مفهوم شناسي «ختم» و «طبع» بر قلب از منظر قرآن(5)


 

نويسنده:ام سلمه نعيم اميني*




 

5- آثار طبع
 

بدون ترديد طبع بر قلب، محروميت هايي را به دنبال دارد و باعث مي شود تا انسان، انسانيت خود را از دست بدهد و از اصل فطرت دور بماند. در اين قسمت به مواردي از آثار طبع بر قلب اشاره مي شود:

الف) عدم تفقه
 

آن گونه که از آيات قرآن، به خصوص آيات (رضوا بأن يکونوا مع الخوالف و طبع علي قلوبهم فهم لا يفقهون) (توبه/87) و (ذلک بأنهم آمنوا ثم کفروا فطبع علي قلوبهم فهم لا يفقهون) (منافقون/3) بر مي آيد، طبع بر قلب اجازه تفقه را نمي دهد. تفقه از ماده «فقه» است. برخي از لغت پژوهان فقه را «علم و فهم» معنا کرده اند. (ابن منظور، 305/10)اما فقه به معناي مطلق فهم نيست، بلکه يک درجه از فهم بالاتر است. فقه همان فهم عميق است. به بياني روشن تر هر فهمي فقه نيست، در صورتي که هر فقهي فهم است. (مطهري، /25) فقه به معني فهم و درک عميق و درک مسائل پنهاني از طريق مشاهده مسائل آشکار است. فقه همان فهم عميق و بصيرت کامل به حقيقت يک چيز است. اين تفقه آن گونه که در اين آيات آمده است، کار قلب است.
اگر انسان تفقه نداشته باشد، در اينجاست که بر طبق آيه (... لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم أعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها اولئک کالأنعام بل هم أضل اولئک هم الغافلون) (اعراف/179) از حيوان هم پست تر مي گردد.

ب) عدم شنيدن آيات الهي
 

همان گونه که در آيه (و نطبع علي قلوبهم فهم لا يسمعون) (اعراف/100)، اشاره شده، از ديگر آثاري که طبع بر قلب به دنبال دارد نشنيدن آيات الهي است. اينان کساني هستند که بر طبق فرموده خداوند، راهي براي شنوايي آنان نيست و در گمراهي هستند؛ (أفانت تسمع الصم او تهدي العمي و من کان في ضلال مبين) (زخرف/40)؛ «پس آيا تو مي تواني کران را شنوا کني يا نابينايان و کسي را که همواره در گمراهي آشکاري است راه نمايي؟» اينان همان کساني هستند که اگر چه گوش ظاهرشان کر نيست، اما گوش هاي قلب آنان چون تعقل ندارند، ناشنواست؛
(و منهم من يستمعون اليک أفانت تسمع الصم و لو کانوا لا يعقلون) (يونس/42)
«و من برخي از آنان کساني اند که به تو گوش فرا مي دهند، آيا تو کران را هر چند در نيابند، شنوا خواهي کرد؟»

6- مخاطبين آيات طبع برقلب
 

خداوند درقلب آدمي قابليت تغيير و تحول شگرفي قرار داده است که بتواند در ارتباط با اطلاعاتي که دائماً توسط ابزارهاي شناخت خود کسب مي کند، دگرگون شود و به رشد و کمال دست يابد، همان گونه که قلب صنوبري ما نيز که در وسط سينه قرار گرفته است، يکسره در خواب و بيداري مي تپد و با ماهيچه هاي نيرومند خود خون را به اجزاي بدن مي رساند. کساني که قلبشان دچار «طبع» مي شود، به تدريج اين قابليت را از دست مي دهند و دچار نوعي توقف فکر و انديشه مي شوند. اينها اسير يک سلسله افکار و عقايد شکل گرفته و ثابت و ديکته شده مي گردند و به هيچ قيمتي نمي توان دردل آنها نفوذ کرد.
قرآن، مصاديق و نمونه هاي عيني کساني که مطبوع القلب هستند را بيشتر در گروه ها و اشخاص زير سراغ داده است:
1- جبارين و متکبرهاي زورگو؛ (يطبع الله علي کل قلب متکبر جبار) (غافر/35)
2- متجاوزين به حقوق الهي (معتدين)؛ (کذلک نطبع علي قلوب المعتدين) (يونس/74)
3- کساني که انگيزه اي براي درک حقيقت ندارند و نمي خواهند بفهمند؛ (کذلک يطبع الله علي قلوب الذين لا يعلمون) (روم/59)
4- آنهايي که با زير پا نهادن قوانين الهي به دنيا رو مي کنند و شيفته و دلداده آن مي شوند؛ (ذلک بأنهم استحبوا الحياة الدنيا علي الآخرة و ان الله لا يهدي القوم الکافرين) (نحل/107)
اين افراد کساني هستند که سرمايه عمر از دست داده اند و در آخرت مفلس وار وارد مي شوند. ايشان چون تنها زندگي دنيا را دوست داشته و آن را بر آخرت برگزيدند، از توفيق الهي محروم شدند. بلکه از آخرت بريده و به دنيا چسبيدند،
پس بر دل آنها مهر زده ش و بسته گرديد. دنياپرستان، فهم و ادراکشان از مرز دنيا فراتر نمي رود و از خدا و آخرت چيزي نمي فهمند؛ گوششان از شنيدن اندرز کر و چشمشان از ديدن آنچه آنها را به ياد خدا و آخرت مي اندازد کور مي گردد، ديگر فهم و درکي نسبت به آخرت نداشته و خواب غفلتشان به آخرت متصل شده و با تهيدستي از ايمان و عمل صالح که تنها وسيله حيات آخرت است، به آن عالم مي رسند و به راستي زيانکاران حقيقي ايشان اند.
5- منافقين دو چهره که پشت نقاب دين و مذهب، منافع مادي خود را تعقيب مي کنند؛ (ذلک بأنهم آمنوا ثم کفروا فطبع علي قلوبهم فهم لا يفقهون) (منافقون/3)
6- راحت طلبان و رفاه طلبان؛ (و اذا انزلت سورة ان آمنوا بالله و جاهدوا مع رسوله استأذنک اولو الطول منهم و قالوا ذرنا نکن مع القاعدين*رضوا بان يکونوا مع الخوالف و طبع علي قلوبهم فهم لا يفقهون) (توبه/86-87)
7- مراتب طبع
طبع بر قلب همچون ختم بر قلب داراي مراتبي است. طبع بر قلب از حب دنيا، جهل مرکب و نفاق شروع مي گردد و به کفر و ارتداد مي انجامد. اينجاست که اين بيماري ها سبب مي شوند تا طبيعت اوليه انسان تغيير کند و ناشايستگي به صورت طبيعت ثانوي او درآيد و قلب شکلي ثابت به خود بگيرد.
8- معيار طبع
اگر قلب انسان دچار عارضه و بيماري گردد، به همان اندازه به امور باطل ميل مي کند؛ روي گرداندن از فرامين الهي، اصرار و پافشاري بر آنچه نادرست است و انسان از نادرستي آن مطلع مي باشد، اما حاضر به پذيرش حق و حقيقت نيست، همچنين دنيادوستي به گونه اي که دل کندن از آن براي انسان آسان نباشد و انسان از ياد خداوند غافل بماند، عواملي هستند که در تشخيص بيماري رواني طبع بر قلب کمک مي کند.

نتيجه گيري
 

با توجه به آنچه در مورد ختم و طبع بر قلب بيان شد، در يک جمع بندي کلي مي توان به اين مطلب اشاره کرد که تعابير «ختم» و «طبع» حاکي از قساوت و جفايي است که قلب جاحد را در بر مي گيرد و زندگي و حيات قلب را تبديل به مرگ مي کند و ادراک انساني را مي ميراند و متوقف مي سازد. ظرف قلب انسان تا آنجا که راهي براي نفوذ هدايت در آن باشد و راه توبه به کلي بسته نشده باشد مختوم نيست، اما اگر انسان با سوء اختيار خود راه توبه را که خداي سبحان بر روي انسان گشوده است و تا آخرين مهلت باز است، عمداً بر روي خود بست و آن را انکار کرد و استهزا نمود، صحيفه جان او مختوم مي شود. نکته اي که در تعبير«ختم» به نظر مي رسد، اين است که بيماري انديشه و روان در اوج شدت سبب مي شود که با تغيير طبيعت نخستين انسان، کاراو در اين جهان پايان يابد و پرونده تبهکاري اش مختوم و هلاکتش قطعي گردد.
در بيماري طبع نيز قلب حالت و طبيعت خاصي پيدا مي کند که آن حالت مانع شناخت مي گردد. آنچه موجب طبع مي شود و انسان را دچار بيماري طبع مي سازد، هوسراني، ظلم، خيانت، کفر، نفاق، انانيت، عدوان و عصيان است. اين صفات موجب سلب رحمت و لطف و توجه خداوند متعال گشته و باعث مطبوع شدن قلب خواهد شد. در طبع بر قلب، درهاي قلب بسته و مهر و موم مي شود، به طوري که قدرت هيچ گونه درک حقايق و معارف وجود ندارد. حجاب گناه و معاصي آن چنان قلب آدمي را مي پوشاند که راه هاي هدايت و قدرت تشخيص حقيقت بر روي انسان بسته مي گردد. قلب انسان در اين هنگام مانند سکه اي مي شود که نقش ثابت به خود مي گيرد و امکان هيچ نوع تغييري در آن نيست.
ختم و طبع، حالت هاي ثانوي و عرضي است که افراد به آن دچار مي شوند و حالت اوليه مبتلايان به اين امور که درحقيقت حالت طبيعي آنهاست، حالت هايي متضاد با وضع فعلي آنها، يعني برخورداري از بصيرت و شنوايي و زبان گويا و ... است. علت ابتلا به اين عوارض نيز گناه و معصيت است. هر کس با فطرتش به مخالفت پردازد، قلبش از وضعيت اصيل خود دور مي ماند و مختوم و مطبوع
مي گردد و در اين شرايط، از بسياري از نعمت ها و امتيازها محروم مي گردد که اين تنها به دليل وجود موانع است، نه از جهت فقدان مقتضي.
نکته شايان ذکر آن است که با توجه به مفهوم شناسي ختم و طبع در قرآن، بعيد به نظر مي رسد آن گونه که برخي از لغت پژوهان متقدم بيان داشته اند، اين دو واژه در قرآن در هم معنايي و ترادف کامل باشند، به گونه اي که ختم همان معناي طبع را داشته باشد و اين دو در همپوشي کامل قرار گيرند. حضور واژگان قرآني در آيات به گونه اي است که هر واژه داراي معنايي مختص به خود است که واژه ديگري نمي تواند آن معنا را ايفا کند. صاحب «التحقيق في کلمات القرآن» بر اين نظر است که عامل التباس در مفهوم اين دو واژه، اشتراک در مصداق آنها مي باشد. طبع تنها در مصداق با ختم متحد است، اما در مفهوم اين چنين نيست و طبع به معناي تثبيت نزديک است. اتحاد اين دو در مصداق موجب التباس و اشتباه مي شود، به خصوص استعمال آن با حرف «علي» به صورت «ختم عليه» و «طبع عليه»، اما زماني که گفته مي شود «ختم القاري السورة و طبع الدرهم اي نقشه»، از هم جدا هستند. (مصطفوي، 22/3)
شايد بتوان گفت ختم و طبع در قرآن از واژگاني هستند که هم گروه مي باشند، بدين صورت که داراي يک هم معنايي نسبي هستند. ختم و طبع هر دو به معناي مهر زدن هستند، البته طبع مهر زدني است که اثرش ثبات بيشتري دارد.
به نظر مي رسد کساني که عقل خود را ناديده گرفته اند و با پيروي از هوا و هوس، ديگر اعمال خود را بر آن بنا مي نهند، مختوم القلب هستند. آيات قرآن بيانگر آن است که خداوند در مورد کافراني که کفرشان به بالاترين مرتبه رسيده است، از يکسان بودن انذار و عدم انذارشان خبر مي دهد و از ختم بر قلب هايشان سخن مي گويد. ختم در قلب، پاسخ منفي دادن به عقل است. اما آن هنگام که رسولان و فرستادگان خداوند اين کافران و تجاوزکاران را دعوت به آيات حق مي کنند و آنان نمي پذيرند، طبع بر قلب زده مي شود، يعني بعد از رد کردن نداي عقل، رد دعوت انبيا پرده اي ديگر بر قلب مي نهد و قلب همچون سکه اي مي شود که ضرب مي خورد. همان گونه که فلز با ذوب شدن نرم مي شود و سپس منجمد
مي گردد و نقش و شکل ديگري را به خود نمي گيرد، کسي که بر جحد، عناد و تقليد اصرارکند، قلبش به گونه اي شکل مي گيرد که به درجه اي از فساد فطرت و سستي به کارگيري عقل مي رسد که به نشانه ها ايمان نمي آورد.

پي نوشت ها :
 

* دانشجوي کارشناسي ارشد الهيات (علوم قرآن و حديث)

منابع و مآخذ:
1. قرآن کريم.
2. نهج البلاغه.
3. ابن کثير، اسماعيل؛ تفسير القرآن العظيم، چاپ اول، بيروت، دارالهلال، 1410ق.
4. ابن منظور، جمال الدين محمد؛ لسان العرب، بيروت، دار صادر، 1388ق.
5. رازي، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان، مشهد، بنياد پژوهش هاي آستان قدس رضوي، 1371ش.
6. جعفري، محمدتقي؛ قرآن نماد حيات معقول، چاپ سوم، تهران، مؤسسه تدوين و نشر آثار علامه جعفري، 1384ش.
7. جوادي آملي، عبدالله؛ تفسير تسنيم، تحقيق و تنظيم: احمد قدسي، چاپ ششم، قم، اسراء، 1386ش.
8. حراني، ابن شعبه؛ تحف العقول عن آل الرسول، چاپ هفتم، بيروت، مؤسسه الاعلمي، 1423ق.
9. الحسيني الشاه عبدالعظيمي، حسين بن احمد؛ تفسير اثني عشري، تهران، ميقات، 1364ش.
10. دستغيب شيرازي، عبدالحسين؛ قلب سليم، تهران، دارالکتب الاسلامية، 1351ش.
11. راغب اصفهاني، حسين بن محمد؛ المفردات في غريب القرآن، چاپ چهارم، بي جا، طليعة النور، 1429ق.
12. زبيدي حنفي، محمد مرتضي؛ تاج العروس من جواهر القاموس، بيروت، دارالفکر، 1404ق.
13. صدوق، محمد بن علي؛ عيون اخبار الرضا7، ترجمه: حميد رضا مستفيد، علي اکبر غفاري، چاپ چهارم، تهران، دارالکتب، 1387ش.
14. طباطبايي، سيد محمدحسين؛ الميزان في تفسير القرآن، چاپ پنجم، تهران، دارالکتب الاسلامية، 1372ش.
15. طبرسي، فضل بن محمد؛ مجمع البيان في تفسيرالقرآن، ترجمه آيات و تحقيق و نگارش: علي کرمي، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، سازمان چاپ و انتشارات، 1380ش.
16. طوسي، محمد بن الحسن؛ التبيان في تفسير القرآن، بيروت، دار احياء التراث العربي، بي تا.
17. پطيب، سيد عبدالحسين؛ اطيب البيان في تفسير القرآن، چاپ دوم، تهران، انتشارات بنياد فرهنگ اسلامي، بي تا.
18. عروسي الحويزي، علي بن جمعه؛ نور الثقلين، قم، مؤسسه اسماعيليان، 1373ش.
19. عسکري، ابوهلال؛ فروق اللغة، مشهد، امور فرهنگي آستان قدس رضوي، 1362ش.
20. فراهيدي، خليل بن احمد؛ العين، تحقيق: مهدي مخزومي، ابراهيم سامرائي، قم، دارالهجرة، 1405ق.
21. مجلسي، محمدباقر؛ بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار ائمة الاطهار، چاپ سوم، بيروت، بي نا، 1403ق.
22. محمدي ري شهري، محمد؛ خردگرايي در قرآن و حديث، قم، دارالحديث، 1378ش.
23. ـــــــــــ؛ درس هايي از اصول و عقايد اسلامي، چاپ چهارم، قم، بوستان کتاب، 1372ش.
24. ــــــــــ؛ ميزان الحکمه، قم، مکتب الاعلام الاسلامية، قم، 1363ش.
25. مصطفوي، حسن؛ التحقيق في کلمات القرآن، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360ش.
26. مطهري، مرتضي؛ شناخت در قرآن، تهران، انتشارات سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، 1361ش.
27. معرفت، محمد هادي؛ التمهيد في علوم القرآن، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، 1412ق.
28. مکارم شيرازي، ناصر و همکاران؛ تفسير نمونه، چاپ يازدهم، قم، دارالکتب الاسلامية، 1372ش.
29.ـــــــــــ؛ پيام قرآن، چاپ اول، قم، بي نا، 1367ش.
نشريه پژوهش هاي قرآني ،شماره60-59.