مکانت علمي و سلوک سياسي شهيد آيت الله قاضي طباطبایي (2)
از فعاليت هاي شهيد آيت الله قاضي در سال هاي 56 به بعد نکاتي را بفرمائيد.
ايشان اعلاميه داد که مردم بيايند به مسجد قزللي . قرار شد يک گروه از خيابان طالقاني (شاه)، يک گروه از خيابان شمس تبريزي، يک گروه از خيابان عباسي (فرح) و يک گروه از خيابان امام و يکي هم در اطراف خيابان امير که در آنجا سينماها زياد بود، آماده باشند و راس ساعت 2 اعلاميه بدهيم و آنها ساعت 2/5 شروع کنند.
مأموران مسجد را بستند و اجازه ورود به مردم ندادند . شهيد تجلي به رئيس شهرباني، حق شناس اعتراض مي کند و او هم ايشان را در مقابل مسجد قزللي در سر بازار با تير مي زند. مردم هم جنازه را روي دوش مي گيرند و حرکت مي کنند. از آن طرف هم گروه ها کارشان را شروع کردند . عده اي که مي گويند اين برنامه ها از قبل برنامه ريزي نشده بودند ، چطور دليل مي آورند که آن همه کوکتل مولوتف در عرض چند دقيقه درست شد ؟بنزينش را از کجا آوردند ؟ صابون از کجا آوردند ؟ اينها که آن همه سينما و ساختمان رستاخيز و ميخانه ها را در عرض يکي دو ساعت به آتش کشيدند ، چطور بدون برنامه ريزي قبلي مي توانستند اين کار را بکنند ؟ اگر اين کارها خلق الساعه بود ، فوقش بايد در همان منطقه بازار انجام مي شد، نه اينكه همه شهر را يكمرتبه پوشش بدهد. اين برنامه ريزي در محضر آيت الله قاضي صورت گرفت و آن روز شهر را به هم زديم و تا ساعت 11 شب ، شهر در دست بچه ها بود. شب آزموده استاندار اينجا را مست پيدا مي كنند و مي گويند بلند شو كه شهر خراب شده و او به ارتش دستور مي دهد كه مقابله كند و تا ساعت 1 كار تمام شد . آن روز 13 نفر شهيد داديم و 130 نفر مجروح داشتيم .
روز بعد آيت الله قاضي به من دستور دادند كه برويد و خانواده هاي آنها را پيدا و به آنها رسيدگي كنيد و گفتند كه دستور حضرت امام است. آيت الله پسنديده از طرف امام به آقاي قاضي زنگ زده بودند كه افراد را از طرف امام بفرستيد كه بروند و به اينها رسيدگي كنند. ليست آن افراد، اعم از كساني كه پول را قبول كردند، چه كساني كه نكردند و تشكر كردند، نزد من هست. بعضي ها در بيمارستان و بعضي ها در خانه بودند. رفتيم همه را ديديم و رسيدگي كرديم .
فرداي آن روز كه خانواده شهدا رفته بودند تا شهيدشان را تحويل بگيرند، ارتش گفته بود بايد هزار تومان پول و يك جعبه شيريني بياوريد و جنازه را تحويل بگيريد. يك قوطي شيريني براي اينكه سربازها بخورند و ببينند كه چه كار خوبي كرده اند و دهانشان را شيرين كنند، هزار تومن هم پول فشنگ است. البته پول فشنگ هزار تومن نبود، ولي بالاخره آنها خرجي خودشان را اين طور در مي آوردند! خانواده ها هم رفتند و شيريني و پول را بردند و جنازه هاي شهيدانشان را تحويل گرفتند. ما هم از طرف آقاي قاضي رفتيم و دلجويي و رسيدگي كرديم. بعد از اين جريان شايعه درست كردند كه اينها از آن طرف مرز آمده اند و توده اي ها و كمونيست ها بوده اند و بچه مسلمان ها از اين جور كارها نمي توانند بكنند. بلافاصله هم آزموده را برداشتند و شفقت را آوردند.شفقت آجودان شخصي شاه بود. روزهايي بود كه هويدا را برداشتند و آموزگار نخست وزير شد ، قرار شده بود آموزگار به تبريز بيايد و سخنراني و حركت مردم را محكوم كند.
آيت الله قاضي گفتند بچه ها را جمع كنيد. بچه ها را جمع كرديم و رفتيم خدمت ايشان. آيت الله قاضي پرسيدند: «حالا چطور مي توانيد اين اجتماع را به هم بزنيد ؟» بعضي ها گفتند: « آقا ! از كوكتل مولوتف استفاده مي كنيم.» آقا قبول نكردند و گفتند: «اينها يك عده را به زور مي آورند. افراد بي گناه در آنجا كشته مي شوند، اين كار صحيح نيست.» تبادل نظرهاي زيادي شد. بالاخره يكي از بچه ها گفت: «آقا! من يك پيشنهادي دارم . ما يك مشت سنجاق ته گرد را كنار كت خودمان مي چينيم و مي رويم داخل جمع آنها و اين سوزنها را به خوانين ، وابستگان رژيم ، زنان بي حجاب و ساواكي هائي كه مي شناسيم مي زنيم.» بچه ها رفتند و اين كار را كردند و آن روز آن جلسه تشكيل نشد. استاندار خير مقدم گفت، ولي آموزگار كه خواست صحبت را شروع كند، بچه ها اين كار را كردند و سر و صدا از بعضي از خانم ها و ديگران بلند شد كه اي واي! مُردم! خلاصه جلسه به هم خورد و آموزگار نتوانست صحبت كند .
شهيد قاضي در روزهاي منتهي به پيروزي انقلاب اسلامي چه نقشي را ايفا كرد ؟
در اينجا خاطره ديگري را هم نقل مي كنم. يكي از علما اينجا به نام آشيخ صادق مدرس مرحوم شده بود. روحاني بسيار موثر و متديني بود كه در مسجد آسيد علي آقاي بازار شتربان نماز مي خواند. تشييع جنازه باعظمتي شد و مردم به حساب انقلاب، همگي آمدند . اگر ايشان در وقت عادي فوت كرده بود ، يك صدم آن جمعيت هم نمي آمدند، چون چندان شناخته شده نبود و عده خاصي ايشان را مي شناختند. جمعيت از بازار شتربان تا سه راه ثقه الاسلام آمده بودند. مقابل سيده حمزه، من به بچه ها گفتم اين تابوت را بگذاريد زمين و چهار پايه اي بگذاريد تا من بروم بالا و صحبت كنم كه اينها نمي گذارند ما مجتهدمان را تشييع جنازه كنيم. در اين شلوغي ، شما چند تا از اسلحه هاي پاسبان ها را بگيريد! درگيري درست كنيد و بگيريد.
آنها رفتند پيش آقاي قاضي كه فلاني مي گويد كه چنين كاري بكنيم. چه دستور مي فرمائيد ؟ آقاي قاضي گفتند: «نه! بگوئيد بيايد اينجا .» رفتم خدمتشان. پرسيدند : «چرا اين حرف را گفتي ؟» گفتم : «اين بنده خدا نه تدريس مي كرد ، نه مبارزه مي كرد ، فقط مي رفت و در مسجد نمازمي خواند. زنده اش براي انقلاب اثري نداشت ، دست كم بگذاريد از جنازه اش براي انقلاب استفاده كنيم!» فرمودند: «ابداً! حتك حرمت به جنازه مسلمانان! جايز نيست.»
آن روزها در اين فكر بوديم از هر جا كه ممكن است اسلحه به دست بياوريم . 22 روز مانده به انقلاب ،آقاي قاضي گفتند :«من نمي دانم چگونه مي شود اين كار را كرد. شما هر كاري مي توانيد بكنيد.» و خلاصه تائيدش را دادند . وقتي انقلاب پيروز شد ، خبر آوردند كه ريخته اند به پادگان. آقا فرمودند بلند شويد برويم . آقاي قاضي بودند. آقاي بنايي بودند و بنده هم در خدمتشان بودم. آمديم پادگان . آقا به آقاي بنايي گفتند به اسلحه ها دست نزنيد و به حرف منافقين هم گوش ندهيد. خود آقا صحبت كردند كه: «به اين اسلحه ها دست نزنيد ،اينها مال ملت است. الان پادگان دست خودمان است، من خودم فرمانده تعيين مي كنم.»
آقاي قاضي تيمسار ارزيلي را به عنوان فرمانده پادگان به جاي بيدآبادي كه دستگير شده بود، منصوب كردند كه خير الموجودين بود. آن روزها چند نفر بودند كه موضعشان مثبت بود. يكي سروان عبادي بود كه الان در ستاد كل است و خبرها را بيشتر ايشان براي آقاي قاضي مي آورد. آقاي قاضي بلافاصله دستور دادند يك دادگاه نظامي تشكيل شود و بنده را به عنوان رئيس دادگاه نظامي ابلاغ داد و آقاي عبادي و سرهنگ قلي زاده را هم به عنوان مشاور دادگاه معين كرد. قرار شد ما به عنوان دادگاه نظامي به كساني كه فرار كرده بودند، امنيت بدهيم كه برگردند . آقاي دكتر كراني ، رجائي خراساني و آقاي الهي را هم مسئول مهمات قرار داد. آقاي قاضي در روز اول اين كارها را انجام داد. آقاي ارزيلي فرمانده پادگان شد و بنده و آقايان عبادي و قلي زاده را به عنوان دادگاه نظامي قرار داند.
به هر حال منافقين گوش ندادند و حمله كردند و بعضي از اسلحه ها را برداشتند، اما البته خوشبختانه قبل از دسگيري بيدآبادي، ايشان به آقاي سرهنگ قلي زاده كه مسئول اردنانس پادگان بود،
دستور داده بودند كه ذخائر مهمات را مهر و موم كنند و ايشان در مهمات خانه هائي را كه اسلحه هاي مهم در آن بودند، بسته بود و منافقين نتوانستند اسلحه هاي آنها را ببرند و فقط ژ-3 و امثال اينها را بردند كه تعدادي از آنها را بچه هاي حزب اللهي در وسط راه از آنها گرفتند و آوردند و مقداري هم بعداً جمع آوري شد. قبل از پيروزي انقلاب ، آقاي شالوده كميته هاي انقلاب را ريختند و در روز پيروزي ما سه نفر يعني من و سرهنگ قلي زاده و آقاي عبادي براي دستگيري بيدآبادي ، فرمانده لشگر رفتيم. سرهنگ قلي زاده نفر بر را مي راند. وقتي رسيديم ، آقاي عبادي كلت را كشيد و گفت: «تيمسار بي حركت!» گفت :«چه خبر است ؟» جواب داد: «به دستور آقاي قاضي، دستگيرت مي كنيم. الان ارتش به امام اعلام وفاداري كرده.» او را برديم سوار نفربر كرديم. گفت: «خانم من جوان است و من نگران او هستم.» رفتيم و خانمش را آورديم و كنار دستش نشانديم و آورديم منزل آيت الله شهيد قاضي. شب را آنجا بودند و صبح با سي - 130 فرستاديم تهران كه در آنجا محاكمه شد.
نكاتي كه شما اشاره كرديد ،نشان دهنده توجه عميق شهيد آيت الله طباطبايي به حفظ دماء مسلمين ، پرهيز از خشونت و جلوگيري از پخش اسلحه در بين جامعه بوده است. منافقين در حيات ايشان هم شيطنت هايي كردند، هر چند حيات ايشان به رويداد 30 خرداد و درگيريهاي شديدتر نرسيد. موضع گيري ايشان بعد از انقلاب نسبت به گروهك ها چه بود و چگونه با اينها مواجه شدند ؟
قبل از اينكه منافقين اعلام جنگ مسلحانه كنند ، آيت الله قاضي از آنها خوششان نمي آمد و مي گفتند امام اينها را تائيد نمي كنند ، بنابراين ما هم تائيد نمي كنيم. اول براي يكي دو ماه برادرشان در كميته مركزي بود. بعد يك روز مرا خواستند و ابلاغي دادند كه در آن نوشته بود: «طبق تماس تلفني حضرت امام ، شما را به عنوان مسئول كميته مركزي امام خميني منصوب مي كنم.» اين ابلاغ را هنوز دارم. دستور دادند برادرشان را دستگير كنيم بفرستيم منزلشان! گفتم :«آقا! جسارت است، ولي چرا بايد دستگيرش كنم ؟ » گفتند: «تخلف كرده.» من رفتم و دستگيرش كردم و فرستادم خدمت آقا. آقاي قاضي آنقدر او را كتك زده بودند كه دستش شكسته بود. پرسيدم: « آقا ! چرا اينقدر ناراحتيد ؟ » گفت :« ارباب رجوع آمده، شكايتي از نزول خوارها داشته، چك آنها را گرفته، پس نداده !اين نشانه آن است كه سوء نيت داشته.» به من دستور دادند حق نداريد يك ورق كاغذ هم برداريد . هر چه برادر ايشان قسم ياد مي كرد كه والله ! چك را گرفته بودم كه صاحبش بيايد پس بدهم ، آقاي قاضي مي گفتند اشتباه كردي. ايشان احساس كرده بودند كه برادرشان تخلف كرده و ايشان نه تنها چشم پوشي نكرده بودند كه چندين برابر ديگران مجازاتش كردند. اگر ديگران تخلف كرده بودند ، آقا اين طور تنبيهش نمي كردند ، ولي چون خانواده خودشان بود ، اين قدر سخت گيري كردند .
آقاي قاضي يك شخصيت استثنائي بودند .حيف شد از دستمان رفتند . بالاخره وقتي كميته مركزي را تحويل گرفتيم ، چند ماه بعد رجوي آمد اينجا و در استاديوم صحبت كرد. من از كميته مركزي افراد را فرستادم و گفتم برويد عكس برداري كنيد ببينم دور و بر او چه كساني هستند . رفتند و عكسها را آوردند و ديدم چند تا از پاسداران ما در كميته مركزي ، از محافظين او هستند! بلافاصله آنها را از كميته اخراج كردم . رفته بودند پيش آقا و شكايت كرده بودند . آقا مرا احضار كردند كه چرا اين كار را كردي ؟ عكسها را نشان ايشان دادم . فرمودند : «اگر اين طور است ، خيلي كار خوبي كردي ». موضع آقا نسبت به آنها منفي بود ، منتهي وقتش نرسيده بود . حتي يكي از اينها در خانه خود آقاي قاضي بود كه بعداً اعدام شد. واقعاً خدا خودش اين انقلاب را نجات داده! در خانه آقاي قاضي هم بودند ، منتهي ما خوب نمي دانستيم چه كسي منافق هست ، چه كسي نيست. قبلاً محمد حنيف نژاد و برادرش احمد حنيف نژاد را مي شناختيم كه مجاهد بودند و آدمهاي بدي نبودند ، ولي بقيه را كه عوامل آنها بودند نمي شناختيم . بعداً كه جريانات پيش آمد ، شناختيم .
چه چيز باعث شد كه گروهي مثل فرقان كه داعيه دينداري هم داشت، فردي مثل آيت الله قاضي را كه فردي مصلح هم بودند ترور كند ؟
به هر حال ساواكي ها، سلطنت طلب ها و ديگران از ايشان ضربه خورده بودند. گروه فرقان داعيه دين داشت ، ولي منحرف بود. چون آقاي قاضي در مقابل منحرفين مي ايستادند، قرار بود ايشان را از بين ببرند و عقايد انحرافي شان را رواج بدهند ، چون مي ديدند تنها كسي كه در برابر انحرافات قد علم مي كند آقاي قاضي است .
آيا شما در جريان تهديدات به آقاي قاضي بوديد ؟
آيا براي حفاظت از ايشان اقدامي هم شد ؟
از شهادت آيت الله قاضي و تاثير آن بر جمعي كه در مكه با شما بودند - چه خاطره اي داريد ؟
جماعتي كه به سبب عدم حمايت ايشان از آيت الله شريعتمداري دلخوري داشتند ، در آنجا نمودي نداشتند ؟
اگر نكته خاصي در پايان سخن داريد بفرماييد .
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 51
/ج