ارتباط انسان و طبيعت در اسـلام و آييـن دائـو (2)


 

نويسنده:فروزان راسخى




 

مفهوم دائو
 

چند مفهوم اساسى در دائودجينگ به كار مى رود كه ايضاح آنها، فهم ديدگاه آيين دائو را درباره ارتباط انسان و طبيعت ميسّر مى سازد. مهمترين آنها «دائو» است. كتاب را كه مى گشاييم، يكباره احساس مى كنيم كه همه چيز دائرمدار «دائو» است. امّا در سرتاسر كتاب واژه «دائو» به يك معنا به كار نرفته است، بلكه سه معنا دارد. دائو از لحاظ لغوى به معناى «راه»، «طريق» و «جادّه»[20] به سه معنا مى توان اين راه را فهم كرد:
1. دائو راه رسيدن به حقيقت غايى است. متعالى و به دور از دسترس حواسّ است. سرچشمه هستى است و تنها از راه شهود و بصيرت عرفانى مى توان آن را يافت.[21] دائودجينگ با اين جملات آغاز مى شود:
«دائو را اگر توان گفت، جاودان نيست / نام را اگر توان ناميد، جاودان نيست / بى نام، آغاز آسمان و زمين است / ناميده، هزاران هزار را مادر».

دائودجينگ، بخش 1
 

دائو به اين معنا اصلى جاويد و توصيف ناپذير است كه همه چيز را فرا مى گيرد، امّا خود را نمى نماياند. قانونى جاويد است كه بستر پديده هاى متغيّر جهان است. مسلّماً فهميدن آنچه درباره دائو در دائودجينگ آمده، دشوار است و لائودزه اين را مى دانست:
«مستعدترين مردان چون از دائو بشنوند، مشتاقانه به آن عمل مى كنند. ميانمايگان چون از دائو بشنوند، ميلى به آن ندارند، عاميان چون از دائو بشنوند، به قهقهه به آن مى خندند. به راستى اگر اين مردمان به آن نمى خنديدند، او ديگر دائو نبود».[22]
2. گرچه دائو متعالى است، اما سارى و جارى در جهان هم هست. به اين معناى دوم راه جهان است; قانون و آهنگ و قوه راهبر در سرتاسر طبيعت و اصل نظم دهنده اى است كه در وراى همه چيزها است، اما در عين حال در ميان آنهاست. وقتى دائو به اين صورت دوم درمى آيد «جسمانى» مى شود و به صورت همه اشيا جلوه گر مى گردد. مى توان آن را «مادر جهان» ناميد. قانون ابدى طبيعت كه همه جهان مطابق با آن عمل مى كند.[23]
«دائو تهىِ آوندست، پايان ليك نپْذيرد / آه، سرچشمه گمْ ژرفاى هزاران هزار / تيزى كند كن / گره گشاى / تنداى نور كاه / خاكسار باش / ژرفاى پنهان امّا هماره نمايان! ندانم از كجا مى آيد او، مادرِ طبيعت».[24]

دائودجينگ، بخش 4
 

انديشه تأنيث با خالى بودن مربوط است، هم فقدان كيفيّات قابل تصوّر را براى دائو نشان مى دهد و هم نمايانگر خلأ ذهنى حكيم است.[25]
3. به معناى سوم، دائو «راه انسان» است. راهى كه انسان بايد زندگى اش را طبق آن نظام بخشد تا در راهى كه كلّ جهان در آن است سهيم باشد. دائو طريقتى است كه آدمى براى هماهنگ شدن با جهان بايد بپيمايد. به اين معنا بزرگترين فضيلت، تنها به دنبال دائو رفتن است.[26]
«رهرو دائو، با دائو يگانه ست / رهرو فضيلت، يگانه با فضيلت / رهرو آسمان، با آسمان يگانه / با دائو يگانه باش، دائو با توست / با فضيلت يگانه باش، فضيلت از توست / با آسمان يگانه باش، آسمان از توست / سست ايمانان، نه معتمدَند».

دائودجينگ، بخش 23
 

بدين ترتيب، دائو به معناى اول، هويّتى اسرارآميز است كه از هر شكل و صورتى عارى است. مرد حكيم درباره او مى انديشد، امّا به هيچ صورتى براى او آيين پرستش يا عبادتى به جا نمى آورد. از نظر دائودجينگ انسان مختار است و مى تواند طريقى برخلاف قانون ازلى دائو (به معناى دوم) در پيش بگيرد، ولى حاصل اين عمل درد و رنج است. شنا برخلاف جريان آب او را فرسوده و ناتوان خواهد ساخت. انسان با توجّه به دائوى جهان و دقت در راه و روش هر موجود و هر چيزى، مى تواند راه خود را (دائو به معناى سوم) بيابد. اما بايد بداند كه هر كه به مخالفت با دائو برخاست نابود مى شود:
«زور را ثمر، ناتوانى است / نه اين است راه دائو / هماورد دائو / دير نپايد».

دائودجينگ، بخش 30
 

انسان با زمين هماهنگ است; زمين با آسمان هماهنگ است; آسمان با دائو هماهنگ است; و دائو با راه طبيعت هماهنگ است. اين طرح كلّى سيستم لائودزه است. مراد از طبيعت همه آن چيزهايى است كه در جهان رخ مى دهد. يعنى جامعيّت خودانگيختگى يا خودجوشى چيزها و رهايى مطلق از تصنّعى بودن. به اين ترتيب هر گاه چيزها آزاد باشند كه راه طبيعى خود را دنبال كنند، در كمال هماهنگى حركت مى كنند. بنابر دائودجينگ انسان در آغاز شادمان بود، امّا در نتيجه تغييراتى كه جامعه پديد مى آورد، ناشاد مى شود. بهترين راه شادمانى دامن فروچيدن از تمدّن تصنّعى كنونى و زيستن در پيوند آرام با طبيعت است، در ميان جنگلها و رودها و كوهها.[27]
«جهان را دگرگون، كى توانى كرد؟ ياوه مكوش! / جهان، ازل است / به دگرگون كردنش مكوش، ويران شود / به نگهدارى اش مكوش، از كف شود».

دائودجينگ، بخش 29
 

كتاب دائود جينگ در حقيقت درى گشوده به رازهاست. جست و جوگر، با تكيه بر درجه خرد يا تقدّسى كه به آن دست يافته، كم و بيش به ديدگاهى مى رسد كه نافذ در حقيقت است. اين كتاب راههايى را مى آموزد كه اغلب مخالف عقيده عمومى و مرموزند، اما به دقّت در جهت برانگيختن انديشه هاى شخصى به كار مى افتند، زيرا اين كتاب به هيچ وجه متنى فلسفى نيست. تنها نوعى استنباط را ارائه مى دهد و نه مشى و طريق را. يافتن راه به عهده خود رهروست.[28]

قانون تضادّ
 

انسانى كه قانون طبيعت را در مى يابد، سلوك خود را مطابق با آن تنظيم مى كند. قاعده كلى تنظيم او، اين است كه اگر او مى خواهد چيزى به دست آوَرَد، از متضادّ آن آغاز مى كند و اگر مى خواهد چيزى را نگاه دارد وجود چيز متضادى را در آن تصديق مى كند. مثلا اگر كسى مى خواهد قوى باشد، بايد با اين احساس كه موجود ضعيفى بيش نيست، آغاز كند. به اين طريق انسان مى تواند با آسايش در دنيا زندگى كند و به اهداف خود برسد. اين، پاسخ و راه حلّ مسأله اصلى پيروان دائو، يعنى چگونگى حفظ زندگى و احتراز از آزار و خطر در دنياى انسانى است.[29]
«بهترين مثال براى بيان اين عقيده آب است / در جهان، رام ترين، آب است / سپهدارِ فتح سركش / نيست هماورديش / برسخت، سست چيره آيد / به سركش، رام / كيست كاين ندارد؟ / كيست كاين به كار نبرد؟ / بدنامى به جان پذير / بر ملك افسرى / رسوايى به جان پذير / فرمانرواى جهانى / حقيقت، صورتكى است».

دائودجينگ، بخش 78
اصل وو ـ وى
 

كيفيت اساسى زندگى، در هماهنگى با جهان «وو ـ وى» (Wu-Wei) است كه معمولا به بى عملى ترجمه مى شود. اما اين معنا سبب سوءتفاهم مى شود. آرامش خلاّق، دو امر را در يك فرد تلفيق مى كند: فعاليت برين و آرامش برين. براى اينكه انسان در هماهنگى با دائو قرار گيرد، بايد بگذارد تا رفتارش به صرافت طبع صادر شود. وو ـ وى زندگى اى است كه فوق هيجان سپرى مى شود. آب در جهان طبيعت شبيه ترين چيز به دائو است، نمونه اعلاى وو ـ وى هم هست. وو ـ وى شبيه آب است. پيرو آيين دائو همچون آب رو به پستى ها مى رود (متواضع است)، نفوذى ناشناخته در هر چه سخت است دارد، بى خشونت كار خود را پيش مى برد و روشن و زلال است. وضوح در زندگى آن هنگام پديدار مى شود كه انسان از جهان بيرونى متوجه جهان درونى مى گردد. راه انجامِ كار صرفاً «بودن» است.[31]
بعضى آن را «عدم مداخله در سير طبيعى اشيا» مى دانند. پيرو آيين دائو بايد مراقب باشد تا در خطّ سير اشيا دخالتى نكند. وو ـ وى در واقع نگرشى احترام آميز و همراه با احتياط نسبت به خودانگيختگى طبيعى چيزهاست.[32]
«از آرامش سست چيره، زن بر مرد / افتادگى اش ز آرامش / فراخى، پاس دارد تنگى را / فاتح شود / تنگى پذيرد فراخى را / فاتح شود / فاتحان همسازند / فتح فاتحان از همسازى است».

دائودجينگ، بخش 61
 

تائوئيسم توام با نوعى رياضت كشى است. البته نه به معناى سركوب خواسته ها و نيازهاى حسى بلكه اعتدال در به كارگيرى و ارضاى آنها. از نظر چينيان، اندامهاى حسّى انسان «درهايى» هستند كه اگر به درستى محافظت نشوند، سيّالگى حيات از طريق آنها خواهد گريخت. شهوات عامل تحليل رفتن زندگى و در عين حال به معناى از دست دادن جان نيز هست. لذا اصل وو ـ وى مى آموزد كه با دورى از هيجان و حفظ اعتدال (در مورد خواسته هاى درونى) و پرهيز از دخالت در جريان حوادث، امكان توسعه شخصيّت واقعى هر موجود به خود او واگذاشته مى شود.بدين ترتيب، هنگامى كه انسانِ مقدّس دست به عمل مى زند، توقّع هيچ نوع پاداشى را براى عملش ندارد. كار كه تمام شد به انتظار سهميّه نمى ماند. استعدادهايش را به نمايش نمى گذارد. از جنگ اجتناب مى كند تا كسى نتواند با او ستيزه كند.[33] مى توان گفت كه اصل وو ـ وى «پذيرش فعالانه و از سر رغبت امور» است. منظور از «پذيرش» در اينجا پذيرفتن باطنى است، نه موافقت ظاهرى، و منظور از «فعالانه» يعنى اينكه مى خواهم بپذيرم، نه آنكه چون راه ديگرى در ميان نيست مى پذيرم، و مراد از «از سر رغبت» يعنى اينكه از اين پذيرش خوشحالم و «امور» هم شامل هر آن چيزى است كه در جهان طبيعت (زنده و بيجان) و نيز ميان انسانهاى ديگر مى گذرد.
نظر ديگر اين است كه وو ـ وى به معناى اجتناب از هر عملى نيست، بلكه بيشتر اجتناب از هر عملِ خصومت آميز و تجاوزكارانه است. بسيارى از اعمال بى ضررند، مانند خوردن و آشاميدن و محبّت كردن و... بعضى آموزه بى عملى را به معناى «انجام ندادن چيزى كه طبيعى يا از سر صرافت طبع نيست» تفسير كرده اند، اما وو ـ وى فى نفسه به معناى اجتناب از امور غير طبيعى نيست، بلكه به معناى اجتناب از تجاوز است.[34]

اصل يين ـ يانگ
 

برخى از فلاسفه بسيار كهن و گمنام، شايد در حدود سال هزار ق. م. مشاهده نمودند كه در هر شىء طبيعى دو عامل محرّك به هم آميخته و ممزوج گشته اند. پس يكى را يانگ [Yang] و ديگرى را يين [Yin] نام نهادند و گفتند هر موجودى كه در عالم هستى وجود دارد، از عمل متقابل و تفاعل اين دو حالت يا دو قوّه پديد آمده است.[35]
شكل رمزى يانگ و يين نشان دهنده دو اصل متقابل است كه با تكميل يكديگر به هماهنگى مى رسند. هر يك به كنه قلمرو ديگرى نفوذ كرده و در مركز آن مستقرّ مى شود و سرانجام هر دو در دايره اى كه رمز وحدت نهايى «دائو» است، به سكون مى رسند. اين دو كه مدام جابه جا مى شوند، لمحه اى از دورِ زندگى هستند. زندگى به جلو، يا به بالا و به طرف يك مقصد نهايى حركت نمى كند، بلكه پس از يك دور كامل به خود باز مى گردد; زيرا در اصل تمامى چيزها يكى بيش نيست. اين رمز نمايانگر نسبى بودن تمامى ارزشها و در كنار آن، اصل اين همانى تضادهاست. تقابل دو اصل يين و يانگ تمامى تضادهاى اساسى زندگى را در خود جمع كرده است: خير و شرّ، فاعل و منفعل، مثبت و منفى، ظلمت و نور، تابستان و زمستان، مؤنث و مذكر و غير آن.
يين و يانگ در «يگانه» بسيط (دائو) اصل مشترك دارند و فقط در قلمرو پديده ها فعالند، يعنى در جايى كه اصل فعّال نمايان مى شود، اصل منفعل ظاهر مى گردد، كاملا پيداست كه مبناى اين نمادها يك ثنويّت مابعدالطبيعى نيست.
در دائودجينگ (بخش 40) آمده است:
«بازگشت، سيره دائوست، / سازگارى، شيوه دائو / هزاران هزار از هست زايند / هست از نيست».
و در بخش 58 چنين مى خوانيم:
«فرمان مران / عذاب آرد / آرام گير تا جهان بياسايد / شادى حريم اندوه ست، / اندوه، حريم شادى / انجام را كيست، كو تواند ديد؟ / راست نمايد، راست امّا نيست / كژ گردد / نيك نمايد، نيك امّا نيست / پليد گردد / انسان را، گمگشتگى، پايان نيست».
لذا پيرو آيين دائو با توجه به اصل يين و يانگ، جهان را بسامان مى يابد و در وراى تضادهاى ظاهرى، آن اصل يگانه را مى جويد و به هيچ وضعى دل نمى بندد; زيرا مى داند كه اين وضع پايدار نيست و ممكن است به وضع مقابل خود مبدّل شود. اصل يين و يانگ مى آموزد كه نبايد در پى از ميان برداشتن اين تضادهاى طبيعى بود; چرا كه در اين كنش و واكنش است كه دائو جلوه مى كند و موجوداتْ هستى مى يابند و در حركت دورى خود، دوباره به آن اصل يگانه بازمى گردند. اين اصل، چشم اندازى تسلّى بخش و سازگار از طبيعت به دست مى دهد، تا هماهنگى با دائوى جهان را ميسّر كند.
موجودات از دائو صادر مى شوند و بايد بى چند و چون به آغوش او باز گردند. اين انديشه اى محورى در دائودجينگ است كه در بخش 16 بيان شده است:
«خويشتن تهى دار / بگذار روان بياسايد / هزاران هزار خيزند و فرود آيند / بازگشت، نهايت است / پديد آيند و ببالند
ريشه، مادرست / وين آرامش سيره طبيعت».

مفهوم «تهى»
 

فضايل اخلاقى در كفّ نفس نهفته است. «خلأ يا تهيگى» يعنى آزادى از تمنيّات. متناظر با آزادى از تمنيّاتِ درونى، رعايت اصل وو ـ وى در زندگى بيرونى لازم است. اين نوع زندگى جز براى انسان فرزانه جاذبه اى ندارد. حكيم با دورى از خواسته ها و تمايلات، به حالتى كودكانه از صرافت طبع و نازكى و مهربانى مى رسد. از اين رو است كه حكيم «ساده» است، به سادگىِ يك چوب نتراشيده.
«از مفهوم "تهى" نه فقط بايد غيبتِ آگاهى را، بلكه در عين حال غيبتِ ميل و اراده را حسّ كنيم، و نيز غيبت هر نوع درنده خويى را كه مى تواند موجب صدمه رساندن به ديگران شود».
اين گفت فرزانه: راه خويش گيرم; گشادگى همگان راست. / آرام گيرم; امان همگان راست. / به كار جهان نپردازم; خجستگى همگان راست / سادگى; مرگ آرزو است.

دائودجينگ، بخش 57
 

«سى پرّه چرخ در محور انبازند / وز تهى محور، چرخ مى چرخد / از رس آوندى ساز / وز تهى ست سرشارى / درها و دريچه هايى در اتاق گشاى، / وز تهيش اتاق را ثمرست».

دائودجينگ، بخش 11
 

«مفهوم تهى در هنر دائويى بسيار تأثير نهاده است. در اين هنر آنچه اهميت دارد تهى بودن ظروف، پنجره ها و راهروهاست. در واقع براى دريافتن هنر دائويى بايد بيشتر به فضاهاى خالىِ ميان اشكال نگريست، تا به خود اشكال; زيرا آنها تنها براى نشان دادن همان فضاهاى خالى به كار مى آيند و بر خلاف تصوّر رايج خود به خود ارزشى ندارند».
«خويشتن تهى دار، بگذار روان بياسايد». دائودجينگ، بخش 16
«دائو تهىِ آوندست، پايان ليك نپذيرد». همان، بخش 4

طبيعت گرايى در آيين دائو
 

آيين دائو تعليم مى دهد كه انسان نه تنها نسبت به انسانهاى ديگر، بلكه نسبت به طبيعت نيز نبايد خشن و تجاوزگر باشد. انسان غربى طبيعت را رقيبى تلقى مى كند كه بايد با آن مقابله كرد، ضبط و مهارش كرد و بر آن پيروز و مسلّط شد. اما طرز نگرش آيين دائو به طبيعت دقيقاً متضادّ با اين نگرش است. بايد با طبيعت همراهى كرد و آن را به دوستى گرفت. طبيعت از اين نظر دشمنى نيست كه بايد بر آن فايق آمد، بلكه بايد از دخل و تصرّف در آن پرهيز كرد. خلاصه تعليم لائودزه اين است: «پيرو طبيعت باش».
اين طبيعت گرايى در هنر و معمارى دائويى اثر عميقى بر جاى گذاشته است و مبدل به يكى از اركان هنر چينى شده است. نقاشان چينى سعى كرده اند كه خود را غرق در طبيعت سازند و بگذارند كه طبيعت از درون قلمهاى آنان سخن گويد. معابد دائويى معمولا در مقابل تپه ها و پشت درختها قرار دارند و با محيط اطراف درآميخته اند و چشم اندازهاى زيبايى پيش رو دارند. انسان برين نيز با طبيعت در مى آميزد. بالاترين مقصدِ او يگانگى با دائوست. او اجازه مى دهد تا دائو در درونش كار كند. او با شناختن دائو قلب همه معارف را به دست آورده است; زيرا دائو اصل جهان است.

پي نوشت ها :
 

[20]. ويلهلم، همان، ص 132.
[21]. Smith, op. cit, 199.
[22]. جاى، همان، ص 114.
[23]. Smith, op. cit, P. 199.
[24]. Lagerwey, art. cit,. p. 291.
[25]. كالتنمارك، همان، ص 41.
[26]. Smith, op. cit, p. 199.
[27]. جاى، همان، ص 111 ـ 112.
[28]. كالتنمارك، همان، ص 57.
[29]. كريشنان، همان، ص 587.
[30]. Smith, op. cit, 204.
[31]. جاى، همان، ص 129.
[32]. Lagerwey, art. cit, p. 291.
[33]. كالتنمارك، همان، ص 77 ـ 78.
[34]. Welch, op. cit, p. 33.
[35]. ناس، همان، ص 325.