دهد.

كاستى‏هاى عقل ابزارى‏
 

از پايان قرن نوزدهم به تدريج محدوديت‏ها و كاستى‏هاى عقل ابزارى براى جامعه علمى آشكار شد. اين محدوديت‏ها از ديرباز مورد توجه فيلسوفان عقل گرا و حتى حس‏گرا بود، هابز و هيوم و قبل از آنان عقل گرايان متوجه اين حقيقت بودند كه دانش حسى و عقل ابزارى توان داورى درباره ارزش‏ها را ندارند. هيوم در قرن هجدهم اين مسأله را تحت عنوان جدايى دانش از ارزش مطرح كرده بود و لكن اين مسأله به تدريج از پايان قرن نوزدهم برهمگان آشكار شد.
نكته ديگرى كه مورد توجه جامعه علمى قرار گرفت، ناتوانى عقل ابزارى از داورى درباره گزاره‏هاى متافيزيكى بود. پوزيتيويست‏هاى منطقى حلقه وين به جاى آن كه نظير پوزيتيويست‏هاى قرن نوزدهم به داورى درباره گزاره‏هاى متافيزيكى پرداخته و آنها را رد يا ابطال كنند، از مهمل بودن اين گزاره‏ها خبر دادند. عقل جزئى در قرن نوزدهم با روى آوردن به ديدگاه‏هاى ماترياليستى، هم درباره كل هستى و آغاز و انجام آن و هم درباره قواعد و رفتار ارزشى و عملى زندگى داورى مى‏كرد؛ اما در آغاز قرن بيستم داورى درباره اين امور را خارج از توان و صلاحيت خود مى‏ديد. ويلفرددوپاره‏تو، جامعه شناس و اقتصاددان ايتاليايى، با توجه به همين حقيقت بود كه علم قرن نوزدهم را علم احمق مى‏ناميد. پوزيتيويست‏هاى حلقه وين به رغم توجه به محدوديت‏هاى دانش حسى، همچنان مى‏كوشيدند تا حلقه علم را جداى از ديگر آگاهى‏هاى بشر به عنوان امرى اصيل كه عهده‏دار شناخت جهان خارج است حراست كنند.
طى مباحثى كه از دهه سوم قرن بيستم تحت عنوان فلسفه علم شكل گرفت، اين نكته نيز آشكار شد كه حلقه علم چيزى جدا از ديگر حلقه‏هاى معرفتى بشر نيست و اين نكته همان حقيقتى بود كه از ديرباز مورد توجه فيلسوفان عقل‏گرا بود. آنان مى‏دانستند كه دانش تجربى و علم حسى همواره در تاروپود خود نيازمند گزاره‏هايى است كه از عقل فلسفى و متافيزيكى مى‏گيرد، مانند اصل استحاله اجتماع نقيضين يا اصل علّيت. آنان به اين نكته نيز توجه داشتند كه كاربرد عقل ابزارى نيز در چارچوب مقررات و قواعدى انجام مى‏شود كه از متن اين علم بر نمى‏خيزد، بلكه از عقل عملى يا قدسى حاصل مى‏گردد.

مرجعيت عقل عرفى‏
 

توجه به محدوديت‏هاى عقل ابزارى در شرايطى كه عقل قدسى و عقل متافيزيكى و همچنين عقل عملى موقعيت فرهنگى و اجتماعى خود را از دست داده بودند، موجب شد تا عقل ابزارى نيازهاى خود را از منبع معرفتى ديگر يعنى عقل يا فهم عرفى تأمين كند؛ بدين ترتيب علم ابزارى به طور رسمى زير پوشش چيزى قرار گرفته كه از آن با عناوين مختلفى نظير عرف، پارادايم(13) جامعه علمى و زيست جهان(14) سنت از آن ياد مى‏شود. در شرايطى كه مرجعيت و اعتبار مراتب عالى عقل دستخوش ترديد و يا انكار قرار گرفته باشد، عوامل تعيين كننده عرف به محدوده عوامل اجتماعى و سياسى تقليل مى‏يابند و در اين حال همين عوامل گزاره‏هاى بنيادينى را كه در حكم تاروپود عقل و علم ابزارى هستند تعيّن مى‏بخشند.
گزاره‏هايى كه در مناسبات فهم عرفى شكل مى‏گيرند، متأثر از عواملى هستند كه قدرت تأثيرگزارى در ذهنيت اجتماعى را دارند؛ بنابراين بنيان‏هاى معرفتى عقل ابزارى در نهايت به سازوكارهاى اقتدار اجتماعى پيوند مى‏خورد، يعنى عقلانيت و علم ابزارى تنها وسيله و ابزار قدرت نيست، بلكه محصول آن نيز هست.
عقلانيت ابزارى تازمانى كه فاصله بين خود و عقل عرفى را حفظ مى‏كرد، در حقيقت مى‏كوشيد تا آخرين شعله‏هاى روشنگرى دنياى مدرن را حفظ كند، زيرا در اين حال به رغم غير علمى خواندن گزاره‏هاى ارزشى يا متافيزيكى، از مدعيات قرن نوزدهم دست كشيده بود، اما در محدوده گزاره‏هاى آزمون‏پذير مدعى شناخت حقيقت بود.
پس از آن كه فاصله عقل ابزارى و آنچه علم و دانش تجربى خوانده مى‏شد با عقل عرفى برداشته شد و به نقش بنيادين گزاره‏هاى غيرتجربى در ساختار دانش تجربى پى برده شد، نقش ابزارى دانش تجربى بيش از گذشته آشكار گرديد و هويت معرفتى و جهان شناختى آن به طور كامل در معرض ترديد و انكار قرار گرفت.

افول روشنگرى‏
 

عقل ابزارى حتى اگر به عنوان دانش علمى به راستى ارزش جهان شناختى خود را حفظ مى‏كرد، هرگز نمى‏توانست به بسيارى از پرسش‏هاى بنيادين وجود انسان پاسخ دهد؛ پرسش‏هايى كه درباره آغاز و انجام انسان و جهان، زندگى و مرگ، هستى و نيستى او هستند و جهت، هدف، بايدها و نبايدها و فضيلت‏ها و رذيلت‏ها را در معرض نظر خود قرار مى‏دهند. آدمى در طول حيات خود با اين پرسش‏ها از سر تفنن و به هنگام فراغت مواجه نمى‏شود، اين پرسش‏ها از متن وجود او برخاسته و همواره با او هستند و او هميشه به تناسب پاسخى كه به آنها مى‏دهد زندگى مى‏كند. انسان ناگزير از پاسخ به آنهاست و كسى كه از سر تحقيق به آنها پاسخ ندهد، از مواجهه مستقيم با آنها مى‏گريزد. موضوع اين پرسشها از محدوده ديد و زاويه نظر عقل ابزارى بيرون هستند و بخشى از آنها مربوط به عقل متافيزيكى و بخشى ديگر مربوط به عقل عملى است. ماكس‏وبر با توجه به محدوديت عقلانيت ابزارى و ناتوانى آن از پاسخ‏گويى به اين گونه پرسش‏ها دنياى مدرن را به دليل فاقد بودن متافيزيك، فاقد معيار و ميزان در مورد اين مسائل مى‏خواند و در نتيجه پيروى هر كس را از شيطان خود تجويز مى‏كند.
دنياى مدرن پس از تأمل در ساختار درونى عقل ابزارى، اينك نه تنها به محدوديت‏هاى بيرونى علم مدرن كه محصول اين نوع عقلانيت است، پى برده است بلكه در استقلال درونى اين عقل در قبال حوزه‏هاى طبيعى و تجربى زندگى ترديد كرده و ارزش معرفتى آن در مورد همين محدوده را نيز انكار مى‏كند و با اين ترديد و انكار، روشنگرى مدرن آخرين اميدهاى خود را از دست داده و به دنبال آن، مباحث پست مدرن فرصت بروز و ظهور مى‏يابند.
عقل ابزارى هنگامى كه با حذف مراتب عالى عقل، بنيان‏هاى معرفتى خود را از دست مى‏دهد، صدر و ذيل آن در دامن عقل عرفى كه پايين‏ترين و نازل‏ترين لايه آگاهى بشرى است قرار مى‏گيرد؛ يعنى عرف هم بنيان‏ها و هم جهت‏گيرى‏هاى آن را مشخص مى‏سازد و عقل عرفى واقعيتى است كه نه بر اساس روش‏هاى منطقى يا شهودى بلكه در چارچوب معادلات اقتدار اجتماعى توسط كسانى رقم مى‏خورد كه وسايل ارتباط جمعى و ابزارهاى تبليغاتى را در دست دارند.

جست وجوى حقيقت‏
 

راه برون‏رفت از اين مشكل، انكار و نفى عقل ابزارى نيست، شناخت وضعيت موجود و آگاهى از نقايص و كاستى‏هاى عقلانيت ابزارى، گامى لازم و ضرورى و در عين حال غيركافى است.
انديشمندان پست مدرن اغلب به توصيف وضعيت موجود بسنده كرده و آنچه را كه فعليت يافته است به عنوان حقيقتى گريزناپذير مى‏پذيرند. آنان با پذيرش مرجعيت قدرت و اقتدار در برابر علم، روزنه‏هاى اميد را براى كشف حقيقت و وصول به آن فرو مى‏بندند.
جست‏وجوى حقيقت در عرصه‏هاى نظر و عمل به معناى قبول و به رسميت شناختن عقل نظرى و عملى است. اگر راهى براى خروج از بحران دنياى مدرن باشد بدون شك از طريق كاوش و جست‏وجوى حقيقت در عرصه‏هاى مزبور است. با احياى اين سلسله از مباحث، فرهنگ و تمدنى شكل مى‏گيرد كه او به حوزه عقلانيت ابزارى و عرف بسنده نمى‏كند، بلكه از ديگر لايه‏هاى عقلانيت بهره مى‏برد.
عقل ابزارى و عرفى هنگامى كه زير پوشش مراتب برتر عقل قرار مى‏گيرند از حقيقت بهره مى‏برند و هويتى عقلى و معرفتى پيدا مى‏كنند؛ اما وقتى كه ارتباط خود را با آن مراتب قطع مى‏گردانند، چيزى جز يك اقتدار كور نمى‏باشند، و باطن محتواى اقتدار كور نيهليسم و هيچ انگارى‏است.
پيامبران خداوند - صلوات الله عليهم اجمعين - در نخستين گام به بارور كردن حيات عقلى انسان‏ها مبادرت مى‏ورزيدند و آنان را به سوى آنچه در فطرت و ذاتشان به وديعت نهاده شده ارشاد مى‏كردند. اميرمؤمنان على‏عليه السلام در اين باره مى‏فرمايد: «خداوند سبحان رسولان خود را برانگيخت و پيامبران خود را پياپى به سوى مردم فرستاد تا از آنان بخواهد عهد فطرت الهى را ادا كنند و... تا دفينه‏هاى عقل‏هاى آنان را برانگيزانند».(15)
در قرآن كريم كمتر واژه‏اى به اندازه عقل و علم آمده است. اين دو واژه در تعابير قرآنى با حفظ هويت جهان‏شناختى، همه مراتب علم و عقل را فرا مى‏گيرد و به عقل و علم ابزارى و تجربى محدود و مقيد نمى‏شود.
برترين مرتبه عقل، عقل قدسى است كه در پرتو اشراق و افاضه مستقيم الهى از روح القدس بهره برده و وحى و كلام خداوند را به بشر عرضه مى‏كند، و مراتب بعدى آن، عقل مفهومى در دو بعد نظرى و عملى است كه به تأمل در آغاز و انجام انسان و وظايف و تعهدات او مى‏پردازد.
عقل قدسى و عقل مفهومى دو حجت و دو پيام آور الهى هستند و يكديگر را تأييد مى‏كنند. عقل مفهومى انسان را به سوى حقايق و معارف برتر راه مى‏برد و عقل قدسى در مراتب نخستين عقل مفهومى آدميان را بارور كرده و در نهايت افق‏هاى برتر را بر روى او مى‏گشايد.
مدرنيته با انكار مرجعيت وحى و عقل قدسى آغاز مى‏شود و اين انكار ظاهراً ريشه در كم توجهى يا بى‏مهرى پيشين كليسا به عقل مفهومى دارد. بى توجهى كليسا به عقل مفهومى زمينه تقابل بين اين دو رتبه از عقلانيت را پديد آورد و تا هنگامى كه كليسا در موضع اقتدار بود اين تقابل را به نفع آنچه ايمان مى‏ناميد خاتمه مى‏بخشيد؛ اما در دنياى مدرن كفه تقابل به نفع طرف مقابل يعنى عقل مفهومى تغيير كرد و عقل مفهومى با پشت كردن به عقل شهودى و قدسى، ريشه‏هاى وجودى خود را قطع كرده و به سرعت خشكاند. عقلانيت ابزارى و عرفى كه خالى از مرجعيت عقل و وحى است يعنى عرف سكولار، دو لاشه بر جاى مانده مدرنيته است و اين لاشه بى جان را نور عقل است كه ديگر بار حيات و زندگى مى‏بخشد.
وللّه الحمد
مدير مسؤول

پي‌نوشت ها :
 

1) Instrumental reason.
2) Metaphysical reason.
3) Speculative reason.
4) Practical reason.
5) Conceptual reason.
6) Intuitive intellect.
7) نقادى خرد ناب، B841
8) Sacred intellect.
9) Common sense.
10) Universal intellect.
11) Individual intellact.
12) Empirical reason.
13) پارادايم، اصطلاح تامس كوهن است.
14) زيست جهان، اصطلاح هابرماس است.
15) نهج البلاغه، خطبه 1: «فبعث فيهم رُسُله و واتر إليهم أنبيائه ليستأدوهم ميثاق فطرته... و يثيروا لهم دفائن العقول».
 

منبع : پایگاه سراج
ارسال توسط کاربر : sm1372



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط