چگونه با فلسفه گفت و گو كنيم؟
نويسنده:حسين فرزانه
منبع:روزنامه قدس
منبع:روزنامه قدس
1) از موضوعات مهمي كه درباره گستره فلسفي ايران معاصر وجود دارد، وضعيت ترجمه آثار فلسفي به زبان پارسي است. اين موضوع از چنان اهميتي برخوردار است كه مي توان گفت، وضعيت فلسفه در ايران به صورت تنگاتنگي با وضعيت ترجمه آثار فلسفي در ارتباط است. در اين ميان البته بايد ترجمه را از زبانهايي چون عربي، انگليسي، آلماني و فرانسوي در نظر گرفت. با اين همه، زبانهاي انگليسي و عربي براي ما از دو زبان ديگر اهميت بيشتري دارند. زيرا زبان عربي زباني است كه تفكر سنت ما در آن موجود است و از سوي ديگر هر چند براي شناختن تفكر فلسفي غرب آشنايي با زبانهاي آلماني و فرانسوي هم مهم است، بسياري از آثار فلسفي غرب كه به انگليسي نوشته نشده است بدان زبان ترجمه شده اند. از اين رو مي توانيم با تمركز بر زبان انگليسي، به كليت نسبتاً جامعي از تفكر و فلسفه مغرب زمينيان دست يابيم. بدين رو، زبانهاي عربي و انگليسي از جهت ترجمه آثار فلسفي براي ما اهميتي قابل توجه دارند.
2) همانطور كه ذكر شد، زبان عربي زبان سنت و دين ماست. ما بدون احاطه به اين زبان نمي توانيم برخي از اصلي ترين و مبنايي ترين آموزه هاي فرهنگي و هويتي و اعتقادي خود را بشناسيم. در اين ميان، بسياري از فيلسوفان اسلامي كه بنيانگذار تفكر و فلسفه در ديار و فرهنگ ما هستند، به اين زبان مطلب نگاشته اند. اما متأسفانه در انتقال اين مفاهيم به زبان فارسي كم كاريهاي زيادي صورت گرفته است. يعني اولاً تلاشي را در جهت ترجمه عميق و دقيق مهمترين آثار فلسفه اسلامي به زبان فارسي صورت نداده ايم و ثانياً در راستاي نگارش شرح بر اين آثار كمتر تلاش كرده ايم. اما اين خلل ضعف كوچكي براي فرهنگي كه درصدد است به نسبتي بهينه و منطقي با جهان جديد همراه شود نيست، زيرا برقراري هرگونه ارتباط با جهان جديد و فلسفه جديد نيازمند آن است كه ما با دست پر به سراغ اين جهان برويم. دست پر داشتن در اين عرصه هم چيزي جز تسلط بر مؤلفه هاي قوي و غني سنت خودمان نيست. از اين جهت، فلسفه اسلامي كه از يك سو از عقل و تفكر بهره دارد و از سوي ديگر با دين و هويت ما نسبتهايي پيچيده برقرار مي كند، مي تواند بسيار مؤثر باشد، هنگامي كه مي گوييم ما در زمينه ترجمه و شرح آثار فلسفه اسلامي با مشكل روبرو بوده و هستيم، اين نكته بدان معنا نيست كه تنها حوزويان ما كم كاري نشان داده اند، بلكه همه كساني كه در ديار ما متولي فلسفه اسلامي هستند - چه حوزويان ما و چه دانشگاهيان- در اين خلل شريك و سهيم بوده اند و بايد رويه ديگري را انتخاب كنيم. در زمينه برقراري ارتباط با فلسفه اسلامي از چندين جهت دچار ضعف هستيم كه اين جهات با هم در ارتباط هستند. از يك سو به ترجمه دقيق و سليسي از اين فلسفه دست نيافته ايم و از سوي ديگر، زباني مناسب براي انتقال آن به مخاطب فارسي نيافته ايم. مخاطب فارسي ما هم فقط متخصص فلسفه اسلامي نيست، بلكه شايد درصدد است با مبناي فلسفه اسلامي آشنايي به هم رساند؛ اما متأسفانه در زبان فارسي كتابهايي اين چنيني كه بتوانند مفاهيم فلسفه اسلامي را به درستي در اختيار وي قرار دهند، موجود نيستند. علاوه بر اين، ما نتوانسته ايم استادان و متخصصاني در اين عرصه تربيت كنيم كه به صورت تخصصي، وجوه فلسفه اسلامي را به مخاطب پارسي زبان منتقل نمايند.شكي نيست، ما به فلسفه اسلامي هم بايد نگاهي تخصصي داشته باشيم. اين گونه نيست كه كسي كه فارابي يا ابن سينا را خوب مي شناسد، حتماً به فلسفه خواجه نصير، ابن رشد يا ملاصدرا هم آگاه است. بدين جهت، بايد همچنان كه به فلسفه غرب نگاهي تخصصي داريم، به فلسفه اسلامي همچنين نگاهي داشته باشيم.
3) در خصوص وضعيت ترجمه از زبان انگليسي به زبان پارسي هم نكات مهمي وجود دارد. مشكلات ما در اين عرصه يقيناً بيش از مسائلي است كه با ترجمه آثار فلسفه اسلامي به فارسي داريم. بسياري از افرادي كه در زبان فارسي به كار فلسفه مشغولند، آشنايي بهتري با زبان عربي دارند و به جهات قرابت زبان عربي و فارسي، آسان تر به فراگيري اين زبان مبادرت نموده اند. اين امر البته در مورد زبان انگليسي صدق نمي كند. اين در حالي است كه آشنايي با فلسفه غرب براي ما اهميت بسياري دارد، زيرا آشنايي با اين فلسفه به معناي آشنايي با فرهنگ غرب است، همچنان كه آشنايي با زبان عربي، راه شناختن اسلام است.مثل معروفي است كه مي گويد: «براي شناختن هر فرد بايد زبان وي را شناخت.» اين نكته در سطح تمدني و فرهنگي هم صادق است.ما بيش از دو سده است تلاش كرده ايم با شؤون و وجوه مختلف تمدن غربي ارتباط برقرار كنيم. اين ارتباطها هم به بخشهاي تكنولوژيك و علمي مربوط مي شوند و هم جنبه هاي نظري را دربر مي گيرند. در وجوه نظري هم اهميت تفكرات فلسفي بيش از ديگر حوزه ها به چشم مي آيد، زيرا اگر غرب، غرب شده است به دليل آرا و انديشه هاي فلسفي- نظري است كه فيلسوفان غربي آن را پي گرفته اند. بي جهت نيست كه «دكارت» را نه تنها پدر فلسفه جديد كه پدر تمدن و فرهنگ جديد به شمار مي آورند. با چشم اندازي كه متفكران مختلف فرا روي بشر قرار دادند، حوزه اي به نام «مدرنيته» توسعه يافت. حتي طرح و پروژه فكري بسياري از دانشمندان دنياي جديد چون «گاليله»، «نيوتن» و «برونو» بدون تأملات نظري قابل رديابي نيست. نكته جالب توجه آنكه حتي اين عالمان خود فيلسوفان مطرح به شمار مي آمدند. همين نكته ضرورت فهم جدي آثار و متون فلسفي تمدن جديد را به ما گوشزد مي كند. به تعبير ديگر نمي توان بدون فلسفه شناسي به غرب شناسي رسيد. با اين حال، متأسفانه به اين موضوع دير پرداخته ايم كه براي فهم غرب بايد فلسفه آنها را به خوبي شناخت و اگر تاكنون نتوانسته ايم به ارتباطي منطقي با تفكر و تمدن غرب دست يازيم، به دليل خللهايي است كه در ارتباط با فلسفه مغرب زمينيان با آن روبرو بوده ايم.
4) بي ترديد، فهم فلسفه غربيان به گفتگو و مكالمه اي جديد با اين فلسفه نياز دارد. هر گفتگويي هم به مبنايي نياز دارد كه با تكيه بر آن بايد به سراغ آراي ديگران رفت كه آن آرا هم مبناي خاص خود را دارند. اگر متفكراني تصريح كرده اند كه هيچ تفكري بدون سنت صورت نمي گيرد، به دليل اهميتي است كه اين مبنا براي تفكر دارد. اگر فلسفه اسلامي از اين منظر اهميتي براي ما دارد، آن است كه مبنايي فراهم مي كند كه با آن بتوانيم گفتگوي مطلوبي را با غرب داشته باشيم. در اين ميان، مشكلي به چشم مي آيد و آن، مشكل زباني است. زبان فلسفه غرب بيشتر انگليسي و در گام بعد آلماني و فرانسوي است، در حالي كه زبان فلسفه اسلامي عربي و در گام بعد فارسي است و همين موضوع، اهميت ترجمه را به ما خاطرنشان مي سازد. ترجمه اگرچه از فلسفه و تفكر فاصله دارد، اما شرط لازم براي هر گونه تفكر و مكالمه اي است.
5) كارنامه ما از جهت ترجمه آثار فلسفي بخصوص بعد از انقلاب اسلامي بد نيست. آثار بسياري از زبانهاي اروپايي و غربي به فارسي ترجمه شده اند و همين امر توانسته ما را با برخي از وجوه فلسفه غرب آشنا كند.وقتي مي گوييم اين كارنامه بد نيست، منظورمان اين است كه ما از وضعيت مطلوب در اين زمينه فاصله داريم. متأسفانه بسياري از مهمترين آثار فلسفه غرب مانند برخي از آثار «هگل» و «كانت» به عنوان معروف ترين متفكران جهان جديد به فارسي ترجمه نشده اند و اگر به قرن بيستم نگاه كنيم، بسياري از آثار مهم و تأثيرگذار چه در فلسفه تحليلي و چه در فلسفه قاره اي موجودند، اما در برخي مواقع حتي نام آنها را هم نمي دانيم. اين يك نقيصه مهم براي فرهنگي است كه قصد برقراري ارتباط با تفكر غربي را دارد.نكته اي كه در اين زمينه چشمگير است، اينكه بسياري از ترجمه هاي موجود هم با تلاش فردي صورت گرفته و كمتر انديشه و سياستي كلي پشت اين ترجمه ها موجود است. اين در حالي است كه بسياري از كشورها سياستهاي ميان مدت و درازمدتي براي برقراري ارتباط با فلسفه غرب وضع كرده اند.
6) موفقيت در عرصه ارتباط با فرهنگ غرب و همچنين شناختن مباني فرهنگ و تفكر خودي نيازمند برنامه هاي ميان مدت و بلندمدت مدون و منسجمي است. بدون اين برنامه ريزي و سياستگذاري راه ما به منزل مقصود نمي رسد. بي ترديد، اين برنامه ريزيها و سياستگذاريها نمي توانند و نبايد از سوي بخش خصوصي انجام شود بلكه دولت و نهادهاي آموزشي و پژوهشي بايد دنبال اين كار را بگيرند. در اين راستا اولاً بايد ترجمه برخي از مهمترين آثار فلسفه اسلامي و فلسفه غرب را جدي گرفت. نمي توان ترجمه اي كامل از «شفا»ي ابن سينا را نداشت و ادعاي فهم فلسفه اسلامي و فلسفه ابن سينا را داشت. نمي توان برخي از مهمترين كتابهاي فلسفه تحليلي و فلسفه قاره اي چون «حقيقت و روش»، «هستي و زمان» و «مفهوم ذهن و نظريه اي در باب عدالت» را ترجمه نكرد و مدعي راه انداختن دوره دكترا در گروههاي فلسفي دانشگاههاي مختلف بود. اين آثار بايد با متولي خاصي به پارسي ترجمه شوند، بر آنها شرحهايي نگاشته شوند و با دقت و جديت، مورد تجزيه و تحليل قرار گيرند. البته فلسفه وادي به سرعت به ثمر نشستن بذري كه كاشته ايم نيست، اما مي توان چنان رفتار كرد كه سرعت هم در كنار دقت مورد توجه قرار گيرد. ما در دياري زندگي مي كنيم كه حتي يك نشريه تخصصي در زمينه نقد آثار منتشر شده فلسفي موجود نيست و اين يك ضعف بزرگ براي فرهنگي است كه سابقه چند هزار ساله در فلسفه ورزي دارد. به نظر مي رسد برنامه و سياستهاي درازمدت بايد معطوف به كارهاي تطبيقي جدي باشد. بي ترديد، اگر ابن سينا و كانت به دو منظومه فكري متفاوت تعلق داشته باشند، مي توان همين تفاوت را - در كنار تشابهات- با كارهاي تطبيقي بهتر و بيشتر شناخت. اين كار در صورتي اثربخش است كه ما پيشاپيش آشنايي دقيق و عميقي از آثار فلسفي غربي و همچنين آثار فلسفي موجود در ديار خود كسب كرده باشيم.
7) هايدگر بود كه مي گفت «زبان، خانه وجود است». روان شناسان بزرگ هم يادآور شده اند كه آنچه به انسان هويت مي دهد، زبان است. همين دو نكته مي تواند اهميت زبان را در فرهنگ و هويت و معرفت بخوبي نشان دهد. در اين ميان، فلسفه و زبان هم بسيار با هم در ارتباطند. اين هگل بود كه مي گفت رسالت من آن است كه فلسفه را به زبان آلماني وارد كنم. متفكران و فيلسوفان مطرح كاري نمي كنند جز اينكه چند مفهوم را به زباني وارد كنند. همه فلسفه هايدگر و كانت با وارد كردن چند مفهوم به زبان آلماني منوط و مربوط است. ما هم اگر به دنبال مقامي در خور در فلسفه هستيم، اين امر مستلزم آن است كه به زباني شسته و رفته، سليس و روان و وزين دست يابيم. اين مهم البته به سادگي به دست نمي آيد، ولي يكي از بهترين شرايطي كه مقدمات اين امر را فراهم مي كند، اهتمام به ترجمه هاي معتبر است. سخني غيرموجه در ديار ما رواج يافته كه زبان فارسي استعداد انتقال مفاهيم فلسفي را ندارد و زباني است كه براي انتقال مفاهيم احساسي در نظر گرفته شده است. اين سخن نمي تواند معتبر باشد. اگر بدانيم كه ابن سينا «دانشنامه علايي» را به زبان فارسي نگاشته و همين كتاب بعدها از سوي غزالي تحت نام «مقاصد الفلاسفه» به عربي ترجمه شده و كتابي درسي براي آشنايي با فلسفه اسلامي است و همچنين اگر نگاهي به وضعيت اين زبان در دو- سه سده اخير بيندازيم، مي بينيم كه اين زبان در موقعيت كنوني بستر مطلوب تري را براي انتقال مفاهيم فلسفي داشته است. همه اين نكات يك امر را ثابت مي كند و آن اينكه زبان فارسي در صورتي كه به درستي مورد استفاده كاربران قرار گيرد رشد مناسبي خواهد داشت.