از دور بديدم آن پري را شاعر : انوري آن رشک بتان آزري را از دور بديدم آن پري را صد قافله ماه و مشتري را در مغرب زلف عرض داده برهم زده زلف عنبري را بر گوشهي عارض چو کافور صد تختهي تازه کافري را جزعش به کرشمه درنوشته صد معجزهي پيمبري را لعلش به ستيزه در نموده برکرده عتاب و داوري را تير مژه بر کمان ابرو بدبختي و نيکاختري را بر دامن هجر و وصل بسته آن مايهي حسن و دلبري را ترسان ترسان به طنز گفتم گفتا به خدا که انوري را ...