نقد كتاب«خاطرات سياسي دكتر كريم سنجابي» (2)
نقد كتاب«خاطرات سياسي دكتر كريم سنجابي» (2)
نقد كتاب«خاطرات سياسي دكتر كريم سنجابي» (2)
بخش ديگر خاطرات دكتر سنجابي به وقايع و تحولات سياسي كشور و نحوه فعاليت اعضا و وابستگان به جبهه ملي در دوران بعد از كودتا تا زمان پيروزي انقلاب اسلامي اختصاص دارد. به طور كلي پس از سرنگوني دولت قانوني دكتر مصدق، نزديك به يكدهه فعاليت قابل ملاحظهاي از سوي ياران و هواداران وي و اعضاي جبهه ملي ملاحظه نميشود و به گفته دكتر سنجابي فعاليت آنها در جلسه مهماني ماهانهاي خلاصه ميشد كه در اين جلسه حدود هفده يا هجده نفر به عنوان ناهار دور با هم جمع ميشدند. (ص181) در واقع بايد گفت فعاليت مجدد اين عده از زماني شكل گرفت كه در سال 39 حركتهايي در جهت تشكيل جبهه ملي دوم آغاز گرديد، اما آنچه دكتر سنجابي در اين زمينه ميگويد نيازمند تأمل و دقت كافي است.
شايد نخستين مسئلهاي كه در اينجا جلب توجه ميكند، بهرهگيري از نام و عنوان جبهه ملي توسط اين جمع است، در حالي كه جبهه ملي به دنبال اختلافاتي كه ميان احزاب و گروههاي تشكيل دهنده آن عملاً عمر زيادي نداشت و در همان دوران نخستوزيري دكتر مصدق از هم پاشيد. از طرفي، اگر اين جبهه را متعلق به دكتر مصدق فرض كنيم و همكاران و ياران وي را محق به بهرهگيري از اين عنوان براي از سرگيري فعاليت سياسي بدانيم، حداقل انتظاري كه از آنها ميرود اين است كه در بدو راهاندازي مجدد اين تشكل، از دكتر مصدق تقاضاي پيام يا رهنمودي هرچند كوتاه و سمبليك بكنند يا پيش شرط ملاقات خود با شاه را خاتمه يافتن به تبعيد ايشان قيد نمايند يا دستكم در ملاقات با شاه، چنين تقاضايي را عنوان كنند، اما در خاطرات دكتر سنجابي كه خود يكي از پنج نفر اعضاي كميته مركزي موقت جبهه ملي بود، هيچ اثري از اينگونه حركتها و درخواستها مشاهده نميشود. در واقع نخستين بار كه نام دكتر مصدق به صورت جدي به ميان ميآيد، هنگامي است كه در اجلاس كنگره جبهه ملي در سال 41 نيروهاي مذهبي درون جبهه اصرار ميورزند رياست كنگره با كسي جز دكتر مصدق نميتواند باشد: «مطلب ديگري كه بعضي از آنها پيش كشيدند اين بود تا زماني كه دكتر مصدق هست رئيس كنگره كس ديگري غير از ايشان نميتواند باشد. بايد دكتر مصدق را رئيس كنگره انتخاب كنيم و آقاي عباس شيباني را مأمور كرده بودند كه بيايد و عكس مصدق را بياورد و پيشنهاد رأيگيري به نام ايشان بكند. خوب با اين عنوان كسي نميتوانست مخالفت بكند. ما فوراً تابلوي بزرگي از عكس دكتر مصدق را توي سالن در پشت سر هيئت رئيسه نصب كرديم و تصميم گرفتيم كه قبل از شروع به كار پيامي خدمت آقاي دكتر مصدق صادر كنيم و ايشان را به عنوان رئيس افتخاري كنگره انتخاب كنيم و اظهار تأسف نمائيم از اين كه ايشان به علت گرفتاري كه دارند نميتوانند رهبري و اداره كنگره را عهدهدار باشند.» (ص247)
اما عليرغم اينگونه تدابير و اقدامات صوري، فضا و شرايط حاكم بر اين كنگره و اختلاف نظرهاي جدي ميان گردانندگان آن با دكتر مصدق به گونهاي بود كه نهايتاً در ارديبهشت سال 43 به توقف فعاليتها و انحلال تشكلي كه تحت عنوان «جبهه ملي دوم» حركتي را آغاز كرده بود، انجاميد. آنچه از لابلاي توضيحات دكتر سنجابي پيرامون اين اختلافنظرها، بيش از همه جلب توجه ميكند، سوءظن شديد دكتر مصدق به برخي افراد جاي گرفته در سطوح بالاي جبههملي دوم است كه از آنها تحت عنوان «از ما بهتران» ياد ميكرد: «... آقاي دكتر مصدق با نهايت اصرار نظر ما را رد كرد و حتي عنوان كردند كه افراد از ما بهتراني در شوراي جبهه ملي هستند...» (ص263) در حقيقت بايد گفت دكتر مصدق كه خود روزگاري قرباني تعللها و مسامحه كاريهاي خويش در مورد همين دست از افراد «از ما بهتران» شده بود، اين بار با تجربه اندوزي از گذشته، حساسيت بيشتري در اين زمينه نشان ميداد كه اوج آن را ميتوان در مخالفت با ماده 39 اساسنامه تنظيمي از سوي شوراي مركزي جبهه ملي دوم مبني بر اين كه تمام احزاب و سازمانها ميبايست فهرستي از افراد و سوابق آنها را به تفصيل به بايگاني جبهه ملي ارائه كنند، مشاهده كرد.
در حقيقت اعتراض دكتر مصدق آن بود كه گردآوري اسناد و سوابق افراد در بايگاني جبهه ملي در حالي كه «ازمابهتراني» در آن حضور دارند، به هيچ وجه اقدام درستي به نظر نميرسد. اما گذشته از اين ديدگاه دكتر مصدق حتي اگر قائل به عدم حضور چنين افرادي در شوراي جبهه ملي باشيم، آيا اعضاي شوراي مركزي احتمال حمله نيروهاي امنيتي رژيم به دفترشان و دستيابي آنها به اين گونه مدارك و اسناد را نميدادند؟ براستي در حالي كه رژيم پهلوي در مسير تحكيم تسلط خود بر جامعه، بشدت در پي شناسايي عناصر سياسي فعال بود و در آن هنگام جبهه ملي يكي از كانونهاي مورد توجه اينگونه عناصر ـ البته با گرايشها و ديدگاههاي سياسي و اعتقادي خاص- به شمارميرفت، چه لزومي داشت تا مجموعهاي از اسناد و مدارك با اين ويژگي فراهم آيد و خوراك آمادهاي براي دستگاه امنيتي شاه تدارك ديده شود تا هر وقت اراده ميكرد قادر به بلعيدن آن باشد؟
به هر حال، خاطرات دكتر سنجابي مبين اين واقعيت است كه جبهه ملي دوم به دليل اختلاف نظرهاي جدي و اصولي با دكتر مصدق، امكان ادامه حيات نيافت و «جبههملي سوم» نيز كه با تأييد دكتر مصدق و به رياست «سيدباقرخان كاظمي» آغاز به كار كرد، در پيمودن مسير ناكام ماند: «... بعداً آن سازمانها و حزبها دور هم به ظاهر جمع شدند و به صورت ظاهر يك شبه جبههاي به نام جبهه ملي سوم ترتيب دادند ولي به هيچوجه عملي نشد و از بين رفت.» (ص269) البته ايشان انحلال جبهه ملي دوم را علت آغاز مبارزات زيرزميني و فعاليت روحانيون عنوان ميدارد، در حالي كه با نگاهي گذرا بر تاريخ تحولات سياسي ايران طي دهههاي قبل از آن و همچنين فضاي فكري و سياسي آن هنگام جامعه، به ويژه شكلگيري آشكار خط مبارزاتي امام خميني از ابتداي دهه چهل و معطوف شدن توجه قاطبه ملت ايران به اين جريان، چنين ادعايي را نميتوان مقرون به صحت يافت. در اين زمينه همچنين جا دارد كه علاوه بر توجه به عدم تفاهم شوراي مركزي و رهبري معنوي جبهه، به اختلافات گسترده ميان طيفهاي حاضر در درون جبهه ملي دوم و شكست كامل رهبران آن در حل اين اختلافات نيز توجه شود. به عبارت بهتر، جبهه ملي با توجه به جميع مسائل دروني خود، اساساً ظرفيت لازم را براي زيرپوشش گرفتن به مبارزات ملت ايران با استبداد و استعمار نداشت تا بتوان مدعي شد قطع فعاليتهاي آن، سر منشأ رويكرد به مبارزات زيرزميني و مذهبي بوده است. به عنوان نمونه، دكتر سنجابي خود به ناهمخواني افكار و عقايد طيفي از اعضاي سازمان جوانان جبهه ملي با اصول مورد قبول اين تشكل معترف است: « من به بيژن جزني هم حتي علناً گفتم... آيا اين درست و صحيح است كه كسي مخالف جبهه ملي باشد و مرام و مسلكي عليه آن داشته باشد ولي بيايد در سازمان آن وارد بشود و در آنجا عليه جبهه فعاليت بكند، اگر شما به اين جبهه عقيده نداريد ميتوانيد خارج از آن يك جرياني تشكيل بدهيد.» (ص288) بنابراين ملاحظه ميشود كه خروج افرادي مانند بيژن جزني و برخي ديگر و رويكرد آنها به عقايد و روشهاي ديگر، اساساً ارتباطي با توقف فعاليت جبهه ملي ندارد بلكه اختلافاتي ريشهاي، كار را به آن مرحله كشانيد.
و اما بخش ديگري از خاطرات دكتر سنجابي كه بايد به آن پرداخت، در مورد مقطع اوجگيري نهضت انقلابي مردم ايران و پيروزي انقلاب اسلامي و دوران اوليه پس از پيروزي است. به عنوان مدخلي براي بررسي خاطرات دكتر سنجابي راجع به اين مقطع، بد نيست مسئله برگزيدن نام و عنوان «جبههملي» را توسط ايشان و تعدادي از همراهانشان در اين برهه مورد توجه قرار دهيم. دكتر سنجابي علت تأكيد بر اين عنوان را چنين بيان ميدارد: «... در خارج از ايران همه ما را به اسم جبهه ملي شناختهاند و اين عنوان يادگاري است از مبارزه اين ملت و ميراثي است از ميراث مصدق» (ص315) اما به خاطر داريم كه مخالفت جدي دكتر مصدق با اين طيف، به انحلال «جبهه ملي دوم» انجاميد و از طرف ديگر به گفته دكتر سنجابي «جبهه ملي سوم» نيز هرگز شكل نگرفت و پس از آن نيز دكتر سنجابي چند سالي را در آمريكا و به دور از فعاليتهاي سياسي گذرانيد و پس از مراجعت به ايران در سال 50 نيز حداكثر تلاشي كه در حوزه سياست به عمل ميآورد چنين بود: «ما با دوستان جبهه ملي و با رهبران و با فعالين جبهه ملي در حدود بيست يا بيست و چند نفر جلساتي داشتيم كه هر چند وقت يكبار دور هم مينشستيم و نهاري با هم ميخورديم و بحثي راجع به اوضاع ميكرديم.» (ص310) البته به گفته خود ايشان عنصر نفوذي ساواك نيز در بين اين جمع حضور داشته و كليه مباحثات را گزارش ميداده است، اما صحبتهاي اين جلسات از محتوايي برخوردار نبوده است كه ساواك نيازي به دستگيري يا حتي احضار شركت كنندگان در اين جلسات ببيند. (ص310) حال با چنين پيشينهاي، آيا بهرهگيري مجدد از عنوان «جبههملي» توسط اين جمع، داراي مشروعيت بود؟ اگر جبهه ملي «يادگاري از مبارزه ملت» بود، چرا هنگامي كه در سال 42، دكتر مصدق با فعاليت اين عده تحت عنوان جبهه ملي دوم مخالفت ورزيد، چنين پاسخي به او داده نشد و برپادارندگان جبهه ملي دوم، ايشان را از مداخله در اين امر باز نداشتند و اگر «ميراث مصدق» به شمار ميآمد كه پر واضح است دكتر مصدق از اعطاي آن به آنها امتناع جست. بنابراين بايد گفت بكارگيري عنوان جبهه ملي توسط دكتر سنجابي و بهرهبرداري از چهره دكتر مصدق به هيچ رو وجاهت سياسي و اخلاقي نداشت و شايسته بود عنوان ديگري را براي خود برميگزيدند تا وزن سياسي آنها در ميان جريانات سياسي كشور، به نحو بهتر و دقيقتري مشخص شود.
اختلافات ميان دكتر سنجابي و مهندس بازرگان - يا به تعيبر ديگر جبهه ملي و نهضت آزادي - نيز از جمله موضوعات قابل بحث در اين خاطرات است. به طور كلي اين اختلافات از همان زمان تشكيل جبهه ملي دوم به صورت ملغمهاي از رقابتهاي سياسي و اختلافات عقيدتي ميان اين دو شخصيت و دو گروه وجود داشت و با افت و خيزهايي به دوران انقلاب منتقل شد. آنچه دكتر سنجابي در جاي جاي خاطرات خويش و به مناسبتهاي مختلف بيان ميكند، تأكيدي بر اين موضوع است كه مهندس بازرگان ارتباط صميمانهاي با «آمريكاييها» داشته است و دكتر سنجابي اساساً دليل خروج خود را از «جمعيت طرفداران حقوق بشر» در زمان رياست مهندس بازرگان بر اين جمعيت، چنين عنوان ميدارد كه «آقاي باتلر در جمع رفقاي مهندس بازرگان بيگانه نيست و به اصطلاح سلمان منااهل البيت است» (ص315) و همچنين آقاي مقدم مراغهاي نيز صراحتاً به ايشان عنوان داشته است «در ايامي كه قبل از آغاز اين مبارزات اخير در آمريكا بوده هرجا ميرفته و با هر مقام آمريكايي كه صحبت ميكرده آنها فقط اسم از آقاي مهندس بازرگان ميبردند.» (ص316) اما اين تنزهطلبي دكتر سنجابي از سازمانهاي حقوق بشري و شخصيتهاي آمريكايي، با توجه به سوابق كاري، ياران و همراهان ايشان در جبهه ملي و بويژه با عنايت به شخصيت مقدم مراغهاي كه خود روابط تنگاتنگي با آمريكاييها داشت، نميتواند چندان مقبول افتد و بايد اختلافات مزبور را بيشتر ناشي از رقابتهاي سياسي با مهندس بازرگان به شمار آورد.
اختلاف دكتر سنجابي با شاپور بختيار را نيز بايد با نگاه دقيقتري بررسي كرد. البته در اين كه بختيار از همان ابتداي حضور خود در جبههملي، شخصيتي مشكوك و غيرقابل اعتماد داشته است و دكتر سنجابي نيز به مناسبتهاي مختلف به اين مسئله اشاره ميكند، شكي نيست، اما با اين همه، بختيار تا زماني كه حكم نخستوزيري شاه را پذيرفت همچنان به عنوان يكي از اعضاي اصلي جبهه ملي باقي ماند.به طور كلي در مورد موضوع نخستوزيري، آنگونه كه دكتر سنجابي ميگويد، اين مسئله اولين بار در ملاقاتي كه مدتي پس از واقعه خونبار 17 شهريور و تظاهرات عظيم تاسوعا و عاشورا، بين ايشان و شاه صورت گرفت، به دكتر سنجابي پيشنهاد شد. قبل از هر چيز، توجه به اين مسئله ضروري است كه ملاقات مزبور در زمان و شرايطي صورت ميپذيرد كه شاه با دست يازيدن به كشتار گسترده و بيرحمانه مردم، به يك قدرت نمايي تمام عيار در مقابل انقلاب دست زده بود و از سوي ديگر نيز مردم سراسر كشور در تظاهرات روزهاي تاسوعا و عاشورا، حكم و نظر قطعي خود را به پيروي از امام خميني مبني بر رفتن شاه و پايان نظام شاهنشاهي در ايران بصراحت اعلام داشته بودند. بنابراين اگر براستي دكتر سنجابي اعتقاد و پايبندي راسخ به بند سوم از اعلاميه سه مادهاي خود مبني بر اين كه «نظام مملكت ايران بايد با مراجعه به آراي عمومي معلوم بشود» (ص330) داشت، از آنجا كه مردم نظر خود را صريح و آشكار اعلام داشته بودند، ميبايست از ملاقات با شاه امتناع ورزد، اما نه تنها چنين امتناعي صورت نميگيرد بلكه ايشان حاضر ميشود تحت شرايطي، نخستوزيري رژيم شاهنشاهي پهلوي را نيز پذيرا شود كه اهم آن خروج شاه از كشور «براي يك مدتي» بوده است و تا آنجا كه در خاطرات دكتر سنجابي ملاحظه ميشود، در سخنان ايشان و پاسخ شاه، هيچگونه تمايلي دال بر برگزاري رفراندوم به منظور تعيين نظام سياسي كشور از سوي مردم به چشم نميخورد. البته در آن هنگام شاه حتي با شرط خروج موقت از كشور نيز موافقت نميكند، اما چندي بعد اين شرط را در ملاقات با شاپور بختيار ميپذيرد و اين در حالي بود كه رژيم پهلوي در نهايت ضعف خود قرار داشت و نهضت انقلابي مردم، عليرغم خشونت رو به تزايد و سركوبگرانه رژيم، با قدرت و قوت تحت رهبري امام به راه خود ادامه ميداد. حتي در چنين شرايطي نيز دكتر سنجابي مجدداً خواستار ملاقات با شاه ميشود و چه بسا كه انتظار داشته است تا خود پست نخستوزيري را بر عهده گيرد: «ما همه خوشحال شديم. من به ايشان ]شاپور بختيار[ گفتم و رفقا همه تأييد كردند كه پس مشكل ما از طرف شاه رفع شده است بايد مشكل از طرف آقاي آيتالله خميني را رفع بكنيم؛ به ايشان گفتم: شما به وسيله همان واسطه بخواهيد كه شاه مرا امشب احضار بكند و شخصاً با من صحبت كند... حالا ما انتظار داريم كه شايد شب شاه را مجدداً ملاقات كنيم و فردا با آيتالله زنجاني به پاريس برويم.» (ص344)
اما شاپور بختيار با پذيرش نخستوزيري، اين انتظار را بر باد ميدهد و به دليل اختلافي كه به اين دليل بروز ميكند، از جبهه ملي اخراج ميشود. ولي بايد ديد كه براستي منشأ اين اختلاف چه بوده است؟ آيا بختيار اصول مورد قبول جبهه ملي را زيرپاگذارده بود يا اختلاف در مورد روشها و موقعيت اشخاص بوده است؟ براي پاسخگويي به اين سؤال ابتدا ببينيم دكتر سنجابي در اين باره چه ميگويد: «بنده فوراً تلفن به بختيار كردم و گفتم خبرگزاري فرانسه خبر از نخستوزيري شما ميدهد. گفت: خوب چه اشكالي دارد؟ گفتم: اشكال مطلب بر سر اين نيست كه شما باشيد يا نباشيد- اشكال بر سر اين است تا زماني كه زمينه را فراهم نكردهايم چنين كاري به منزله خودكشي ما خواهد بود.» (ص345) در اين سخنان كاملاً پيداست كه دكتر سنجابي به لحاظ اصولي با پذيرش نخستوزيري رژيم سلطنتي پهلوي مخالفتي ندارد و تنها تأكيد ايشان بر فراهم آوردن «زمينه» لازم است. اما واقعاً منظور ايشان از «زمينه» چيست؟
در حالي كه حضرت امام در آن برهه قاطعانه بر برچيده شدن نظام سلطنتي از ايران - و نه تنها پايان يافتن عمر رژيم پهلوي - تأكيد داشتند و نظام جمهوري اسلامي را به جاي آن پيشنهاد ميكردند و مردم نيز در رفراندومهاي روزانه و سراسري بر تشكيل چنين نظامي مهر تأييد ميزدند، دكتر سنجابي از رفتن به پاريس و مذاكره با امام، در پي كسب چه نتيجه و زمينهاي بود؟ بويژه آن كه در چنين دوران حساس و سرنوشتسازي استراتژي مبارزاتي امام بر آن بود كه هيچ مقام رسمي رژيم را به حضور نپذيرند، زيرا رژيم پهلوي را فاقد صلاحيت ميدانستند. بنابراين در آن شرايط هيچگونه «زمينهاي» از آن دست كه دكتر سنجابي در پي يافتن و فراهم آوردن آن از طريق مذاكره و ملاقات با حضرت امام بود، در عالم واقع و عيني وجود نداشت. حال سؤال ديگري در اينجا ميتوان مطرح كرد كه با فرض همراهي شاپور بختيار با بقيه اعضاي جبهه ملي و ترتيب يافتن ملاقات ميان آنها با حضرت امام پيش از پذيرش پست نخستوزيري، در برابر مخالفت حضرت امام با اين مسئله، اعضاي اين جبهه ميخواستند چه راه و روشي را در پيش گيرند؟ البته قضاوت در مورد آنچه اتفاق نيفتاده ، كار دشواري است، اما اعترافي كه دكتر سنجابي در پايان خاطرات خود مبني بر تعلق خاطر به رژيم «سلطنتمشروطه» و عدم تمايل به «جمهوريت» ميكند، ميتواند گوياي واقعيات بسياري باشد: «بنده در آخر بيانم هم اين مطلب را اضافه ميكنم كه ما در طول اين مدت كه همراه دكتر مصدق و بعد از او در آن خط مبارزه كرديم در واقع ضد سلطنت نبوديم. ما طرفدار سلطنت مشروطه بوديم و نه خواهان استقرار جمهوريت. ما ميگفتيم اين شاه هست كه قانون اساسي ايران را نقض كرده و اصول مشروطيت را از بين برده و ناقض قانون اساسي است. بنابراين چون ناقض قانون اساسي است، فاقد مشروعيت است.» (ص417) به اين ترتيب تفاوت اساسي و مبنايي ديدگاه دكتر سنجابي و ياران و همراهان او با اهداف نهضت انقلابي مردم مسلمان ايران به رهبري امام خميني كاملاً آشكار ميگردد و ميتوان دورنمايي از آنچه در صورت همراه بودن شاپور بختيار با بقيه اعضاي جبهه ملي، در آن هنگام به وقوع ميپيوست در ذهن خود به تصوير كشيد. بر همين مبنا، ادعاي بزرگ دكتر سنجابي در اين كه خود را «لااقل به عنوان شخص دوم بعد از آيتالله خميني در مبارزات» (ص347) ميخواند و همچنين از اصرار آقايان بهشتي، مطهري و منتظري مبني بر پذيرش رياست شوراي انقلاب توسط خود، سخن به ميان ميآورد، رنگ ميبازد.
البته خاطرات دكتر سنجابي با توجه به مسائل و ادعاهاي فراواني كه در آن مطرح شده است، جاي بحث و بررسي گستردهتر و جامعتري را دارد و چه بسا از اين طريق بسياري از زواياي پنهان يا فراموش شده انقلاب اسلامي نيز بازيابي گردد. اميد آن كه زماني فرصت و فراغت اين مهم فراهم آيد.
منبع:www.dowran.ir
شايد نخستين مسئلهاي كه در اينجا جلب توجه ميكند، بهرهگيري از نام و عنوان جبهه ملي توسط اين جمع است، در حالي كه جبهه ملي به دنبال اختلافاتي كه ميان احزاب و گروههاي تشكيل دهنده آن عملاً عمر زيادي نداشت و در همان دوران نخستوزيري دكتر مصدق از هم پاشيد. از طرفي، اگر اين جبهه را متعلق به دكتر مصدق فرض كنيم و همكاران و ياران وي را محق به بهرهگيري از اين عنوان براي از سرگيري فعاليت سياسي بدانيم، حداقل انتظاري كه از آنها ميرود اين است كه در بدو راهاندازي مجدد اين تشكل، از دكتر مصدق تقاضاي پيام يا رهنمودي هرچند كوتاه و سمبليك بكنند يا پيش شرط ملاقات خود با شاه را خاتمه يافتن به تبعيد ايشان قيد نمايند يا دستكم در ملاقات با شاه، چنين تقاضايي را عنوان كنند، اما در خاطرات دكتر سنجابي كه خود يكي از پنج نفر اعضاي كميته مركزي موقت جبهه ملي بود، هيچ اثري از اينگونه حركتها و درخواستها مشاهده نميشود. در واقع نخستين بار كه نام دكتر مصدق به صورت جدي به ميان ميآيد، هنگامي است كه در اجلاس كنگره جبهه ملي در سال 41 نيروهاي مذهبي درون جبهه اصرار ميورزند رياست كنگره با كسي جز دكتر مصدق نميتواند باشد: «مطلب ديگري كه بعضي از آنها پيش كشيدند اين بود تا زماني كه دكتر مصدق هست رئيس كنگره كس ديگري غير از ايشان نميتواند باشد. بايد دكتر مصدق را رئيس كنگره انتخاب كنيم و آقاي عباس شيباني را مأمور كرده بودند كه بيايد و عكس مصدق را بياورد و پيشنهاد رأيگيري به نام ايشان بكند. خوب با اين عنوان كسي نميتوانست مخالفت بكند. ما فوراً تابلوي بزرگي از عكس دكتر مصدق را توي سالن در پشت سر هيئت رئيسه نصب كرديم و تصميم گرفتيم كه قبل از شروع به كار پيامي خدمت آقاي دكتر مصدق صادر كنيم و ايشان را به عنوان رئيس افتخاري كنگره انتخاب كنيم و اظهار تأسف نمائيم از اين كه ايشان به علت گرفتاري كه دارند نميتوانند رهبري و اداره كنگره را عهدهدار باشند.» (ص247)
اما عليرغم اينگونه تدابير و اقدامات صوري، فضا و شرايط حاكم بر اين كنگره و اختلاف نظرهاي جدي ميان گردانندگان آن با دكتر مصدق به گونهاي بود كه نهايتاً در ارديبهشت سال 43 به توقف فعاليتها و انحلال تشكلي كه تحت عنوان «جبهه ملي دوم» حركتي را آغاز كرده بود، انجاميد. آنچه از لابلاي توضيحات دكتر سنجابي پيرامون اين اختلافنظرها، بيش از همه جلب توجه ميكند، سوءظن شديد دكتر مصدق به برخي افراد جاي گرفته در سطوح بالاي جبههملي دوم است كه از آنها تحت عنوان «از ما بهتران» ياد ميكرد: «... آقاي دكتر مصدق با نهايت اصرار نظر ما را رد كرد و حتي عنوان كردند كه افراد از ما بهتراني در شوراي جبهه ملي هستند...» (ص263) در حقيقت بايد گفت دكتر مصدق كه خود روزگاري قرباني تعللها و مسامحه كاريهاي خويش در مورد همين دست از افراد «از ما بهتران» شده بود، اين بار با تجربه اندوزي از گذشته، حساسيت بيشتري در اين زمينه نشان ميداد كه اوج آن را ميتوان در مخالفت با ماده 39 اساسنامه تنظيمي از سوي شوراي مركزي جبهه ملي دوم مبني بر اين كه تمام احزاب و سازمانها ميبايست فهرستي از افراد و سوابق آنها را به تفصيل به بايگاني جبهه ملي ارائه كنند، مشاهده كرد.
در حقيقت اعتراض دكتر مصدق آن بود كه گردآوري اسناد و سوابق افراد در بايگاني جبهه ملي در حالي كه «ازمابهتراني» در آن حضور دارند، به هيچ وجه اقدام درستي به نظر نميرسد. اما گذشته از اين ديدگاه دكتر مصدق حتي اگر قائل به عدم حضور چنين افرادي در شوراي جبهه ملي باشيم، آيا اعضاي شوراي مركزي احتمال حمله نيروهاي امنيتي رژيم به دفترشان و دستيابي آنها به اين گونه مدارك و اسناد را نميدادند؟ براستي در حالي كه رژيم پهلوي در مسير تحكيم تسلط خود بر جامعه، بشدت در پي شناسايي عناصر سياسي فعال بود و در آن هنگام جبهه ملي يكي از كانونهاي مورد توجه اينگونه عناصر ـ البته با گرايشها و ديدگاههاي سياسي و اعتقادي خاص- به شمارميرفت، چه لزومي داشت تا مجموعهاي از اسناد و مدارك با اين ويژگي فراهم آيد و خوراك آمادهاي براي دستگاه امنيتي شاه تدارك ديده شود تا هر وقت اراده ميكرد قادر به بلعيدن آن باشد؟
به هر حال، خاطرات دكتر سنجابي مبين اين واقعيت است كه جبهه ملي دوم به دليل اختلاف نظرهاي جدي و اصولي با دكتر مصدق، امكان ادامه حيات نيافت و «جبههملي سوم» نيز كه با تأييد دكتر مصدق و به رياست «سيدباقرخان كاظمي» آغاز به كار كرد، در پيمودن مسير ناكام ماند: «... بعداً آن سازمانها و حزبها دور هم به ظاهر جمع شدند و به صورت ظاهر يك شبه جبههاي به نام جبهه ملي سوم ترتيب دادند ولي به هيچوجه عملي نشد و از بين رفت.» (ص269) البته ايشان انحلال جبهه ملي دوم را علت آغاز مبارزات زيرزميني و فعاليت روحانيون عنوان ميدارد، در حالي كه با نگاهي گذرا بر تاريخ تحولات سياسي ايران طي دهههاي قبل از آن و همچنين فضاي فكري و سياسي آن هنگام جامعه، به ويژه شكلگيري آشكار خط مبارزاتي امام خميني از ابتداي دهه چهل و معطوف شدن توجه قاطبه ملت ايران به اين جريان، چنين ادعايي را نميتوان مقرون به صحت يافت. در اين زمينه همچنين جا دارد كه علاوه بر توجه به عدم تفاهم شوراي مركزي و رهبري معنوي جبهه، به اختلافات گسترده ميان طيفهاي حاضر در درون جبهه ملي دوم و شكست كامل رهبران آن در حل اين اختلافات نيز توجه شود. به عبارت بهتر، جبهه ملي با توجه به جميع مسائل دروني خود، اساساً ظرفيت لازم را براي زيرپوشش گرفتن به مبارزات ملت ايران با استبداد و استعمار نداشت تا بتوان مدعي شد قطع فعاليتهاي آن، سر منشأ رويكرد به مبارزات زيرزميني و مذهبي بوده است. به عنوان نمونه، دكتر سنجابي خود به ناهمخواني افكار و عقايد طيفي از اعضاي سازمان جوانان جبهه ملي با اصول مورد قبول اين تشكل معترف است: « من به بيژن جزني هم حتي علناً گفتم... آيا اين درست و صحيح است كه كسي مخالف جبهه ملي باشد و مرام و مسلكي عليه آن داشته باشد ولي بيايد در سازمان آن وارد بشود و در آنجا عليه جبهه فعاليت بكند، اگر شما به اين جبهه عقيده نداريد ميتوانيد خارج از آن يك جرياني تشكيل بدهيد.» (ص288) بنابراين ملاحظه ميشود كه خروج افرادي مانند بيژن جزني و برخي ديگر و رويكرد آنها به عقايد و روشهاي ديگر، اساساً ارتباطي با توقف فعاليت جبهه ملي ندارد بلكه اختلافاتي ريشهاي، كار را به آن مرحله كشانيد.
و اما بخش ديگري از خاطرات دكتر سنجابي كه بايد به آن پرداخت، در مورد مقطع اوجگيري نهضت انقلابي مردم ايران و پيروزي انقلاب اسلامي و دوران اوليه پس از پيروزي است. به عنوان مدخلي براي بررسي خاطرات دكتر سنجابي راجع به اين مقطع، بد نيست مسئله برگزيدن نام و عنوان «جبههملي» را توسط ايشان و تعدادي از همراهانشان در اين برهه مورد توجه قرار دهيم. دكتر سنجابي علت تأكيد بر اين عنوان را چنين بيان ميدارد: «... در خارج از ايران همه ما را به اسم جبهه ملي شناختهاند و اين عنوان يادگاري است از مبارزه اين ملت و ميراثي است از ميراث مصدق» (ص315) اما به خاطر داريم كه مخالفت جدي دكتر مصدق با اين طيف، به انحلال «جبهه ملي دوم» انجاميد و از طرف ديگر به گفته دكتر سنجابي «جبهه ملي سوم» نيز هرگز شكل نگرفت و پس از آن نيز دكتر سنجابي چند سالي را در آمريكا و به دور از فعاليتهاي سياسي گذرانيد و پس از مراجعت به ايران در سال 50 نيز حداكثر تلاشي كه در حوزه سياست به عمل ميآورد چنين بود: «ما با دوستان جبهه ملي و با رهبران و با فعالين جبهه ملي در حدود بيست يا بيست و چند نفر جلساتي داشتيم كه هر چند وقت يكبار دور هم مينشستيم و نهاري با هم ميخورديم و بحثي راجع به اوضاع ميكرديم.» (ص310) البته به گفته خود ايشان عنصر نفوذي ساواك نيز در بين اين جمع حضور داشته و كليه مباحثات را گزارش ميداده است، اما صحبتهاي اين جلسات از محتوايي برخوردار نبوده است كه ساواك نيازي به دستگيري يا حتي احضار شركت كنندگان در اين جلسات ببيند. (ص310) حال با چنين پيشينهاي، آيا بهرهگيري مجدد از عنوان «جبههملي» توسط اين جمع، داراي مشروعيت بود؟ اگر جبهه ملي «يادگاري از مبارزه ملت» بود، چرا هنگامي كه در سال 42، دكتر مصدق با فعاليت اين عده تحت عنوان جبهه ملي دوم مخالفت ورزيد، چنين پاسخي به او داده نشد و برپادارندگان جبهه ملي دوم، ايشان را از مداخله در اين امر باز نداشتند و اگر «ميراث مصدق» به شمار ميآمد كه پر واضح است دكتر مصدق از اعطاي آن به آنها امتناع جست. بنابراين بايد گفت بكارگيري عنوان جبهه ملي توسط دكتر سنجابي و بهرهبرداري از چهره دكتر مصدق به هيچ رو وجاهت سياسي و اخلاقي نداشت و شايسته بود عنوان ديگري را براي خود برميگزيدند تا وزن سياسي آنها در ميان جريانات سياسي كشور، به نحو بهتر و دقيقتري مشخص شود.
اختلافات ميان دكتر سنجابي و مهندس بازرگان - يا به تعيبر ديگر جبهه ملي و نهضت آزادي - نيز از جمله موضوعات قابل بحث در اين خاطرات است. به طور كلي اين اختلافات از همان زمان تشكيل جبهه ملي دوم به صورت ملغمهاي از رقابتهاي سياسي و اختلافات عقيدتي ميان اين دو شخصيت و دو گروه وجود داشت و با افت و خيزهايي به دوران انقلاب منتقل شد. آنچه دكتر سنجابي در جاي جاي خاطرات خويش و به مناسبتهاي مختلف بيان ميكند، تأكيدي بر اين موضوع است كه مهندس بازرگان ارتباط صميمانهاي با «آمريكاييها» داشته است و دكتر سنجابي اساساً دليل خروج خود را از «جمعيت طرفداران حقوق بشر» در زمان رياست مهندس بازرگان بر اين جمعيت، چنين عنوان ميدارد كه «آقاي باتلر در جمع رفقاي مهندس بازرگان بيگانه نيست و به اصطلاح سلمان منااهل البيت است» (ص315) و همچنين آقاي مقدم مراغهاي نيز صراحتاً به ايشان عنوان داشته است «در ايامي كه قبل از آغاز اين مبارزات اخير در آمريكا بوده هرجا ميرفته و با هر مقام آمريكايي كه صحبت ميكرده آنها فقط اسم از آقاي مهندس بازرگان ميبردند.» (ص316) اما اين تنزهطلبي دكتر سنجابي از سازمانهاي حقوق بشري و شخصيتهاي آمريكايي، با توجه به سوابق كاري، ياران و همراهان ايشان در جبهه ملي و بويژه با عنايت به شخصيت مقدم مراغهاي كه خود روابط تنگاتنگي با آمريكاييها داشت، نميتواند چندان مقبول افتد و بايد اختلافات مزبور را بيشتر ناشي از رقابتهاي سياسي با مهندس بازرگان به شمار آورد.
اختلاف دكتر سنجابي با شاپور بختيار را نيز بايد با نگاه دقيقتري بررسي كرد. البته در اين كه بختيار از همان ابتداي حضور خود در جبههملي، شخصيتي مشكوك و غيرقابل اعتماد داشته است و دكتر سنجابي نيز به مناسبتهاي مختلف به اين مسئله اشاره ميكند، شكي نيست، اما با اين همه، بختيار تا زماني كه حكم نخستوزيري شاه را پذيرفت همچنان به عنوان يكي از اعضاي اصلي جبهه ملي باقي ماند.به طور كلي در مورد موضوع نخستوزيري، آنگونه كه دكتر سنجابي ميگويد، اين مسئله اولين بار در ملاقاتي كه مدتي پس از واقعه خونبار 17 شهريور و تظاهرات عظيم تاسوعا و عاشورا، بين ايشان و شاه صورت گرفت، به دكتر سنجابي پيشنهاد شد. قبل از هر چيز، توجه به اين مسئله ضروري است كه ملاقات مزبور در زمان و شرايطي صورت ميپذيرد كه شاه با دست يازيدن به كشتار گسترده و بيرحمانه مردم، به يك قدرت نمايي تمام عيار در مقابل انقلاب دست زده بود و از سوي ديگر نيز مردم سراسر كشور در تظاهرات روزهاي تاسوعا و عاشورا، حكم و نظر قطعي خود را به پيروي از امام خميني مبني بر رفتن شاه و پايان نظام شاهنشاهي در ايران بصراحت اعلام داشته بودند. بنابراين اگر براستي دكتر سنجابي اعتقاد و پايبندي راسخ به بند سوم از اعلاميه سه مادهاي خود مبني بر اين كه «نظام مملكت ايران بايد با مراجعه به آراي عمومي معلوم بشود» (ص330) داشت، از آنجا كه مردم نظر خود را صريح و آشكار اعلام داشته بودند، ميبايست از ملاقات با شاه امتناع ورزد، اما نه تنها چنين امتناعي صورت نميگيرد بلكه ايشان حاضر ميشود تحت شرايطي، نخستوزيري رژيم شاهنشاهي پهلوي را نيز پذيرا شود كه اهم آن خروج شاه از كشور «براي يك مدتي» بوده است و تا آنجا كه در خاطرات دكتر سنجابي ملاحظه ميشود، در سخنان ايشان و پاسخ شاه، هيچگونه تمايلي دال بر برگزاري رفراندوم به منظور تعيين نظام سياسي كشور از سوي مردم به چشم نميخورد. البته در آن هنگام شاه حتي با شرط خروج موقت از كشور نيز موافقت نميكند، اما چندي بعد اين شرط را در ملاقات با شاپور بختيار ميپذيرد و اين در حالي بود كه رژيم پهلوي در نهايت ضعف خود قرار داشت و نهضت انقلابي مردم، عليرغم خشونت رو به تزايد و سركوبگرانه رژيم، با قدرت و قوت تحت رهبري امام به راه خود ادامه ميداد. حتي در چنين شرايطي نيز دكتر سنجابي مجدداً خواستار ملاقات با شاه ميشود و چه بسا كه انتظار داشته است تا خود پست نخستوزيري را بر عهده گيرد: «ما همه خوشحال شديم. من به ايشان ]شاپور بختيار[ گفتم و رفقا همه تأييد كردند كه پس مشكل ما از طرف شاه رفع شده است بايد مشكل از طرف آقاي آيتالله خميني را رفع بكنيم؛ به ايشان گفتم: شما به وسيله همان واسطه بخواهيد كه شاه مرا امشب احضار بكند و شخصاً با من صحبت كند... حالا ما انتظار داريم كه شايد شب شاه را مجدداً ملاقات كنيم و فردا با آيتالله زنجاني به پاريس برويم.» (ص344)
اما شاپور بختيار با پذيرش نخستوزيري، اين انتظار را بر باد ميدهد و به دليل اختلافي كه به اين دليل بروز ميكند، از جبهه ملي اخراج ميشود. ولي بايد ديد كه براستي منشأ اين اختلاف چه بوده است؟ آيا بختيار اصول مورد قبول جبهه ملي را زيرپاگذارده بود يا اختلاف در مورد روشها و موقعيت اشخاص بوده است؟ براي پاسخگويي به اين سؤال ابتدا ببينيم دكتر سنجابي در اين باره چه ميگويد: «بنده فوراً تلفن به بختيار كردم و گفتم خبرگزاري فرانسه خبر از نخستوزيري شما ميدهد. گفت: خوب چه اشكالي دارد؟ گفتم: اشكال مطلب بر سر اين نيست كه شما باشيد يا نباشيد- اشكال بر سر اين است تا زماني كه زمينه را فراهم نكردهايم چنين كاري به منزله خودكشي ما خواهد بود.» (ص345) در اين سخنان كاملاً پيداست كه دكتر سنجابي به لحاظ اصولي با پذيرش نخستوزيري رژيم سلطنتي پهلوي مخالفتي ندارد و تنها تأكيد ايشان بر فراهم آوردن «زمينه» لازم است. اما واقعاً منظور ايشان از «زمينه» چيست؟
در حالي كه حضرت امام در آن برهه قاطعانه بر برچيده شدن نظام سلطنتي از ايران - و نه تنها پايان يافتن عمر رژيم پهلوي - تأكيد داشتند و نظام جمهوري اسلامي را به جاي آن پيشنهاد ميكردند و مردم نيز در رفراندومهاي روزانه و سراسري بر تشكيل چنين نظامي مهر تأييد ميزدند، دكتر سنجابي از رفتن به پاريس و مذاكره با امام، در پي كسب چه نتيجه و زمينهاي بود؟ بويژه آن كه در چنين دوران حساس و سرنوشتسازي استراتژي مبارزاتي امام بر آن بود كه هيچ مقام رسمي رژيم را به حضور نپذيرند، زيرا رژيم پهلوي را فاقد صلاحيت ميدانستند. بنابراين در آن شرايط هيچگونه «زمينهاي» از آن دست كه دكتر سنجابي در پي يافتن و فراهم آوردن آن از طريق مذاكره و ملاقات با حضرت امام بود، در عالم واقع و عيني وجود نداشت. حال سؤال ديگري در اينجا ميتوان مطرح كرد كه با فرض همراهي شاپور بختيار با بقيه اعضاي جبهه ملي و ترتيب يافتن ملاقات ميان آنها با حضرت امام پيش از پذيرش پست نخستوزيري، در برابر مخالفت حضرت امام با اين مسئله، اعضاي اين جبهه ميخواستند چه راه و روشي را در پيش گيرند؟ البته قضاوت در مورد آنچه اتفاق نيفتاده ، كار دشواري است، اما اعترافي كه دكتر سنجابي در پايان خاطرات خود مبني بر تعلق خاطر به رژيم «سلطنتمشروطه» و عدم تمايل به «جمهوريت» ميكند، ميتواند گوياي واقعيات بسياري باشد: «بنده در آخر بيانم هم اين مطلب را اضافه ميكنم كه ما در طول اين مدت كه همراه دكتر مصدق و بعد از او در آن خط مبارزه كرديم در واقع ضد سلطنت نبوديم. ما طرفدار سلطنت مشروطه بوديم و نه خواهان استقرار جمهوريت. ما ميگفتيم اين شاه هست كه قانون اساسي ايران را نقض كرده و اصول مشروطيت را از بين برده و ناقض قانون اساسي است. بنابراين چون ناقض قانون اساسي است، فاقد مشروعيت است.» (ص417) به اين ترتيب تفاوت اساسي و مبنايي ديدگاه دكتر سنجابي و ياران و همراهان او با اهداف نهضت انقلابي مردم مسلمان ايران به رهبري امام خميني كاملاً آشكار ميگردد و ميتوان دورنمايي از آنچه در صورت همراه بودن شاپور بختيار با بقيه اعضاي جبهه ملي، در آن هنگام به وقوع ميپيوست در ذهن خود به تصوير كشيد. بر همين مبنا، ادعاي بزرگ دكتر سنجابي در اين كه خود را «لااقل به عنوان شخص دوم بعد از آيتالله خميني در مبارزات» (ص347) ميخواند و همچنين از اصرار آقايان بهشتي، مطهري و منتظري مبني بر پذيرش رياست شوراي انقلاب توسط خود، سخن به ميان ميآورد، رنگ ميبازد.
البته خاطرات دكتر سنجابي با توجه به مسائل و ادعاهاي فراواني كه در آن مطرح شده است، جاي بحث و بررسي گستردهتر و جامعتري را دارد و چه بسا از اين طريق بسياري از زواياي پنهان يا فراموش شده انقلاب اسلامي نيز بازيابي گردد. اميد آن كه زماني فرصت و فراغت اين مهم فراهم آيد.
منبع:www.dowran.ir
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}