ارتباط انسان و طبيعت در اسـلام و آييـن دائـو (2)
مفهوم دائو
1. دائو راه رسيدن به حقيقت غايى است. متعالى و به دور از دسترس حواسّ است. سرچشمه هستى است و تنها از راه شهود و بصيرت عرفانى مى توان آن را يافت.[21] دائودجينگ با اين جملات آغاز مى شود:
«دائو را اگر توان گفت، جاودان نيست / نام را اگر توان ناميد، جاودان نيست / بى نام، آغاز آسمان و زمين است / ناميده، هزاران هزار را مادر».
دائودجينگ، بخش 1
«مستعدترين مردان چون از دائو بشنوند، مشتاقانه به آن عمل مى كنند. ميانمايگان چون از دائو بشنوند، ميلى به آن ندارند، عاميان چون از دائو بشنوند، به قهقهه به آن مى خندند. به راستى اگر اين مردمان به آن نمى خنديدند، او ديگر دائو نبود».[22]
2. گرچه دائو متعالى است، اما سارى و جارى در جهان هم هست. به اين معناى دوم راه جهان است; قانون و آهنگ و قوه راهبر در سرتاسر طبيعت و اصل نظم دهنده اى است كه در وراى همه چيزها است، اما در عين حال در ميان آنهاست. وقتى دائو به اين صورت دوم درمى آيد «جسمانى» مى شود و به صورت همه اشيا جلوه گر مى گردد. مى توان آن را «مادر جهان» ناميد. قانون ابدى طبيعت كه همه جهان مطابق با آن عمل مى كند.[23]
«دائو تهىِ آوندست، پايان ليك نپْذيرد / آه، سرچشمه گمْ ژرفاى هزاران هزار / تيزى كند كن / گره گشاى / تنداى نور كاه / خاكسار باش / ژرفاى پنهان امّا هماره نمايان! ندانم از كجا مى آيد او، مادرِ طبيعت».[24]
دائودجينگ، بخش 4
3. به معناى سوم، دائو «راه انسان» است. راهى كه انسان بايد زندگى اش را طبق آن نظام بخشد تا در راهى كه كلّ جهان در آن است سهيم باشد. دائو طريقتى است كه آدمى براى هماهنگ شدن با جهان بايد بپيمايد. به اين معنا بزرگترين فضيلت، تنها به دنبال دائو رفتن است.[26]
«رهرو دائو، با دائو يگانه ست / رهرو فضيلت، يگانه با فضيلت / رهرو آسمان، با آسمان يگانه / با دائو يگانه باش، دائو با توست / با فضيلت يگانه باش، فضيلت از توست / با آسمان يگانه باش، آسمان از توست / سست ايمانان، نه معتمدَند».
دائودجينگ، بخش 23
«زور را ثمر، ناتوانى است / نه اين است راه دائو / هماورد دائو / دير نپايد».
دائودجينگ، بخش 30
«جهان را دگرگون، كى توانى كرد؟ ياوه مكوش! / جهان، ازل است / به دگرگون كردنش مكوش، ويران شود / به نگهدارى اش مكوش، از كف شود».
دائودجينگ، بخش 29
قانون تضادّ
«بهترين مثال براى بيان اين عقيده آب است / در جهان، رام ترين، آب است / سپهدارِ فتح سركش / نيست هماورديش / برسخت، سست چيره آيد / به سركش، رام / كيست كاين ندارد؟ / كيست كاين به كار نبرد؟ / بدنامى به جان پذير / بر ملك افسرى / رسوايى به جان پذير / فرمانرواى جهانى / حقيقت، صورتكى است».
دائودجينگ، بخش 78
اصل وو ـ وى
بعضى آن را «عدم مداخله در سير طبيعى اشيا» مى دانند. پيرو آيين دائو بايد مراقب باشد تا در خطّ سير اشيا دخالتى نكند. وو ـ وى در واقع نگرشى احترام آميز و همراه با احتياط نسبت به خودانگيختگى طبيعى چيزهاست.[32]
«از آرامش سست چيره، زن بر مرد / افتادگى اش ز آرامش / فراخى، پاس دارد تنگى را / فاتح شود / تنگى پذيرد فراخى را / فاتح شود / فاتحان همسازند / فتح فاتحان از همسازى است».
دائودجينگ، بخش 61
نظر ديگر اين است كه وو ـ وى به معناى اجتناب از هر عملى نيست، بلكه بيشتر اجتناب از هر عملِ خصومت آميز و تجاوزكارانه است. بسيارى از اعمال بى ضررند، مانند خوردن و آشاميدن و محبّت كردن و... بعضى آموزه بى عملى را به معناى «انجام ندادن چيزى كه طبيعى يا از سر صرافت طبع نيست» تفسير كرده اند، اما وو ـ وى فى نفسه به معناى اجتناب از امور غير طبيعى نيست، بلكه به معناى اجتناب از تجاوز است.[34]
اصل يين ـ يانگ
شكل رمزى يانگ و يين نشان دهنده دو اصل متقابل است كه با تكميل يكديگر به هماهنگى مى رسند. هر يك به كنه قلمرو ديگرى نفوذ كرده و در مركز آن مستقرّ مى شود و سرانجام هر دو در دايره اى كه رمز وحدت نهايى «دائو» است، به سكون مى رسند. اين دو كه مدام جابه جا مى شوند، لمحه اى از دورِ زندگى هستند. زندگى به جلو، يا به بالا و به طرف يك مقصد نهايى حركت نمى كند، بلكه پس از يك دور كامل به خود باز مى گردد; زيرا در اصل تمامى چيزها يكى بيش نيست. اين رمز نمايانگر نسبى بودن تمامى ارزشها و در كنار آن، اصل اين همانى تضادهاست. تقابل دو اصل يين و يانگ تمامى تضادهاى اساسى زندگى را در خود جمع كرده است: خير و شرّ، فاعل و منفعل، مثبت و منفى، ظلمت و نور، تابستان و زمستان، مؤنث و مذكر و غير آن.
يين و يانگ در «يگانه» بسيط (دائو) اصل مشترك دارند و فقط در قلمرو پديده ها فعالند، يعنى در جايى كه اصل فعّال نمايان مى شود، اصل منفعل ظاهر مى گردد، كاملا پيداست كه مبناى اين نمادها يك ثنويّت مابعدالطبيعى نيست.
در دائودجينگ (بخش 40) آمده است:
«بازگشت، سيره دائوست، / سازگارى، شيوه دائو / هزاران هزار از هست زايند / هست از نيست».
و در بخش 58 چنين مى خوانيم:
«فرمان مران / عذاب آرد / آرام گير تا جهان بياسايد / شادى حريم اندوه ست، / اندوه، حريم شادى / انجام را كيست، كو تواند ديد؟ / راست نمايد، راست امّا نيست / كژ گردد / نيك نمايد، نيك امّا نيست / پليد گردد / انسان را، گمگشتگى، پايان نيست».
لذا پيرو آيين دائو با توجه به اصل يين و يانگ، جهان را بسامان مى يابد و در وراى تضادهاى ظاهرى، آن اصل يگانه را مى جويد و به هيچ وضعى دل نمى بندد; زيرا مى داند كه اين وضع پايدار نيست و ممكن است به وضع مقابل خود مبدّل شود. اصل يين و يانگ مى آموزد كه نبايد در پى از ميان برداشتن اين تضادهاى طبيعى بود; چرا كه در اين كنش و واكنش است كه دائو جلوه مى كند و موجوداتْ هستى مى يابند و در حركت دورى خود، دوباره به آن اصل يگانه بازمى گردند. اين اصل، چشم اندازى تسلّى بخش و سازگار از طبيعت به دست مى دهد، تا هماهنگى با دائوى جهان را ميسّر كند.
موجودات از دائو صادر مى شوند و بايد بى چند و چون به آغوش او باز گردند. اين انديشه اى محورى در دائودجينگ است كه در بخش 16 بيان شده است:
«خويشتن تهى دار / بگذار روان بياسايد / هزاران هزار خيزند و فرود آيند / بازگشت، نهايت است / پديد آيند و ببالند
ريشه، مادرست / وين آرامش سيره طبيعت».
مفهوم «تهى»
«از مفهوم "تهى" نه فقط بايد غيبتِ آگاهى را، بلكه در عين حال غيبتِ ميل و اراده را حسّ كنيم، و نيز غيبت هر نوع درنده خويى را كه مى تواند موجب صدمه رساندن به ديگران شود».
اين گفت فرزانه: راه خويش گيرم; گشادگى همگان راست. / آرام گيرم; امان همگان راست. / به كار جهان نپردازم; خجستگى همگان راست / سادگى; مرگ آرزو است.
دائودجينگ، بخش 57
دائودجينگ، بخش 11
«خويشتن تهى دار، بگذار روان بياسايد». دائودجينگ، بخش 16
«دائو تهىِ آوندست، پايان ليك نپذيرد». همان، بخش 4
طبيعت گرايى در آيين دائو
اين طبيعت گرايى در هنر و معمارى دائويى اثر عميقى بر جاى گذاشته است و مبدل به يكى از اركان هنر چينى شده است. نقاشان چينى سعى كرده اند كه خود را غرق در طبيعت سازند و بگذارند كه طبيعت از درون قلمهاى آنان سخن گويد. معابد دائويى معمولا در مقابل تپه ها و پشت درختها قرار دارند و با محيط اطراف درآميخته اند و چشم اندازهاى زيبايى پيش رو دارند. انسان برين نيز با طبيعت در مى آميزد. بالاترين مقصدِ او يگانگى با دائوست. او اجازه مى دهد تا دائو در درونش كار كند. او با شناختن دائو قلب همه معارف را به دست آورده است; زيرا دائو اصل جهان است.
ادامه دارد ...
پي نوشت ها :
[20]. ويلهلم، همان، ص 132.
[21]. Smith, op. cit, 199.
[22]. جاى، همان، ص 114.
[23]. Smith, op. cit, P. 199.
[24]. Lagerwey, art. cit,. p. 291.
[25]. كالتنمارك، همان، ص 41.
[26]. Smith, op. cit, p. 199.
[27]. جاى، همان، ص 111 ـ 112.
[28]. كالتنمارك، همان، ص 57.
[29]. كريشنان، همان، ص 587.
[30]. Smith, op. cit, 204.
[31]. جاى، همان، ص 129.
[32]. Lagerwey, art. cit, p. 291.
[33]. كالتنمارك، همان، ص 77 ـ 78.
[34]. Welch, op. cit, p. 33.
[35]. ناس، همان، ص 325.