چو فرخ ساعتي باشد که تقدير

شاعر : امير خسرو دهلوي

دو عاشق را کند با هم به تدبيرچو فرخ ساعتي باشد که تقدير
گهي در بزم و صل آرام گيرندگهي خوش خوش به شادي جام گيرند
گهي افسانه‌ي هجران سکالندگهي با سرو سنبل دست مالند
گه از دلها غبار غم زدايندگه از لبها نصيب جان ربايند
کليد دولتش در آستين استکسي کاين خواب بختش راستين است
به روي دوستان زندان بهشتستبهشت و بوستان بي‌دوست زشتست
بهشت و باغ من روي چو ماهتمن و جام مي و زلف دوتاهت
رها کن سرخ گل را برد بادچو من زان روي گلرنگ شدم شاد
ممان گو هيچ سروي بر لب جويچو در آغوشم آمد سرو گل روي