ارتباط انسان و طبيعت در اسـلام و آييـن دائـو (3)
نويسنده:فروزان راسخى
ب) ارتباط انسان و طبيعت در اسلام
ذى شعور بودن طبيعت
و انّ منها لما يهبط من خشية الله (پاره اى از سنگها از بيم خدا فرو مى ريزند).
تسبّح له السموات السبع و الارض و من فيهنّ و ان من شىء الاّ يسبّح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم (آسمانهاى هفتگانه و زمين و هر كه در آنهاست تسبيح او مى كنند و چيزى نيست مگر اينكه با ستايش خدا تسبيح مى كند; اما شما تسبيح موجودات را در نمى يابيد).
بعضى از مفسرين عقيده دارند كه اين تسبيح به معناى حقيقى كلمه توسط موجودات انجام مى شود، اما ما آن را نمى فهميم. نفهميدن ما دليل بر آن نيست كه جمادات زبان ندارند. قرآن تصريح دارد بر اينكه تمامى موجودات زبان دارند: قالوا انطقنا الله الذى انطق كل شىء (گفتند: ما را خدا، كه همه چيز را به سخن آورد، گويا كرد)
در سوره رعد، آيه 13 مى فرمايد: و يسبّح الرعد بحمده و الملائكه من خيفته (و تندر با ستايش او تسبيح مى كند، و فرشتگان از ترس او)
صوت هائل رعد در گوش و خيال آدمى، آن تسبيح ذاتى موجودات را مجسم مى سازد و به همين جهت هم خدا رعد را نام برد تا اذهان ساده و بسيط را به آن تسبيح ذاتى كه قائم به ذات هر موجودى است و بدون صدا و لفظ انجام مى شود، منتقل نمايد.
خدا پديدآورنده طبيعت
بل له ما فى السموات و الارض كلٌّ له قانتون * بديع السموات و الأرض (بلكه آنچه در آسمانها و زمين است ،از آن اوست، و همه فرمانبر اويند * پديدآورنده آسمانها و زمين است).
اهمّيّت پديده هاى طبيعى
والشّمس و ضحيها* والقمر اذا تليها* و النهار اذا جلّيها* واللّيل اذا يغشيها* والسماء و ما بنيها* والارض و ما طحيها* ونفس و ما سوّيها* فألهمها فجورها و تقويها* قد افلح من زكيها* و قد خاب من دسّيها
«سوگندهاى خدا در قرآن، حجّتى است كه بر حقّانيت جواب قسم و سوگندى كه ياد شده، دلالت دارد. در سوگندى كه (در آيات فوق) در رستگارى نفوس پاك و خسران نفوس آلوده مى خورد، دليلش را هم آورده، مى فرمايد: نظامى كه در خورشيد و ماه و شب و روز جريان دارد و منتهى به پيدايش نفسى شده كه فجور و تقوايش به او الهام شده، خود دليل است بر رستگارى كسى كه نفس خود را تزكيه كند و خسران كسى كه آن را آلوده سازد».
در آيات ديگر نيز خدا به روز و شب و كوه و زمين قسم ياد مى كند:
والتين والزيتون* وطور سينين* وهذا البلدالامين* لقد خلقناالانسان فى احسن تقويم
والضحى* والليل اذا سجى* ما ودعك ربك و ما قلى
سوره ليل، آيه 1 ـ 4. والليل اذا يغشى* والنهار اذا تجلى* و ما خلق الذكر و الانثى* ان سعيكم لشتّى
زمين فرش انسان
خلقت آنچه در زمين است براى انسان
زمين قرارگاه انسان
جمال طبيعت براى انسان
فساد در خشكى و دريا به سبب اعمال انسان است
دامنه آثار اعمال انسان، از روح او فراتر رفته و در خشكى و دريا ظاهر مى شود. اين است كه از نظر قرآن فساد در خشكى و دريا به سبب تبهكارى انسان و سوءاستفاده او از اختيار و قدرتى است كه دارد.
نهى از اسراف
در اينجا منظور از اسراف زياده روى در مصرف مواهب طبيعى است. از نظر قرآن انسان حقّ ندارد هر نوع دخل و تصرفى در طبيعت بكند. حتى در استفاده از نعماتى كه خداوند به صورت طبيعى در اختيار او گذاشته است، مجاز نيست كه از حدّ معيّنى پا فراتر بگذارد و اين نعمتها را هدر دهد.
انفاق از مواهب طبيعى
(اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از آنچه به شما روزى داده ايم انفاق كنيد، پيش از آنكه روزى فرا رسد كه در آن نه داد و ستدى است و نه دوستى و نه شفاعتى)
مؤمنان موظّفند كه از آنچه روزى شان شده است (اعم از نعمات مادّى و معنوى) انفاق كنند، و اين داراييها را در اختيار كسانى كه از آن بى بهره اند، بگذارند و البته اين انفاق موجبات پرورش روح و تقويت انسان دوستى را در مؤمنان فراهم مى كند.
نظر به خلقت براى عبرت و تذكّر
الم تر انّ اللّه انزل من السماء ماءً فسلكه ينابيع فى الارض ثم يخرج به زرعاً مختلفاً الوانه ثم يهيج فتريه مصفرّاً ثم يجعله حطاماً انّ فى ذلك لذكرى لاولى الالباب. (آيا نديدى كه خدا از آسمان آبى فرو فرستاد و آن را به صورت چشمه هايى، در زمين به راه انداخته است و آنگاه با آن كشتى به رنگهاى گونه گون بيرون مى آورد; سپس خنك مى شود و آن را زرد شده مى بينى; آنگاه ريز و ريزش كند كه در اين براى دارندگان خرد پندى هست)
افلا ينظرون الى الابل كيف خلقت * و الى السماء كيف رفعت * و الى الجبال كيف نصبت * و الى الارض كيف سطحت * فذكّر انّما انت مذّكر. (آيا به شتر نمى نگرند كه چگونه آفريده شده است * و به آسمان كه چگونه برافراشته شده است * و به كوهها كه چگونه به جا نهاده شده اند * و به زمين كه چگونه گسترده شده است * پند ده كه تو فقط پندرسانى)
انسان آبادكننده زمين
هو انشأكم من الارض و استعمركم فيها (و شما را از زمين پديد آورد و آباد كردن آن به شما سپرد)
آيه بودنِ طبيعت
اراده خدا براى گشودن راه ارتباط مستقيم ميان خود او و نوع بشر ـ طبق آموزه هاى قرآنى ـ به صورت تنزيل يا فروفرستادن آيات يا «نشانه هاى» الهى تجلّى پيدا مى كند. از اين لحاظ، اختلاف اساسى ميان علامات و نشانه هاى زبانى و غيرزبانى وجود ندارد، بلكه هر دو متساوياً آيات الهى اند. وحى كه شكل برجسته ارتباط زبانى بين خدا و انسان است، تنها جزئى از يك دسته نمودهاى كلّى است كه مجموع آنها در ذيل مفهوم وسيعتر ارتباط خدا و انسان واقع مى شوند. به همين جهت است كه قرآن عملا كلمات وحى شده را «آيات» مى نامد و ميان آنها و آيات ديگر غيرزبانى تفاوتى قائل نمى شود.
مى توان مطلب را به صورت ذيل نشان داد:
آنچه كه در اينجا مورد نظر است، ارتباط خدا و انسان از طريق آيات طبيعى است.
خدا در هر لحظه، آيات را، يكى پس از ديگرى، به كسانى فرو مى فرستد كه از چنان عقل و انديشه اى برخوردارند كه آنها را همچون «نشانه هايى» تلقّى كنند:
انّ فى خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار و الفلك التّى تجرى فى البحر بما ينفع الناس و ما انزل اللّه من السماء من ماء فأحيا به الارض بعد موتها و بثّ فيها من كلّ دابّة و تصريف الرياح و السّحاب المسخّر بين السماء و الارض لآيات لقوم يعقلون. (در آفرينش آسمانها و زمين و رفت و آمد شب و روز و كشتيهايى كه با آنچه مردم را به سود مى رساند در دريا روانند و آبى كه خدا از آسمان فرود آورد و زمين را، پس از مردنش، بدان زنده كرد و از همه جنبندگان در آن پراكند و تغيير بادها و ابرى كه در ميان آسمان و زمين در خدمت است، براى گروهى كه خرد مىورزند نشانه هاست)
نيز در سوره انعام (آيات 95 ـ 99) پس از ذكر آيات الهى مى فرمايد: انّ فى ذلكم لآيات لقوم يؤمنون.
و در سوره نحل (آيات 9 ـ 13) هم آمده است: انّ فى ذلك لآيات لقوم يعقلون... انّ فى ذلك لآية لقوم يذكّرون.
معنى اين بيانات، بدان صورت كه از قرآن فهميده مى شود، آن است كه به هر چه معمولا نام نمود طبيعى مى دهيم، از قبيل باران و باد و ساختمان آسمان و زمين و در پى هم آمدنِ روز و شب و جابه جا شدن بادها و نظاير اينها، نبايد تنها به عنوان نمودهايى طبيعى نظر شود، بلكه بايد آنها را «نشانه ها» يا «نمادها»يى بدانيم كه مداخله خدا را در كارهاى بشرى نشان مى دهند، و شواهدى بر مشيّت الهى و توجه و حكمت وى براى خير و صلاح نوع بشر بر روى زمين بشناسيم.
همان گونه كه علامت راهنماى كنار جادّه نبايد تمام حواسّ مسافر را به خود جلب كند، بلكه بايد وسيله آن شود كه وى به جانب مقصدى كه در پيش دارد حركت خود را ادامه دهد، همين گونه هم نمود طبيعى، به جاى آنكه تمام توجه شخص را به عنوان نمودى طبيعى به طرف خود جلب كند و اين توجه را در خود ثابت نگاه دارد، بايد پيوسته به طريقى عمل كند كه دقّت و توجه ما را به چيزى ماوراى خودش معطوف سازد. چون نمود طبيعى با چنين ژرفايى فهم شود، ديگر نمود طبيعى نيست; در اين صورت «نشانه» و «رمز» و «نماد» و به تعبير قرآن، آيه است. و آن چيز موجود در ماوراى نمودهاى طبيعى، كه اين نمودها همچون علامت و نشانه اى به آن اشاره مى كنند، به مفهوم قرآنى، خودِ خدا، يا به صورتى دقيق تر، جلوه هايى از خدا، همچون: رحمت و قدرت و عدالت و حاكميت و نظاير اينها است.
طرز تصوّر قرآنى را از راه مقايسه با جهان بينى فلسفى كارل ياسپرس، فيلسوف آلمانى، بهتر مى توان دريافت كه همين نكته را سنگ شالوده دستگاه فلسفى خويش قرار داده است. در اين دستگاه، به مسأله طبيعتِ نمادى و نشانه اى و علامتىِ جهان توجه فراوانى شده است. بنا به گفته ياسپرس ما در سطوح و ترازهاى مختلف زندگى مى كنيم. چون سطح عقل (verstand) عادى متعارف را كه اشيا، و از جمله انسان، در همين سطح همچون اشياى طبيعى در برابر چشمان ما ظاهر مى شوند رها كنيم، و به سطوح وجود (existenz) گام نهيم، ناگهان خود را در جهانى عجيب چنان مى يابيم كه گويى در برابر خدا ايستاده ايم; خدايى كه وى او را das umgreiy fende مى نامد، يعنى چيزى بى نهايت بزرگ كه همه چيز را از بالا فرا مى گيرد. اين «همه فراگير»با ما به سخن گفتن مى پردازد، منتها اين مكالمه مستقيم نيست و به ميانجيگرى امور و اشياى طبيعى است. در اينجا ديگر چيزها به صورت اشياى طبيعى و عينى نيستند، بلكه نمادهايى هستند كه از طريق آنها «همه فراگير» با ما سخن مى گويد. اشيا در اين مرحله، صورت «ارقام» يا رمز نگاشت دارند، و چنان مى شوند كه كلّ جهان به صورت رقم نويسى و كتابى نگاشته شده با رمزها در مى آيد. به عبارت ديگر، جهانْ كتاب بزرگى از نمادها و رمزهاست و تنها كسانى كه در ترازْ و سطح وجود زندگى مى كنند، قابليّت خواندن اين كتاب را دارند. اين بيانْ درست مطابق با اين انديشه قرآنى است كه بنابر آن همه چيزها در حقيقت آيات اللّه هستند و از ماهيّت نمادى آنها فقط كسانى آگاه مى شوند كه عقل دارند و مى توانند، به معنى واقعى كلمه «انديشيدن» (تفكر)، به تفكر بپردازند.
فرق آيات شفاهى و غير شفاهى
واكنش بشر در مقابل آيات الهىِ شفاهى و غيرشفاهى
خدا آيه را فرو مى فرستد آدمى معنى آيه را مى فهمد
در آغاز، فعلِ «فرو فرستادن» يا تنزيل آيه از جانب خداست... اما اگر انسانى نباشد كه معنى ژرف آيه را بفهمد فعل خدا بى حاصل و بى اثر مى ماند، چنان كه قرآن مى گويد:
قد بيّنا لكم الايات ان كنتم تعقلون (براى شما نشانه ها را آشكار كرديم، اگر بتوانيد بفهميد) آيات در آن هنگام، شروع به نشان دادن آثار مثبت خود مى كنند كه آدمى از طرف خود فهم ژرفى نشان دهد. در اينجا قسمت بشرىِ موضوع آغاز مى شود. و اين فعّاليّت مهمّ بشرى با افعال گوناگونى در قرآن بيان شده است (ستون 2 در جدول) كه نماينده جنبه هاى گوناگون فهم است.
از نظر قرآن، سرچشمه اين عملِ فهم انسانى در قابليّت روانشناختى اى است كه لبّ يا قلب، دل، نام دارد (ستون 3). همه فعاليّتهاى عقلى و ذهنىِ ذكر شده در ستون 2 چيزى جز تجلّى ملموس اين قابليّت يا اصل اساسىِ عقلى و ذهنى نيست. قلب همان چيزى است كه به آدمى شايستگى «فهميدن» آيات الهى را مى بخشد. به همين جهت، اگر اين منبع اصلى فهم دربسته و مهر شده باشد و درست كار نكند، ديگر اصلا آدمى نمى تواند چيزى بفهمد: و طبع على قلوبهم فهم لا يفقهون (و مُهرى بر دلهاى ايشان نهاده شده، پس نمى توانند بفهمند).
قلب طبيعتاً چنان ساخته شده كه اگر درست و هنجارى كار كند، معنى آيات را مى فهمد. آيا اگر آيات را خوب فهم كند در آنها چه خواهد ديد؟ در ستون 4، معنى و منظور آيات، بدان صورت كه بر قلبِ فهمنده آشكار مى شود، آمده است. براى چنين قلبى، بيشتر آيات نمادهاى دو چيزند كه متقابل اند. بعضى از آيات رمز و نماد خير و محبّت بى حدّ و رحمت و مرحمت خدايند، در صورتى كه بعضى ديگر، خشم و انتقام و عذاب هولناك الهى را نشان مى دهند. در حالت اول، فعلِ الهىِ نشان دادنِ آيت ـ يا انتقال آن از طريق پيامبر به نوع بشر ـ تبشير يعنى «خبر خوش دادن» است، و در حالت دوم، انذار، يعنى «آژير دادن» يا به صورت برهنه تر، وعيد يعنى «بيم دادن» است و پيامبر به مناسبت همين دو عملِ مژده دادن و بيم دادن كه بر عهده اوست، گاهى مبشّر خوانده مى شود و گاه منذر.
ستون بعدى (5) واكنش آدمى را در مقابل آيات الهى نشان مى دهد، كه يا تصديق است يا تكذيب. اين دو واكنش در برابر آيات اهميت فراوان دارد، چون مستقيماً از يك طرف به باور كردن يا ايمان مى انجامد و از طرف ديگر به باور نكردن يا كفر. واكنش بشرى همراه با ساخت معنى شناختىِ آن در ستون 6 آمده است. پذيرش دسته اول آيات، يعنى آيات بيشترى، به شكر مى انجامد و پذيرش دسته دوم آيات، يعنى آيات انذارى، به تقوا مى انجامد كه معنى ابتدايى و اساسى آن، ترس از مالك روز پاداش و كيفر است. نتيجه تكذيب آيات، كفر است، به معناى بى ايمانى.
بدين ترتيب، تقوا و شكر دو عكس العمل متناسب با فهم آيات طبيعى و دريافت پيام آنهاست. قرآن از شاكران تمجيد مى كند و آنها را قليل مى داند:
و من آياته ان يرسل الرياح مبشّرات و ليذيقكم من رحمته و لتجرى الفلك بامره و لتبتغوا من فضله و لعلّكم تشكرون. (و از جمله نشانه هاى او اين است كه بادها را نويدبخش مى فرستد تا از رحمت خويش به شما بچشاند و تا كشتى به فرمان وى روان شود و تا از فضل او سهمى بجوييد و شايد سپاس گذاريد)
و لقد مكنّاكم فى الارض و جعلنا لكم فيها معايش قليلا ما تشكرون(و شما را در زمين مكان داده ايم و در آن براى شما معيشتها قرار داده ايم ولى سپاسى كه مى گذاريد اندك است).
يا ايها الذين آمنوا كلوا من طيّبات ما رزقناكم و اشكروا للّه ان كنتم ايّاه تعبدون (اى كسانى كه ايمان آورده ايد از چيزهاى پاكيزه كه روزيتان كرده ايم بخوريد و اگر فقط خدا را مى پرستيد سپاس او بگذاريد).
انسان، آيه بزرگ الهى
«عالم هستى آيت الهى است، امّا در اين ميان انسان آن گونه كه خلق شده است، بزرگترين نماد زمينى است. اين آموزه كلّى كه او بر صورت خدا ساخته شده است (سِفْر تكوين، 1: 27) دال بر اين مزيّت است. انسان رمز مجموع همه صفات، يعنى رمز طبيعت الهى به صورت جامع، همان ذات، است. حال آنكه مخلوقات جاندار و بى جانى كه احاطه اش كرده اند، تنها منعكس كننده وجهى از وجوه الهى اند. جهان بيرونى عالَم اكبر است و انسان عالَم اصغر. اين عالم اصغر مركز عالم اكبر است و مركز عالم اصغر دل اوست كه گشوده است به آنچه فراتر از اوست. چشم دلِ انسان پيش از هبوط باز بود و جهان را آن چنان كه هست مى ديد، چنانكه چشم دل اولياى الهى باز است. براى انسانِ نخستين، همه چيز، چه درونى و چه بيرونى، شفاف بود. او با تجربه يك نماد و يك آيه و نشانه، نمونه اعلاى آن را تجربه مى كرد. خوردن ميوه ممنوع، دلبستگى به يك نماد به سبب خود آن، صرف نظر از معناى والاترش بود. اين قانون شكنى مانع راهيابى انسان به مركز درونى اش گشت و متعاقب آن بصيرتش تيره و تار شد. بدينسان جهان وسيع بيرونى راهنماى انسان در طريق بازگشت به سوى آن چيزى است كه از دست داده است. با توجه و فهم آيات الهى، آدمى مى تواند دوباره ارتباط خود را با خدا برقرار كند و به معصوميّت نخستين بازگردد».
و فى الارض آياتٌ للموقنين* و فى انفسكم افلا تبصرون(و در زمين براى اهل يقين نشانه هاست * و در خودتان; آيا نمى بينيد؟)
سنريهم آياتنا فى الآفاق و فى انفسهم. (نشانه هاى خود را در سرزمينها و در خودشان به آنان خواهيم نُمود).
علاوه بر آيات الهى در طبيعت، در نفسِ خود انسان آيات الهى است كه دل بيدار آنها را درمى يابد. و اين امر نشان مى دهد كه انسان بعنوان جزئى از طبيعت نشانِ خدا را بر پيشانى خود دارد، تنها بايد بدان توجه كند و آن را دريابد.
خاتمه
مخصوصاً اين ويژگى عجيب دائو كه در عين تنزّه از جهان، در آن سارى و جارى است و به صورت موجودات مختلف تجلى و جلوه گرى مى كند، تشبيه و تنزيه الهى را در ديدگاه قرآنى به ياد مى آورد كه در عين تأكيد بر اينكه ليس كمثله شىء، او را صاحب اسماى حُسنى مى داند. اما شناختن دائو به معناى دوم آن (يعنى ناموس خلقت و ساختار جهان) معرفتى است كه از نظر آيين دائو، كسب آن مايه آرامش دل انسان و دورى از فعّاليّت هاى بى مورد و گزاف است. صاحب چنين معرفتى، امورى را كه به دست او نيست، مى پذيرد ـ همان اصل وو ـ وى ـ و امورى را كه به دست اوست، به بهترين نحو تغيير مى دهد و بدينسان راه خويش را در هستى مى يابد (معناى سوم دائو).
رجوع به معصوميّت كودكانه ـ كه دائودجينگ به آن توصيه كرده و حكيم را صاحب چنين ويژگى اى دانسته ـ پاكى فطرت الهى و بازگشت به آن را در ديدگاه قرآنى به ياد مى آورد. اصل يين و يانگ و گردش دورى هستى نيز، از آن اصولى است كه شناخت آن دربردارنده آرامش و صرفه جويى در نيروهاى حياتى است. آرامش خدشه ناپذير حكيمان دائويى مديون بصيرتى نافذ نسبت به جهان و قانون آن است، كه به بهترين وجه در اصل يين و يانگ و گردش دورى و رجوع به اصل (دائو) نمايان است. نيز بايد از روش تزكيه نفس در اين مكتب ياد كرد كه مبتنى بر اصل تعادل و دورى از زياده طلبى بوده و تجلّى روح ميانه رو و دنياگراى چينى است كه در همين جهان، معنويّتى زنده و پويا را مى جويد.
اما در قرآن مسأله طبيعت، ربط و نسبتى عميق با خالقِ آن دارد. قرآن با عرضه معارفى در اين باب، انسان را مستعدّ ديدگاهى كاملا متفاوت مى سازد. از نظر قرآن، طبيعت چيزى خودكفا و مستقلّ نيست، بلكه به غير خود تكيه داده است و تمامى عظمت و شكوه و زيبايى خود را مديون خالق خويش است. اين است كه صرف توجه به طبيعت، بدون در نظر گرفتن پيام آن براى طالب حقيقت، چيزى در برنخواهد داشت. قرآن تعليم مى دهد كه انسان مجاز به اسراف و تجاوزگرى در طبيعت نيست، تنها مالك جهان هستى است كه حق هر گونه دخل و تصرفى در آن را دارد و انسان به عنوان خليفه خدا بر زمين، تنها كارگزار اوست و حدود دخل و تصرفش در چارچوبى است كه خالق هستى تعيين كرده است.
شايد بتوان گفت كه در اين بحث، مهمترين اصل در تفكر دائويى هماهنگى با طبيعت است، اما در قرآن به آبادانى و استفاده مناسب از طبيعت توصيه شده است. نيز بايد گفت كه مهمترين كار انسان در ارتباط با طبيعت «آيه اى» ديدن آن است. اين ديدگاه، طبيعت را شفاف مى كند و به آن جلوه اى الهى مى بخشد.
در هر دو مكتب، طبيعت مخلوقى است كه راه مقدّر خود را مى رود و در اين راه، تابع نظمى متقن و خدشه ناپذير است و با انسان، به شرط آنكه در مقابل او نايستد، مهربان است. طبيعت با انسان سخن مى گويد و براى طالبانِ گفت و گو با خود، سخنان زيادى براى گفتن دارد و البته بيش از همه چيز (بقول هرمان هسه) «در طبيعت صداى خدا به گوش مى رسد». اين است كه عرفا علاوه بر سير انفسى، سير آفاقى نيز دارند و جمال طبيعت را راهى نزديك و رساننده به محبوب مى دانند و مى بينند. خدا از راه وحى با پيامبران برگزيده خود سخن گفته است، اما سخن او از راه طبيعت براى هر آن كسى كه به نداى او دل سپرده است، شنيدنى و فهميدنى است و قدّيسان و اولياى الهى اين نواها را به گوش جان مى شنوند:
هر كس به زبانى صفت و حمد تو گويد***بلبل به غزلخوانى و قمرى به ترانه
كتابنامه:
الف) منابع فارسى
1. اديان جهان باستان، تأليف و اقتباس مراد فرهادپور و ديگران، تهران، 1372، جلد اول.
2. ايزوتسو، توشيهيكو، خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام، شركت سهامى انتشار، تهران، 1361.
3. تاريخ فلسفه شرق و غرب، زير نظر سروپالى رادا كريشنان، ترجمه خسرو جهاندارى، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، تهران، 1367، جلد اول.
4. طباطبايى، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمه محمد باقر موسوى همدانى، رجاء، تهران، 1363 جلد 11، 19 و 20.
5. كالتنمارك، ماكس، لائوتزه و آيين دائو، ترجمه شهرنوش پارسى پور، به نگار، تهران، 1369.
6. لائودزو، دائود جينگ، ترجمه هرمز رياحى و بهزاد بركت، نشر نو، تهران، 1363.
7. ناس، جان بى، تاريخ جامع اديان، ترجمه على اصغر حكمت، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، تهران، 1370.
8. ويلهلم، ريچارد، راز گل زرّين (عقايد چينيان در باب زندگى) با پيشگفتار و تفسير كارل گوستاويونگ، ترجمه پروين فرامرزى، آستان قدس، مشهد، 1371.
9. يى چينگ (كتاب تقديرات)، ترجمه سودابه فضايلى، نشر نقره، تهران، 1368.
ب) منابع انگليسى
1. Eliade, Mircea, From Medicine Men to Muhammad, Harper and Row, NewYork, 1974.
2. Encyclopedia of Religion, ed. Mircea Eliade, NewYork, 1987, vol 14.
3. Encyclopedia of Religion and Ethics, ed. James Hastings, Edinburgh, 1958, vol. 12.
4. Lings, Martin, Symbol and Archetype, Quinta Essentia, England, 1991.
5. Smith, Huston, The Religions of Man, Harper & Row, London, 1965.
6. Welch, Holmes, Taoism the Parting of the Way, Beacon Press, Boston, 1966
منبع : پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب