چيستي و اهداف تربيت(1)


 

نويسنده:سيد حسين هاشمي




 

 

چکيده:
 

اين نوشتار، چيستي و اهداف تربيت را از دو منظر درون ديني و برون ديني، و نيز مفهوم و کاربرد تربيت در قرآن را به کاوش نشسته است. مباني هستي شناختي و انسان شناختي تربيت که از مؤلفه هايي چون توحيد و يگانگي مبدأ و غايت آفرينش و نيز بعثت و فرستادن مربيان آسماني در بخش هستي شناختي تشکيل شده و نيز فطرت، کرامت، اراده و اختيار انسان ها در ساحت انسان شناختي، عناصر و مؤلفه هاي بنيادين تربيت اسلامي و قرآني معرفي و شناسايي شده است، چنان که به اهداف تربيت نيز ازآفاق متفاوت مادي و معنوي نگريسته شده و کمال انساني از راه تقرب و عبوديت خداوند و به ديگر سخن خداگونه شدن، هدف اصلي و بنيادين تربيت از منظر قرآن معرفي شده است.

کليد واژه ها:
 

چيستي تربيت / مؤلفه هاي تربيت / قرآن و تربيت / مباني تربيت / هدف تربيت

پيش گفتار
 

«تربيت»، مفهوم بي پايان و بي کرانه اي است که تمامي شئون و ساحت هاي حيات انساني را در بر مي گيرد؛ تربيت نه در حصار زمان محدود مي شود و نه در قلمرو مکان مي گنجد. فراتر از محيط، وسيع تر از عالم و ژرف تر از رفتار بيروني و نهان و سرشت آدمي است.
تربيت ريشه در هزاران نسل پيشين انساني دارد و سايه تأثيرآن بر تمام نسل هاي پسيني نيز ادامه خواهد داشت.
فرآيند تربيت، دراقتصاد، مديريت، سياست، جنگ، صلح، هنر، ادبيات، تکنولوژي، دانش هاي انساني، روابط اجتماعي، رشد و تعالي دروني ترين ويژگي ها، خصلت هاي روحي و رواني انسان ها رخ مي نمايد و برآيند هاي مستقيم دارد.
اين فراروندگي و بي کرانگي تربيت، پيچيدگي در فهم حقيقت و چيستي آن را در پي آورده است، چندان که بسياري از کارشناسان و دانشمندان تعليم و تربيت از جمع بندي مفهوم تربيت، سويه هاي تربيت، عوامل تربيت، آثار تربيت و تجليات تربيت عاجز آمده و به تعريف هاي سطحي و تسامح بار بسنده کرده اند.

مفهوم و چيستي تربيت
 

تربيت در لغت
 

از گفته هاي زبان شناسان و فرهنگ واژه ها چنين بر مي آيد که «تربيت» مصدر باب «تفعيل» و داراي سه ريشه است:
1- ربأ، يربؤ (= فعل مهموز) 2- ربي، يربي (=فعل ناقص) 3- رب، يرب(= فعل مضاعف) ( شحات الخطيب،/23)
تربيت چون از «ربا، يربو» باشد، رشد کردن و برآمدن و قد کشيدن و باليدن را مي رساند. ابن منظور در لسان العرب مي گويد: «ربا الشيء يربو ربوا و رباء: زاد و نما.» (ابن منظور، 14 /305) يعني چيزي رشد کرد و افزوده شد.
ابن عربي با در نظرداشت همين ريشه تربيت گفته است:

 

«فمن يک سائلا عني
فاني بمکة منزلي و بها ربيت»

«اگر کسي ازمن بپرسد (کيستي؟) خواهم گفت: اقامتگاه من مکه ست و در همان جا قد کشيده و باليده ام.» (رفيعي، 3 /90)
اگر تربيت برگرفته از «ربي، يربي» باشد، معنايش افزودن، پروراندن، برکشيدن، برآوردن، رويانيدن و تغذيه کودک است.
تربيت از ريشه «رب،يرب» در معاني زير آمده است: پروردن، سرپرستي و رهبري کردن، رساندن به فرجام، به تعالي و کمال رساندن، ارزنده ساختن، از افراط و تفريط درآوردن، به اعتدال بردن، استوار و متين کردن. گويا با لحاظ همين ريشه و معناي تربيت بوده که در اقرب الموارد آورده است:
«رباه يربي تربيه: جعله يربو و غذاه و هذبه» (الشرتوني، 1 /386)؛ «او را تربيت کرد؛ يعني غذا داد و پيراسته اش کرد.»
از ميان سه معناي پيش گفته، بيشتر زبان شناسان - چنان که خواهد آمد - تربيت را با عنايت به ريشه «رب، يرب» تعريف کرده اند. از باب نمونه راغب اصفهاني بر آن است که: «تربيت، دگرگون کردن گام به گام و پيوسته هر چيز است تا آن گاه که به انجامي که آن را سزد برسد. » (راغب اصفهاني، /184) و بيضاوي، تربيت را «به کمال رساندن و ارزنده ساختن اندک اندک هر چيز» دانسته است. ( بيضاوي،/1 /10)
هر چند درنگاه برخي از اهل لغت، رب و تربيت از يک ريشه و معناي اصلي رب، همان تربيت است. (مودودي، /34) اما چه اين سخن استوار و پذيرفته باشد و يا سخن پيشين مبني بر اينکه واژه تربيت سه ريشه اي است، در صورت اشتقاق تربيت از «ربي يربي» (=ناقص بودن)، در تمامي ساختارهاي لفظي به معناي برجسته و متورم شدن چيزي از درون و سپس افزوده شدن بر آن است. نگارنده «التحقيق في کلمات القرآن» با در نظرداشت همين معناي تربيت مي گويد:
«أن الاصل الواحد في هذه المادة: هو الانتفاخ مع زيادة بمعني أن ينتفخ شيء في ذاته ثم يتحصل له فضل و زيادة. و هذا المفهوم قد تشابه به علي اللغويين، ففسروها بمعان ليست من الأصل، بل هي من آثاره و لوازمه و ما يقرب منه، کالزيادة المطلقة، و الفضل، و النماء، و الانتفاخ، و الطول، و العظم، و الزکا، و النشأ، و العلا.» (مصطفوي، 35/4)
«ديدگاه مطابق با حقيقت آن است که اصل يگانه در معناي اين ماده، انتفاخ - برجسته شدن - به همراه افزوده شدن است، به اين معنا که چيزي در ذات خود برجستگي و گشودگي بيابد و سپس بر آن افزوده گردد. اما اين مفهوم بر بسياري از اهل لغت مشتبه شده و براي آن معناهايي را برشمرده اند که با اصل
معناي اين ماده سازگار نيست، بلکه آن معاني از آثار و لوازم معناي اصلي است، همچون مطلق زياد شدن، زياد شدن - از اندازه معمول - رشد و نمو، متورم شدن، افزايش در درازي، افزوده شدن در بزرگي، رشد کردن، نمو کردن و بالا آمدن.»
وي سپس و براساس همين گفته خود، بين معناي ريشه مهموز و مضاعف اين واژه تفاوت قائل شده و معناي آن را آن گاه که از ماده مهموز باشد، به معناي خود افزودگي و آن گاه که از ماده و ريشه مضاعف باشد، به معناي افزايش از بيرون دانسته و گفته است:
«و بهذا يظهرالفرق بين هذه المادة و بين الربب و الربا، فقولنا ربيء الصغير مهموزا أي علا و طال، و رب الصغير بالتضعيف أي ساقه الي جهة الکمال» (همان)
«براساس آنچه گفتيم، فرق بين اين ماده و بين دو ماده ربأ (=مهموز) و رب (=مضاعف) معلوم مي گردد؛ بدين معنا که هر گاه مي گوييم «ربي الصغير» [= مهموز]، يعني طفل قد کشيد و بلند شد. اما معنا و مفهوم «رب الصغير» [=مضاعف] اين است که کودک را به جهت کمال سوق داد. »
هر گاه به کاربرد اين واژه در دانش تربيت و انديشمندان علوم تربيتي بنگريم، بدين رهيافت خواهيم رسيد که تربيت با در نظر گرفتن همين ريشه (مضاعف) معنا شده است، چنان که در قرآن کريم نيز تربيت با ساختار لفظي رب و با همين معنا و نه جز آن، به کاررفته است.
علامه طبرسي در تفسير مجمع البيان، پس از آنکه براي واژه «رب» معاني مختلفي چون مالک، صاحب، سيد، مطاع، مصلح و تربيت کننده را بر مي شمرد مي گويد:
«و اشتقاقه من التربية، يقال: ربيته و رببته بمعني و فلان يرب صنيعته، اذا کان ينمها.» (طبرسي، 22/1)
«واژه رب از مصدر تربيت اشتقاق يافته است، ( چه به صورت مجرد به کار برود و يا مضاعف،) معناي يگانه دارد. [=سوق دادن چيزي به سمت کمال] و فلاني
کار و ساخته خود را تربيت کرد، يعني آن را رشد داد.»
پژوهندگان تفسير نمونه آورده اند:
«رب در اصل به معناي مالک و صاحب چيزي است که به تربيت و اصلاح آن مي پردازد و بايد توجه داشت که رب از ماده «ربب» است، نه «ربو» (يعني ماده اشتقاق آن مضاعف است و نه ناقص). و به هر روي در معناي آن پرورش و تربيت نهفته است.» (مکارم شيرازي، 54/1)
دکتر محمد فضل جمالي استاد علوم تربيتي در دانشگاه بغداد نيز بر آن است که اشتقاق رب و مربي از يک اصل و ريشه است. (جمالي، /18)
بدين ترتيب مي توان بدين رهيافت نايل آمد که «رب» و «مربي» از ماده تربيت است و در معنا و مفهوم لغوي تربيت، سه عنصر مربي، هدفداري مربي مبني بر رشد دادن متربي و کمال يابي تربيت شونده، از ارکان و عناصراصلي به شمار مي روند، به گونه اي که با نبود هر يک از اضلاع اين مثلث، مفهوم تربيت برآن صادق نيست و اين هر سه جزء، از يک منظر، فراخناي مفهوم تربيت را محدود مي کنند، هر چند که از منظر ديگر (سويه ها و ابعاد وجودي تربيت شونده) اطلاق و شمول دارد، به اين معنا که تربيت را به ساحت خاص مادي و يا معنوي تربيت شونده محدود و مقيد نمي کند. پس تربيت آن گاه که درباره انسان به کار مي رود، هر دو ساحت مادي و معنوي آن را پوشش مي دهد و رشد و کمال يابي آنها مورد نظر مربي است و بايد باشد.
ب) تعريف تربيت
با آنکه اهميت و نقش انحصاري تربيت در تحقيق فرهنگ و تمدن و رشد و تعالي آن دو بر مربيان و انديشه وران بزرگ پوشيده نبوده است، از همين رو، غزالي تربيت را پس از پيامبري، شريف ترين کار آدمي خوانده (غزالي، احياء العلوم، 35/1) و کانت آن را بزرگ ترين و دشوارترين مسئله آدمي دانسته (کانت، /67) و افلاطون بر آن بوده است که فني عالي تر و مقدس تر از تربيت نيست. ( کاظم زاده ايرانشهر، /1)
با اين همه جاي شگفتي دارد که تاکنون بر تعريف يگانه و يا همگون از تربيت، توافق نشده است. علت اين ناهمگوني را از يک سو - چنان که اشاره شد - در محدوده و گستردگي تربيت و از ديگر سو، در گوناگوني رويکرد تعريف گران تربيت به هستي، خدا، جهان، انسان، معرفت و جامعه شناختي مي بايد سراغ گرفت. به ديگر سخن، هر کس از تربيت آن گونه که مايل به فهم آن بوده و گرايش هاي علمي و فکري وي ايجاب مي کرده، دفاع کرده و تعريف ارائه داده است. از اين رو، عده اي از تربيت پژوهان بزرگ، از يافتن تعريف شفاف و يگانه که پسنديده همگان افتد، نااميد گشته و تلاش در اين راه را بيهوده انگاشته اند.
به هر روي و گذشته از اينکه دست يازيدن به تعريف جامع و مانع براي تربيت ميسر مي گردد و يا خير، نبايد پنداشت که اگر چنان تعريفي فراهم نيايد، باب تلاش و گفتگو بايد بسته شود و هيچ تعريفي براي آن ياد نگردد؛ زيرا بر همان تعريف هاي ناهمسو از تربيت نيز آثار و منافع افزون مي توان جست. يکي از بهره هاي بسيار کارآمد تعريف تربيت آن است که هر تعريفي به نوبه خود، تجلي گاه مکتب هاي تربيتي است، وانگهي، مرزهاي تربيتي در نگاه هاي مختلف را روشن مي کند و از اينکه در ترسيم تربيت از منظر ديانت اسلامي و قرآني ره به ناکجا آباد بسپريم مانع مي شود، چنان که در سطح انديشه و نظر، نمي گذارد وسيله را هدف انگاريم و يا در نيمه راه، خويشتن را رسيده به مقصد پنداريم.
براي شناخت و دريافت هر چند اجمالي افق هاي ناهمگون تعريف تربيت، به ياد کرد دو گروه از تعريف هاي برون ديني و درون ديني از تربيت مي پردازيم:
 

1- تعريف هاي برون ديني
 

اين گروه از تعريف ها نيز به نوبه خود بر دو دسته قابل تقسيم است؛ تعريف هاي ناسازگار و ناهمسو با تعريف دين از تربيت و تعريف هايي که مي توان آنها را سازگار و همسو با تعريف و نگرش ديني و قرآني از تربيت دانست.
شاخصه بارز اين دسته از تعريف ها که بيشتر از منظر جامعه شناختي به امر تربيت نگريسته اند ( گذشته از تفاوت هاي اندک و نيز کاستي هايي که درباره هر يک برخواهيم شمرد)، به نوع انسان و جهان شناختي آنها بر مي گردد که در تباين با انسان شناختي ديني و قرآني است و از همين رو، در عرصه هاي مختلف و از جمله در حوزه تربيت به فرايندهاي متفاوت انجاميده است.
1- جان استوارت ميل تربيت را هر تأثيري مي داند که آدمي در معرض آن است. تفاوت نمي کند آبشخورآن اثرگذاري، شيء، شخص و يا جامعه باشد. (رفيعي، 90/3)
بر اين تعريف کاستي هايي را مي توان برشمرد، از جمله اينکه بسيار فرخ و گسترده دامن است، چندان که براساس اين تعريف، کمتر چيزي را مي توان يافت که عامل تربيت در آن دخيل نباشد. ديگر اينکه براساس اين تعريف، روشن نيست چگونه مي توان هدف و غايت تربيت را معلوم داشت و شناسايي کرد. سوم اينکه تربيت به اين معنا، الزاماً به سود و رشد مثبت متربي نمي انجامد، حال آنکه رشد، تعالي، سود و نفع متربي، هماره در چشم انداز تربيت و مربيان قرار داشته و از لوازم تفکيک ناپذير تربيت به حساب مي آمده است. سرانجام اينکه براساس اين تعريف، گذشته از آنکه از فرآيند تربيت، تقدس زدايي مي شود و منزلت فرو مي کاهد، روح و جان مربي - آن گاه عامل انساني تربيت مورد نظر باشد - از انگيزش و پرداختن به کار تربيت تهي مي گردد.
2- جان ديوئي که همچون استوارت ميل، نسبت به تربيت رويکردي جامعه شناختي دارد، بر آن است که تربيت، مجموعه فرآيندهايي است که از راه آنها، گروه يا جامعه - چه کوچک و چه بزرگ - توانايي ها و خواسته هاي خود را به اعضا و نسل هاي جديد منتقل مي کند تا بقا و رشد پيوسته خويش را تضمين کند. (همان) از ديد وي، تربيت امري اجتماعي است که مي توان آن را بازسازي پياپي تجربه براي افزايش گستره و ژرفاي محتواي اجتماعي تعامل و روابط بشري دانست.
چنان که ازنگاه او، تربيت فرايندي است که به متربي فرصت مي دهد تا از طريق آن، روش هاي اختصاصي خود را فراگيرد.
3- اميل دورکيم نيز براساس گرايش و تخصص علمي خود، تربيت را با رويکرد جامعه شناختي ويژه خود تعريف مي کند. او ازتربيت، اجتماعي شدن انسان را مي خواهد و ديدگاهش بر اصل «وجدان جمعي» استوار است. از نگاه وي، تربيت آن کارکردي است که در طي آن، نسل بالغ، رسيده و تربيت يافته، بر نسلي که هنوز براي زندگي به اندازه کافي پختگي نيافته است، اثر مي گذارد و هدف از آن، برانگيختن و گسترش حالات جسمي، عقلي و اخلاقي متربي است. (همان، /91)
4- ويليام جيمز تربيت را صنعتي ظريف مي شمارد که انسان را توانا مي سازد با بهره گيري از انديشه خود، اشياء را بنا برخواست، نياز و هدف هاي علمي خويش به دست آورد و به گونه دلخواه در آنها تصرف کند.(همان)
5- پيشنهاد اتحاديه بين المللي پرورش نو (nouvelle Ligue international deducati) در تعريف تربيت اين است که تربيت، فراهم کردن زمينه رشد کامل توانايي هاي هر کس - در حد توان- به عنوان فرد و نيز عضو جامعه اي مبتني بر همبستگي و تعاون است؛ تربيت از تحول اجتماعي جدا نبوده، بلکه خود يکي از نيروهاي تعيين کننده آن است. (همان)
تعريف هاي سه گانه اخير هر چند که بر عامل انساني و شعورمند تربيت پاي فشرده و حوزه کوچک تري را در تربيت منظور کرده و نيز هدف و غايتي براي تربيت در آن لحاظ شده است، با اين حال تمامي آنها از ساير کاستي هايي که در تعريف استوارت ميل ياد کرديم، رنجور است و تعريف ويليام جيمز، افزون بر کاستي هاي مشترکي که با دو تعريف ديگر دارد، هدف تربيت را بيرون از جسم و جان متربي سراغ گرفته و نيز تنها جنبه مادي بدان بخشيده است.
شايان ذکر است که کاربست پسوند سازگاري با نگرش ديني براي گروه دوم از تعريف هاي برون ديني، آشکارا به اين معناست که اين دسته از تعريف ها، نسبت
اين هماني با تعريف قرآني تربيت ندارد، بلکه اين نسبت بيشتر از حد همسويي، خويشاوندي و تقارب نيست.
1- کرشن اشتاينر از تربيت فرآيندي را مي خواهد که درطي آن مربي، متربي را به گونه ي از زندگي رهنمون شود که با اقتضاي فطرت او سازگار افتد و بر ارزش هاي معنوي استوار شود. (همان)
2- از ديد مونتني، تربيت تنها انباشت معلومات نيست، زيرا اين فرايند، متربي را براي زندگي آماده نمي کند؛ عنصر گوهرين تربيت، سازندگي انسان است، چنان که براي زندگي مفيد و مؤثر باشد. (همان)
3- هربارت تربيت را مقوله اي مي داند که در پي مراقبت از متربي و تعليم اوست، به گونه اي که صاحب هنر، مهارت، فضيلت تقوا شود تا از راه اين آموزش ها به کمال، که همانا اعتدال و هماهنگي جسم و جان است، دست يابد. (همان)
4- از نگاه پيستالزي، بنيان گذار شيوه نوين تعليمات ابتدايي در غرب، تربيت، رشد طبيعي و تدريجي و هماهنگ همه استعدادها و نيروهاي گوهرين در انسان است. (صديق، /1)
5- فرويل تربيت را رشد و تعالي نيروها و استعدادهاي بالقوه در نهاد آدمي مي داند. (رفيعي، 91/3)
6- روسو که الهام بخش پستالوزي، هربارت و فروبل است، بر آن است که تربيت، هنر يا فني است که به صورت راهنمايي يا حمايت و هدايت نيروهاي طبيعي و استعدادهاي متربي و با رعايت قوانين رشد طبيعي و با همکاري خود و براي زيستن تحقق مي پذيرد. از نظر او تربيت، فرايند پرورش متربي در گستره استعدادهاي مادرزادي است. (همان، /92)
7- کانت تربيت را پرورش و تأديب و تعليم توأم با فرهنگ مي داند که در پي کاميابي متربي در جامعه آينده است؛ جامعه اي که به مراتب از جامعه کنوني برتر است. (همان)

2- تعريف هاي درون ديني
 

راغب اصفهاني برآن است که: «الرب في الأصل: التربية، و هو انشاء الشيء حالاً فحالاً الي حد التمام» (راغب اصفهاني، /184) «تربيت، دگرگون کردن گام به گام و پيوسته هر چيز است، تا آن گاه که به انجامي که آن را سزد برسد.» و بيضاوي، تربيت را «به کمال رساندن و ارزنده ساختن اندک اندک هر چيز» دانسته است. (بيضاوي، 10/1)
غزالي در تعريف تربيت دو قيد و پسوند را لحاظ کرده و مؤلفه هاي تربيت را مرکب از سه ضلع مربي، پيراستن و آراستن متربي دانسته و آورده است:
«پيري بايد که او را راهنمايي کند و تربيت کند و اخلاق بد از وي ستاند و به دراندازد و اخلاق نيکو به جاي آن نهد و معناي تربيت اين است.» (غزالي، مکاتيب فارسي، /87)
محمد رشيد رضا، تربيت را رشد نيروهايي مي خواند که درخور پيشرفت و تعالي اند و ريشه در سرشت آدمي دارند. از ديد او اين رشد از دو راهکار سلبي و ايجابي به دست مي آيد؛ راهکار سلبي، برداشتن موانع رشد استعدادها و از ميان بردن آنچه نيروهاي گوهرين آدمي را از اعتدال باز مي دارد. و راهکار ايجابي به معناي افزايش، رشد دادن و پرورش جسم و جان از راه تغذيه سالم و آموزش علم و دانش. (رفيعي،/92)
و نيز گفته شده است:
«تربيت، پرورش استعدادهاي مادي و معنوي و توجه دادن آنهاست به سوي اهداف و کمالاتي که خداوند متعال آنها را براي آن اهداف در وجود آدمي قرار داده است.» (صانعي، /13)
از منظر شهيد مطهري، تربيت عبارت است از پرورش دادن؛ يعني استعدادهاي دروني اي که بالقوه در يک شيء موجود است، به فعليت درآوردن و ايجاد تعادل و هماهنگي ميان آنها تا از اين راه متربي به حد اعلاي کمال (خود) برسد. (مطهري، /43)

کاربرد تربيت در قرآن
 

واژه تربيت با ساختارهاي متفاوت لفظي از جمله «رب»، يکي از شايع ترين واژه هاي قرآني است. اين کلمه هر چند - بدان سان که راغب در مفردات مي گويد- مصدر است، ولي آن گاه که براي فاعل (=مربي) به کار مي رود، به صورت استعاره تبديل به اسم شده است که ستايش و تقديس را نيز در خود نهفته دارد. از همين رهگذر، اسم «رب» در کتاب وحياني قرآن در ساختار واژگاني و اسمي 960 بار و با پسوند «العالمين» 46 بار تکرار شده و در تمامي آن موارد، براي ستايش و توصيف پروردگار متعال به کار رفته و از اسماء حسناي اوست و چند بار نيز به عنوان صفت و کار ويژه انساني آمده است. ما در آينده با تفصيل بيشتري درباره آنها به بحث خواهيم نشست، اما اکنون به اختصار مي توان گفت در آن موارد نيز حامل بار معنايي مثبت و شايسته ستايش است. از جمله در گفت و گوي موسي عليه السلام و فرعون و ديگر، هنگام سفارش خداوند به فرزندان مبني بر دعا کردن به پدر و مادر.
در داستان فرعون و موسي، فرعون بر موسي منت مي نهد که چون روزگاري او را تربيت کرده بود، پس مي بايد که فرمانبردار وي باشد. از اين منت گذاري و ادعاي حق فرمانبري، مي توان فهميد که تربيت در باور فرعون و سنت هاي جامعه فرعوني نيز نوعي کار پسنديده، داراي ارج، منزلت و حق آور محسوب مي شده است؛
(قال ألم نربک فينا وليداً و لبثت فينا من عمرک سنين) (شعراء /18)
«(فرعون) گفت: آيا ما تو را در کودکي در ميان خود پرورش نداديم و سال هايي از زندگي ات را در ميان ما نبودي؟!»
چنان که در تعيين تکليف و ادب تعامل و برخورد فرزندان با والدين از سوي قرآن، ضمن تقديس و بزرگداشت کار تربيت والدين که در برآيند آن مستوجب احسان و نيکوداشت ازجانب فرزندن شناخته شده اند، اين نکته نيز نهفته است که چون والدين تربيت کننده فرزندان بوده اند، گونه اي از حق (= از جمله احسان و دعا براي والدين) را بر فرزندان دارند؛
( و قضي ربک ألا تعبدوا الا اياه و بالوالدين الحسانا... * و اخفض لهما جناح الذل من الرحمـة و قل رب ارحمهما کما ربياني صغيراً)( اسراء/ 23-24)
«و پروردگارت فرمان داده جز او را نپرستيد و به پدر و مادر نيکي کنيد، هر گاه يکي از آن يا هر دوي آن ها نزد تو به سن پيري رسند، کمترين اهانتي به آن ها روا مدار و بر آنان فرود بياور و بگو: پروردگارا! همان گونه که آن ها مرا در کوچکي تربيت کردند، مشمول رحمت خويش قرار بده. »
هر چند برخي از صاحب نظران علوم تربيتي ابراز داشته اند:
« از موارد استعمال اين واژه در قرآن چنين بر مي آيد که قرآن از واژه تربيت، تربيت مادي را اراده کرده است. » ( رهبر و رحيميان ، / 7)
ايشان براي اثبات اين مدعا به داستان موسي بن عمران و يادآوري تربيت موسي از سوي فرعون استناد کرده و سپس افزوده اند:
«درخصوص تربيت معنوي و اخلاقي، قرآن کريم از واژه « تزکيه » و مشتقات آن استفاده کرده است؛ مانند آيه ( قد افلح من زکاها* و قد خاب من دساها)
( شمس /9-10) و آيه ( و يزکيهم و يعلمهم الکتاب و الحکمة...) ( جمعه / 12. »( همان )
اما گمان مي رود اين برداشت دست کم داراي دو اشکال مي باشد: نخست آن که با تمامي آياتي که خداوند عالم را به عنوان رب و تربيت کننده هستي ستايش و توصيف کرده است منافات دارد، چه از يک سو همان سان که اشاره شد، رب و موجودات است، بي شک و به گواهي عين و شهود، گستره ربوبيت خداوند هر دو ساحت ماده و معنا را در بر مي گيرد. خداوند همان سان که تربيت کننده مادي پديدارهاست، بي شک مربي معنوي تمامي موجودات - به فراخور هويت، وجود و نياز هر پديده اي - نيز هست. ديگران که در داستان موسي و فرعون ، افزون بر تربيت جسمي موسي و آماده سازي امکانات رشد و تقويت بنيان هاي فيزيکي که در دستگاه فرعون در حد اعلاي آن براي موسي فراهم بود، تربيت معنوي و القاي باور خداوندي فرعون و ارزش ها و سنت هاي جامعه فرعوني به موسي عليه السلام نيز
مورد نظر بوده و فرعون ادعا داشته است که موسي را چنان تربيت کرده بود که خدايي خود وساير سنت ها و ارزش هاي جامعه فرعوني را به او آموخته بوده ، فرعون از انکار خدايي وي و نيز نفي سنت هاي جامعه فرعوني از سوي موسي و همچنين منت گذاري بر موسي و ستايش ازخود به دليل عهده داري تربيت موسي سان که همين معنا و لوازم معنايي نهفته در آن ، در موضوع تربيت فرزندان از سوي پدر و مادر نيز لحاظ شده است.

 

منبع:نشريه پژوهش هاي قرآني ،شماره60-59