در مدح امام باقر(ع)


 





 

سراینده: واعظ قزوینی
بس كه رنگین است از عكس خزان هر سوهوا

بشكفد هر دم زشاخ ِ خامه ام رنگین گلی

ما ز سیر گلشن معنی، دلی وا می كنیم

نی غلط گفتم، چه آید زین پریشان گفته ها

تا نویسم شمه ای از مدحت شاهی كه اوست

نور چشم مصطفی" باقر" امام پنجمین

صنع حق را بود چشم و یاد حق را بود دل

كاخ ملت را ستون وقصر دانش را اساس

از وقارش چون بگویم شمه یی، نبود عجب

شمع فكر مدحش از فانوس دل تا روشن است

حد " واعظ " كی بود شاها تلاش مدح تو؟

هست ما را وقت تنگ و پای لگن و راه سنگ

دردمندم، نامرادم ، بینوایم، عاجزم
گر تو افروزی چراغم، آفتابم آفتاب!
گو سخن راه دعا سر كن دگر، زان رو كه هست

تا به دل، از دوستی و دشمنی باشد اثر
 

سراینده: واعظ قزوینی
باد چون دامان پُرگل می رود از بوستان

 

گلشن طبع مرا گویی بهار است این خزان

كرده ما را فارغ از گلشن ز سیر گلستان

می كنم زین حرف ها، كلك زبان را امتحان

سرور دنیا و دین، فخر زمین وآسمان

آن كه می بالد سخن بر خود زمدحش هر زمان

حكم حق را بود گوش و حرف حق را بُد زبان

راه حق را رهنما و حصن دین را پاسبان

گر شود قدر سخن با این سبك قدری، گران

لفظ و معنی گرددش بر گرد سر پروانه سان

نیست جز تعریف عرض حال منظوری از آن

وقت همراهی است ای امید گاه شیعیان

بی كسم، بیچاره ام، بی دست و پایم، الامان!

گر تو برداری زخاكم، آسمانم، آسمان

منبع: www.aviny.com