از دور بديدم آن پري را

شاعر : انوري

آن رشک بتان آزري رااز دور بديدم آن پري را
صد قافله ماه و مشتري رادر مغرب زلف عرض داده
برهم زده زلف عنبري رابر گوشه‌ي عارض چو کافور
صد تخته‌ي تازه کافري راجزعش به کرشمه درنوشته
صد معجزه‌ي پيمبري رالعلش به ستيزه در نموده
برکرده عتاب و داوري راتير مژه بر کمان ابرو
بدبختي و نيک‌اختري رابر دامن هجر و وصل بسته
آن مايه‌ي حسن و دلبري راترسان ترسان به طنز گفتم
گفتا به خدا که انوري راکز بهر خداي را کرايي؟