مکانت علمي و سلوک سياسي شهيد آيت الله قاضي طباطبایي (2)


 





 

از فعاليت هاي شهيد آيت الله قاضي در سال هاي 56 به بعد نکاتي را بفرمائيد.
 

ايشان نقش رهبري داشتند و نقش امام را در اينجا ايفا مي کردند. در سال 57 که اعتصاب ها شروع شد، ايشان حمايت مي کردند.اعتصاب کفاشان که شروع شد، کفاشان بزرگ را خواست، پول جمع کردند تا به کفاشان خرد برسانند که آنها در مضيقه نباشند.همين طور به کارمندان و کارگران ديگري که اعتصاب مي کردند، رسيدگي مي کردند. در آن جريانات آقاي قاضي هدايتگر بودند. همه بازاري ها، دانشجويان و خلاصه همه گروه ها مي آمدند و از آقاي قاضي خط مي گرفتند. حتي از ارتش هم مي آمدند. آقا حتي در آنجا هم افرادي را داشت که برايشان خبر مي آوردند. بعد از 17 دي 56 شهداي قم، هر شب در تبريز مجلسي بود و از علما دعوت مي کردند. يک مدت بنده صحبت کردم ، مدتي هم آقاي ناصرزاده و بعد از آن از قم هم سخنران دعوت مي کردند، از جمله آقاي معاديخواه که ما در خدمتشان بوديم. قبل از اينکه اين مجالس برگزار شوند. آقاي قاضي جلسه اي گذاشت گروهي بوديم 25 نفره، سران آن گروه با ما مربوط بودند و ما هم با شهيد قاضي ارتباط داشتيم، ولي آن روز آقا فرمود که اين سران را هم بياوريد پيش من ، ايشان فرمود:«بايد کاري بشود که دنيا بفهمد مردم از سلطنت بيزارند. برويد ببينيد چه کار مي توانيد بکنيد.» در ميان اين بچه ها دانشجويان هم بودند که بچه هاي بسيار زبر و زرنگي بودند و اکثر شان هم شهيد شدند، آنها گفتند:«ما امروز اوضاع شهر را به هم مي زنيم». آقا گفت:«بزنيد، اما چطور؟» گفتند:«ما کوکتل مولوتف درست مي کنيم و طرز درست کردن کوکتل مولوتف را هم به بچه ها ياد مي دهيم و از پنج نقطه شهر شروع مي کنيم. وقتي که شما اعلاميه داديد که مردم بيايند به مسجد، رژيم نيروهايش را متوجه مسجد مي کند و ما کارمان را شروع مي کنيم.»
ايشان اعلاميه داد که مردم بيايند به مسجد قزللي . قرار شد يک گروه از خيابان طالقاني (شاه)، يک گروه از خيابان شمس تبريزي، يک گروه از خيابان عباسي (فرح) و يک گروه از خيابان امام و يکي هم در اطراف خيابان امير که در آنجا سينماها زياد بود، آماده باشند و راس ساعت 2 اعلاميه بدهيم و آنها ساعت 2/5 شروع کنند.
مأموران مسجد را بستند و اجازه ورود به مردم ندادند . شهيد تجلي به رئيس شهرباني، حق شناس اعتراض مي کند و او هم ايشان را در مقابل مسجد قزللي در سر بازار با تير مي زند. مردم هم جنازه را روي دوش مي گيرند و حرکت مي کنند. از آن طرف هم گروه ها کارشان را شروع کردند . عده اي که مي گويند اين برنامه ها از قبل برنامه ريزي نشده بودند ، چطور دليل مي آورند که آن همه کوکتل مولوتف در عرض چند دقيقه درست شد ؟بنزينش را از کجا آوردند ؟ صابون از کجا آوردند ؟ اينها که آن همه سينما و ساختمان رستاخيز و ميخانه ها را در عرض يکي دو ساعت به آتش کشيدند ، چطور بدون برنامه ريزي قبلي مي توانستند اين کار را بکنند ؟ اگر اين کارها خلق الساعه بود ، فوقش بايد در همان منطقه بازار انجام مي شد، نه اينكه همه شهر را يكمرتبه پوشش بدهد. اين برنامه ريزي در محضر آيت الله قاضي صورت گرفت و آن روز شهر را به هم زديم و تا ساعت 11 شب ، شهر در دست بچه ها بود. شب آزموده استاندار اينجا را مست پيدا مي كنند و مي گويند بلند شو كه شهر خراب شده و او به ارتش دستور مي دهد كه مقابله كند و تا ساعت 1 كار تمام شد . آن روز 13 نفر شهيد داديم و 130 نفر مجروح داشتيم .
روز بعد آيت الله قاضي به من دستور دادند كه برويد و خانواده هاي آنها را پيدا و به آنها رسيدگي كنيد و گفتند كه دستور حضرت امام است. آيت الله پسنديده از طرف امام به آقاي قاضي زنگ زده بودند كه افراد را از طرف امام بفرستيد كه بروند و به اينها رسيدگي كنند. ليست آن افراد، اعم از كساني كه پول را قبول كردند، چه كساني كه نكردند و تشكر كردند، نزد من هست. بعضي ها در بيمارستان و بعضي ها در خانه بودند. رفتيم همه را ديديم و رسيدگي كرديم .
فرداي آن روز كه خانواده شهدا رفته بودند تا شهيدشان را تحويل بگيرند، ارتش گفته بود بايد هزار تومان پول و يك جعبه شيريني بياوريد و جنازه را تحويل بگيريد. يك قوطي شيريني براي اينكه سربازها بخورند و ببينند كه چه كار خوبي كرده اند و دهانشان را شيرين كنند، هزار تومن هم پول فشنگ است. البته پول فشنگ هزار تومن نبود، ولي بالاخره آنها خرجي خودشان را اين طور در مي آوردند! خانواده ها هم رفتند و شيريني و پول را بردند و جنازه هاي شهيدانشان را تحويل گرفتند. ما هم از طرف آقاي قاضي رفتيم و دلجويي و رسيدگي كرديم. بعد از اين جريان شايعه درست كردند كه اينها از آن طرف مرز آمده اند و توده اي ها و كمونيست ها بوده اند و بچه مسلمان ها از اين جور كارها نمي توانند بكنند. بلافاصله هم آزموده را برداشتند و شفقت را آوردند.شفقت آجودان شخصي شاه بود. روزهايي بود كه هويدا را برداشتند و آموزگار نخست وزير شد ، قرار شده بود آموزگار به تبريز بيايد و سخنراني و حركت مردم را محكوم كند.
آيت الله قاضي گفتند بچه ها را جمع كنيد. بچه ها را جمع كرديم و رفتيم خدمت ايشان. آيت الله قاضي پرسيدند: «حالا چطور مي توانيد اين اجتماع را به هم بزنيد ؟» بعضي ها گفتند: « آقا ! از كوكتل مولوتف استفاده مي كنيم.» آقا قبول نكردند و گفتند: «اينها يك عده را به زور مي آورند. افراد بي گناه در آنجا كشته مي شوند، اين كار صحيح نيست.» تبادل نظرهاي زيادي شد. بالاخره يكي از بچه ها گفت: «آقا! من يك پيشنهادي دارم . ما يك مشت سنجاق ته گرد را كنار كت خودمان مي چينيم و مي رويم داخل جمع آنها و اين سوزنها را به خوانين ، وابستگان رژيم ، زنان بي حجاب و ساواكي هائي كه مي شناسيم مي زنيم.» بچه ها رفتند و اين كار را كردند و آن روز آن جلسه تشكيل نشد. استاندار خير مقدم گفت، ولي آموزگار كه خواست صحبت را شروع كند، بچه ها اين كار را كردند و سر و صدا از بعضي از خانم ها و ديگران بلند شد كه اي واي! مُردم! خلاصه جلسه به هم خورد و آموزگار نتوانست صحبت كند .

شهيد قاضي در روزهاي منتهي به پيروزي انقلاب اسلامي چه نقشي را ايفا كرد ؟
 

حدوداً 20 روز به پيروزي انقلاب مانده بود كه ايشان گفتند: «يكي از دوستان آمده و به من پيشنهاد تشكيل كميته را داده. مي ترسم كه اينها قضيه را بدانند كه بچه ها را متشكل كرده ايم و بيايند اينها را بگيرند » گفتيم: «آقا! شما اجازه بدهيد ما كميته را تشكيل بدهيم ، ولي مخفي نگه داريم، چون گروه مسلح يك روز لازم مي شود.» ايشان در اين فكرها هم بودند و در اوايل سال 57 به من دستور دادند به كردستان بروم و اسلحه تهيه كنم . گفتند: «مثل اينكه كارمان به جاهاي باريك مي كشد و لازم است كه بعضاً برخورد مسلحانه كنيم». من رفتم و 5 قبضه يوزي يكي 30 هزار تومان از كردها گرفتم و قرار شد خودشان بياورند در اينجا به ما تحويل بدهند و آوردند و تحويل ما دادند . آقاي قاضي به فكر بودند كه اگر وضع خاصي پيش آمد ، مقابله شود . يوزي ها پيش خود ايشان بود و چند نفر از بچه ها را هم آماده كرده بود كه در روز مبادا به آنها تحويل بدهد. ما هم پيشنهاد كرديم كه اين اسلحه ها براي حفاظت بيت آقاي قاضي استفاده شود.
در اينجا خاطره ديگري را هم نقل مي كنم. يكي از علما اينجا به نام آشيخ صادق مدرس مرحوم شده بود. روحاني بسيار موثر و متديني بود كه در مسجد آسيد علي آقاي بازار شتربان نماز مي خواند. تشييع جنازه باعظمتي شد و مردم به حساب انقلاب، همگي آمدند . اگر ايشان در وقت عادي فوت كرده بود ، يك صدم آن جمعيت هم نمي آمدند، چون چندان شناخته شده نبود و عده خاصي ايشان را مي شناختند. جمعيت از بازار شتربان تا سه راه ثقه الاسلام آمده بودند. مقابل سيده حمزه، من به بچه ها گفتم اين تابوت را بگذاريد زمين و چهار پايه اي بگذاريد تا من بروم بالا و صحبت كنم كه اينها نمي گذارند ما مجتهدمان را تشييع جنازه كنيم. در اين شلوغي ، شما چند تا از اسلحه هاي پاسبان ها را بگيريد! درگيري درست كنيد و بگيريد.
آنها رفتند پيش آقاي قاضي كه فلاني مي گويد كه چنين كاري بكنيم. چه دستور مي فرمائيد ؟ آقاي قاضي گفتند: «نه! بگوئيد بيايد اينجا .» رفتم خدمتشان. پرسيدند : «چرا اين حرف را گفتي ؟» گفتم : «اين بنده خدا نه تدريس مي كرد ، نه مبارزه مي كرد ، فقط مي رفت و در مسجد نمازمي خواند. زنده اش براي انقلاب اثري نداشت ، دست كم بگذاريد از جنازه اش براي انقلاب استفاده كنيم!» فرمودند: «ابداً! حتك حرمت به جنازه مسلمانان! جايز نيست.»
آن روزها در اين فكر بوديم از هر جا كه ممكن است اسلحه به دست بياوريم . 22 روز مانده به انقلاب ،آقاي قاضي گفتند :«من نمي دانم چگونه مي شود اين كار را كرد. شما هر كاري مي توانيد بكنيد.» و خلاصه تائيدش را دادند . وقتي انقلاب پيروز شد ، خبر آوردند كه ريخته اند به پادگان. آقا فرمودند بلند شويد برويم . آقاي قاضي بودند. آقاي بنايي بودند و بنده هم در خدمتشان بودم. آمديم پادگان . آقا به آقاي بنايي گفتند به اسلحه ها دست نزنيد و به حرف منافقين هم گوش ندهيد. خود آقا صحبت كردند كه: «به اين اسلحه ها دست نزنيد ،اينها مال ملت است. الان پادگان دست خودمان است، من خودم فرمانده تعيين مي كنم.»
آقاي قاضي تيمسار ارزيلي را به عنوان فرمانده پادگان به جاي بيدآبادي كه دستگير شده بود، منصوب كردند كه خير الموجودين بود. آن روزها چند نفر بودند كه موضعشان مثبت بود. يكي سروان عبادي بود كه الان در ستاد كل است و خبرها را بيشتر ايشان براي آقاي قاضي مي آورد. آقاي قاضي بلافاصله دستور دادند يك دادگاه نظامي تشكيل شود و بنده را به عنوان رئيس دادگاه نظامي ابلاغ داد و آقاي عبادي و سرهنگ قلي زاده را هم به عنوان مشاور دادگاه معين كرد. قرار شد ما به عنوان دادگاه نظامي به كساني كه فرار كرده بودند، امنيت بدهيم كه برگردند . آقاي دكتر كراني ، رجائي خراساني و آقاي الهي را هم مسئول مهمات قرار داد. آقاي قاضي در روز اول اين كارها را انجام داد. آقاي ارزيلي فرمانده پادگان شد و بنده و آقايان عبادي و قلي زاده را به عنوان دادگاه نظامي قرار داند.
به هر حال منافقين گوش ندادند و حمله كردند و بعضي از اسلحه ها را برداشتند، اما البته خوشبختانه قبل از دسگيري بيدآبادي، ايشان به آقاي سرهنگ قلي زاده كه مسئول اردنانس پادگان بود،
دستور داده بودند كه ذخائر مهمات را مهر و موم كنند و ايشان در مهمات خانه هائي را كه اسلحه هاي مهم در آن بودند، بسته بود و منافقين نتوانستند اسلحه هاي آنها را ببرند و فقط ژ-3 و امثال اينها را بردند كه تعدادي از آنها را بچه هاي حزب اللهي در وسط راه از آنها گرفتند و آوردند و مقداري هم بعداً جمع آوري شد. قبل از پيروزي انقلاب ، آقاي شالوده كميته هاي انقلاب را ريختند و در روز پيروزي ما سه نفر يعني من و سرهنگ قلي زاده و آقاي عبادي براي دستگيري بيدآبادي ، فرمانده لشگر رفتيم. سرهنگ قلي زاده نفر بر را مي راند. وقتي رسيديم ، آقاي عبادي كلت را كشيد و گفت: «تيمسار بي حركت!» گفت :«چه خبر است ؟» جواب داد: «به دستور آقاي قاضي، دستگيرت مي كنيم. الان ارتش به امام اعلام وفاداري كرده.» او را برديم سوار نفربر كرديم. گفت: «خانم من جوان است و من نگران او هستم.» رفتيم و خانمش را آورديم و كنار دستش نشانديم و آورديم منزل آيت الله شهيد قاضي. شب را آنجا بودند و صبح با سي - 130 فرستاديم تهران كه در آنجا محاكمه شد.

نكاتي كه شما اشاره كرديد ،نشان دهنده توجه عميق شهيد آيت الله طباطبايي به حفظ دماء مسلمين ، پرهيز از خشونت و جلوگيري از پخش اسلحه در بين جامعه بوده است. منافقين در حيات ايشان هم شيطنت هايي كردند، هر چند حيات ايشان به رويداد 30 خرداد و درگيريهاي شديدتر نرسيد. موضع گيري ايشان بعد از انقلاب نسبت به گروهك ها چه بود و چگونه با اينها مواجه شدند ؟
 

قبل از اعلام جنگ مسلحانه، موضع نظام هم در قبال آنها خشونت نبود. آقاي قاضي خشونت را اجازه نمي دادند و هر كس مي آمد ايشان امان نامه مي دادند. حتي خبر آوردند كه مردم ، ساواكي ها را مي كشند. دستور دادند رفتيم چهار راه شهناز و اين طرف و آن طرف. مردم چند ساواكي را زده بودند. آنها را از دستشان گرفتيم و انداختيم داخل تاكسي بار و آورديم و آنها را نجات داديم . شهيد قاضي به هيچ وجه اجازه نمي دادند نسبت به كسي خشونت بشود .
قبل از اينكه منافقين اعلام جنگ مسلحانه كنند ، آيت الله قاضي از آنها خوششان نمي آمد و مي گفتند امام اينها را تائيد نمي كنند ، بنابراين ما هم تائيد نمي كنيم. اول براي يكي دو ماه برادرشان در كميته مركزي بود. بعد يك روز مرا خواستند و ابلاغي دادند كه در آن نوشته بود: «طبق تماس تلفني حضرت امام ، شما را به عنوان مسئول كميته مركزي امام خميني منصوب مي كنم.» اين ابلاغ را هنوز دارم. دستور دادند برادرشان را دستگير كنيم بفرستيم منزلشان! گفتم :«آقا! جسارت است، ولي چرا بايد دستگيرش كنم ؟ » گفتند: «تخلف كرده.» من رفتم و دستگيرش كردم و فرستادم خدمت آقا. آقاي قاضي آنقدر او را كتك زده بودند كه دستش شكسته بود. پرسيدم: « آقا ! چرا اينقدر ناراحتيد ؟ » گفت :« ارباب رجوع آمده، شكايتي از نزول خوارها داشته، چك آنها را گرفته، پس نداده !اين نشانه آن است كه سوء نيت داشته.» به من دستور دادند حق نداريد يك ورق كاغذ هم برداريد . هر چه برادر ايشان قسم ياد مي كرد كه والله ! چك را گرفته بودم كه صاحبش بيايد پس بدهم ، آقاي قاضي مي گفتند اشتباه كردي. ايشان احساس كرده بودند كه برادرشان تخلف كرده و ايشان نه تنها چشم پوشي نكرده بودند كه چندين برابر ديگران مجازاتش كردند. اگر ديگران تخلف كرده بودند ، آقا اين طور تنبيهش نمي كردند ، ولي چون خانواده خودشان بود ، اين قدر سخت گيري كردند .
آقاي قاضي يك شخصيت استثنائي بودند .حيف شد از دستمان رفتند . بالاخره وقتي كميته مركزي را تحويل گرفتيم ، چند ماه بعد رجوي آمد اينجا و در استاديوم صحبت كرد. من از كميته مركزي افراد را فرستادم و گفتم برويد عكس برداري كنيد ببينم دور و بر او چه كساني هستند . رفتند و عكسها را آوردند و ديدم چند تا از پاسداران ما در كميته مركزي ، از محافظين او هستند! بلافاصله آنها را از كميته اخراج كردم . رفته بودند پيش آقا و شكايت كرده بودند . آقا مرا احضار كردند كه چرا اين كار را كردي ؟ عكسها را نشان ايشان دادم . فرمودند : «اگر اين طور است ، خيلي كار خوبي كردي ». موضع آقا نسبت به آنها منفي بود ، منتهي وقتش نرسيده بود . حتي يكي از اينها در خانه خود آقاي قاضي بود كه بعداً اعدام شد. واقعاً خدا خودش اين انقلاب را نجات داده! در خانه آقاي قاضي هم بودند ، منتهي ما خوب نمي دانستيم چه كسي منافق هست ، چه كسي نيست. قبلاً محمد حنيف نژاد و برادرش احمد حنيف نژاد را مي شناختيم كه مجاهد بودند و آدمهاي بدي نبودند ، ولي بقيه را كه عوامل آنها بودند نمي شناختيم . بعداً كه جريانات پيش آمد ، شناختيم .

چه چيز باعث شد كه گروهي مثل فرقان كه داعيه دينداري هم داشت، فردي مثل آيت الله قاضي را كه فردي مصلح هم بودند ترور كند ؟
 

آقاي قاضي سنگر محكمي در برابر انحرافات بودند. عوامل خلق مسلمان بعدها ظاهر شدند و آن موقع وجود نداشتند . اينها نامه اش را آوردند خدمت آقا كه مي خواهيم حزب خلق مسلمان تشكيل بدهيم. ايشان نگاه كردند و گفتند :«من از كلمه «خلق » خوشم نمي آيد . اين را برداريد ». طرفداران آقاي شريعتمداري سخت از آقاي قاضي ناراحت بودند ، چون ايشان در دوران زندگي در مقابل ايشان ايستاده بودند و به آقاي شريعتمداري تمكين نمي كردند .
به هر حال ساواكي ها، سلطنت طلب ها و ديگران از ايشان ضربه خورده بودند. گروه فرقان داعيه دين داشت ، ولي منحرف بود. چون آقاي قاضي در مقابل منحرفين مي ايستادند، قرار بود ايشان را از بين ببرند و عقايد انحرافي شان را رواج بدهند ، چون مي ديدند تنها كسي كه در برابر انحرافات قد علم مي كند آقاي قاضي است .

آيا شما در جريان تهديدات به آقاي قاضي بوديد ؟
 

من آن موقع چيز زيادي نشنيده بودم، ولي يك موردش را آمدم و به ايشان گفتم.

آيا براي حفاظت از ايشان اقدامي هم شد ؟
 

مسئول همه كميته ها خود آقاي قاضي بودند و مرا به عنوان مدير داخلي در آنجا گذاشته بودند و زير نظر خود ايشان كار مي كرديم. آقا زاده هايشان هم آنجا بودند. در بيت هم بودند، ولي ايشان روحيه شان اجازه نمي داد كه سه چهار تا پاسدار با اسلحه با خودشان به اين طرف و آن طرف ببرند. اصلا قبول نمي كردند . اگر پيشنهاد هم مي كرديم، قبول نمي كردند . روحيه شان اين طور بود كه مي گفتند نمي خواهم از مردم جدا باشم.

از شهادت آيت الله قاضي و تاثير آن بر جمعي كه در مكه با شما بودند - چه خاطره اي داريد ؟
 

ما موقع برگشت از منا اين خبر را شنيديم . روز دوازدهم بود. موقع برگشت گفتند راديو بي.بي. سي گفته كه نماينده آيت الله خميني را در تبريز ترور كرده اند . به نحوي با تبريز تماس گرفتيم و فهميديم آقاي قاضي شهيد شده اند . همان شب مجلس شام غريباني در ساختمان مفتي مكه و معاون او در كنار قبرستان ابوطالب برگزار كرديم . همه آذري ها و بسياري از فارسي زبانها آمدند و خيلي شلوغ شد . فرداي آن شب آيت الله آسيد عبدالله شيرازي كه در آنجا بودند، مجلس گرفتند كه اقلاً دو سوم حجاج به آن مجلس آمدند.

جماعتي كه به سبب عدم حمايت ايشان از آيت الله شريعتمداري دلخوري داشتند ، در آنجا نمودي نداشتند ؟
 

ابداً، در اينجا هم نمود نداشتند . اينجا هم اكثرشان به مجلس ختم آقاي قاضي آمدند . در زمان حياتشان نمود داشت ، ولي بعد از شهادتشان نمودي نداشت.

اگر نكته خاصي در پايان سخن داريد بفرماييد .
 

شهداي محراب آيت الله قاضي و آيت الله مدني انصافاً افراد برجسته اي بودند . همان طور كه امام در ميان مراجع، فرد برجسته اي بودند ، نمايندگانشان هم افراد برجسته اي بودند . جگرها خون شود تا يك پسر مثل پدر شود . جگرها خون شود تا ديگر كسي مثل آيت الله قاضي بيايد . با آن شجاعت ، با آن اصالت، با آن شخصيت ، با آن روحيه ، با آن علم ، با آن بينش ، با آن تيز بيني. به قدري ساده بودند كه تصور مي كرديد به هيچ كاري كار ندارند، اما سر تا پا مغز بودند ، تدبير بودند ، فكر بودند. هم از نظر علم ، هم از نظر سياست ، هم از نظر هوشياري. سر تا پا غيرت ديني بودند ، تعصب ديني داشتند ، تعصب ولايتي داشتند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 51