مفهوم شناسي «ختم» و «طبع» بر قلب از منظر قرآن(2)


 

نويسنده:ام سلمه نعيم اميني*




 

3- عوامل «ختم»
 

از آنجايي که نظام جهان آفرينش بر پايه اسباب و مسببات قرار دارد، منشأ ختم بر قلب نيز وجود برخي از عوامل مي باشد. در عوامل ختم بر قلب، سخن از علل و عوامل اين پديده خطرناک است. سخن در اين است که چه اموري سبب مي شود تا بر دل انسان مهر زده شود. در قرآن کريم اين مسئله مهم درآيات مختلف بيان شده است و قرآن، آنجا که سخن از ختم بر قلب مي زند، عواملي را که در ايجاد «ختم» مؤثر هستند را ناديده نگرفته است و به آنها نيز توجه داشته است. در قرآن کريم، عوامل اصلي اين امر تبيين شده است که در ادامه به آنها اشاره خواهد شد:

الف) پيروي از هوا و هوس
 

پيروي از هوا و هوس از جمله عواملي است که باعث ختم بر قلب مي شود، همان گونه که در آيه 23 سوره جاثيه به اين مطلب اشاره شده است: (أفرأيت من اتخذ الهه هواه و أضله الله علي علم و ختم علي سمعه و قلبه و جعل علي بصره غشاوة)؛ «پس آيا ديدي کسي را که هواي خويش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانيد و بر گوش او و بر دلش مهر زد و بر ديده اش پرده نهاده است؟»
قرآن کريم در اين آيه مي خواهد بگويد که هوس، ريشه موانع شناخت است و با نشستن اين غبارها بر آينه قلب، اين آينه زنگار مي گيرد و انسان دچار ختم قلب مي گردد. هوس طوفاني است که وزش آن غبارهايي به رنگ ظلم، کفر، اسراف و فسق توليد مي کند. در اين آيه خداوند مي فرمايد کسي که هوس خود را خداي خويش گرفته است، عامل حرکت و موضع گيري فردي و اجتماعيش هوس اوست. هوس است که انسان را به پنهان کردن حقيقت وادار مي کند. وقتي هوس زمام اختيار انسان را از کف عقل گرفت، انسان از راهي که عقل او را به آن دعوت مي کند، منحرف مي شود و گمراه مي گردد. ولي او گمراهي است که راه را مي داند و خداوند نيز چنين افرادي را گمراه مي کند.
هواپرستي سبب مي شود تا انسان هوسران به تدريج به بيماري مبتلا شود و در اين صورت گوش عقل و دل او مهر و موم شود و ديده بصيرت وي کور گردد. هنگامي که خداوند راه هاي شناخت را بر انسان مسدود کرد، ديگر هيچ کس
نمي تواند او را هدايت و راهنمايي کند. به طور کلي هوسراني ها و پيروي از آرزوهاي شيطاني، حجابي است که فطرت انساني را مي پوشاند و باعث مي شود که انسان از ياد خدا غافل و بي خبر بماند. هواپرستي موجب ختم بر قلب مي گردد.

ب)کفر ورزيدن به خداوند
 

علاوه بر هواپرستي، کفر، از ديگر عواملي است که باعث ختم بر قلب مي شود. کفر در لغت، عبارت از پنهان کردن چيزي است و اينکه به شب کافر گفته مي شود، براي آن است که اشخاص را در تاريکي خود مي پوشاند و نيز به کشاورز بدان جهت که دانه را در زمين پنهان مي کند، کافر گفته مي شود. (راغب اصفهاني، /560) کفر در قرآن با عنايت به ريشه لغوي آن، در مورد نهان کردن امور نيک و پسنديده و نيز در مورد نهان کردن امور زشت و ناپسند استعمال شده است. بنابراين کفر در قرآن به سه معنا آمده است:
1- کفري که نه ممدوح است و نه مذموم؛ (اعلموا أنما الحياة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينکم و تکاثر في الأموال و الأولاد کمثل غيث أعجب الکفار نباته ثم يهيج فتراه مصفراً ثم يکون حطاماً) (حديد/20)
«بدانيد که زندگي دنيا در حقيقت بازي و سرگرمي و آرايش و فخرفروشي شما به يکديگر و فزون جويي دراموال و فرزندان است [مثل آنها] چون مثل باراني است که کشاورزان را رستني آن [باران] به شگفتي اندازد سپس [آن کشت] خشک شود و آن را زرد بيني، آن گاه خاشاک شود.»
2- کفر ممدوح: نهان کردن چيزي که عقل پنهان کردن آن را نيک و آشکار شدنش را ناپسند مي داند؛ (لا اکراه في الدين قد تبين الرشد من الغي فمن يکفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقي لا انفصام لها و الله سميع عليم) (بقره/256)
«در دين هيچ اجباري نيست و راه از بيراهه به خوبي آشکار شده است. پس هر کس به طاغوت کفر ورزد و به خدا ايمان آورد، به يقين به دستاويزي استوار که آن را گسستن نيست چنگ زده است و خداوند شنواي داناست.»
قرآن کساني را که به عقايد باطل کافر مي شوند و به عقايد حق گرايش مي يابند، ستايش مي کند.
3- کفر مذموم: عبارت است از پنهان کردن چيزي که عقل نهان کردن آن را ناپسند و آشکار نمودن آن را پسنديده مي داند؛ مانند پنهان کردن و کتمان حقيقت از روي تعصب و لجاجت.
در مورد اقسام کفر نکوهيده و مذموم مي توان از چهار قسم ياد کرد:
الف)کفر جهلي: عبارت است از پنهان کردن جهل با ادعاي علم نسبت به مجهول؛ (أفرأيت من اتخذ الهه هواه و أضله الله علي علم و ختم علي سمعه و قلبه و جعل علي بصره غشاوة) (جاثيه/23)
«پس آيا ديدي کسي را که هواي خويش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانيد و بر گوش او و بر دلش مهر زد و بر ديده اش پرده نهاده است؟»
ب)کفر علمي؛ (و جحدوا بها و استيقنتها أنفسهم ظلماً و علواً) (نمل/14) «و با آنکه دل هايشان بدان يقين داشت، از روي ظلم و تکبر آن را انکار کردند.»
ج)کفر نعمت؛ (هذا من فضل ربي ليبلوني أأشکر أم أکفر و من شکر فانما يشکر لنفسه و من کفر فان ربي غني کريم) (نمل/40)
«اين از فضل پروردگار من است تا مرا بيازمايد که آيا سپاسگزارم يا ناسپاسي مي کنم و هر کس سپاس گزارد، تنها به سود خويش سپاس مي گزارد و هر کس ناسپاسي کند، بي گمان پروردگارم بي نياز و کريم است.»
د) کفر معصيت؛ امام صادق (ع) کفر مذکور در آيه 85 سوره بقره را به کفر معصيت تفسير نموده است. (ري شهري، ميزان الحکمه، 407/8) اين آيه خطاب به بني اسرائيل که بعضي از فرمان هاي الهي را اجرا مي کردند و بعضي را ناديده مي گرفتند، مي فرمايد: (أفتؤمنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض) (بقره/85)
«آيا به بعضي از دستورات الهي ايمان مي آوريد و به بعضي کافر مي شويد؟!»
کفر مذموم به تمام اقسام آن موجب تيرگي قلب و مانع شناخت است. اما کفري که موجب ختم بر قلب مي شود، همان کفر به معناي اصطلاحي آن در قرآن، يعني انکار خداوند و بي ايماني است. کفر از آنجا که تجسم هوس است، مانع شناخت هاي قلب مي شود. کفر کافران ناشي از نافرماني عقل و اطاعت از دشمن عقل، يعني هوس است. نافرماني از عقل، ديده عقل را ضعيف مي کند و اگر ادامه يابد، آن فرد را به تدريج نابينا مي سازد. نافرماني عقل و اطاعت از دشمن است که
عقل را ضعيف مي کند. ادراکات عقل فطري انسان اگر مورد مخالفت قرار گيرد، ضعيف مي گردد و به تدريج به فراموشي سپرده مي شود. کفر آينه قلب را تيره مي کند و بر آن مهر مي زند. هر بار که انسان حقيقتي را پنهان مي کند، بر تيرگي آينه قلب افزوده مي شود، تا آنجا که ديگر به هيچ وجه نمي تواند حقيقت را نشان دهد. وقتي انسان حقيقت را نديد و راه را از چاه تشخيص نداد، طبيعتاً گمراه مي گردد.
کفر کافران مختوم القلب، باور نداشتن و نپذيرفتن آن چيزي است که فطرت نخستين انساني و عقل صريح، آن را حق مي بيند و پذيرفتنش را لازم مي داند. کفر در انسان، براي روان او، مانند بيماري و مرضي است که اگر چاره نشود، تمام قواي انساني از کار مي افتد و سرانجام آن، کوري مطلق دل است که ديگر حق را از باطل نمي تواند جدا کند و درست را از نادرست بفهمد. به بيان روشن تر، اگر بيماري کفر چاره نشود، به هلاکت انسان و انسانيت کشيده مي شود و به جايي مي رسد که ديگر هيچ گونه اندرزي به کارش نمي خورد.
چنين افرادي که سياهي، تمام قلب آنان را فراگرفته است، قابل هدايت و راهنمايي نيستند و هشدار پيامبران الهي کوچک ترين اثري در هوشياري و هدايت آنان ندارد. از اين رو قرآن کريم خطاب به پيامبر اسلام (ص) درباره اين افراد مي فرمايد: (ان الذين کفروا سوآء عليهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم لا يؤمنون*ختم الله علي قلوبهم و علي سمعهم و علي ابصارهم غشاوة و لهم عذاب عظيم) (بقره 7-6)
در روايات نيز، کفر به عنوان عاملي مؤثر در ختم بر قلب شمرده شده است. روايت است از امام رضا (ع) در تفسير آيه (ختم الله علي قلوبهم و علي سمعهم) فرموده اند: «الختم هو الطبع علي قلوب الکفار عقوبة علي کفرهم کما قال عزوجل: «بل طبع الله عليها بکفرهم» (نساء/155)؛ «ختم يعني مهر زدن بر دل هاي کافران به خاطر عقوبت بر کفرشان، همان طور که خداي عزوجل در قرآن فرموده: «بلکه خدا به خاطر کفرآنها، دل هايشان را مهر کرده است». (صدوق، 248/1)
لازم به ذکر است که عدم تسليم کافران در برابر حق و از بين رفتن استعداد براي قبول حق در آنان، در واقع بازتاب و عکس العملي از اعمال خود آنهاست و چيز ديگري علت آن نيست. اعمال بد، نظير انکار آفريدگار جهان و انکار گفتار
پيامبران، حالت مخصوصي در وجود اين کفار پديد آورده است که قدرت تعقل از وجودشان رخت بربسته است و اين نيز به واسطه انتخاب خواهش هاي نفساني و به واسطه کفر ورزيدن، جدال و لجاجت در برابر حق، تکبر و ستيز مي باشد. اصرار آنها بر کفر،قواي ادراکي آنها را از کار انداخته است. آنها، راه ها و وسايلي که به وسيله آن مي توانستند به حق برسند و با آن ارتباط پيدا کنند را در خودشان از بين برده اند. از ميان رفتن اين ابزارهاي ارتباطي به دنبال اعمال زشتي است که از طرف آنها صورت گرفته است و در پي آن، اين مجاري ارتباطي مسدود و بي اثر شده است. در روايتي از پيامبر اکرم (ص) آمده است که فرمودند: «همانا گناهان هر گاه پي در پي بر قلب وارد شوند، آن را قفل مي کنند و در اين هنگام است که ختم و مهر بر قلب از سوي خداوند مي آيد. پس براي قلب راهي براي ايمان و خلاصي از کفر نيست و اين همان طبع و ختمي است که خداوند در آيه «ختم الله علي قلوبهم و علي سمعهم» به آن اشاره کرده است و اين چنين است قلبي که خداوند ختم بر آن را توصيف کرد، اين قلب به ايمان نمي رسد، مگر اينکه ختم قلب شکسته گردد و ختم از قلب جدا گردد.» (ابن کثير، 70/1)
اين کافران، آن چنان در اين کفر، عناد، لجاجت و اعمال بد و ناشايست فرو رفته اند که حس تشخيص از آنها سلب شده است و قدرت درک هيچ گونه واقعيت را ندارند. در نتيجه، ديگر مطالب واقعي و حقيقي در دلشان جاي نمي گيرد. البته اين امر در مورد همه کافران نيست، بلکه منظور، آن جمعيت متعصبي است که با حق دشمني و عناد دارند و بر لجاجت و جحد خود پافشاري مي کنند و گونه اي آلوده به ظلم و گناه و فساد شده اند که قلبشان به کلي تاريک گشته است.
براي بروز ختم بر قلب، عللي ديگر را مي توان در نظر گرفت، از جمله اينکه:
الف) وابستگي به پديده هاي حيواني و اسقاط وجدان از فعاليت، خنثي شدن و از کار افتادن عوامل حرکت در مسير حيات معقول، مانند درک، هوش، فهم، انديشه، تعقل و احساسات پاک دروني.
ب) لجاجت و تعصب براي نگه داشتن آنچه سالياني از عمرخود را در آن وضع رواني قبلي سپري کرده و نمي تواند بپذيرد که ممکن است در همه آن ساليان طولاني به خطا رفته است.

ج) بيماري تکبر و خودخواهي که مانع از هر خير و صلاحي است. (جعفري، /36)
 

به نظر مي رسد همه عوامل و اسباب ختم بر قلب، از هوا و هوس نشأت مي گيرد. آن کس که به مرحله نهايي از کفر هم مي رسد، ريشه اصلي تمرد او از حق، پيروي او از هوا و هوسش است که منجر به اين مي شود تا بر حق و حقيقت پرده بيندازد. اگر انسان بخواهد موانع شناخت قلبي خود را بردارد، به طور قطعي و بنيادي بايد ريشه هوس را از عمق وجود خود برکند و جلوي هوا و هوس خود را بگيرد.

4- موانع «ختم»
 

قرآن اگرچه از ختم بر قلب سخن گفته است، اما راه پيشگيري از اين امر را نيز بيان کرده است. قرآن کريم آنجا که سخن از قلب هاي محجوب دارد، در مورد جلوگيري از به وجود آمدن اين حجاب ها، لبريز از دستورات الهي و فرامين خداوند است. انسان با توجه به شرايطي، مي تواند تا به آن هنگام که قلبش به مرحله مختوم شدن نرسيده است، آينه عقل را صيقل و صفا داده و آن را غباررويي کند. اولين گام سعي در معالجه بيماري هوس است.
روح انسان را با ياد خدا پر مي کند و يا هوا و هوس، جمع ميان اين دو ممکن نيست. هواپرستي سرچشمه غفلت از خداوند است. اين مطلب به وضوح در سوره کهف آمده است که تبعيت از هواي نفس، انسان را از ياد خدا غافل مي کند؛
(و لا تطع من أغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هواه و کان أمره فرطا) (کهف/28)
«از آن کس که قلبش را از ياد خدا غافل ساخته ايم و از هوس پيروي کرده و [اساس] کارش بر زياده روي است اطاعت مکن.»
هواپرستي به قدري در جلوگيري و ممانعت از راه يافتن به سوي حق تأثيرگذار است که امام علي (ع) فرمودند: «فاما اتباع الهوي فيصد عن الحق» (نهج البلاغه، خطبه/42)؛ «پيروي از خواهش نفس، انسان را از حق باز مي دارد.»
در روايتي ديگر از امام علي (ع) نيز آمده است که فرمودند: «انک ان أطعت هواک أصمک و أعماک و أفسد منقلبک و أرداک»؛ (محمدي ري شهري، ميزان الحکمه، 377/10) «اگر از هوس خود فرمان بري، تو را کر و کور مي کند و آينده ات را تباه مي سازد و به پستي ات مي کشاند.» در حديث ديگري امام فرمودند: «الهوي شريک العمي»؛ (همان) «هوس شريک کوري است.» يعني همان طوري که کوري مانع ديدن حسي است، هوا و هوس نيز مانع بصيرت عقلي است. بنابراين هر دو مانع شناخت بودن شريک هستند.
آن زمان که انسان از هوا و هوس خويش پيروي مي کند و مرتکب گناه مي شود، پرده حيا را مي درد و در لجنزار معصيت غوطه ور مي شود و فطرت خداجويي اش بر اثر گناه پوشانده مي شود. اينجاست که گوش سخن حق را نمي شنود و دل حقايق عقلي را درک نمي کند و فريادهاي عقل به گوش دل نمي رسد. گويا در دل بسته شده و مهر و موم گرديده است. غوطه ور شدن در شهوات و هواي نفس، ريشه استعدادهاي روحي و دروني انسان را مي خشکاند و آن را از آب معرفت و رحمت الهي محروم مي سازد. به راستي که هواپرستي، بت خطرناکي است که تمام درهاي رحمت و راه هاي نجات را به روي انسان مي بندد. بت هوا و هوس اغواکننده و سوق دهنده به سوي انواع گناهان و انحرافات است. هواپرستي است که عقل را که مهم ترين وسيله هدايت و درک صحيح حقايق است، از انسان مي گيرد و پرده بر بصيرت و عقل آدمي مي افکند.
همان گونه که در قسمت عوامل ختم بر قلب گذشت، کفر عامل ديگري در ختم بر قلب مطرح شد. آيه 7 سوره بقره که اشاره به کافران مختوم القلب دارد، در تقابل با اهل تقوا و متقين که در آيات ابتدايي سوره بقره از آنان سخن گفته شده، مي باشد. از اين رو مي توان نتيجه گرفت که ايمان و تقوا، عاملي مهم در جلوگيري از ختم بر قلب است. تقوا، تزکيه نفس و پرهيزگاري، شرط بهره مندي از هدايت
است. هر انساني که فطرت انساني خود را دفن نکرده باشد، آگاه به فجور و تقواي خود است، اما آن هنگام که انسان سرمايه فطري خود را از دست بدهد، راهي براي هدايت تشريعي ندارد.

5- آثار «ختم»
 

از آثار بارزي که ختم بر قلب به دنبال دارد، يکسان بودن انذار و عدم انذار پيامبر بر افراد مختوم القلب است. خداوند در آيه (ان الذين کفروا سوآء عليهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم لا يؤمنون) (بقره/7) به اين مطلب اشاره کرده است که کساني که به درجه ختم بر قلب رسيده اند و صحيفه جانشان مختوم شده است، انذار و عدم انذار بر آنان يکسان است. اينکه پيامبر، پيام الهي را به آنان مي رساند، تنها از اين جهت است که بر آنان اتمام حجت شود.

6- مخاطبين «ختم»
 

آن گونه که از توجه و بررسي آيات به دست مي آيد، هواپرستان و کافران، از منظر قرآن جزء افرادي هستند که مختوم القلب هستند. در اينجا به توضيح نکاتي بيشتر در مورد اين گروه ها پرداخته خواهد شد.
1- کافراني که به درجه نهايي از کفر رسيده اند و انذار و عدم انذار آنان يکسان است. آيه (ان الذين کفروا سوآء عليهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم لا يؤمنون) (بقره/6) بيانگر اين مطلب است که کافران مختوم القلب هستند؛ گفتار قرآن براي اين کافران بي اثر است، اگر از چيزي انذار شوند يا نشوند، به حالشان فرقي ندارد و بر آنها تأثير نمي گذارد، آمادگي تبعيت از حق در آنان از بين رفته است و ديگر قابليت پذيرش سخنان حق را ندارند.
کفر کافران در اينجا، مرحله رسوخ کامل کفر و عناد در قلب هاي آنان است، به طوري که اصلاً موضوعي براي هدايت باقي نمي ماند و اين خود نشان مي دهد در مراتب پايين تر از اين مرحله از کفر و ضلالت تام، مرتبه تأثير کلام و انذار است و انسان به حسب فطرت الهي که اقرار به ربوبيت الهي نمود، استعداد براي تأثير و
قبول را دارد. بنابراين تا زماني که اين استعداد را از دست نداد و جان انسان به سبب انس و الفت به حلاوت دنيا از جانب حق رويگردان نشد، هنوز جايي براي انذار و تبشير باقي مي ماند. (طباطبايي، 63/1)
2- کساني که با علم و آگاهي به پيروي از هوا و هوس مي پردازند، تا جايي که به جاي خداپرستي، به هواپرستي روي آورده اند؛
(أفرايت من اتخذ الهه هواه و أضله الله علم و ختم علي سمعه و قلبه و جعل علي بصره غشاوة) (جاثيه/23)
«پس آيا ديدي کسي را که هواي خويش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانيد و بر گوش او و بر دلش مهر زد و بر ديده اش پرده نهاده است؟»
هواپرستان کساني هستند که هواي نفس را معبود خود قرار داده اند. هر چه دارند، در پاي اين معبود قرباني کرده اند. از آنجا که علاقه افراطي به چيزي تمام فکرانسان را به خود جلب مي کند، جز آن نمي بيند و به غير آن نمي انديشد. انساني که دل و جان خود را در عشق مال و شهوت باخته است و تمام سرمايه هاي خود را براي نيل به اين هدف به کار گرفته است، اين عشق هوس آلود پرده ضخيمي بر عقل و فکر او مي افکند.
در اينکه انسان چگونه در عين علم به چيزي درآن چيز گمراه مي شود، بايد گفت انسان به فطرت خدادادي اش حق را از باطل تشخيص مي دهد و هر نفسي به تقوا و فجور خود ملهم است، ولي تقويت جانب هوا و تأييد شهوت و غضب، باعث پديد آمدن ملکه استکبار و حق کشي مي شود. وقتي چنين ملکه اي در نفس پيدا شد، قهراً آدمي مجذوب آن گشته و به عمل باطل خود مغرور مي گردد. اين ملکه نمي گذارد تا انسان توجه و التفاتي به حق داشته باشد. در چنين حالتي است که حق و باطل در نظرش مشتبه مي شود. در حالي که انسان معيار و ميزان تشخيص حق و باطل را در نهاد خود دارد. (همان، 19/7)

7- معيار «ختم»
 

اگر در قلب بسته شد، نه عقايد باطل و صفات رذيله از آن بيرون مي رود، و نه عقايد حق و صفات نيکو در آن مي نشيند، همان گونه که در مورد ظرف سربسته و سر به مهر، نه مي توان گل و لاي را از آن خارج ساخت، و نه مي توان آب زلال را به آن وارد کرد. هر ميزان که دل آدمي به زنگار گناه آلوده گردد، واژگون و مختوم گشته، به همان اندازه از فهم آيات الهي محروم مي گردد. معيارسنجش بيماري قلب نيز مقدار بي توجهي انسان به فهم آيات يا انزجار از آنهاست. (جوادي آملي، 234/2)

8- مراتب «ختم»
 

اين واژگوني دل از آلودگي به مکروهات آغاز مي شود و به گناهان صغيره و سپس به کبيره مي رسد و از اکبر کباير که کفر به خداست، سر بر مي آورد. هر گناهي که از انسان سر مي زند، هر چند صغيره باشد، به همان اندازه نور فطرتش را مي پوشاند و آيينه دلش زنگ مي زند و بين او و ادراکش، يعني شناختن خدا، حجاب مي گردد و فاصله مي اندازد.
پس از بحث و بررسي «ختم» در قرآن، در اين قسمت از مقاله، به بيان معناي «طبع» در قرآن پرداخته خواهد شد.

پي نوشت ها :
 

* دانشجوي کارشناسي ارشد الهيات (علوم قرآن و حديث)

منبع:نشريه پژوهش هاي قرآني ،شماره60-59.